کد مطلب:300744 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:231

افسوس!


دخترم!

اندك بودند یاران علی- ع-،

و همین اندك نیز «مختلف»!

و هر كدام راهی در پیش،

یكی «سكوت»!

یكی «فریاد»!

یكی «انزوا»!

چونان دانه هایی از تسبیح،

كه رشته اش را كشیده باشند!


و اما «بیشتر» ها،

كه بیشترین شان نیز نا آگاه،

همه در خیال «خویش» بودند،

و «تسلیم»!

كه هر چه پیش آید،

خوش آید!

به شرط آنكه:

حاجاتشان رفع،

و یورش ها دفع،

و ماهیانه هاشان دریافت،

و در یك كلمه اوضاعشان همواره «هموار» و به «سامان» باشد!

و دیگر،

«كه» بیاید، مهم نیست،

و «چه» بشود، نیز نه!

و اینها را گفتند:

همه آنچه را كه خواهید،

خواهد شدن آنهم به یكی شرط:

و آن اینكه:

ز عامت یكی را باشد،

و زمام امور نیز یكی را بدست،

و آن نباشد جز ابابكر!


همه گفتند:

ما نمی خواهیم،

ما نمی خواهیم،

جز همین را!

یعنی ابابكر را!

و از دیگر سوی چه انبوه بودند آن تبهكاران فاسد كه بدست علی بر گرده هاشان، چه شلاق ها كه فرود آمده بود!

و نیز آنانكه در جنگ ها كشته ها داده بودند،

و یا صدمه هایی جانی،

و یا مالی كشیده بودند!

و یا كسی شان اعدام!

و دیگر نیز، كسانی كه «منفعت» هاشان همه شیطانی بود،

و در معرض می دیدند همه را در دست فناء!

و نیز دیگرها، همچون یهودیان،

و مسیحیان كه روزی از خوف،

فوج فوج به اسلام روی آورده بودند، [1] .

و... و... و...

آری، دخترم!

باعث، همین بود،

و همین ها،

كه كوچه ها،


و پس كوچه های شهر مدینه را پشت در پشت انبوه می ساخت،

از جماعتی كه به انتظار بودند تا خلیفه را ببینند،

و بیعتشان را اعلام!

افسوس، و صد دریغ!

كه این مردمان ناآگاه،

قدموا من اخره الله،

و اخروا من قدمه الله،

آن را پیش داشتند، و پیشوا،

كه خدایش به كنارش زد،

و آن را به كنارش بردند،

كه خدایش پیشوایی اش می خواست!

هیهات!

بسطوا فی الدنیا امالهم،

و نسوا اجالهم،

فتعسالهم،

و اضل اعمالهم،

فسوسا!

كه آن نابكاران،

اهواء، آمال، و امیال خویش را پیجور بودند،

و از مرگ و فردای این روزگار در غفلت، خدایا!


نابودشان گردان!

و حیران، در كارهاشان! [2] .

خانم!

علی پس از این ماجرا چگونه بود؟!

و چه كرد؟!

سكوت كرد، دخترم!

سكوت!

چرا؟ سكوت!

چرا؟ حق خود را نگرفت!

دخترم!

با آنهمه كه تو را گفتم،

نه «مقدور» بود،

و نه «مقدّر»،

و از این كه بگذریم،

رسول خدای می فرمود:

مثل الامام مثل الكعبه،

اذ توتی،

و لا تاتی!

«امام» كعبه را می ماند،

و آن كعبه نیست كه می آید به سوی مردمان،


بل، مردمانند كه به سویش روان!

و دیگر آنكه فاطمه می گفت:

عمیت علیكم، انلز مكموها و انتم كارهون [3] .

بر ما تاوان نیست،

و نمی توانیم،

شما را به كاری واداریم كه خوش ندارید!

راستی، خانم!

در این ماجرا، فاطمه چه می گفت؟!

می گفت:

به خدای سوگند آنچه نباید، نمودند!

و نگذاشتند حق در مدار خویش قرار یابد!

شگفتا!

كه این روزگار چه ها كه در پی دارد!

و چه بازیچه ها در پس،

كه یكی پس از دیگری برون آید!

لبئس المولی!

و لبئس العشیر! [4] .

و بئس للظالمین بدلا [5] .

چه بد سرپرستی،

و چه بد دوستانی را برگزیدند!


و ستمكاران كه به جای خداوند شیطان را اطاعت داشتند چه بد مبادله كردند!

استبدلوا و الله، الذنابی بالقوادم،

و العجز بالكاهل!

بگذاشتند «سر» را،

و «دم» را بگرفتند!

پی «عامی» رفتند،

و «عالم» را رها نمودند!

فرغما لمعاطس قوم «یحسبون انهم و یحسبون صنعا» [6] .

ای! به خاك مذلت سوده باد بینی آن قوم تبهكار را كه «نیكوكاری» انگارند «تبهكاری» خویش را!

خانم!

چه تلخ بود این ماجرا!

دخترم!

و تلختر آنكه بگفتند علی نیز بایست چون دیگرها بیعت نماید!

بیعت؟!

آری، دخترم!

و این را خود ماجرایی است كه فردایت بگویم.



[1] ر. ك: ره آورد مبارزات فاطمه زهرا (س)، «محمد دشتي».

[2] اسمي المناقب، ص 32، به نقل از نهج الحياة.

[3] هود 28.

[4] الحج 13.

[5] كهف 50.

[6] كهف 104.