کد مطلب:300749
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:242
طعمه!
دخترم!
فدك یك «طعمه» بود،
در دستان صیادی چونان علی- ع-،
تا كه بتواند به «دام» دارد دل های دنیازدگان را،
و سپس با نور قرآن «آتشی» از عشق برافروزد،
و «خامی» هاشان را همه، بزداید!
اما، فسوسا!
كه خلیفه وقت اندی پس از غصب خلافت،
بگرفت،
آن را،
كه او هم صیاد بود،
و در هوای صید،
و طعمه می خواست،
و فدك بود چه طمعه ای!
اما چه باید نمودن كه نبودش،
«نور» ی،
و نه «آتش» عشقی،
این بود كه نه تنها «خامی» ها را نمی توانست زدود،
كه «متعفن» نیز می داشت!
و فاطمه در حسرت همین «تعفن» ها،
و می سوخت از برای آدمیان اندر صید!
آری، دخترم!
دنائیان «قرآن» را نمی فهمیدند،
اما «فدك» را چه خوب!
و به هوای فدك می آمدند،
اما در طور «قرآن» می ماندند!
آنچنان كه خدای نیز خود را «فدكی» است،
كه «بهشتش» نامند،
و مردمان به هوای آن روند،
اما در تورش...!
آری، دخترم!
غم فاطمه غم قرآن بود،
نه فدك،
و مردمان را غم فدك بود، نه قرآن را،
و خلافت، از برای مردمان،
تنها یكی «عنوان» بود،
اما «فدك» یك واقعیت!
و مردم به دنبال واقعیت هایی این چنین!
نه عنوان را!
این بود،
كه بودند،
در همانجا كه فدك باشد،
نه «خلیفه»!
و خلیفه آن بود از برایشان كه فدكیش در دست!
آری، دخترم!
به واقع فاطمه با طلب فدك، «خلافت» را مطالبت می داشت،
یعنی، همان را كه فرمان خدای بود،
و حق مسلم شوی! [1] .
و دیگر آنكه آن خطاط ازل كه خدایش نامیم،
سرمشقی بداد،
و چه زیبا!
با نام «فاطمه»!
تا همگان خطهای زندگانی شان را با آن، و مانند آن بنگارند،
و چه زیبا سرمشی!
همه اش زیبایی!
و یكی از آن همه، «فریاد» بود،
در برابر «غاصب» تبه كار!
و اگر نبود این فریاد چه زشت می نمود آن سرمشق!
و نبود حاصلیش جز ستم پروری را!
و روز به روز بازار «ظلم» انبوه تر می شد،
و از پی آن نیز انبوهی «مظلومان»!
و آن بی پناهان را این شعار می شد كه:
نه شما از «فاطمه» بالاتر،
و نه آنچه را كه از كف بداده اید از «فدك» برتر باشد!
و از این روی راهی راه سكوت می داشتندشان!
و چه غوغایی می شد ستم را!
تازه دخترم!
اگر نبود آن فریاد،
آن می شد كه آنان می خواستند،
آری،
خدشه داری عصمتش را،
و عظمتش!
كه سكوتش خود، گواهی می شد بر به حق نبودن تصرفش، از روز نخست تا آن زمان،
و بدهكارشان نیز هم!
كه از چه روی در روز نخست، خود با دستان خویش تقدیم نداشته است؟!
و نیز آیندگان را بر این باور كه:
اگر «فاطمه» را حقی می بود، چرا به جانب «سكوت» روی آورد؟!
و دیگر آنكه نصرت ستمكاران، به هر گونه اش كه باشد، مواخذت خداوند در پی اش خواهد بود،
و «سكوت» نیز آنان را نصرتی بود، در حق به جانب بودن شان!
این بود كه روی داد «قیام» فاطمه، و «اقدامش»
خانم!
«اقدام» فاطمه چه بود؟!
و «قیامش» چگونه؟!
دخترم!
فردا خواهمت گفت.
[1] ابن ابي الحديد گويد: من از استاد مدرسه خويش در بغداد، كه «علي بن فاروقي» نام داشت، پرسيدم: استاد! آيا فاطمه در مطالبت فدك راست مي گفت؟!
پاسخ داد: آري راست مي گفت!
پرسيدم: پس از چه «ابوبكر» بازنگردانيد؟!
استاد كه يك دانشمند وزين و باوقار بود و نيز كمتر مزاح مي داشت، پر معنا خنده اي بنمود و چه ظريف و حكيمانه بگفت: اگر «ابوبكر» آن روز در برابر ادعاي فاطمه (س) حق مصادره يافته اش را باز پس مي داد، بي ترديد فرداي همان روز درمي آمد و با صداقت تمام در پرتو آيات و روايات نيز خلافت را و حكومت را كه از شوي گرانقدر وي، با تحكم و زور و بازي هاي سياسي به غارت برده بودند، آن را طلب مي داشت، و «ابوبكر» هم به ناچار مي بايست پذيراي سخن درست فاطمه باشد، و نيز بر كنار از قدرت!!! شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد به نقل از من المهد الي اللحد.