کد مطلب:300750 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:238

بیداد!


دخترم!

«سند» را می نگارند،

و نیز نگاه می دارند،

تا روز بروز اختلاف،

و آن روز، روزش بود،

آری،

كه «فدك» آن كیست؟!

و این بود كه نخست اقدام فاطمه، ارائه اش بود سند را،

و آن، چنین می نمود كه فدك نه «میراث»، بل


بخشوده ی پدرش پیامبر- ص- بوده است، در همان روزهای حیات. [1] .

و نیز فرمود:

مرا شاهدانی است، كه گواهند بر این ماجرا،

و نیز گواهی می دهند!

ابوبكر گفت:

بیاور!

حضرت پیش از احضار شهود فرمود:

مگر نه آنست كه در روزهای حیات پدر، فدك، در «تصرف» من بود؟!

و ابوبكر گفت:

آری،

این چنین بود!

فرمود:

پس چرا پیرامون چیزی از من شاهد می خواهی، كه در دستان من بوده است؟!

اگر من ادعا دارم اموالی را كه مسلمانان است در دست،

و تصرف شان!

شما از كه گواه می خواهی، از من یا از آنان؟!

عمر گفت:

این سخنان باطل را به كنارش بگذار!


و شاهدانی را احضار دار كه بر این سخن كه فدك از آن توست شهادت دهند!

و حضرت فرستاد تا كه علی بیاید،

و امام حسن- ع-، و اما حسین- ع-، و ام ایمن و اسماء بنت عمیس نیز!

و آمدند، و آنان نیز «شهادت» بدادند،

و از جمله آنكه ام ایمن گفت:

از پیامبر- ص- بشنیدم كه می گفت:

فاطمه سیده ی زنان بهشت است!

حال مرا بازگویید: آن زنی كه «سیده» است زنان بهشت را،

آیا چیزی ادعا می دارد كه آن را مالك نباشد؟!

و هم بگفت:

من نیز زنی از زنان بهشت باشم،

و نیز شهادت نخواهم داد آنچه را كه نشنیده باشم آن را از پیامبرم!

ابوبكر گفت:

ای ام ایمن!

این «قصه» ها را به كناری بگذار!

و بگو به چه چیز شهادت می دهی؟!

ام ایمن گفت:

ای ابوبكر!

شهادت نخواهم داد،


جز آنكه تو را اقرار گیرم، گفتار پیامبر- ص- را پیرامون خویش!

تو را به خداوند سوگند می دهم، كه آیا می دانی كه پیامبر- ص- فرموده باشد:

ام ایمن زنی است از اهل بهشت؟!

ابوبكر گفت:

آری شنیده ام.

ام ایمن گفت:

اكنون شهادت می دهم كه پیامبر- ص- فدك را به امر پروردگار به فاطمه اش داد،

و آنگاه پیامبر- ص- فرمود:

ای ام ایمن و ای علی شاهد باشید! [2] .

عمر گفت:

«علی» همسر فاطمه است،

و حسن، و حسین نیز فرزندان،

ام ایمن و اسماء نیز خدمتكاران فاطمه،

و تمامی این شاهدها و شهادت ها از برای

«منفعت» است!

«علی»- ع- فرمود:

اما فاطمه «پاره» تن پیامبر است،

و حسن و حسین دو «سید» جوانان بهشت،


و اهل بهشت راست گویند.

و من همانم كه پیامبر- ص- می گفت:

تو از منی، و من از تو!

آنكس كه تو را اهانت بدارد مرا اهانت داشته است،

آنكس كه تو را اطاعت دارد مرا اطاعت داشته است،

آنكس كه از تو سرپیچی دارد از من سرپیچی داشته است،

اما ام ایمن، آن كسی است كه پیامبرش او را به «بهشت» شهادت داده است!

و اسماء كسی است كه پیامبرش دعا بنمود، هم از برای او، هم از برای دودمانش!

عمر گفت:

شما همانگونه اید كه توصیف داشتید!

اما شهادت آن كس كه به نفع خود شهادت بدهد مقبول نباشد!

«علی»- ع- بفرمود:

اكنون كه ما آنگونه ایم كه شما نیز می شناسید،

و منكرش نمی باشید،

و در عین حال شهادت ما مردود است،

و شهادت پیامبر- ص- نیز مقبول نیست!

پس، انا لله و انا الیه راجعون

و آنگاه این آیت را قرائت داشت:

و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون


به زودی ظالمان خواهند دانست كه به «كجا» بازمی گردند!

و آنگاه فاطمه اش را گفت:

بازگرد تا خداوند بین ما «حكم» فرماید كه او نیز بهترین حكم كنندگان باشد. [3] .

آری، دخترم!

این بود برخورد فاطمه با ابوبكر،

و برخورد ابوبكر با فاطمه، و شویش، و فرزندان، و خدمتكاران،

البته در بار نخست!

خانم!

مگر بار دیگری نیز بود؟!

آری، دخترم!

یكی بار دیگر علی فاطمه اش را گفت به نزد ابوبكر می روی،

در حالی كه تنها باشد،

یعنی كه عمر نباشد،

و او را می گویی:

تو بر جایگاه رفیع پدرم پیامبر نشسته ای،

و ادعای جانشینی اش را داری،

اگر فدك از آن خودت نیز بود، و من از تو درخواستش می نمودمی، بر تو لازم بود كه آن را به من باز پس دهی!


و فاطمه نیز چنین بنمود،

و ابوبكر هم پذیرا شد!

و آنگاه برگه ای را بخواست، كه بیاوردند،

و بر آن حكم ارجاع فدك را بنوشت، و به او بداد!

و آن حضرت حكم را بگرفت، و به سوی خانه اش روان شد،

در میانه راه «عمر» بدیدش!!

با خشونت تمام بگفت:

از كجا می آیی؟!

و فاطمه گفت:

از خانه ابوبكر!

و پرسیدش:

آن نوشته چیست كه با تو همراه است؟!

فرمود:

نوشته ابابكر است،

و حكم بازپس گیری فدك،

عمر قدم را پیش گذاشت!

و بگفت:

آن را به من بده!

و فاطمه ندادش!

با شتاب و شدت از دستان حضرت بگرفت!

و بر آن آب دهان افكند!

و آنگاه پاره اش نمود!


و چه «سیلی» كه بر صورت فاطمه بنواخت!!!

و فاطمه گریان گفت:

سند مرا پاره می كنی؟!

خدای به كیفر بیدادت شكمت را پاره كند. [4] .

آری، دخترم!

و این گذشت، تا ماجرای «مسجد» مدینه رخ داد!

و خطبه «فاطمه»!

خانم!

مسجد مدینه؟!

خطبه فاطمه؟!

آری، دخترم! فردا خواهمت گفت.



[1] بحارالانوار ج 21، ص 25، به نقل از اسرار فدك.

[2] به نقل از اسرار فدك.

[3] اسرار فدك.

[4] مدت ها پس از شهادت حضرت فاطمه سرانجام نيز شكم عمر به دست ابولولو با خنجرش پاره شد، و اين ماجرا را به علي خبر داد، و علي با شنيدنش چشم هايش گريان شد، و اشك هايش جاري، و به شدت گريست و آرزو كرد كه كاش حضرت فاطمه (س) زنده مي بود و اين خبر را مي شنيد. ملتقي البحرين، ص 226، به نقل از فاطمه الزهراء.