کد مطلب:302701 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:310

مقدمه


آنانكه با قرآن آشنائی داشته و با دیده ی تدبّر و عبرت به قصه های این كتاب آسمانی نظر می نمایند هر كدام به تناسب حال خویش بنوعی از این كتاب آسمانی درس گرفته و توشه برمی دارند.

داستان موسی و خضر علیهماالسلام از جمله داستانها و حكایاتی می باشد كه هر كس به تناسب و فراخور حال خویش آنرا شنیده و با چگونگی آن آشنا می باشند، جذابیت این داستان بقدری است كه هر بینش و فكری را بنوعی بخود جذب نموده و از رمز و رازهای آن استفاده می نماید، این داستان صرف نظر از جنبه های مختلف كاربردی، یكی از آموزنده ترین كلاسهای تربیتی قرآن می باشد.

رخ داد غیر منتظره ای كه در این داستان پیش می آید، حامل پیامهای پنهان و آشكاری می باشد كه در این آیات مختصر گنجانیده شده است.

موسی با خضر همنشین می گردد، جذبه های گیرای همنشینی خضر، موسی را تحت تأثیر قرار می دهد، او دیگر نمی تواند براحتی از خضر دست بردارد و یا دل بركند، از او تقاضای مصاحبت و همراهی در سفر می نماید، او نمی پذیرد زیرا معتقد است كه موسی با آنكه پیامبری اولی العزم بوده توانائی مصاحبت با او را دارا نمی باشد، این امتناع آتش


شوق موسی را فروزانتر نموده، اصرار فراوان می نماید تا سرانجام خضر می پذیرد تا موسی همسفر او گردد بشرط آنكه هر چه در این سفر می بیند تحمل نموده و لب فروبندد.

مرحله ی اول سفر، موسی و خضر سوار بر كشتی می شوند، در آن هنگام خضر به سوراخ كردن كشتی مشغول می گردد! موسی از او سبب كار را جویا، و غرق مسافران كشتی را خاطر نشان می نماید، خضر به او می گوید: مگر قرار ما بر این نبود كه تو سكوت اختیار نموده و سخنی نگوئی؟

موسی طلب عفو نموده و از او می خواهد تا او را در این باره مؤاخذه ننماید.

مرحله ی دوم سفر پیش می آید، این بار به نوجوانی می رسند كه خضر او را به قتل می رساند! تحمل قتل نوجوان بر موسی دشوار می آید این بار نیز لب به اعتراض می گشاید، و به او می گوید: تو بدون هیچ جرم و گناهی نفس محترمی را بقتل رساندی!

خضر دوباره او را توبیخ می نماید، مگر قرار ما بر این نبود كه لب فروبندی و سخن نگوئی؟

دوباره عهد خویش را تكرار می نمایند، اگر بار دیگر صبر و تحمل پیشه ننماید، نمی تواند با او به سفر ادامه دهد.

موسی می پذیرد، مرحله ی سوم سفر فرامی رسد، كه روح نوشته ی حاضر برگرفته ی از نكات دقیق این اتّفاق مهم می باشد.

در مرحله ی سوم سفر، گذر موسی و خضر به قریه ای می رسد كه اهالی


آن قریه از پذیرش آنها روی برمی تابند، در آنجا دیواری می بینند كه در حال فروریختن می باشد، خضر به عمارت آن دیوار همّت می گمارد، و آنرا تعمیر می نماید، موسی به او می گوید: مزدكار خود را طلب نماید، خضر برای آخرین بار از موسی می خواهد كه به مصاحبت خویش با او پایان دهد زیرا او توانائی مصاحبت با او را دارا نمی باشد!

و سپس جریان هر یك از آن سه رویداد مهم را به این ترتیب برای او بیان می نماید:

اما داستان سوراخ كردن كشتی از این قرار بود كه: آن طرف دریا غاصبی ستمگر بود كه كشتیهای بدون عیب و نقص را بنفع خویش مصادره و غصب می نمود، و آن كشتی هم از آن مردمانی فقیر و بی بضاعت بود، كه اگر بدست آن ظالم می رسید آنرا غصب می نمود، و من با سوراخ كردن آن، كشتی را ناقص نموده تا مورد رغبت و اقبال آن ستمگر واقع نگردیده و از غصب رهائی یابد.

و اما جریان دوم، و كشتن آن نوجوان: همانا پدر و مادر او خداپرست و دارای ایمان بودند، خوف آن می رفت كه این جوان در آینده برای پدر و مادر خود مشكلاتی ایجاد نماید، پس او را بقتل رساندم تا مانعی را از پیش پای آندو برداشته باشم.

و اما داستان جریان سوم این ماجرا بر این بود: آن دیوار از آن دو فرزند یتیم بود كه در زیر آن گنجی نهان گردیده بود، من دیوار را بخاطر پدر آنها كه مردی صالح بود تعمیر نمودم، تا از خرابی آن جلوگیری نموده باشم! و گنج در وقت لازم بدست آن دو یتیم افتاده باشد.


برای هر كس ممكن است این سؤال پیش آید، كه راز و رمز این واقعه و پیش آمدن صحنه های متعدد این سفر پرماجرا آنهم برای پیامبری اولوالعزم چگونه می تواند بوده باشد؟

هنگام مطالعه با خود می اندیشیدم كه حتما باید در این داستان حكمتهای فراوان وجود داشته باشد تا خداوند حكیم آنرا داستان آموزش پیامبری اولوالعزم داده باشد.

حلّ این معمای سربسته را كلامی از حضرت صادق علیه السلام روشن نمود كه در آن فرمود:

«احفظوا فینا ما حفظ العبد الصالح

فی الیتیمین و كان ابوهما صالحا»

ترجمه: رعایت حال ما اهل بیت را بنمائید همانطوریكه عبد صالح رعایت حال آن دو یتیم را بخاطر پدر آنها كه مرد صالحی بود بجا آورد!

با دیدن این روایت و شرح آن، معمای این قصّه حل، و سرّ محرومیت غیر اولوالالباب از فهم آیات قرآنی مشخص گردید!

حكایت آن واقعه ی تلخ، و آن غروب پس از آفتاب خاندان پیامبر را كه تنها یادگاران آنحضرت بودند.

مگر بهای خانه ی آنان كمتر از بهای آن جدار، و كنز ولایت در آن ناچیزتر از كنز مخفی آن بود؟

خضر در آن روزگار برای پیامبری همچون موسی بیان نمود تا تمامی ابنای بشر در تمامی ادوار تاریخ بدانند كه حرمت انسان پاك سرشت و نیكوكار را همیشه باید پاس داشت، و همواره باید به نیكی از آن یاد،


و خاطره ی او را در عقاب و نسلهای بعدی زنده نگه داشت.

آیه ی پرآموزه و سراسر حكمت و درس این داستان را قرآن از آن جهت ذكر نمود، تا یكی از حكمتهای فراوان آن، پاس حرمت و تعظیم و تحلیل از كرامت انسان باشد.

و سزاوار است كه ظرائف و دقائق اینگونه آیات همواره با زمزمه های غمگساری مصائب، هم نوا گردیده و از نسمات و بركات آن هم نوائی و همدردی بهره جست.

(و اما الجدار فكان لغلامین یتیمین فی المدینه و كان تحته كنز لهما و كان ابوهما صالحا) [1] .


و اما آن دیوار از آن دو نوجوان یتیم شهر بود كه گنجی در زیر آن پنهان گردیده و پدر آنها مرد صالحی بود.

این نوشته را كه بهمین انگیزه ترتیب یافت، مروری گذرا بر مصائب فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله بخصوص صدیقه ی طاهره علیهاالسلام تنها دختر آن حضرت می باشد، كه برخلاف رعایت حال یتیمانی كه در داستان موسی و خضر بدان اشاره گردید، بعد از آن حضرت مورد ستم و آزار قرار، و حقوق آنها در نظر گرفته نشد.

فصل اول این نوشته: بیان آیه ی شریفه و دیدگاه مفسرین.

فصل دوم: مقایسه ای در حفظ حرمت آن دیوار، و تخریب بیت فاطمه علیهاالسلام.

فصل سوم: جلالت بیت فاطمه علیهاالسلام.


فصل چهارم: مناقب فاطمه علیهاالسلام در حدیث سنّت.

در خاتمه با ناتوانی و عجز، قلم را كه همچنان سرگشته و حیران از زبان افتاده، كناری نهاده، دست هدایت گر و لطف عمیم را طلب می نماید، تا از ره لطف عنایتی فرماید.

ان یردك بخیر فلا راد لفضله یصیب به من یشاء من عباده و هو الغفور الرحیم.

قم المقدسه- آبان 80- شعبان المعظم 1422 ه

حسین غیب غلامی هرساوی



[1] سوره ي كهف: 82.