کد مطلب:41725 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:143
رسول خدا(ص) كه چینن دید پرسید: چه می خواهی؟ آیا حاجتی داری؟ من همچنان خاموش ماندم و چیزی نگفتم. دوباره پرسید، و من باز ساكت بودم. تا اینكه برای بار سوم گفت: شاید برای خواستگاری فاطمه آمده ای)؟ گفتم: آری، فرمود: آیا جیزی درای كه آن را كابین زهرا سازی؟ گفتم: نه، یا رسول الله. فرمود: زرهی را كه به تو داده بودم، چه كردی؟ گفتم: دارم، اما چندان ارزشی ندارد و بیش از چهار صد درهم بها ندارد. فرمود: همان را كابین فاطمه قرار بده و بهایش را نزد من بفرست. قال علی (ع):... حتی دخلت علی رسول الله (ص) و كانت له جلاله و هیبه فلما قعدت بین یدیه افحمت فو الله ما استطعت ان اتكلم. فقال: ما جاء بك؟ الك حاجه؟ فسكت. فقال: لعلك حئت تخطب فاطمه؟ فلت: نعم، قال: فهل عندك من شی تستحلها به؟ [صفحه 195] قلت: لا و الله یا رسول الله (ص)! فقال: ما فعلت الدرع التی سلحتكها؟ فقلت:عندی و الذی نفسی بیده انها لحطیمیه، ما ثمنها الا اربعماثه درهم. قال: قد زوجتكها، فابعث فانها كانت لصداق بنت رسول الله (ص).[1] . [صفحه 196]
... هنگامی كه برای خواستگاری فاطمه رفتم، مجذوب حشمت و حرمت رسول خدا(ص) شدم و خاموش در برابر او نشستم؛ بخدا قسم، كلمه ای بر زبانم جاری نشد.
صفحه 195، 196.