کد مطلب:41747 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:142

وصیت











1- در بیماریی كه منجر به وفات رسول خدا شد، بر بالین او حاضر بودم.سر (نازنین) آن حضرت در دامن من بود و عباس (عموی او) مردم را از برابر او دور می كرد.

حالت اغما و بیهوشی بر حضرتش مستولی گشته بود. چیزی نگذشت كه به هوش آمد و چشم گشود. در این بین متوجه عباس شد و گفت: ای عباس، ای عموی پیامبر! (آیا حاضری) وصیت مرا بپذیری و دیونم را بپردازی و به وعده هایی كه به مردم داده ام جامه عمل پوشی؟

عباس پاسخ داد: ای فرستاده خدا! شم ابا سخاوت تر از تندباد هستید (به همه وعده خیر داده اید) كجا در میان اموال من، مالی كه بتواند از عهده قرضهای شما و انجام تعهداتتان برآید، پیدا می شود؟ من چنین مالی ندارم.

رسول خدا(ص) دوباره خواسته خود را تا سه نوبت تكرار فرمود. اما عباس د در پاسخ او همان می گفت كه اول بار گفته بود.

پیامبر خدا(ص) چون از وی ماءیوس شد فرمود: هم اینك به كسی وصیت خواهم كرد كه او می پذیرد و چون تو سخن نخواهد گفت.

سپس (آنچه از عباس خواسته بود به من پیشنهاد داد و) فرمود:

علی! وصایت مرا بپذیر و قرضهایم را بر عهده گیر، و وعده هایم را به انجام

[صفحه 252]

رسان.

از شنیدن این كلمات گریه راه گلویم را گرفت و سرشك اشك در چشمانم دوید و پیكرم به لرزه افتاد. در این حال دیدم سر مبارك پیامبر در دامن من به این سوی و آن سوی می غلتد (و گویا حالت تعادل از كف داده بود). ریزش اشك از دیدگانم چهره منور او را تر می ساخت، زبانم بسته شده بود و من از پاسخ درخواست وی عاجز مانده بودم. همین دنگ سبب گشت تا دوباره بگوید: علی! به وصیتم عمل كن و....

گفتم: پدر و مادرم فدای شما، چنین خواهم كرد.

سپس امر فرمود كه او را بنشانم پشت او در آغوش من بود و همین طور كه او را در بغل داشتم فرمود:

علی! تو در دنیا و آخرت برادر من و وصی و جانشین من هستی.

2- سپس بلال را صدا زد و از او خواست تا شمشیر و زره و استر و زین و لجام و كمربندی كه روی زره اش می بسته است را نیز به همراه خود بیاورد.

بلال آنچه را كه فرموده بود، آورد[1] و كنار بستر، برابر رسول خدا(ص) ایستاد. پیامبر خدا(ص) از من خواست تا به پا خیزم و آن اشیاء را برگیرم و به خانه خود برم. من نیز چنان كردم و بازگشته و در مقابل پیغمبر(ص) ایستادم.

حضرت نگاهی به من انداخت و سپس انگشتر خود را از دست در آورد و به من داد و فرمود: این انگشتر، مخصوص تو است، بگیر، كه در دنیا و آخرت از آن تو خواهد بود.

(این توجه و ارادت از آن حضرت در شرایطی ابراز می شد كه منزل مملو از جمعیت، بنی هاشم و دیگران بود و همگان رفتار و حركات او را زیر نظر داشتند و گفتار او را می شنیدند). سپس متوجه مردم شد و به آنها فرمود:

[صفحه 253]

هرگز با علی مخالفت نكنید كه گمراه خواهید شد.

مبادا با او رشك و حسد برید كه در شمار كفار محسوب خواهید شد.

در فاصله كوتاهی كه به امر آن حضرت اشیاء اهدایی او را به خانه خود بردم و بازگشتم، عباس از این فرصت استفاده كرد و در جای من نشست. (با آمدن من او حركتی نكرد و همچنان نشسته بود) رسول خدا از او خواست كه برخیزد و من بر جای خود بنشینم. این سخن بر عباس گران آمد و گفت:

آیا پیرمرد را بر پا می داری و جوان را می نشانی؟! و اعتنایی نكرد.

رسول خدا(ص) مجبور شد تا سه نوبت حرف خود را تكرار كند.

عباس (برنجید و) با خشم و غضب برخاست و جا خالی كرد و من نشستم آنگاه پیامبر خدا فرمود: عباس! ای عمو! مبادا من از دنیا بروم و بر تو خشمگین باشم كه خشم من تو را به دوزخ بكشاند. عباس بازگشت و نشست.

3- سپس رسول خدا(ص ) به بلال فرمود:

فرزندانم حسن و حسین را حاضر كن.

بلال در پی بچه ها روان شد و بزودی بازگشت. تا چشم رسول خدا(ص) بر عزیزانش افتاد، دست گشود و آنان را در آغوش گرفت و به بوییدن و نوازش آن دو پرداخت.

من پنداشتم كه سنگینی بچه ها بر سنه پیامبر ممكن است سبب رنج و زحمت او گردد،از این رو جلو رفتم تا شاید بچه ها را از سینه جدّشان دور كنم، اما حضرت اجازه نداد و فرمود: آزادشان بگذار، مهلت ده تا مرا سیر ببینند و ببویند و من نیز آنان را نیك ببویم. بگذار در این فرصت باقی مانده، از من بهره گیرند و من نیز از آنان بهره مند گردم، بزودی پس از من با روزهای سخت و دشواری مواجه گردند. نفرین بر كسانی كه آنان را به ترس و وحشت اندازند.

بار خدایا! من این دو كودك و پدرشان را به تو می سپارم.

[صفحه 254]

1- عن علی بن ابی طالب قال: كنت عند رسول الله فی مرضه الذی قبض فیه فكان راسه فی حجری و العباس یذبت عن وجه رسول الله (ص) فاغمی علیه اغماء ثم فتح عینیه فقال: یا عباس! یا عم رسول الله! اقبل وصیتی و اضمن دینی و عداتی، فقال العباس: یا رسول الله! انت اجود من الریح المرسله و لیس فی مالی وفا لدینك و عدالتك. فقال النبی ذلك ثلاثا یهیده علیه و العباس فی كل ذلك یجیبه بما قال اول مره فقال النبی: لاقولنها لمن یقبلها و لایقول یا عباس مثل مقالتك فقال: یا علی اقبل وصیتی و اضمن دینی و عداتی.

فخنقتنی العبره وارتج جسدی و نظرت الی راس رسول الله (ص) یذهب و یجی فی حجری فقطرت دموعی علی وجهه و لم اقدر ان اجیبه. ثم ثنی فقال یا علی! اقبل وصیتی و اضمن دینی و عداتی قلت نعم بابی و امی قال اجلسنی فاجلسته فكان ظهره فی صدری فقال یا علی انت اخی فی الدنیا و الاخره و وصیی و خلیفتی فی اهلی.[2] .

2- قال علی (ع):... ثم قال: یا بلال! هلم سیفی و درعی و بغلتی و سرجها و لجامها و منطقتی التی اشدها علی درعی.

فجا بلال بهذه الاشیاء فوقف بالبغله بین یدی رسول الله فقال: یا علی! قم فاقبض. فقمت و قام العباس فجلس مكانی، فقمت فقبضت ذلك فقال انطلق به الی منزلك. فانطلقت ثم جئت فقمت بین یدی رسول الله قائما فنظر الی ثم عمد الی خاتمه فنزعه ثم دفعه الی فقال: هاك یا علی هذا لك فی الدنیا و الاخره و البیت غاص من بنی هاشم و المسلمین فقال یا بنی هاشم یا معشر المسلمین! لاتخالفوا علیا فتضلوا و لاتحسدوه تكفروا یا عباس! قم من مكان علی. فقال: تقیم الشیخ و تجلس الغلام؟ فاعادها علیه ثلاث مرات فقام العباس فنهض مغضبا و جلست مكانی فقال رسول الله (ص): یا عباس! یا عم رسول الله لا اخرج من الدنیا و انا ساخط علیك فیدخلك

[صفحه 255]

سخطی علیك النار. فرجع فجلس.

3- فقال: یا بلال ایتنی بولدی الحسن و الحسین. فانطلق فجا بهما فاسندهما الی صدره فجعل یشمهما....

فظننت انهما قد غماه ای اكرباه فذهبت لاوخرهما عنه فقال: دعهما یشمانی و اشمهما و یتزودا منی و اتزود منهما فسیلقیان من بعدی زلزالا و امرا عضالا،فلعن الله من یحیفهما، اللهم انی استودعكهما و صالح المؤمنین.[3] .

[صفحه 256]



صفحه 252، 253، 254، 255، 256.





    1. به روایت شیخ مفید، تنها چیزی كه بلال نیاورد، زره آن حضرت بود كه آن روز در گرو مرد یهودی بود این مرد در برابر چهار درهم وام، زره حضرت را در رهن خود داشت. (بحار، ج 22، ص د 501).
    2. بحار، ج 22، ص 499.
    3. بحار، ج 22، ص 500.