کد مطلب:41796 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:133

انتخاب











... هنگامی كه با عمرو بن عبدود روبرو شدم از من پرسید:

كیستی؟ گفتم: علی بن ابی طالب.

گفت: هماورد شایسته ای هستی پسرم! میان من و پدرت در گذشته دوستی و رفاقتی استوار بود. از این رو خوش ندارم تو را بكشم، باز گرد!.

گفتم: (شنیده ام كه) تو با خدای خویش پیمان بسته ای كه اگر كسی سه كار را به تو پیشنهاد كند، از آن میان یكی را برمی گزینی؟!

گفت: همین طور است.

گفتم: نخست از تو می خواهم كه اسلام بیاوری و بر وحدانیت خدای یكتا و رسالت پیامبر او شهادت دهی و آنچه را از جانب خدا آورده است بپذیری.

گفت: بپیشنهاد دوم را عرضه كن (كه این یكی شدنی نیست).

گفتم: از راهی كه آمده ای باز گرد.

گفت: در این صورت زنان قریش چه خواهند گفت جز آنكه بگویند: من از تو ترسیده و بازگشته ام؟ (به خدا قسم كاری نكنم كه زبان ملامت زنان گشوده گردد).

گفتم: پس پیاده شو تا با تو بجنگم.

گفت: این پیشنهاد را می پذیرم.

سپس پیاده شد و نبرد بین ما در گرفت. دو ضربت رد و بدل شد. ضربت او به سپر

[صفحه 383]

من اصابت كرد و آن را شكافت و بر سر من نشست (اما چندان آسیب ندید).

ضربتی هم كه من به او زدم كه زره اش درید و پاهایش نمایان شد، و سرانجام خداوند با دستهای من او را به هلاكت رسانید.

قال علی (ع):... فلما قربت منه قال: من الرجل؟

قلت: علی بن ابی طالب.

قال: كفو كریم، ارجع یا بن اخی، فقد كان لابیك معی صحبه و محادثه فانا كره قتلك.

فقلت له: یا عمرو! انك قد عاهدت الله لا یخیرك احد ثلاث خصال الا اخترت احداهن.

فقال: اعرض علی.

قلت: تشهد ان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله (ص) و تقربما جا من عندالله.

قال: هات غیر هذه.

قلت: ترجع من حیث جئت ، قال، و الله التحدث نسا قریش بهذا، انی رجعت عنك.فقلت: فانزل فاقاتلك.

قال: اما هذا فتعم، فنزل.

فاختلفت انا و هو ضربتین فاصاب الحجفه و اصب السیف راسی و ضربته ضربه فانكشفت رجلیه. فقنله الله علی یدی....[1] .

[صفحه 384]



صفحه 383، 384.





    1. خصال، ص 669.

      نوشته اند: هنگامی كه علی بر عمرو بن عبدود چیره شد او را نكشت و از وی دور شد و پس از اندكی درنگ بازگشت و به حیات او خاتمه داد. چون نزد پیامبر خدا(ص) آمد،آن حضرت از وی علت آن توقفه را پرسید. علی در جواب گفت:به مادرم دشنام داد و آب دهان بر صورتم انداخت، این بود كه ترسیدم اگر او را در آن حال بكشم برای رضای خاطر خود كشته باشم. به همین جهت او را به حال خودش واگذاشتم تا خشمم فرو نشیند آنگاه وی را در راه خدا كشتم. (بحار،ج 41، ص 51).