کد مطلب:41812 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:150

پیشنهاد











در این میان، مرد یك چشم ثقفی (مغیره بن شعبه) نزد من آمد و پیشنهاد كرد كه:

(برای خاموشی آتشی كه معاویه برافروخته، بهتر آن است كه) وی را در محدوده شهرها و آبادیهایی كه تحت نفوذ دارد، ابقا كنم (تا غایله فرو نشیند و امنیت بازگردد)!

اگر می توانستم در پیشگاه خداوند عذری بیاورم و خود را از تبعات ظلم و فساد حكومتش تبرئه كنم، البته این پیشنهاد (مغیره) را رد نكردم و آن را به شور گذاشتم.

با افرادی كه خیرخواه و دلسوز مردم و نسبت به خدا و رسولش متعهد بودند، مشورت كردم و از آنها خواستم تا در این باره اظهار نظر كنند. (كه خوشبختانه)آنها نیز با من هم راءی بودند و نظرشان درباره پسر هند جگرخوار،با من یكی بود.

آنها مرا بر حذر می داشتند كه مبادا دست معاویه را در سرنوشت مردم باز بگذارم و خداوند ببیند كه من از گمراه كنندگان كمك گرفته ام و آنها را وسیله پیشرفت كار قرار داده ام؟!

كسانی را نزد معاویه فرستادم (شاید از شرارت دست شوید) یك بار بجلی (جریر) را و بار دیگر اشعری را، اما هر دو، دل به دنیا بستند و تابع هوای نفس شدند (و به او گرویدند) و وی را از خود شادمان ساختند.

هنگامی كه دیدم معاویه حرمتهای الهی را پاس نمی دارد و از هتك آنها پروایی

[صفحه 414]

ندارد و بیش از دامنه شرارتهای خود افزوده است، به منظور جنگ و نبرد و كوتاه كردن دست او از اریكه قدرت با یاران رسول خدا (ص) مشورت كردم؛ یارانی كه صحنه جنگ بدر را آزموده بودند و كسانی كه در بیعت رضوان شركت جسته بودند (و مدال خشنودی خدا را بر سینه داشتند) و نیز با دیگر افراد شایسته، به گفتگو پرداختم كه اتفاقاً همگی با من هم راءی بودند و بر جنگیدن با او توصیه و تاءكید می كردند.

من با یارانم آماده نبرد شدیم. (اما پیشدستی نكردم). از همه جا برای او نامه نوشتم و با ارسال نامه و با فرستادن نماینده از جانب خود، خواستم كه دست از آشوب بردارد و همچون سایر مردم با من بیعت كند.

اما او در پاسخ، نامه های تحكم آمیز نوشت و درباره من آرزوهایی كرده بود و شروطی را پیشنهاد داده بود كه نه خداوند و نه پیامبرش و نه هیچ یك از مسلمانان نمی پذیرفتند و از آن خشنود نمی شدند.

در یكی از نامه ها پیشنهاد كرده بود كه جمعی از نیكوترین اصحاب پبیغمبر را كه عمار بن یاسر جزو آنان بود به دست او بسپارم!

كجا مثل عمار پیدا می شود؟! به خدا سوگند اگر پنج نفر گرد پیغمبر بودیم عمار ششمین بود و اگر چهار نفر بودیم، عمار پنجمین بود.

معاویه در نامه اش از من خواسته بود كه چنین افرادی را (دست بسته) تحویل او دهم تا وی با كشتن و به دار آویختن آنها، به خونخواهی ادعایی عثمان پردازد.در صورتی كه به خدا سوگند، او خود با دستیاری تنی چند از خاندانش خاندانی كه نفرین بر آنان در دفتر وحی ثبت است مردم را بر عثمان شوراندند (و سبب قتل او شدند).

و هنگامی كه من شرایط او را نپذیرفتم، بر من یورش آورد و در دل، به این سركشی و ستمگری نیز می بالید.

شماری از مردم حیوان صفت را كه نه دارای فهم و قدت تشخیص بودند و نه

[صفحه 415]

دیده حق بین داشتند نزد خود گرد آورد و امور را بر آنان مشتبه ساخت تا از او پیروی كردند. از مال دنیا چندان به آنان بخشید تا به سوی او گرویدند.

(ما در برابر آنها ایستادگی كردیم و) با آنها به مبارزه پرداختیم و به حكمیت و فرمان خداوند تن دادیم.

اما معاویه در مقابل، پاسخی جز سركشی و ستمگری نداشت و ما (ناگزیر) با او جنگیدیم. خداوند نیز مانند همیشه كه ما را بر پیروزی بر دشمنان، عادت داده بود، پیروزی را نصیب ما فرمود.

و پرچم رسول خدا كه همواره در گذشته وسیله نابودی حزب شیطان بود، آن روز نیز در دست ما بود. و معاویه پرچمهای پدرش را كه من پیوسته در ركاب رسول خدا(ص) با آنها جنگیده بودم، در دست داشت.

قال علی (ع):... فاتانی اعور ثقیف فاشار علی ان اولیه البلاد التی هو بها لادرایه بما اولیه منها.

و فی الذی اشار به الرای فی امر الدنیا او وجدت عندالله عزوجل فی تولیته لی مخرجا و اصبت لنفسی فی ذلك عذرا.

فاعلمت الرای فی ذلك و شاورت من اثق بنصیحته الله عزوجل و لرسوله و لی و للمومنین. فكان رایه فی ابن اكله الاكباد، كرایی: ینهانی عن تولیته و حذرنی ان ادخل فی امر المسلمین یده و لم یكن الله لیرانی اتخذ المضلین عضدا.

فوجهت الیه اخا بجهله مره و اخا الاشعریین مره كلاهما ركن الی الدنیا و تابع هواه فیما ارضاه فلما رایته لم یزد فیما انتهك من محارم الله الا تمادیا؛ شاورت من معی من اصحاب محمد البدریین و الذین ارتضی الله عزوجل امرهم و رضی عنهم بعد بیعتهم و غیرهم من صلحا المسلمین و التابعین، فكل یوافق رایه رایی فی غزوع و محاربته و منعه مما نالت یده. و انی نهضت الیه باصحابی انفذ الیه من كل موضع كتبی و

[صفحه 416]

اوجه الیه رسلی ادعوه الی الرجوع عما هو فیه و الدخول فیما فیه الناس معی.فكتب یتحكم علی و یتمنی علی الامانی و یشترط علی شروطا لایرضاها الله عزوجل و رسوله و لا المسلون و یشترط فی بعضها ان ارفع الیه اقواما من اصحاب محمد ابرارا فیهم عمار بن یاسر و این مثل عمار؟ و الله لقد رایتنا مع النبی ما یعدمنا خمسه ال مان سادسهم لا اربعه الا كان خامسهم اشترط دفعهم الیه لیقتلهم و یصلبهم و انتحل دم عثمان.

و لعمر الله ما الب علی عثمان و لا جمع الناس علی قتله الا هو و اشباهه من اهل بیته اغصان الشجره الملعونه فی القران فلما لم اجب الی ما اشترط من ذلك، كر مستعلیا فی نفسه بطغیانه و بغیه بحمیر لاعقول لهم و لابصائر، فموه لهم امرا فاتبعوه، و اعطاهم من الدنیا ما امالهم به الیه.

فناجرناهم و حاكمناهم الی الله عزوجل بعد الاغذار و الانذار فلما لم یزده ذلك الا تمادیا و بغیا لقیناه بعاده الله التی عودناه من النصر علی اعدائه و عدونا، و رایه رسول الله بایدینا لم یزل الله تبارك و تعالی یفل حزب الشیطان بها حتی افضی الموت الیه... و هو معلم رایات ابیه التی لم ازل اقاتلها مع رسول الله فی كل الموطن.[1] .

[صفحه 417]



صفحه 414، 415، 416، 417.





    1. خصال، ص 433؛ اختصاص، ص 177.