کد مطلب:41824 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:150

عقیل











به خدا سوگند، برادرم عقیل را در حالی دیدم كه سخت فقیر و پریشان حال گشته بود. او از من خواست تا یك من از گندم شما را به او دهم.

كودكانش را دیدم كه گیسوانی ژولیده داشتند و از شدت فقر و گرسنگی رنگشان تیره گشته بود و گویی رخسارشان را با نیل سیاه كرده باشند.

عقیل پی در پی مرا دیدار كرد و گفته ی خود را تكرار نمود. من به گفتارش گوش كردم و حرفهایش را نیك شنیدم. او می پنداشت كه من هم اینك دین خود را به او می فروشم و راه خود را به یكسو می نهم و به دنبال او به راه می افتم.

پس آهنی برای او گداختم و آن را نزدیك تنش بردم تا عبرت گیرد. چنان فریاد برآورد و از درد به شیون افتاد كه بیمار از سنگینی درد به ناله افتد. نزدیك بود از داغ آن بگدازد (و قالب تهی كند). به او گفتم:ای عقیل! نوحه گران در سوگ تو بگریند، آیا از آهن پاره ای می نالی كه انسانی به بازیچه آن را گرم ساخته؟ اما تو مرا به آتشی می كشانی كه خدای جبارش به خشم گداخته است؟!

آیا تو از این درد مختصر می نالی و من از سوزش آتش پروردگار ننالم؟!

شگفت تر از قصه عقیل، حركت احمقانه كسی بود كه شب هنگام به دیدار ما آمد. با ارمغانی درون ظرف سرپوشیده و حلوایی آمیخته (از قند و شكر) كه حتی دیدنش را خوش نداشتم. تو گویی آب دهان مار بر آن ریخته باشند!

پرسیدم: هدیه است یا زكات یا برای رضای خداست؟ كه گرفتن صدقه بر ما نارواست.

گفت: نه آن است و نه این، بلكه ارمغان است!

گفتم: مادر در سوگت بگرید! آیا از راه دین خدا آمده ای مرا بفریبی؟! تو یا دیوانه ای یا جن زده ای و یا بیهوده سخن می گویی!

به خدا سوگند، اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان است به من دهند تا خدا را نافرمانی كنم و پوست جویی را از مورچه ای به ناروا ستانم، چنین نخواهم كرد.

قال علی علیه السلام:... و الله لقد رأیت عقیلا و قد أملق حتی استماحنی من بركم صاعا و رأیت صبیانه شعث الشعور غبر الألوان من فقرهم كأنما سودت وجوههم بالعظلم و عاودنی مؤكدا و كرر علی القول مرددا فأصغیت الیه سمعی فظن أنی أبیعه دینی و أتبع قیاده مفارقا طریقتی.

فأحمیت له حدیده ثم أدنیتها من جسمه لیعتبر بها فضج ضجیج ذی دنف من ألمها و كاد أن یحترق من میسمها فقلت له: ثكلتك الثواكل یا عقیل! أتئن من حدیدة أحماها انسانها للعبه و تجرنی الی نار سجرها جبارها لغضبه؟! أتئن من الاذی و لا أئن من لظی؟!

و أعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفة فی وعائها و معجونة شنئتها كأنما عجنت بریق حیة أو قیئها، فقلت: أصلة أم زكاة أم صدقة؟ فذلك محرم علینا أهل البیت فقال: لا ذا و لا ذاك و لكنها هدیة، فقلت: هبلتك الهبول أعن دین الله أتیتنی لتخدعنی أ مختبط أنت أم ذو جنة أم تهجر و الله لو أعطیت الأقالیم السبعة بما تحت أفلاكها علی أن أعصی الله فی نملة أسلبها جلب شعیرة ما فعلته....[1] .







    1. نهج البلاغه، ترجمه ی شهیدی، خطبه 224.