کد مطلب:53148 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:263

عبادات و مناجات امیرالمؤمنین











عروة بن زبیر می گوید: «در مسجد رسول خدا نشسته بودیم و درباره اعمال اهل بدر و گذشته ها گفتگو می كردیم، ابودرداء از حاضرین بود گفت: مردم!! می خواهید از كسی به شما خبر دهم كه از همگان، ثروتش كمتر و پارسائیش بیشتر، و در عبادت كوشاتر است؟ گفتند: آری. گفت: امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام».

عروه گوید: «به خدا سوگند به خاطر این گفتار ابودرداء همه اهل مجلس از او رو گرداندند؛ زیرا اینان از دشمنان حضرت بودند و طاقت شنیدن فضایل حضرت را نداشتند. مردی از انصار، رو به او كرد و گفت: سخنی گفتی كه حاضران هیچ كدام با تو موافقت نكردند. ابودرداء گفت: مردم! چیزی را كه خودم دیدم برای شما تعریف كنم: شب هنگام در قسمتی از باغات، علی علیه السلام را مشاهده كردم كه از غلامان خود كناره گرفته، در لابه لای درختان خرما پنهان شد، از من دور شد و من او را گم كردم. پیش خود گفتم حتما به منزلش رفته است، چیزی نگذشت كه صدای ناله ای حزن انگیز و نغمه ای دل خراش به گوشم رسید كه صاحب ناله می گفت: «پروردگارا! چه بسیار گناهی كه به خاطر حلم و گذشت خود، با عذاب كردن من، در صدد مقابله بر نیامدی، و چه بسیار جرمی كه با كرم خود از كشف نمودن آن خودداری فرمودی، خداوندا! اگر عمری طولانی در نافرمانیت گذرانده ام و نامه عمل و بار گناهم سنگین شده است، به غیر آمرزشت آرزویی ندارم و به جز خشنودیت به چیزی امید ندارم.»

از شنیدن ناله به جستجوی صاحب آن افتادم، ناگهان دیدم كه حضرت علی علیه السلام است، در گوشه ای بی حركت خود را پنهان ساختم. در آن نیمه شب، نماز بسیاری خواند؛ آنگاه به دعا و گریه پرداخت و از حال خود به درگاه الهی،شكوه می برد از جمله مناجاتهای حضرت، با خداوند این بود:

«خداوندا! آنگاه كه در عفو و بزرگواریت فكر می كنم، گناهانم در نظرم ساده می آید، پس وقتی كه به یاد عقوبتهای شدیدت می افتم بلیه ام گران می شد. ای وای اگر در نامه های عمل به گناهی برخورد كنم كه من آن را فراموش كرده ام ولی تو آن را به حساب آورده ای، آنگاه خواهی گفت: او را بگیرید، وای بر این گرفتاری كه بستگانش نمی توانند نجاتش دهند و قبیله اش به حالش سودی نخواهند داشت، آنگاه كه دستور فراخواندنش رسید، همگان بر او رحمشان می آید. وای از آن آتش كه جگرها و كلیه ها را كباب می كند، وای از آن آتشی كه اعضای بدن را از هم جدا می كند، آه از آن بیهوشی كه در اثر شعله های سوزان دست می دهد».

سپس حضرت آنقدر گریه كرد كه دیگر حس و حركت از او بریده شد. پیش خود گفتم:حتما در اثر شب زنده داری خوابش گرفته است و برای نماز صبح بیدارش می كنم.جلو رفتم، دیدم مانند چوبی خشك روی زمین افتاده است، او را تكان دادم دیدم تكان نمی خورد، خواستم او را بنشانم نشد، گفتم: «انا لله و انا الیه راجعون»[1] حتما مرده است.به منزل حضرت رفتم تا خبر مرگش را به اهلش برسانم. فاطمه زهرا علیهماالسلام فرمود: ای ابودرداء! چه خبر شده است؟ جریان را برای خانم، نقل كردم، حضرت زهرا علیهماالسلام فرمود: ابودرداء به خدا علی علیه السلام باز هم مانند همیشه از ترس خدا غش كرده است، سپس مقداری آب آوردند و به صورتش پاشیدند تا به هوش آمد.

همین كه به هوش آمد و مرا دید كه گریه می كنم، فرمود: ابودرداء! برای چه گریه می كنی؟ گفتم: از این حالتی كه شما برای خودت پیش آورده ای. فرمود: «ابودرداء پس آنگاه كه مرا برای حساب فراخوانند و اهل گناه به عذاب الهی یقین كردند مرا ببینی، چگونه خواهی بود؟ آن وقت كه مأمورین درشت خو و ترش رو اطراف مرا بگیرند و در پیشگاه پادشاهی جبار بایستم، در حالی كه زندگان مرا تسلیم كرده اند و مردم دنیا به حال من ترحم كنند؛ آنجا در پیشگاه خداوندی كه هیچ سری از او پوشیده نیست، اگر مرا ببینی بیش از این دلت به حال من خواهد سوخت.»

ابودرداء گفت: به خدا سوگند كه این حالت را در هیچ كدام از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ندیدم.[2] .









    1. بقره 156.
    2. امالی الطوسی- علی از ولایت تا شهادت، ص279 نقل از داستانهایی از زندگانی حضرت علی علیه السلام، ص 12-9.