کد مطلب:5821
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:154
عزرائیل
به ملكی از ملائكه رسیدیم كه در مجلسی نشسته بود و جمیع دنیا، در میان دو زانوی او بود و لوحی از نور در دست داشت و بر آن لوح نامه ای نوشته بود و او مانند مرد اندوهگین پیوسته در آن لوح نگاه می كرد و به جانب راست و چپ ملتفت نمی شد.
گفتم: یا جبرئیل! این كیست ؟
گفت: این ملك الموت است و پیوسته مشغول قبض روح است.
گفتم: یا جبرئیل مرا نزدیك او ببر تا با او سخن بگویم.
چون مرا نزدیك او برد، به او سلام كردم و او جواب گفت و جبرئیل به او گفت: این پیغمبر رحمت است كه خدا او را به سوی بندگان فرستاده است.
پس مرا مرحبا گفت و تحیت نمود و گفت: بشارت باد تو را ای محمّد كه من هر خیر را در امت تو می بینم.
گفتم: حمد می كنم خداوند بخشنده، صاحب نعمت بر بندگان خود را و این ها همه از فضل و رحمت پروردگار من است بر من.
پس جبرئیل گفت: این ملك كارش از همه ملائكه سخت تر و بیش تر است.
گفتم: آیا همه كس را این خود قبض روح می كند؟
گفت: بلی.
گفتم: ای ملك الموت، هر جا كه باشند تو ایشان را می بینی و نزد ایشان حاضر می شوی؟
گفت: بلی. جمیع دنیا نزد من به سبب آن چه خدا آن را مسخّر من گردانیدغه و مرا بر آن مكنت داده است، تمامی آن ها بر من همانند درهمی هستند كه در دست كسی است و آن درهم را هر طور كه بخواهد در دست خود می گرداند.
هیچ خانه ای نیست كه من روزی پنج مرتبه اهل آن خانه را یك یك مشاهده نكنم و تفحص ننمایم. چون اهل میت بر مرده خود گریه می كنند، به آن ها می گویم كه بر مرده خود گریه نكنید، چون من مدام به خانه شما رفت و آمد دارم تا وقتی كه هیچ یك از شما را باقی نگذارم.
از جبرئیل پرسیدم: آیا مردن برای معصیت و گرفتاری، كافی است؟
گفت: بعد از مردن، گرفتاری ها زیادتر است [1] .
[1] بحارالانوار، ج18، ص322.