کد مطلب:88590 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:400

اتقیاء











صفت چهارم روزانه پرهیزگاران را مولی تقوی می شمارد، این تقوی، تقوی به معنی خاص است كه همان ترس و التهاب درونی از آینده و اعمال است، در مقابل، تقوی به معنی عام كه حضرت در مجموع خطبه درصدد بیان آن هستند، متقی به معنی عام آن است كه دارای فضائلی كه مولی می شمارند باشد، و از آنها فاصله نگیرد. چون توضیح كافی و وافی درباره تقوی به معنی خاص قبلا داده شد، برای اختصار به همان توضیحات اكتفاء می كنیم به فراز بعد كه در ارتباط با همین فراز است می پردازیم:

«الهی» آن عالم و عارف دلسوخته ابتدا در وصف روز و سپس درباره چهار صفت روزانه چنین می سراید:

اما النهار (وصف روز)


خوشا روز و نسیم صبحگاهش
كه چون خورشید رخشان شد گواهش


خوشا روز و مبارك طلعت روز
جهان زین طالع آمد بخت فیروز


گشای ای صبح زرین! موی خورشید
مبند ای شام: در بر روی خورشید


بیار ای خوش نسیم صبحگاهی
به مهر عاشقان روشن گواهی


نقاب شب كش ای خورشید روشن
به روی خود جهان را ساز گلشن


ز رحمت ای نسیم صبح بشتاب
برون كش یوسف خود از چه خواب


بر آر، ای صبح و داد از چرخ بستان
بگیر از شحنه ی[1] شب داد مستان


برآ، ای مهر تامه كم كند ناز
بسوزد اختر شب گرد غماز[2].

برآ، ای مهر و گیتی را برون آر
ز دلتنگی زندان شب تار


برآ، ای مهر تا گردون شود پاك
ز لوث انجم بد مهره بی باك

[صفحه 82]

به ملك چرخ تاز ای خسرو هور[3]
بر افراز آسمان را رایت نور


برآ ای یوسف صبح از بن چاه
كه شب سیاره را شد، چاه در راه


چو گردد طلعت خورشید پیدا
شود زیبائی عالم هویدا


چو روز آید بهار عالم آید
به تن جنبش به جان شادی فزاید


چو روز آید به وجد آرد روان را
قبای نور در پوشد جهان را


چو روز آید جان یابد جوانی
پدید آید بسی راز نهانی


ز حجله شب عروس عالم آرا
برون آید به طرف باغ و صحرا


عروسان چمن را رخ فروزد
زرشگ ماهرویان ماه سوزد


ز تیغش شیر بگریزد چو خرگوش
كند جوزا ز جباری فراموش


گریزد دب اكبر نزد عوا
بریزد پر عقاب تیز پروا


فتد بر خاك ذات الكرسی از بیم
كند كف الخضیب خویش تسلیم


ز موج نور سازد بحر ناسوت
شگفتا هم سفینه غرق و هم صوت


هراسد ز آن شرار شورش انگیز
سلحشور فلك بهرام خون ریز


كشد از غرب كشتی جانب شرق
كه غواصان این دریا كند غرق


كند افسون در این پر نقش اورنگ
دم كژدم بسان چنگ خرچنگ


زند باز سپید چرخ پرواز
غراب شب بماند از تك و تاز


برون آید جهان زان عرصه ی تنگ
كه شب را بود جولانگاه نیرنگ


زند بر تارك شب تیغ خورشید
پدید آید به دلها نور امید


اگر شب زار نالد بلبل باغ
نسیم صبح آراید گل باغ


اگر شب كاروان در ره شتابد
سحر سر منزل مقصود یابد


اگر شب عاشقان در سوز و سازند
ز فیض صبحگه در وجد و نازند


گر آید از دل شب آه عشاق
نگار روز می زد راه عشاق

[صفحه 83]

گر آه نیمه شب جانسوز باشد
فروزان دل ز شمع روز باشد


اگر شب، عشقبازان بی قرارند
چو روز آید در آغوش نگارند


شب است از ناله ی جانسوز عشاق
هزاران راز دارد روز عشاق


شب ار نقش فلك گردد هویدا
همه راز جهان روز است پیدا


شب ار سازد فلك را حیرت انگیز
شود جامش ز مهر روز لبریز


شب ار در زلف خوبان پیچ و تابست
ز مهر رویشان روز آفتابست


بدین طلعت كه خورشید جان است
كجا چون روز، شب را روی زیباست


هزار اختر گر افروزد گهروار
شكوه روز كی دارد شب تار


به روز آید گل و سنبل به بازار
به دنبالش دل و دیده خریدار


به روز آید حساب عدل و كیفر
شب است آشوب را دل، فتنه را سر


دهد روز آیت نور آسمان را
كشد شب در خم نیلی جهان را


شب انگیزد هزاران فتنه در دل
سپاه روز سازد حل مشگل


به روز آوای بیداران به گوش است
به گوش شب ز بیماران خروش است


چو خوش گفت آن حكیم نغز گفتار
كه شب باشد بلای جان بیمار


الهی تا كی از روز و شب و عشق
همی نالی چو بیمار از تب عشق


به شب بیدار باش و روز هشیار
تنازع را به حكم عشق بگزار


كه گر شب ره به جانان باز جوئی
همان خوشتر كه راه شام پوئی


و گر روز آیدت رهبر بدان یار
نكوتر روز باشد از شب تار


مكن با روز و شب ای عشق پرخاش
شب و روزی به یاد دوست خوش باش


شب و روز ایت زلف و رخ اوست
جان آئینه پیش طلعت دوست


(اما النهار فحلماء علماء ابرار اتقیاء)


چو روز آید ز دانش هوشیارند
به تحویلات گردون بردبارند

[صفحه 84]

سپهر و جمله تغییرات گردون
سپاه انجم ار آرد شبیخون


اگر پر فتنه غرب و شرق گردد
و گر گیتی بطوفان غرق گردد


مر آنان را نه تشویش است و نه بیم
دل و جانشان به حكم دوست تسلیم


دلی كز معرفت نور و صفا یافت
نظام عالم از حكم قضا یافت


سراپا محو فرمان خدا گشت
به شام این جهان، شمع هدی گشت


به جانش نور علم و حلم برتافت
به نیكوكاری و پرهیز بشتافت


به دانش هر دلی روشن روان است
دلیر و بردبار و مهربان است


كه دانائی فزاید بردباری
نكو كرداری و پرهیزگاری

[صفحه 85]


صفحه 82، 83، 84، 85.








    1. شحنه: داروغه، پلیس، پاسبان و نگهبان شهر.
    2. اشاره كننده با چشم و ابرو (فرهنگ عمید).
    3. خورشید، آفتاب (به معنی ستاره و بخت و طالع هم گفته شده است).