کد مطلب:250361 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:382

ترجمه
[3] -3- صدوق رحمه الله با سند خود از فتح جرجانی نقل می كند كه گفت:

هنگام بازگشتم از مكه به خراسان، امام هادی علیه السلام را - كه رهسپار عراق بود - دیدم، و شنیدم كه می فرمود: هر كس از خدا حساب برد دیگران از او حساب می برند، و هر كس از خدا فرمان برد فرمانش می برند.

پنهانی خدمت آنجناب مشرف شدم و سلام كردم، حضرت علیه السلام، پاسخ سلامم را داد و فرمود:

ای فتح! هر كس خدا را خشنود كند از خشم مردم نهراسد، و هر كس خدا را ناخشنود كند سزاست كه خشم مردم بر او چیره گردد، و حقا كه آفریدگار جز به آنچه خود را ستوده توصیف نشود، و چگونه توصیف شود آنكه حواس از ادراك او، و عقول از رسیدن به (كنه) او، و تصورات از محدود كردن او، و دیدگان از احاطه ی به او ناتوانند، او از آنچه توصیف كنندگان بگویند برتر، و از آنچه ستایش كنندگان بستایند والاتر است، در عین نزدیكی دور است و در عین دوری نزدیك، پس دور است و نزدیك، و نزدیك است و دور.

او «چگونه» را «چگونه» كرده است، پس نباید گفت: «چگونه است؟»، و او «جا» را «جا» كرده است، پس نباید گفت: «كجاست؟»، زیرا او آفریننده ی «چگونه بودن» ها، و «جا داشتن» هاست.

ای فتح! هر جسمی با غذا (و نیروی بیرونی) پرورانده می شود جز آفریدگار روزی ده، زیرا او جسم ها را جسم كرده است، و خود، جسم و صورت نباشد، او تجزیه بردار، و حدپذیر نیست، و فزونی و كاهش نیابد، پاك و منزه است از هر وجود مركب (از ماده و صورت، یا جنس و فصل) كه خود، آن را در وجود (عینی و ذهنی) اجسام نهاده است، و او لطیف (و به همه ی ناپیداها دانا)، آگاه، شنوا، یگانه، یكتا و بی نیاز است كه نزاد، و زاده نشد، و برایش همتایی نیست.

او پدیده آورنده ی همه ی چیزها، و تجسم بخش همه ی اجسام، و صورتگر همه ی صورت هاست، اگر چنان بود كه «مشبهه» [1] می گویند، آفریدگار از آفریده، و رازق از مرزوق، و پدید آورنده از پدیده شناخته نمی شد، لكن او پدید آورنده (ی همه ی ملك و ملكوت) است، (پس) فرق است میان خدا (كه عین الوجود است)، و میان آنكه خدا او را جسم كرده، و صورتش بخشیده، و چیزش ساخته است (كه دارای وجود شده اند)، زیرا هیچ چیز (در ردیف و) همانند او نیست.

فتح می گوید عرض كردم: خدا یكی است، و انسان نیز یكی، پس آیا در «یكی بودن» همانند نیستند؟

امام هادی علیه السلام فرمود: خدا تو را بر دین خود پایدار بدارد، نه چنان است كه گفتی، آن همانندی (كه نفی شد) در معانی (و حقائق) است، اما در اسماء (و الفاظ، همانندی و) یكی بودن وجود دارد، و آن یكی بودن در دلالت الفاظ بر (مفاهیم و) معانی است، (اما این دلیل نمی شود كه خود معانی و حقائق نیز یكی باشند)، و آن به اینست كه: اگر چه گفته می شود «انسان یكی است»، و با این بیان خبر می دهیم كه جسم او یكی است و دو تا نیست، ولی یكی (بودن جسم او حقیقی) نیست، (بلكه اعتباری است)، زیرا اندام ها و رنگ های او (فراوان و) گوناگون است، و مركب از اجزایی است كه برابر نیستند، خون او غیر از گوشتش، و گوشت او غیر از خونش، و عصب او غیر از رگهایش، و موی او غیر از پوستش، و سیاهی او غیر از سفیدیش می باشد، و بقیه ی اجزایش نیز چنین اند، پس انسان یكی است در اسم، نه در معنی (و حقیقت)، و یگانگی خدای سبحان آنچنان (حقیقی و مطلق) است كه آن را دیگران ندارند، و هیچگونه گوناگونی و ناهمسانی، و فزونی و كاستی (كه نمایانگر حد و قید و تكثر باشد) در او نیست، ولی انسان آفریده و مخلوق، مركب از اجزاء گوناگون و جواهر ناهمگونی است كه با تركیب و اجتماع، (اعتبارا) یكی شده است.

عرض كردم: این كه فرمودی : (خدای) لطیف، آن را برایم تفسیر كن، زیرا می دانم كه لطف او غیر از لطف دیگران است، و با هم فرق دارند، دوست دارم آن را برایم بیان فرمایی.

فرمود: ای فتح! این كه گفتم (خدای) لطیف، به خاطر آفریده های لطیف، و علم او به پدیده های بسیار خرد و ناپیداست، آیا اثر صنع او را در گیاهان لطیف و غیر آن، و در اندام های لطیف جانداران همچون پرنده های ریز و پشه و كوچكتر از آنان كه به چشم نمی آیند بلكه از خردی، نر و ماده، و نوزاد و سالمند آنان از هم ناشناخته مانده اند نمی بینی؟! و چون ما ریزی آنان را در حوزه ی لطافتشان می بینیم، و نیز راهیابی آنان را برای آمیزش، و فرار از مرگ، و (در برخی) جمع نیازمندی های خود از آنچه در ژرفای دریاها، و پوست درختان، و بیابان های خشك و بی آب و سبزه، و نیز تفاهم با هم در گفتگویشان، و آنچه نوزادانشان از آنان می فهمند، و نیز آوردن غذا برای نوزادانشان، و نیز سازگاری (و هماهنگی) رنگ آنان را سرخی با زردی، و سفیدی با سرخی می بینیم، پی می بریم كه آفریدگار آنان لطیف است، و نیز می دانیم كه هر سازنده ای مصنوع خود را از چیزی (كه ماده ی خام آن است) می سازد، و خدای لطیف بزرگوار، (از نو) می آفریند نه از چیزی.

عرض كردم: فدایت شوم مگر غیر از آفریدگار متعال آفریدگاری هست؟

فرمود: خدای متعال می فرماید: «آفرین باد بر خدا كه بهترین آفرینندگان است»، پس او خبر داده است كه در میان بندگانش آفرینندگانی هست، از جمله ی آن ها عیسی بن مریم است كه به اذن خدا از گل همچون پرنده آفرید، و در آن دمید و به خواست خدا پرنده شد، و سامری برای بنی اسرائیل پیكر گوساله ای كه صدایی داشت آفرید.

عرض كردم: عیسی علیه السلام از گل پرنده آفرید تا دلیل بر پیامبریش باشد، و سامری پیكر گوساله ای آفرید تا پیامبری موسی علیه السلام را بشكند، آیا این را نیز خدا خواسته است؟!

این شگفت آور است!

فرمود: جناب فتح! خدا دو اراده و خواسته دارد: اراده ی تكوینی و اراده ی تشریعی، (با اراده ی تشریعی) نهی می كند و (با اراده ی تكوینی) می خواهد، و نیز با اراده ی تشریعی) امر می كند و (با اراده ی تكوینی) نمی خواهد، آیا نمی بینی كه آدم و همسرش را از خوردن آن درخت نهی فرمود ولی آن را اراده فرمود؟ اگر نخواسته بود نمی خوردند، وگرنه خواسته ی آنان بر خواسته ی خدا غالب می شد، و به ابراهیم دستور داد تا فرزندش اسماعیل را سر ببرد ولی اراده فرمود كه نبرد، و اگر نخواسته بود خواسته ابراهیم بر خواسته خدای سبحان غالب می شد.

عرض كردم: (آقا جان!) خدا اندوه و غم دلت را برطرف كند كه غم و اندوه مرا برطرف كردی، اینك بیان فرما این كه فرمودی: (خدای) شنوای بینا، آیا او با گوش می شنود و با چشم می بیند؟

فرمود: خدا با همان كه می بیند می شنود، و با همان كه می شنود می بیند، می بیند اما نه با چشمی همچون چشم آفریده ها (ی خود)، و می شنود اما نه با گوشی همچون گوش شنوندگان، آری چون بر خدا هیچ ناپیدایی - حتی ردپای یك مور ریز و سیاه بر صخره ای درشت و ناهموار، در شب بسیار تاریك، و در زیر خاك و دریاها - مخفی نیست می گوئیم كه: او بیناست، نه با همچون چشم آفریدگان، و نیز چون انواع زبان ها بر او پیچیده و مشتبه نمی شود، و هیچ شنیدنی او را از شنیدن دیگر باز نمی دارد می گوئیم كه او شنواست نه با همچون گوش شنوندگان.

عرض كردم: فدایت شوم یك سئوال دیگر مانده است.

فرمود: آفرین بر پدرت (كه فرزندی چون تو دارد)! بپرس.

عرض كردم: آیا خدای سرمدی می داند آنچه كه نیست اگر بود چگونه بود؟

فرمود: جناب فتح! پرسش های تو دشوار است. آیا نشنیده ای كه خدا می فرماید:

«اگر در زمین و آسمان جز خدا خدایانی دیگر بود قطعا تباه می شدند»، و می فرماید: «و حتما بعضی از آنان بر بعض دیگر تفوق می جستند»، و از اهل دوزخ نقل می كند كه: «پروردگارا! ما را بیرون بیاور، تا غیر از آنچه می كردیم، كار شایسته كنیم»، و نیز می فرماید: «و اگر هم باز گردانده شوند، قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمی گردند»، پس او می داند آنچه كه نیست اگر بود چگونه بود.

پس برخاستم تا دست و پای حضرت علیه السلام را ببوسم، سر خود را پیش آورد، و من چهره و سر مبارك او را بوسیدم، و از نزدش بیرون آمدم در حالی كه از خیر و بهره ی علمی او آنچنان مسرور و شادمان بودم كه از وصف آن عاجزم.

[4] -4- فتح بن یزید جرجانی می گوید: در وقت بازگشتم از مكه به خراسان، در راه با امام هادی علیه السلام - كه رهسپار عراق بود - برخورد كردم، و شنیدم كه می فرمود: هر كس از خدا حساب برد دیگران از او حساب می برند، و هر كس از خدا فرمان برد فرمانش می برند.

مخفیانه خدمت آنجناب مشرف شدم و سلام كردم، حضرت علیه السلام پاسخ سلامم را داد، و امر فرمود بنشینم، و اولین سخنش با من این بود كه فرمود:

ای فتح! هر كس از خدا فرمان برد از خشم مردم نهراسد، و هر كس خدا را به خشم آورد یقین داشته باشد كه خدا خشم مردم را بر او فرود آورد، و حقا كه خدا جز به آنچه خود را ستوده توصیف نشود، و چگونه توصیف شود آنكه حواس از ادراك او، و عقول از رسیدن به (كنه) او، و تصورات از محدود كردن او، و دیدگان از احاطه ی به او ناتوانند، او از آنچه توصیف كنندگان بگویند برتر، و از آنچه ستایش كنندگان بستایند والاتر است، در نزدیكی خود، دور است و در دوری خود، نزدیك، پس در عین دوری نزدیك است، و در عین نزدیكی دور، او «چگونه» را «چگونه» كرده است، پس نباید گفت: «چگونه است؟»، و او «جا» را «جا» كرده است، پس نباید گفت: «كجاست؟»، زیرا او فوق چگونه بودن [ها] و جاداشتن [ها] است، او یكتای یگانه ی بی نیاز است كه نزاد، و زاده نشده، و برایش همتایی نیست، پس با عظمت است جلال او.

یا چگونه در وصف بگنجد حقیقت محمد صلی الله علیه و آله، در حالی كه خدای بزرگوار [نام] او را قرین نام خود، و در بخشندگی شریك خود قرار داده است، و همچون پاداش پیروی از خود را برای پیروانش مقرر فرموده است، زیرا می فرماید: «و به عیبجویی برنخاستند مگر بعد از آنكه خدا و پیامبرش از فضل خود آنان را بی نیاز گردانیدند»، و از قول متمردان - كه در طبقات دوزخ، و تن پوش های قطران [2] گرفتارند - نقل می فرماید: «ای كاش ما خدا را فرمان می بردیم و پیامبر را اطاعت می كردیم».

یا چگونه در وصف بگنجد حقیقت كسانی كه خدای با شكوه، فرمانبری از آنان را قرین فرمانبری از پیامبر خود قرار داده است، آنجا كه می فرماید: «خدا را فرمان برید، و پیامبر و اولیای امر خود را نیز فرمان برید»، و می فرماید: «و اگر آن خبر [حاكی از ایمنی یا وحشت] را به پیامبر و اولیای امر خود ارجاع كنند...»، و می فرماید: «خدا به شما فرمان می دهد كه امانت ها را به صاحبان آن ها رد كنید»، و می فرماید: «پس اگر نمی دانید از اهل ذكر جویا شوید».

ای فتح! به همانگونه كه خدای بزرگوار - كه جلالش شكوهمند است - و نیز پیامبر و خلیل او، و فرزندان زهرای بتول، در وصف نگنجند، مؤمن تسلیم امر ما نیز در وصف نگنجد، پس پیامبر و خلیل ما بهترین پیامبران و خلیلان، و وصی او ارجمندترین اوصیا است، نام ایشان بهترین نام ها، و كنیه ی ایشان بهترین و زیباترین كنیه ها است، اگر قرار بود كه جز با همتای خود ننشینیم، هیچ كس همنشین ما نمی شد، و اگر قرار بود كه جز با كفو خود ازدواج نكنیم، كسی همسر ما نمی شد، [آری] آنان متواضع ترین، و بردبارترین، و بخشنده ترین، و پناه بخش ترین مردم اند كه اوصیای ایشان، وارث علمشان است، پس امور را به ایشان ارجاع دهید، و تسلیمشان باشید. خدا تو را همچون مرگ و زندگی ایشان عطا فرماید، اینك اگر خواهی برو، خدا تو را رحمت كند.

فتح می گوید: بیرون آمدم و فردای آن روز باز پنهانی خدمت آن حضرت علیه السلام شرفیاب شدم، سلام كردم، و او پاسخ داد، عرض كردم: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله آیا اجازه می دهی سؤالی را كه امشب در ذهنم خطور می كند بپرسم؟

فرمود: بپرس اگر خواستم پاسخ می دهم، وگرنه نه، پس اندیشه خود را درست بیان كن، و در پرسش خود دقت نما، و گوش به پاسخ آن بسپار، و از روی [آزار دادن و] گیر انداختن در پاسخ، مپرس، به مقاصد مهم خود توجه كن، زیرا آموزگار و دانش آموز هر دو در رشد [و كمال یابی]، شریك، و به خیرخواهی هم، موظف، و از ناخالص نهی شده اند.

و اما آنچه امشب در سینه ی تو خطور می كند اگر عالم [آل محمد صلی الله علیه و آله] بخواهد خبرت می دهد، زیرا خدا جز رسول مورد پسند خود را از غیب خود آگاه نمی سازد، پس هر چه نزد پیامبر باشد نزد عالم [آل محمد] نیز هست، و بر هر چه پیامبر، آگاه باشد اوصیای او نیز آگاهند، تا زمین خدا از حجتی كه علمش دال بر صدق گفتار، و تحقق عدل اوست خالی نماند.

ای فتح! گویا شیطان خواست تو را در شبهه افكند، و تو را نسبت به آنچه به تو سپردم به توهم افكند، و در برخی از آنچه به تو خبر دادم به شك اندازد، تا آنجا كه خواست، تو را از راه خدا، و صراط مستقیم او باز دارد، از این رو گفتی چون یقین دارم آنان چنین اند پس آنان رب و اله هستند، پناه بر خدا! آنان آفریده و تحت ربوبیت حق تعالی، و مطیع و خاضع و مشتاق اویند، پس شیطان را از همان ناحیه كه به سراغت می آید، با سخن من باز دار [و از خود بران].

عرض كردم: فدایت شوم، با بیان خود اندوه دلم را بردی، و از شبهه ی شیطان ملعون نجاتم دادی، آری او در دلم می افكند كه شما رب و الهید.

فتح می گوید: امام علیه السلام به سجده افتاد در حالی كه در سجده ی خود می گفت: خوار و ذلیل [بارگاه كبریایی] تو هستم ای آفریدگار من! بی مقدارم و خاكسار، و او پیوسته چنین بود تا شب گذشت.

سپس فرمود: ای فتح! نزدیك بود هلاك شوی و [دیگران را] هلاك كنی، و عیسی علیه السلام را هلاكت هلاك شده ها زیان نرساند. اینك اگر بخواهی مرخصی خدا تو را رحمت كند.

و من با خوشحالی از این كه خدا شبهه ی مرا در امامت ایشان برطرف كرده است از نزد حضرت علیه السلام بیرون آمدم، و خدا را بر این توفیق سپاس گفتم، و در منزل دیگری باز خدمت آن جناب شرفیاب شدم در حالی كه تكیه زده بود و پیش روی روی او گندم بریانی بود كه به آن دست می زد، شیطان در دلم انداخت كه اینان نباید بخورند و بیاشامند، زیرا در آن آفت است، و امام علیه السلام، آفت نمی بیند.

پس فرمود: ای فتح! بنشین كه پیامبران اسوه ی ما می باشند، آنان می خوردند و می آشامیدند، و در كوچه و بازار راه می رفتند، و هر جسمی با [امثال] این امور تغذیه می شود جز آفریدگار روزی ده، زیرا او جسم ها را جسم كرده است، و خود دارای جسم نیست، و از راه محدودیت جسمی تجزیه پذیر نیست، و فزونی و كاستی نمی پذیرد، و در ذات خود از هر آنچه ذات جسم داران را با آن پرداخته است پاك [و منزه] است، یكتای یگانه ی بی نیازی است كه نزاد، و زاده نشد، و هیچ كس همتای او نیست، پدید آورنده ی همه ی چیزها، و تجسم بخش همه ی اجسام است، و او شنوای دانا، لطیف آگاه، دلسوز مهربان است، خجسته است و برتر است از گفتار [و پندار] ظالمان، برتری بزرگ، اگر او چنان بود كه [مجسمه] می گویند رب از مربوب، و خالق از مخلوق، و پدید آورنده از پدیده شناخته نمی شد، آری فرق است میان خدا و میان آنچه خدا او را جسم داده است، و چیزش ساخته است، زیرا هیچ چیز دیدنی همانند او نیست، و او نیز همانند هیچ چیز نمی باشد.


[1] اين لفظ اطلاق مي شود بر گروهي از فرقه هاي بزرگ اسلام كه آفريدگار جل شأنه را به آفريده شدگان مانند كرده اند و او را به حادثات تمثل جسته اند (همچون بنانيه، سبابيه، حشويه و...) معارف و معاريف 9 / 388.

[2] مايعي سيال و سياه رنگ و بدبوي (است) كه به بدن شتران گركشند، معارف و معاريف 8 / 348.