کد مطلب:150193 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:278

مقدمه
1- سرمنشأ پوچی آن است كه بشر ریسمانی را كه او را به آسمان غیب وصل می كند، پاره نماید دو پدیده در كل تاریخ بشر بیشتر نیست یكی حركت انبیا كه با پیوستن انسان به عالم غیب و عالم معنا، او را از بی معنایی و پوچی می رهاند و یكی هم حركت های مقابله با سنت انبیا كه هر چه باشد جز پوچی و نیستی بشر چیزی به همراه ندارد. در كربلا این رویارویی به عنوان صحنه نمایش همه تاریخ در ابعاد بسیار جامع خود ظهور كرد: در یك طرف جبهه ای كه با تن دادن به شهادت می خواهد با پوچی مبارزه كند و در طرف دیگر جبهه ای كه ناخودآگاه پوچی خود را استحكام می بخشد. كربلا با چنین جامعیتی می تواند تاریخ را تغذیه كند، به شرطی كه دقیق به آن بنگریم. و این چیزی است كه سعی شده در این كتاب همواره مد نظر باشد.

2 - كتاب بر این مبنا سامان یافته است كه امام معصوم در تمام افق های حیات بشری حاضر و ناظر است و با این نگاه است كه تلاش می شود از حركت امام علیه السلام غذایی را برای جان خود برگیریم. لذا برای تأمل در فلسفه ی حركت امام باید سخت به ژرفا رویم تا از كمك اماممان و هدایت او محروم نمانیم.

3 - اگر با ملاك های دینی و باورهای قلبی در تاریخ اسلام سیر كنیم می بینیم كه ارتباط با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله با یك عالم حضور و بقا روبرو می شویم و امید، همه ی جانمان فرا می گیرد، حتی اگر در وسط میدان كربلا باشیم و پیرامونمان را دشمن احاطه كرده باشد، ولی ارتباط با معاویه انسان را از همه چیز محروم می كند و این مسأله را اهل بیت از همه بهتر می دانستند. ایشان


می دانستند با حاكمیت منهای دیانت، بشر به چه برهوت بی معنایی هبوط خواهد كرد و چقدر كم بودند آنهایی كه این محرومیت را می فهمیدند! هر چندگاه عده ای كه سوسوی این حالت بر قلبشان خورده بود دل در گرو حاكمیت اهل بیت می بستند - از جمله كوفیان - ولی چون با عمق جان، مساله را درنیافته بودند، این حالت و طلب، پایدار نمی ماند و با اندك سایه ی ترسی فراموش می شد. اما خود اهل البیت سلام الله علیهم بیش از همه متوجه این محرومیت بزرگ برای بشر بودند و لذا در هر شرایطی سعی در نمایاندن این رحمت الهی داشتند كه بشر از معنای اصلی زندگی محروم نماند مبادا كه كورمال، كورمال بخواهد راه را طی كند.

4 - وقتی متوجه باشیم حقایقی در هستی وجود دارد كه چون به صورت لفظ و كلمه درآیند، دیگر آن حقایق نیستند و كلمات ظرف مناسبی برای ارائه آنها نخواهد بود، آنگاه متوجه می شویم كه در كربلا چه گذشته است و چرا كربلا ذخیره ای نیروبخش برای حیات بشری است، چرا كه در حركات و سكنات امام علیه السلام و اصحاب بزرگوارشان حقایقی ناگفتنی ولی عمل كردنی هست كه باندازه قامت همه انسانیت بلند است و انسان هوشمند باید تمام اندیشه خود را بكار گیرد تا از آن حقایق سر درآورد و اینجاست كه ما اصرار داریم باید از همان ابتدا، نوع نگاهمان به كربلا را مشخص كنیم. آیا كربلا حادثه ای است كه بطور اتفاقی پیش آمده با صحنه آرایی انسانی متعالی است [1] تا ناگفتنی ها را با عمل بگوید و بشریت را به چیزی فراتر از محتوای كلمات بكشاند؟ از همین رو در متن كتاب، صحنه ی كربلا صحنه ی ظهور حكمت حسینی نام گذاری شده است؛ حكمتی كه می خواهد انسان ها را از پوچی برهاند.


5- اگر پذیرفته باشید كه بشریت همواره از «قدرت عنان گسیخته» در زحمت بوده و هست و جهت انسانیت را، حاكمان مغرور همواره به خطر انداخته اند، و از طرفی هم این قدرت مداری چیزی نیست كه بتوان آن را به راحتی از صحنه حیات انسان ها محو نمود. باید پرسید با چه فكر و فرهنگی، می تواند از این معضل نجات یابد؟ در مباحث كتاب، فرهنگ پوچ - انگاشتن چنین قدرتی - با عبور از دیوارهای مرگ - روشن شده تا انسانها به جای آنكه نسبت به رهایی از چنگال چنین قدرتی مأیوس شوند، چاره منحل كردن آن را بشناسند و از ترس دشمن به خود دشمن پناه نبرند.

6 - آیا پوچ شدن زندگی كه حاصل حاكمیت قدرت مداران به جای حق مداران می باشد علاج پذیر است؟ آیا راه هایی كه جهت علاج آن پیشنهاد شده نتیجه بخش بوده و هست؟ مدعای ما این است كه آری آن پوچی، علاج پذیر است و تنها علاجی كه در همه ابعاد نتیجه می دهد علاجی است كه امام حسین علیه السلام در نهضت خود پیش نهاد فرمود. عمده آن است كه متوجه باشیم همچنانكه انسان بی خدا در واقع زندگی دروغین دارد، در همین راستا انسانی هم كه خود را در كنار امام حسین علیه السلام جهت رهایی از این پوچ - شدن احساس نكند و یك وحدت شخصیتی با او به دست نیاورد، از خدایی كه رهاننده انسان است بی معنا شدن زندگی است یعنی از خدایی كه اساس همه ی معانی، بهره ی لازم را نمی برد.

7- در مباحث این كتاب روشن می شود كه خوش بینی به روش و نهضت حسین علیه السلام یك واقع شناسی عمیق است كه همواره جواب می دهد، ولی امید به نتیجه رسیدن حاكمیت معاویه ای و یزیدی یك خوش بینی كودكانه ی «اكنون زده» است و حكمت حسینی توان ارائه چنین نكته ای را دارد تا با یك خوش بینی بی جا ناگهان با یك یأس پایدار روبرو نشویم.


8- بدبینی به حاكمیت پوچی ها و روزمرگی ها و خود را فریب ندادن در چنین شرایطی نسبت به حادثه ای كه در شرف تكوین است، عین واقع بینی است، و اما در این حال خود را نباختن و به فكر چاره بودن، هنر حكمت حسینی است، چرا كه روشنی، آنگاه می درخشد كه تاریكی یكسره بر آسمان چیره شده باشد و بالا گرفتن قدرت كفر، شدت یافتن تاریكی است، تا روشنایی، عمیق تر بدرخشد و چشم ها تا عمق روشنایی سیر كنند. این، معنی حرارتی است كه حسین علیه السلام در نهضت خویش همواره با خود دارد و آن را به ارادتمندان خود منتقل می كند، او می فهمد و می فهماند كه بزرگی را در حوزه های جدید نیز می توان یافت و نباید در غم خاكستر شدن آنچه در گذشته بود، حال و آینده را نیز به خاكستر مبدل كرد.

9- نومیدی از خویشتن بدترین بلایی است كه اگر به جان انسان بیفتد همه وجود او درهم می پیچد. در این حال گمان می كنیم شرارت دشمن است كه ما را می رباید و به وحشت می اندازد و می پنداریم دست های قدرت دشمن است كه ما را به زوال می كشاند، در حالی كه چون ما از خدای عالم و آدم غافل شده ایم خود را به دامن شراره های دشمن می سپاریم و نهضت حسینی از آن ناگفتنی هایی است كه این مسئله را به ما آموخت و راهی بود تا انسان در این بلا گرفتار نشود، و نه تنها عناصر كوچك وحشت، كه بزرگترین حیله های خشونت بی تأثیر گردد.

10- خودكامگان به هنگام نومیدی ما از خویش شدت عمل نشان می دهند و حسین علیه السلام ماورای خودكامگی دشمن، او را بررسی و وارسی می كند تا به زانویش درآورد. اما هشدار! و صد هشدار كه نهضت حسینی حكمتی است بسیار دقیق، مواظب باش خود را فریب ندهی و هر حركت ضد ظلمی را شبیه نهضت حسینی ندانی كه «حكمت حسینی» لازمه «نهضت - حسینی» است و


آنكه آن حكمت را نیاموخته چگونه می تواند با انگیزه ی مقابله با ظلم، دشمن را به زانو درآورد و خود در مقابل او به زانو درنیاید همواره دیده ای، و باز هم خواهی دید كه در حركت های تند و شتاب زده و عاری از حكمت حسینی انسان ها بیش از آنكه دشمن را به زانو درآورند خود در مقابل دشمن به زانو درآمده اند. پس هشدار كه نهضت حسینی با حكمت حسینی همراه است.

11- در نهضت حسینی، دیگر اسلحه های دشمن، قدرت حكومت ندارند، چون دشمن حسین علیه السلام نمی تواند آن ها را از دور نشان دهد و رعب ایجاد كند، بلكه این تن اصحاب كربلاست كه خود را به اسلحه ها می زنند تا روشن شود آن وقت كه انسان خود را به خدا باخته باشد، چقدر اسلحه ها بی رمقند! آری وقتی انسان از بی معنایی خود نگران شد، دیگر برق اسلحه های از دور به نمایش درآمده، نمی توانند او را در سایه بی معنای ترس، پوچ و بی معنا كنند، بلكه فریاد برمی آورد «فیا سیوف خذینی» (ای شمشیرها مرا بگیرید.»

12- در نهضت حسینی، حكمت و بصیرت نهفته است و یك تن، یك فرهنگ است و همه چیز، و چهل هزار تن هیج اند، هیچ، و همین بینش است كه توان رویارویی را به ملت ها خواهد داد، چون آن كه بیشتر اسلحه دارد، زودتر از طریق انبوه اسلحه هایش به سوی مرگ می رود، پس در حكمت حسینی یك جان نیست در مقابل جان ها - تا ترس جایگزین هر انتخاب منطقی شود - یك حكمت است كه از زمین و زمان و گوشت و خون گذشته است تا ماورای همه این ها انسان را از پوچی برهاند و در این حال «ترس» محو می شود و برق اسلحه های از دور به نمایش درآمده دیگر نمی توانند حكومت كنند؛ بلكه مجبورند نزدیك شوند و تن ها را بشكافند و سرها را ببرند، تا معلوم شود كاری از آنها برنمی آید و ایجاد ترس كه همه قدرت اسلحه هاست، جایی پیدا نمی كند. آری اسلحه ها را برای ترساندن ساختند و نه برای بریدن و حالا بریدند و


شكافتند ولی نترساندند، و كربلا یعنی ماورای ترس دروغین اسلحه ها آنچه باید اراده شود، اراده می شود.

13- ترس از حال و آینده، انسان های معمولی را مجبور به زیر پا گذاردن حقیقت می كند، و همین ترس همچنان جان آنها را از حقیقت تهی می كند و به هیچ و پوچ تبدیلشان می كند و عجب این كه در آخر از همین حقیقت كشی خود ناراضی خواهند بود. نهضت و حكمت حسینی رمز و راز رهیدن از این پوچی و پوسیدگی است. چه انبوه انسان هایی كه در چنگال ترس زندگی می كنند و جرأت زندگی برتر را به خود نمی دهند، یا پلنگ وار با خشمی بی هدف بر همه چیز می شورند و نمی دانند با چه كسی باید بجنگند، یا چون سگ به لیسیدن كفش ارباب، دلخوش می كنند یا با ناامیدی و بدون اطمینان به راهی كه در آن قدم گذاشته اند می جنگند بلكه چیزی بشود. نهضت حسینی هیچ كدام از این ها نیست.

14 - ملت هایی كه در تن پیشوایان خود می شكنند، به جهت آن است كه به رهبرانی توخالی دل سپرده اند و در نهضت حسین دشمن است كه درهم می شكند و به بی تعادلی كشیده می شود، و در آخرین ساعات روز عاشورا حسین علیه السلام، عصاره همه یارانش، به عنوان آخرین نفر، تنهای تنها، بالاترین معنای مقاومت را می نمایاند تا همه برای همیشه بفهمند در جبهه حسین علیه السلام بودن، یعنی چه، و بفهمند در این جبهه هرگز پیشوایان در هیچ شرایطی درهم نخواهند شكست حتی وقتی فقط و فقط خود باشند و انبوه دشمن. راستی در كدام نهضت پیروان آن هرگز به پوچی گرفتار نخواهند شد، حتی اگر همه كشته شوند؟

15- وقتی زمینه كاهش انسانیت فراهم شد، باید بیشتر به انسانیت فكر كرد و به دست گرفتن حكومت دینی یكی از عواملی است كه جلوی این كاهش را


می بندد، هر چند حكومت مقصد نیست و تعالی انسان مقصد است.

در روز رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و بر پا شدن سقیفه، علی علیه السلام و ابن عباس در حین غسل و كفن پیامبر، هر دو نگران بودند. ابن عباس بیشتر به حكومت می اندیشید و علی علیه السلام به كاهش نیافتن دین و كاهش نیافتن انسان، و لذا بعدا بنی عباس به هر قیمتی به حاكمیت و حكومت دست یافتند و علویان تا آخر همت خود را بر كاهش نیافتن دین و انسانیت گذاشتند و از این طریق انسان را از پوچی نجات دادند، در حالی كه عباسیان به همان اندازه به پوچی دچار شدند كه امویان دچار بودند؛ چون هر دو، حكومت را مقصد گرفتند، نه وسیله، و علویان حكومت را وسیله دانستند و نه مقصد.

16 - پوچی در قلمرو اولیای خدا نیست، همچنانی كه شان خلیفه خدا نیز نمی باشد و شناختن پوچی و رهایی از آن نیز در حد دقت اولیاء خدا و خلیفه الهی است و آن كس كه كسوت خلیفة اللهی را از قامت خود بیرون كند بصیرت پوچ یابی را نیز فروبسته است و دیگر نمی تواند به علاج پوچی بیندیشد تا به كربلا و حكمت حسینی دل ببندد، او به اكنون می اندیشد و از سرمایه عظیم اسمای الهی كه در جان او دمیده شده است به كلی بی خبر گشته است و لذا نه تنها از پوچی فرار نمی كند و به علاج آن نمی اندیشد بلكه پوچی را زندگی می داند، چرا كه زندگی ادامه خویشتن خویش است و ادامه ی انسانی كسی كه از خلیفة اللهی خود به درآمده و به پوچی دل سپرده است، ادامه همان پوچی است و ارزش نهادن به بی ارزشترین ارزش ها.

17- افول ارزش ها، به جهت ناتوانی در به وجود آوردن نمونه های معنوی است و ناتوانی از اندیشیدن نسبت به آن الگویی كه باید باشد و نیست. در این حالت است كه یأس جای خود را بازمی كند و انسان به «اكنون»، آری فقط به «اكنون» دل می بندد و نظاره گر تخریب تمام بناهای معنوی می شود و آرام، آرام


به بیهوده بودن خود راضی می شود و اگر صاعقه ای از عالم معنا بر او نتابد به تدریج بر این باور می نشیند كه جهان دیگر را بیهوده می گیرد و آنچه می گذرد و به همان شكل كه می گذرد را حقیقت و پذیرفتنی می شمارد، یعنی در واقع فلسفه ی تن دادن به روزمرگی را در خود تدوین می كند، و این جاست كه می توان فهمید چرا نهضت و حكمت حسینی به عنوان نمونه ای عملی و اعلی عامل نجات انسان است از این همه بیهودگی كه رنگ فلسفی به خود گرفته، این همه بیهودگی چنان تا عمق اندیشه رود كه جای خود را بازكند و صاحب تفكر انسان شود.

18 - انسان به آن دلیل خود را می كشد كه دیگر دوام ضربان قلب و گردش خون و تنفس ریه ها برایش معنی نمی دهد، و آن كس هم كه تنها برای زیستن می ماند در واقع خود را كشته است و همانند اولی جز بی معنایی از زندگی چیز دیگری نمی شناسد و فرقشان این است كه اولی این بی معنایی را تحمل نمی كند و دومی همین بی معنایی را تحمل می كند و به آن سر و سامان می دهد. و این بی معنایی زندگی كه مساوی كشتن انسان است وقتی واقع می شود كه آرمانهای بزرگ از دست بروند. نهضت و حكمت حسینی همان توجه به آرمان های بزرگ است تا جلوی هیچ كاره شدن انسان در عرصه زندگی را ببندد و در همین راستاست كه وفاداران به نهضت حسین علیه السلام به دستور حزب یا دستگاه دولتی به معركه و مانوری كه رئیس فرموده نمی آیند تا باز هیچ كاره باشند، بلكه تماما تحت تاثیر جاذبه روحانی به عزاداری عاشورائیان وارد می شوند تا خودشان باشند و هیچ كاره نباشند و از این طریق در صدد گریختن از بی معنی شدن اند.

19 - ممكن است معاویه نظم و امنیتی گسترده در سرتاسر مملكت به وجود آورده باشد و ممكن است آنهایی كه به ماورای زندگی زمینی هیچ نظر ندارند از این نظم و امنیت بتوانند به آرمان های خود برسند و معاویه برای این مردم باشد


و این مردم هم برای معاویه، ولی آن كس كه انسان را در گسترده غیب می خواهد، در چنین نظم و امنیت سرد و خواب آوری آرام نخواهد گرفت هر چند نظام معاویه ای او را آشوب گر می شناسد ولی او به نظمی برتر می اندیشد كه در آن زمین به آسمان و انسان به خدا وصل می شود و با این نگاه است كه معلوم می شود نظم و امنیت معاویه پوچی را تا مغز استخوان انسان ها نفوذ می دهد و اگر انسان به آسمان غیب نیندیشد بدون آنكه بخواهد، طعمه این پوچی خواهد شد و سرد و غم زده خواهد مرد.

20- همه ی بی حیثیت ها در حكومت معاویه ای بدون آنكه ذره ای در خود و در آداب خود تغییر دهند با حیثیت خواهند شد و در چنین شرایطی به خود می بالند و مشغول زندگی به اصطلاح متمدن خودند و دیگر حرارت ایمان جایی در زندگی شان ندارد و در آن شرایط، سنگدلی جای قلب ایمانی را می گیرد. در این حال هر كس این آرامش مطلوب نفس اماره را به هم بزند شورشی و هرج و مرج طلب معرفی می شود و لذا اراده ملی را بر ضد او تجهیز می كنند، مگر اینكه با حكمت حسینی نهضتی برپا شود كه در عین اتهام هرج و مرج طلب، لقمه این تهمت ها نگردد و به واقع بتواند معنویت رفته را برگرداند و پوچی مربوط به آرامش نفس اماره را كه دردی پنهان بود، بنمایاند. راستی چقدر كار مشكلی بود كاری كه حسین علیه السلام انجام داد!

21 - فرهنگ معاویه ای تمام اصول جامعه دینی را درهم می ریزد و می خشكاند و در عین حال كار خود را در ظاهری از انسان دوستی می آراید انسانیت را متلاشی می كند بدون این كه آب از آب تكان بخورد؛ نظم ها اصیل انسانی را از بین می برد، بدون این كه كسی متوجه شود چه بر سرش آمده، مگر آن كس كه می تواند بین حق و باطل تمییز دهد و دغدغه حق بودن كارها را دارد و چنین كسی از همه مخالفان فرهنگ معاویه ای خطرناك تر است بدون آن كه


انسان شروری باشد و بخواهد تخریب مادی ببار آورد. به همین جهت در چنین فرهنگی همه جانیان پذیرفته می شوند تا به زندگی پوچ خود ادامه دهند، مگر انسانی كه بین حق و باطل تمیز می دهد و باطل و پوچی را می شناسد.

22 - وقتی فرهنگ معاویه ای ریشه های خود را محكم كرد، دیگر انتخاب بین حق و باطل گم می شود و انتخاب میان ناحق ها باقی می ماند. شر گم می شود و باطل از باطل بودن می افتد، در این حال هر انتخابی پوچ و بی معنی گشته و خشم ها و غم ها و شادی ها همه سر و ته یك كرباس اند و این مسئله از دیده تیزبین بسیاری پنهان می ماند مگر آن كس كه ملاك انتخابش هنوز بر محور حق و باطل دور بزند و نه هیچ چیز دیگر. چنین انسانی را شعار ترقی و توسعه و رفاه و وسعت فتوحات نمی فریبد و فقط به حق یا باطل بودن موضوع می اندیشد و نهضت اباعبدالله علیه السلام در موقعی كه همه چیز مطرح بود مگر حق و باطل بودن امور، جهت ها را به سوی تمییز حق و باطل كشاند تا آنچه پوچ و بی معنی است از چشم ها پنهان نماند.

23 - در نظامی كه معاویه بناست بدرخشد دیگر «حق»، درخشش خود را از دست می دهد و شخصیت انسانی محو خواهد شد و عنوان های واهی و بی محتوا نمایان می گردد و در نتیجه برترین ارزش ها بی ارزش می شوند مثلا به جای «خدا» واژه «نیك» را به كار می برند تا آرام آرام خدا محو شود در این حال هر كس می تواند خود را نمونه انسانیت بداند بدون آنكه به نمونه های اعلای معنوی نظر بشود. مهم نیست كه مذاهب زیادی به بار می آید مهم این است كه دیگر آن مذهب اصلی اصیل در صحنه نباشد. از ذخایر معنوی بشر غفلت می شود، هر چند همه آداب مذهبی در جای خود است ولی همه ظاهری و بی محتوا و بی دل و دماغ است. و نهضت حسینی در چنین شرایطی كه همه امیدها برای برگشت به معنویت گمشده و از دست رفته می نماید، پیام می دهد:


«اما هنوز امید هست و هنوز فرهنگی كه پاسدار غایات معنوی باشد در صحنه است.»

24 - مرگ نظام معاویه ای، در اثر برگشت به ایمان ممكن است؛ ایمانی كه سكوی پرش به سوی امید و امیدواری حقیقی است، نقطه مرگ چنین نظامی فقط در صحنه ای بزرگ از نمایش ایمان ممكن است. چنین نقطه شروعی در سال 61 هجری در كربلا واقع شد، و لحظه رو كردن به «بودن» به جای بیهوده بودن، شروع شد و زشتی نظام معاویه در برق این شروع، ارزیابی گشت و چشم هایی هم كه تا به حال به دیدن عادت نكرده بودند - اما خود را هم نبسته بودند - دیدن را آغاز كردند و قضاوت شروع شد و گور فرهنگ پوچی ها كنده شد و این همه به جهت آن است كه «قدرت تشخیص هدف از فرهنگ بواقع معنوی زدودنی نیست» همچنان كه امید رهایی از پوچی و توان مبارزه با آن نیز فقط در همین فرهنگ سر برمی آورد.

25 - نظامی كه زندگی و عمر مردم را می مكد و مردم را با تحلیل های اموی به از خود بیگانگی می كشاند و بازی می دهد حتما ظاهری فرهنگی خواهد گرفت و مسلم نمی تواند به سقوط خود نظر افكند، ظواهر فرهنگی و تحلیل های واهی اش حجاب توجه به سقوطش می شود و ادامه این عمر مكیدن ها، در جایی كه گزینش ها دینی است با واژه های دینی و تحلیل های به ظاهر ایمانی صورت می گیرد و لذا شناخت پوچی این تحلیل ها و ظواهر فرهنگی بسیار مشكل است مگر برای كسانی كه به فلسفه ی بودن خود - یعنی بندگی خدا - بتوانند عمیقا بیندیشند و اندیشه جامعه را به مسئله اصلی شان كه همان بندگی خدا است معطوف دارند و نهضت كربلا توان ارائه چنین اندیشه ای را در واویلای خشكی تفكر دارد.

26 - این نكته همواره خود را ثابت كرده است كه «آدمی زاده ای كه از مرگ


نمی هراسد، به تنهایی، قدرتی است بی نهایت برتر از بزرگترین قدرت های زمانه» و به همین جهت هم معاویه مجبور است مدام ترس را به هر وسیله ای كه ممكن است منتشر كند و همواره نگران است كه نكند مردم «دام ترس از مرگ» را پاره كنند و از آن بیرون آیند، كه این پایان كار قدرتمندان است و حسین علیه السلام به این مسئله خوب آگاه است و لذا می داند با نهضت خود چه بلایی بر سر فرهنگ معاویه ای خواهد آورد، هر چند خود یزید و عبیدالله بن زیاد اصلا متوجه این مسئله نبودند كه آنچه حكومت معاویه را حفظ كرد ترساندن مخالفان بود و نه كشتن آنها.

27- در هنگامه ای كه همه سرگردان شده باشند، نه كسی از وضع موجود راضی است و نه راهی برای بیرون رفتن از آن وضع را می شناسد، در این حال فقط یك انسان كافی است كه بتواند انسان ها را از این پوچی آزار دهنده برهاند و به آنها نیروی مقاومت برای بیرون شدن از وضع موجود بدهد و آنها را به اصالت برگرداند. آری فقط یك انسان كافی است تا امر ناگفتنی تا آن زمان را تا آن حد پاك و زلال ارائه نماید كه همه به صدق وجود او اقرار نمایند و خطر پذیرفتن آن امر را در آرامش صدق وجود او به چیزی نگیرند و قربانیان واقعی را كسانی بدانند كه در این خطر گام ننهند.

از زیر سایه نظم مسلط معاویه ای اگر انسان حتی یك نفس بتواند خود را آزاد كند، به دشت های پهناور آزادی وارد می شود و بهشت را رو در روی خود می بیند، هر چند او را به چه چیزی نگیرند و شورشی اش بنامند و به غلام باشی های خود مدال افتخار دهند.

نهضت حسین علیه السلام نشان داد كه آری هنوز هم خورشید طلوع خواهد كرد و امكان تنفس آزاد نمرده است و برای این كار فقط یك انسان كافی است.

28- در «اكنون» زیستن منافی خودآگاهی است زیرا كه انسان در آن


صورت همه ی گذشته و آینده را با چشم «اكنون» می بیند. و تفاوت اصلی امام حسین علیه السلام با سایر مردم زمانه اش در همین نكته است و به واقع آنان كه با سنت جاری خداوندی - كه بر هستی حاكم است و سرتاسر زمان و مكان از ازل تا ابد و از این جا تا همه جا گسترده است - قطع رابطه كرده اند، چقدر زود گرفتار «اكنون زدگی» می شوند و طعمه پوچی زمانه می گردند.

دشمن حسین علیه السلام جمع انبوهی از انسان های اكنون زده است و با تركیبی به نام قشون به صحنه آمده كه در آن قشون اراده ی فردی مستهلك انبوهی قشون گشته و فقط نظم نظامی گری آن را به حركت می آورد و نقطه مقابل این قشون، لشكری است برای «جهاد مقدس» كه یك انگیزش باطنی در جهت غایتی واحد آنها را به هم پیوند می دهد و هنرش آن است كه از ظاهر و اكنون گذشته و به باطن و سنت گرویده است.

مطالب فوق را به عنوان مقدمه عرض كردم تا ان شاء الله با تدبر در آنها مطالب كتاب روشن تر گردد و از خود حضرت سیدالشهداء عذرخواهی می كنم كه طرح نكته ای از آن نهضت جامع، موجب غفلت از سایر نكات آن می شود.

«و الی الله یهدی السبیل»



[1] براي شرح بيشتر به بحث «كربلا، از چشم عقل و عاطفه» رجوع كنيد.