کد مطلب:150343 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:281

ابوسفیان
او در فتح مكه چاره ای جز تسلیـم نـداشت و پـس از 20 سال مبارزه بـا پیـامبـر(ص)، به ظاهـر اسلام را پذیرفت.

روزی چشمـش به پیامبر افتاد و با خود گفت: «لیت شعری بای شییء غلبتنـی»; كاش مـی دانستـم به چه وسیله ای بـرمـن پیـروز شـدی؟! پیامبر سخـن او را شنید یا ضمیرش را خـوانـد و فرمـود: «بالله غلبتك یـا ابـاسفیـان» روزی ابـوسفیـان در خـانه عثمــان گفت: «یا بنی امیه تلقفوها تلقف الكره اما والذی یحلف به ابـوسفیان لاجنه و لانـار و مـازلت ارجـوهـا لكـم و لتصیـرن الـی ابنـائكـم وراثه.» حكـومت را مانند كره (تـوپ) به یكدیگر پاس دهید. آگاه باشید، قسـم می خـورم نه بهشتـی و نه آتشـی در كار است. آنچه را برای شما آرزو داشتـم به وراثت به فرزندان خود بدهید. در دوران حكومت عثمان، روزی از احد عبور می كرد، بالگد به قبر «حمزه بـن عبـدالمطلب» زد و گفت: چیزی كه دیروز بـر سـر آن با شمشیـر با شما مـی جنگیـدم امـروز در دست كـودكان ما افتاده و با آن بـازی می كنند.