کد مطلب:193928 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:186

حکایت
یكی از علما می فرمود: سال ها پیش عیالوار بودم و از حیث مالی در تنگنای شدیدی قرار داشتم. روزهای زیادی بود كه از مغازه دارها نسیه خرید می كردم. یك روز به قصد آن كه برای بچه هایم خوراكی تهیه نمایم، زنبیلی برداشتم و از خانه بیرون رفتم. در آن ایام یخچال نبود كه بتوان خوراك چند روز را در خانه نگه داشت. بلكه خوراك هر روز را همان روز تهیه می كردند. می گفت: به وسط كوچه كه رسیدم فكر كردم از كدام مغازه دار ممكن است نسیه بگیرم. هر چه به ذهنم فشار آوردم كسی را نیافتم كه از او نسیه نیاورده باشم. از قصاب گرفته تا نانوا و بقال، از همه آنها كم و بیش نسیه گرفته بودم. البته چیزی به من نگفته بودند، اما خجالت می كشیدم دوباره از آنها نسیه بخرم. با خود گفتم: بهتر است بروم از رفقا پول قرض بگیرم. دیدم از آنها نیز آن قدر پول قرض كرده ام كه نمی توانم دوباره تقاضای قرض بكنم. مدتی گذشت و من هنوز با همین افكار در كوچه ایستاده بودم و هر چه فكر می كردم نمی توانستم راهی پیدا كنم. ناگهان این حدیث به ذهنم



[ صفحه 130]



خطور كرد: «ان الله تعالی قد تكفل لطالب العلم برزقه خاصة عما ضمنه لغیره [1] ؛ خداوند روزی طالب علم را خود متكفل شده است» به سوی آسمان نگاهی كردم و گفتم خدایا، من تا جایی كه می توانستم قرض كردم و با قرض و نسیه روزگار گذراندم، اما دیگر نمی توانم. این را گفتم و با زنبیل خالی به طرف مدرسه به راه افتادم و مشغول مطالعه شدم. مدتی كه گذشت ناگهان خادم مدرسه مرا صدا زد و گفت: خانمی از منزل شما آمده و با شما كار دارد. خیلی نگران شدم؛ چون زن ها در مواقع عادی این كار را نمی كردند و به مدرسه نمی آمدند. با خود گفتم: نكند اتفاق بدی افتاده باشد. از جا پریدم و تا وقتی به در مدرسه رسیدم، هزار و یك فكر به ذهنم آمد. دیدم پشت در مدرسه همان زنی ایستاده است كه گاهی به منزل ما می آمد و در مقابل كمكی كه به بچه های من می كرد، ناهار یا شامی می خورد و می رفت. كلفت نبود، اما گاهی اوقات می آمد و كمك می كرد. گفت: فلان همسایه می خواهد شما را ببیند و با شما كار فوری دارد. خدا را شكر كردم كه مسئله مهمی نیست و زنبیل خالی ام را برداشتم و به طرف خانه به راه افتادم. به خانه كه رسیدم، بچه هایم سئوال كردند: چرا چیزی نخریده ای؟ گفتم: بعدا می خرم و به سراغ همسایه رفتم. دیدم خانمی است كه عزم سفر دارد. آن روزها رسم بر این بود اشخاصی كه به مسافرت می رفتند پول های خود را نزد شخص امینی به امانت می گذاشتند. خانم گفت: می خواهم به مسافرت بروم و شاید این سفر بیش از شش ماه به طول بینجامد، مقداری روپیه [2] دارم كه می خواهم آنها را نزد شما به امانت بگذارم. مقداری پول به من داد و من آنها را گرفتم. گفتم: اجازه می دهی اگر محتاج شدم در این پول ها تصرف نمایم؟ گفت: بله اشكالی ندارد. تو فرد امینی هستی و مال مرا نمی خوری. خداحافظی كردم و چند روپیه از آن پول ها را برداشتم و تمام بدهكاری هایم را ادا كردم. آن روز غذای بهتری تهیه كردم و به خانه بردم. این آقا، هم صابر بوده است و هم راضی. مثل آن شخص نبوده است كه قرآن را بردارد و نزد حضرت امیر علیه السلام برود.



[ صفحه 131]



رسیدن به این مقام كار ساده ای نیست. هنر می خواهد كه انسان قدرت گله كردن داشته باشد ولی شكوه نكند و این بدون كمك خدا و سعی خود انسان امكان پذیر نیست؛ چرا كه كوشش باید با دعا همراه باشد. بسیارند اموری كه اگر بی استعانت و توسل انجام شوند چندان ثمربخش واقع نمی شوند، هر چند با كوشش فراوان توأم باشند. چه بسا مجتهدی پس از چهل یا پنجاه سال زحمت، به مقام اجتهاد و مرجعیت دست یابد ولی در آخر نداند كه حكم خدا كدام است. بی استعانت از خدا و اهل بیت علیهم السلام ما كجا و فهم حكم خدا كجا؟ خدا مقدمات و اسبابی را فراهم می كند تا انسان امتحان شود.

یكی از منسوبان ما زن صالح و مؤمنی بود كه می گفتند سالها با مادر شوهرش در یك خانه زندگی می كرده است، اما هیچ وقت با هم مشكلی نداشته اند. خیلی مهم است كه یك عروس و یك مادر شوهر در یك خانه با هم زندگی كنند و در نهایت هر دو نیز به بهشت بروند. چهل سال پیش كه این بنده خدا از دنیا رفت، او را در خواب دیده و پرسیده بودند: حالت چطور است؟ گفته بود حالم خوب است. پرسیده بودند: آیا عمه ات [3] را می بینی؟ گفته بود: آری می بینم. پرسیده بودند: حالش چطور است؟ گفته بود: درجه او از من بالاتر است. گاهی اوقات او اراده می كند و می تواند به دیدن من بیاید، اما من نمی توانم به دیدن او بروم. خدای متعال او را در درجه ی «راضین بقضاء الله» و مرا در درجه «صابرین» قرار داده است.

حضرت در این جا صبر و رضا را در پی هم آورده و فرموده اند: «بمن صبر و رضی». علما گفته اند «واو» ظهور در اثنینیت دارد؛ یعنی معطوف و معطوف علیه به هر حال دو چیزند، نه یك چیز. این «واو» دلالت می كند كه رضا غیر از صبر است «و لن یصنع الله بمن صبر و رضی عن الله الا ما هو أهله» ظاهرا «هو» در این عبارت به «من» بر می گردد، انسانی كه سحر بیدار می شود و با این كه خوابش می آید وضو می گیرد و مشغول عبادت می شود، در واقع پا روی نفس خویش گذاشته است این شخص با كسی كه خوابیده و عبادتی انجام نداده فرق می كند، و مطمئنا پاداش این دو نفر در نزد خدا یكسان نیست.



[ صفحه 132]




[1] منية المريد، ص 160.

[2] در آن روزگار در عراق «روپيه» پول رايج بوده است.

[3] مادر شوهر؛ در عراق به مادر شوهر، عمه مي گويند ولو اينكه خواهر پدر نباشد.