کد مطلب:223216 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:185

نیشابور

نیشابور

نام این شهر را در زبان كنونی فارسی به صورت نیشابور ودر عربی نیسابور تلفظ می كنند واز كلمه فارسی قدیم «نیوشاپور» كه به معنی «چیز یا كار خوب یا جای خوب شاه » است گرفته شده ومنسوب به شاپور دوم پادشاه ساسانی است كه در قرن چهارم میلادی به تجدید بنای آن شهر همت گماشت.بانی اول نیشابور، شاپور اول ،پسر اردشیر بابكان موسس سلسله ساسانی است. چ

جغرافی نویسان مسلمان در قرن سوم، فهرست مفصلی از شهرهای مهم ولایت نیشابور ترتیب داده اند كه قسمت عمده ایالت قهستان را شامل می شود.فایده مهمی كه از این فهرست به دست می آید تلفظ قدیم بعضی اسامی است، ولی بسیاری از آن اسامی را امروز نمی توان معین كرد كه با كدام محل تطبیق می شود.

( لسترنج، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ص 409)

در اوایل دولت اسلامی به شهر نیشابور، ابر شهر می گفتند، وهمین نام بر سكه های آن شهر در دوران خلفای اموی وعباسی ضرب شده است. مقدسی وبرخی از مورخان دیگر آن را ایرانشهر نیز ضبط كرده اند، ولی گویا این نام فقط عنوان دولتی یا عنوان رسمی وافتخاری آن شهر بوده است.

( احسن التقاسیم، ص 314 ؛ اصطرخی ،مسالك الممالك، ص 258 ؛ صورة الارض، ص 313 ،المسالك والممالك: ص 124 ؛ یعقوبی، البلدان، ص 8علیه السلام 2، ابن رسته، الاعلاق النفسیة، ص 1علیه السلام 1)

در قرن چهارم هجری، نیشابور شهری بزرگ وبسیار آباد ومساحتش یك فرسخ در یك فرسخ بود ودارای شهر و قهندز وحومه (ربض) بود ومسجد جامع بزرگی در حومه آن وجود داشت ،از آثار عمرولیث صفاری كه مقابل میدانی معروف به لشرگاه واقع بود، دار الامارهای نزدیك این مسجد بود وبه میدان دیگر معروف به میدان حسینین اتصال داشت.زندان نیز تا دارالاماره فاصله زیادی نداشت ومیان هر یك از این عمارتها بیش از یك چهارم فرسخ فاصله نبود.قهندر دو دروازه وشهر یك چهار دروازه داشت. دروازهای شهر موسوم بودند به: اول دروازه پل، دوم دروازه كوچه معقل، سوم دروازه قهندر وچهارم دروازه پل تگین. در بیرون شهر وخارج قهندر وگرداگرد آنها حومه واقع بود وبازارهای شهر در حومه قرار داشت. این حومه دروازهای متعدد داشت واز آن جمله بود دروازه قباب (گنبدان) كه به سمت غرب باز می شد ودر مقابل آن دروازه جنگ روبروی ولایت «بشتفرش» واقع بود ودر سمت جنوب دروازه احوص آباد قرار داشت.

( جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ،ص 10- 409)

یاقوت حموی در معجم البلدان می نویسد :در زمان او (قرن هفتم) این شهر را «نیشاوور» می گفتند، وهمچنین گوید: با وجود ویرانیهایی كه از زمین لرزه سال 540 در نیشاوور حادث شد ونیز پس از آن در سال 548 كه تاخت و تاز عشایر «غز» به وقوع پیوست، باز در تمام خراسان نقطه ای از نیشابور آبادتر نیست.

ابن بطوطه كه پس از فتنه مغول شهر نیشابور را دیده می نویسد: این شهر آباد و معمور است ومسجدی زیبا دارد. مقدسی نیز از چهار روستای مهم نیشابور در عصر خود یاد می كند كه عبارتند از: شامات، ریوند، مازول وپشته فروش (پشت فروش) حافظ ابرو، شهر نیشابور را در اكثر اوقات از دیگر شهرهای خراسان ( جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ص 409 ،411-13، احسن التقاسیم، ص 312، 314، صلی الله علیه واله 31. )

بزرگتر توصیف می كند واز معادن ومحصولات آن نام می برد.

( جغرافیای حافظ ابرو، ص 2-3صلی الله علیه واله . )

رود حضرت رضاعلیه السلام به نیشابور

خوشبختانه از ورود حضرت رضاعلیه السلام به نیشابور گزارشهای متعددی در منابع وتذكره ها به چشم می خورد. از این رو مسیر حركت ومنازلی را كه حضرت از نیشابور به سرخس واز آن جا به مرو طی كرده اند بیش از سایر مناطق وشهرهای قابل تعیین است.

شیخ صدوق از ورود حضرت رضاعلیه السلام به نیشابور گزارشهای متعددی در منابع وتذكرها به چشم می خورد.از این رو مسیر حركت ومنازلی را كه حضرت از نیشابور به سرخس واز آن جا به مرو طی كرده اند بیش از سایر مناطق وشهرها قابل تعیین است.

شیخ صدوق در عیون اخبار الرضاعلیه السلام ، بنابر نقل ابوواسع محمّد بن احمد بن اسحاق نیشابوری كه او نیز از جدّه خود خدیجه بنت عمران روایت كرده چنین می گوید: هنگامی كه حضرت رضاعلیه السلام وارد شهر نیشابور شد در محله «غز» در ناحیه معروف به «بلا شاباد»در خانه جدم پسنده وارد شد. هنگامی كه حضرت وارد خانه شد، دانه بادامی در گوشه ای از خانه كاشت، دانه رویید وتبدیل به درخت شد ودر مدت یك سال بادام داد. مردم از آن بادام می خورد و شفا می خواست وبه بركت حضرت شفا می یافت وهر كه را چشم دردی بود از آن بادام بر چشم خود می مالید وسلامت حاصل می شد. زن حامله ای كه زاییدن بر او خست شده بود، چون از آن بادام خورد، همان ساعت وضع حمل كرد ویا اگر چهار پایی را قولنج عارض می شد از شاخه های آن بر شكمش می مالیدند، معالجه می شد.

ابو واسع محمّد بن نیشابوری در ادامه روایت خود می گوید: مدتها بر آن درخت گذشت تا آنكه خشك شد، جد من عمران شاخه های آن برا برید، (وبر اثر این اقدام) كور شد. عمران فرزندی داشت به نام ابو عمر، او درخت را به تمام برید.(وبر اثر این اقدام ثروت ومال او كه هفتاد تا هشتاد هزار درهم بود، از دست رفت و سر انجام چیزی برایش نماند. عمرو دارای دو فرزند بود كه هر دو دبیر ابو الحسن محمّد بن ابراهیم سمحور (سیمجور) بودند یكی به نام ابو القاسم و دیگری به نام ابو صادق وآن دو خواستند كه این خانه را تعمیر كنند، بیست هزار درهم برای آن خرج كردند در این بین ریشه درخت را كه (بر جای) مانده بود كندند ونمی دانستند كه از آن چه پیش می آید.یكی از آن دو، متولی زمین وباغ واملاك امیر خراسان بود، پس از زمانی به نیشابور مراجعت كرد در حالی كه پای راست او سیاه وگوشت پای او ریخته بود وپس از یك ماه بر (اثر) آن درد مرد. دیگری كه بزرگتر بود در دیوان سلطان نیشابور دبیری می كرد وبر دسته ای از نویسندگان ریاست داشت یكی از آنها گفت: خدا این دبیر را از چشم بد نگاه دارد.در آن ساعت دست او لرزیده، قلم از دستش افتاد ودست او زخم شد واز دفتر بیرون آمد وبه خانه خود مراجعت كرد.ابو العباس كاتب با جمعی بر او وارد شدند به او گفتند: این درد از جهت حرارت (گرمی مزاج) تو عارض شده ولازم است كه امروز فصد كنی، او در آن روز رگ خود را زد وخون گرفت، فردا آمدند باز گفتند كه امروز همان رگ بزن، او چنین كرد پس از آن دستش سیاه شد، گوشت آن ریخت و آن روز (از این مرض) مرد ومرگ هر دو برادر در كمتر از یك سال واقع شد.

( منتهی الامال، ص 322 و 323. )

مهمترین ومعتبرترین گزارشی كه از توقف حضرت رضاعلیه السلام در نیشابور ضبط شده است، روایت عبد السّلام بن صالح ابو صلت هروی است كه حدیث مشهور ومعروف «سلسلة الذهب» را از امام رضاعلیه السلام در نیشابور نقل می كند. این روایت به تواتر در منابع حدیث از محدثان مختلف نقل شده و در منابع اولیه وقدیم ونیز منابع جدید وتذكره ها وسایر كتب تاریخی وكتابهایی كه به شرح زندگانی امام علی بن موسی الرضاعلیه السلام اختصاص یافته به كرات آمده است الفصول المهمه، ص 240، شیخ صدوق، الامالی، ص 208، منتهی الامال، ص 322؛ روضة الواعظین، ص 4علیه السلام 3، تاریخ نیشابور، ص 125، مدینة المعاجز، ص 0علیه السلام 4، وزندگانی سیاسی هشتمین امام در ص 95.

ذكر حدیث سلسلة الذهب در نیشابور

عبد السلام بن صالح ابو صلت هروی می گوید: من با علی موسی الرضاعلیه السلام بودم در زمانی كه آن جناب از نیشابور كوچ می كرد وبر استری سیاه وسفید سوار بود بناگاه محمّد بن رافع واحمد بن حرث ویحیی بن یحیی واسحاق بن راهویه و چند تن از اهل علم به دهانه استر آویختند (در اطراف آن حضرت گرد آمدند و دهانه اسب او گرفتند) وعرض كردند كه تو را به حق خاندان پاكتان قسم می دهیم كه حدیثی از برای ما بیان كن كه از پدر بزگوارتان شنیده باشی. امام علیه السلام سر مبارك خود را از عماری (كجاوه) بیرون كرد وبر روی سر آن حضرت ردایی از خز منقش ونگارین قرار داشت و دو رو بود، یعنی پشت و روی آن مثل یكدیگر بود و فرمود: حدیث حدیث كرد مرا پدر بزرگوارم بنده صالح موسی بن جعفرعلیه السلام وفرمود حدیث كرد مرا پدر بزگوارم جعفر بن محمّدعلیه السلام وفرمود: حدیث كرد پدر بزرگوارم ابو جعفر محمّد بن علی، باقر علم انبیاءعلیه السلام (یعنی شكافنده علم پیغمبران) وفرمود: حدیث كرد مرا پدر بزرگوارم علی بن الحسین سید العابدین علیه السلام ، وفرمود: حدیث كرد مرا پدر بزرگوارم علی بن الحسین سید العابدین علیه السلام ، وفرمود: حدیث كرد مرا پدر بزرگورام علی بن أبی طالب علیه السلام وفرمود: شنیدم از پیغمبر9 كه فرمود، حدیث كرد مرا پدر بزرگوارم سید جوانان بهشت حسین علیه السلام وفرمود: حدیث كرد مرا پدر بزرگوارم علی بن أبی طالب علیه السلام وفرمود: شنیدم از پیغمبر9 كه فرمود، شنیدم از جبرئیل كه گفت: خداوند جل جلاله فرمود: منم خدایی كه نیست جز من خدایی، پس مرا عبادت كنید.هركس «لا اله إلّا اللّه» بگوید داخل شده است در قلعه من ایمن است از عذاب من.

شیخ صدوق در ادامه روایت می افزاید: از اسحاق بن راهویه نقل شده كه چون حضرت رضاعلیه السلام خواست از نیشابور به سوی خراسان ونزد مامون بیرون رود، اصحاب حدیث گرد او آمدند وعرض كردند: یابن رسول اللّه تو از نزد ما كوچ می كنی وحدیث نمی كنی ما را به چیزی كه آن را ضبط كنیم؟ آن جناب در میان عماری (كجاوه) نشسته بود وسر از عماری بیرون كرد وفرمود: از پدرم موسی بن جعفرعلیه السلام شنیدم كه به نقل از پدران بزرگوار خود از رسول خدا9 و آن جانب از جبرئیل نقل كرد كه گفت: از خداوند عز و جل شنیدم:«لا اله إلّا اللّه» قلعه من است، پس هر كس داخل شود در قلعه من ایمن است از عذاب من، چون راحله قدری راه پیمود آن جناب فرمود: ولی با شروط لا اله إلّا اللّه، و من (ولایت حضرت علی بن موسی) از شروط لا اله إلّا اللّه هستم.

شیخ صدوق می افزاید: از شروط لا اله إلّا اللّه اقرار كردن از برای حضرت رضاعلیه السلام است به این كه او است امام بر بندگان از جانب خدای عزوجل وواجب است اطاعت ایشان.

علی بن عیسی اربلی در كشف الغمة فی معرفة الائمة، می نویسد: در یكی از كتابها كه اینك نام آن را به خاطر ندارم نوشته بود عماد الدین محمّد بن أبی سعید بن عبد الكریم بن هوزان در محرم سال صلی الله علیه واله 59 از حاكم ابو عبد اللّه نیشابوری در تاریخ نیشابور روایت كرده كه علی بن موسی الرضاعلیه السلام با كجاوه ای وارد نیشابور شد كه ساز وبرگ آن از طلا ونقره بود. در این هنگام ابو ذرعه ومحمّد بن اسلم طوسی كه از حافظان بزرگ حدیث واز رجال علم بودند در وسط بازار جلو مركب آن حضرت را گرفته و گفتند تو را به حق پدران و دودمان بزرگوارت، چهره مباركت را باز كن و از پدرانت برای ما حدیثی نقل نما. در این هنگام مركب آن حضرت متوقف شد و سایبان به كنار رفت ودیدگان مسلمان از جمال مبارك وطلعت روشن او منور شد.

مردم همگان از جای خود برخاسته وبه احترام آن جناب ایستاند. گروهی از مردم گریه می كردند وجماعتی فریاد هلهله وشادی برآورده و دسته ای جامه های خود را پاره نمودند، عده ای خود را به خاك افكنده وبعضی افسار استرس را می بوسیدند و تعدادی سرهای خود را بلند كرده و جایگاه آن جناب می نگریستند. این ازدحام و غوغا تا هنگام ظهر بطول انجامید واشك از دیدگان مردم جاری بود. فریادها خاموش شد در این وقت كه سكوت همه جا را فرا گرفت علما و اهل فضل فریاد برآوردند كه ای گروه مردم بشنوید وگوش فرا دهید وفرزند رسول خدا9 را اذیت نكنید. حضرت رضاعلیه السلام حدیثی املا فرمود: و حدود بیست و چهار هزار قلم به دست حدیث را نوشتند كه از آن جمله ابو ذرعه رازی و محمّد بن اسلم بودند.

حضرت رضاعلیه السلام فرمود: شنیدم از پدرم موسی بن جعفرعلیه السلام واو از پدرش جعفر بن محمّدعلیه السلام و او از پدرش محمّد بن علی علیه السلام واو از پدرش علی بن الحسین علیه السلام واو از پدرش حسین بن علی علیه السلام و او از پدرش علی بن أبی طالب علیه السلام واو از برادر وپسر عمویش حضرت رسول خدا9 واو از جبرئیل واو از حضرت رب العزة جلّ جلاله كه فرمود: كلمه «لا اله إلّا اللّه » سنگر و دژ من است هر كس در این در این دژ وارد شود از عذاب من ایمن است «كلمة لا اله إلّا اللّه حصنی فمن قالها دخل حصنی ومن ( بحار الانوار: 109/12، 114، 115. )