کد مطلب:232039 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:209

مجامعت
و لا تجامع امراة حتی تلاعبها و تكثر ملاعبتها و تعمر ثدییها فانك اذا فعلت ذلك غلبت شهوتها و اجتمع ماؤها یخرج من ثدییها و الشهوة تظهر من وجهها و عینیها و



[ صفحه 81]



اشتهت منك مثل ذلك الذی اشتهته منها.

یعنی مجامعت منمای با زن مگر بعد از آنكه دست بازی بسیار با او بكنی. و دو پستان او را بفشری و بمالی. بواسطه ی آن كه هرگاه تو دست بازی بسیار نمودی و پستان [1] او را فشردی غالب و بسیار می شود منی [2] و شهوت و خواهش آن زن به جماع. و جمع می شود آب منی آن زن. كه آب منی زنان بیرون می آید از دو پستان ایشان. و اثر شهوت و خواهش زنان ظاهر می شود از رو و چشم ایشان. و همچنین این ملاعبه و فشردن پستانها باعث این می شود كه بخواهد آن زن از تو مثل آن چیزی را كه خواسته ای تو از او.

و لا تجمع مع النساء الاوهی طاهرة و اذا فعلت ذلك فلا تقم و لاتجلس جالسا و لكن تمیل علی یمینك ثم انهض للبول اذا فرغت من ساعتك فانك تأمن الحصاة باذن الله تعالی.

یعنی مجامعت منمای با زنان مگر آنكه آن زن پاك بوده باشد از خون حیض و نفاس. و هرگاه فارغ شدی از مجامعت بر پا مایست و بر جای منشین. اما لحظه ای تكیه نمای بر پهلوی راست پس برخیز از برای بول كردن همان ساعت، كه ایمن می شوی از سنگ گرده و مثانه باذن خدای تعالی.

ثم اغتسل و اشرب من ساعتك من المومیایی بشراب العسل او بعسل منزوع الرغوة فانه یرد من الماء مثل الذی خرج منك.

یعنی پس غسل نمای و بیاشام همان ساعت از مومیایی با شربت عسل - یعنی عسلی كه آب داخل آن نموده باشی و جوشانیده باشی - یا با عسلی كه كف او را گرفته باشند. به سبب اینكه خوردن مومیایی با شربت عسل یا با عسل كف



[ صفحه 82]



گرفته باعث این می شود كه به هم رسد تو را آنقدر آب منی كه بیرون آمده است از تو به سبب جماع.

و اعلم جماعهن و القمر فی برج الحمل او فی الدلو من البروج افضل و خیر من ذلك ان یكون فی برج الثور لكونه شرف القمر.

یعنی بدان به تحقیق كه جماع با زنان در وقتی كه ماه در برج حمل یا دلو باشد بهتر است از باقی بروج. و بهتر و نیكوتر از آن وقتی است كه در برج ثور باشد. زیرا كه این برج شرف قمر است.

و من عمل بما وصفت [فی] كتابی هذا و دبربه جسده امن باذن الله تعالی من كل داء و صح بحول الله تعالی و قوته فان الله یعطی العافیه لمن یشاء و یمنحها ایاه و الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی خیر خلقه محمد و اله اجمعین.

یعنی و هر كس كه عمل كند به آنچه بیان كردم در این كتاب - كه رساله ذهبیه است - ایمن می شود به اذن و اراده ی حق سبحانه و تعالی از جمیع مرضها. و بدن او صحیح خواهد بود به قدرت و قوت خدای تعالی پس به درستی كه خدای تعالی عافیت می دهد هر كس را كه می خواهد. و می بخشد عافیت را به او ستایش از برای پروردگار عالم است. و صلوة و سلام بر بهترین خلق او كه محمد صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت او كه معصومینند.

بالتمام تمت ترجمه الرساله الذهبیه بعون الله تعالی و قد فرغت من تحریرها فی اربع و عشرین شهر ربیع الاول من شهر سنه 1084.



[ صفحه 93]



پس چه باید كرد ای اقوام شرق



آدمیت زار نالید از فرنگ

زندگی هنگامه برچید از فرنگ



پس چه باید كرد ای اقوام شرق؟

باز روشن می شود ایام شرق



در ضمیرم انقلاب آمد پدید

شب گذشت و آفتاب آمد پدید



یورپ [3] از شمشیر خود بسمل [4] افتاد

زیر گردون رسم لادینی [5] نهاد



گرگی اندر پوستین بره ای

هر زمان اندر كمین بره ای



مشكلات حضرت انسان ازوست

آدمیت را غم پنهان ازوست



در نگاهش آدمی آب و گل است

كاروان زندگی بی منزل است





[ صفحه 94]



هر چه می بینی ز انوار حق است

حكمت اشیا ز اسرار حق است



هر كه آیات خدا بیند حر است

اصل این حكمت زحكم انظر است [6] .



بنده ی مؤمن از او بهروز تر

هم به حال دیگران دل سوزتر



علم چون روشن كند آب و گلش

از خدا ترسنده تر گردد دلش



علم اشیا خاك ما را كیمیاست

آه! در افرنگ تأثیرش جداست



عقل و فكرش بی عیار خوب و زشت

چشم او بی نم، دل او سنگ و خشت



علم از او رسواست اندر شهر و دشت

جبرئیل از صحبتش ابلیس گشت



دانش افرنگیان تیغی به دوش

در هلاك نوع انسان سخت كوش



با خسان اندر جهان خیر و شر

در نسازد مستی علم و هنر



آه از افرنگ و از آیین او

آه از اندیشه ی لادین او



علم حق را ساحری آموختند

ساحری نه، كافری آموختند



هر طرف صد فتنه می آرد نفیر [7] .

تیغ را از پنجه ی رهزن بگیر





[ صفحه 95]



ای كه جان را باز می دانی ز تن

سحر این تهذیب لادینی شكن



روح شرق اندر تنش باید دمید

تا بگردد قفل معنی را كلید



زندگانی هر زمان در كشمكش

عبرت آموز است احوال حبش



شرع یورپ [8] بی نزاع قیل و قال

بره را كردست بر گرگان حلال



نقش نو اندر جهان باید نهاد

از كفن دزدان، چه امید گشاد



در جینوا [9] چیست غیر از مكر و فن

صید تو این میش و آن نخجیر من



نكته ها كو می نگنجد در سخن

یك جهان آشوب و یك گیتی فتن [10] .



ای اسیر رنگ پاك از رنگ شو

مؤمن خود، كافر افرنگ شو



رشته ی سود و زیان در دست تست

آبروی خاوران در دست تست



این كهن اقوام را شیرازه بند

رایت صدق و صفا را كن بلند



اهل حق را زندگی از قوت است

قوت هر ملت از جمعیت است





[ صفحه 96]



رای بی قوت همه مكر و فسون

قوت بی رای جهل است و جنون



سوز و ساز و درد و داغ از آسیاست

هم شراب و هم ایاغ از آسیاست



عشق را ما دلبری آموختیم

شیوه ی آدم گری آموختیم



هم هنر هم دین ز خاك خاور است

رشك گردون خاك پاك خاور است



وانمودیم آنچه بود اندر حجاب

آفتاب از ما و ما از آفتاب



هر صدف را گوهر از نیسان ماست

شوكت هر بحر از طوفان ماست



روح خود در سوز بلبل دیده ایم

خون آدم در رگ گل دیده ایم



فكر ما جویای اسرار وجود

زد نخستین زخمه بر تار وجود



داشتیم اندر میان سینه داغ

بر سر راهی نهادیم این چراغ



ای امین دولت تهذیب و دین

آن ید بیضا برآر از آستین



خیز و از كار امم بگشا گره

نشئه ی افرنگ را از سر بنه



نقشی از جمعیت خاور فكن

واستان خود را زدست اهرمن



دانی از افرنگ و از كار فرنگ

تا كجا در قید زنار فرنگ





[ صفحه 97]



زخم از او نشتر ازو سوزن از او

ما و جوی خون و امید رفو



خود بدانی پادشاهی قاهری است

قاهری در عصر ما سوداگری است



تخته ی دكان شریك تخت و تاج

از تجارت نفع و از شاهی خراج



آن جهانبانی كه هم سوداگر است

بر زبانش خیر و اندر دل شر است



گر تو می دانی حسابش را درست

از حریرش نرم تر كرباس تست



بی نیاز از كارگاه او گذر

در زمستان پوستین او مخر



كشتن بی حرب و ضرب آیین اوست

مرگها در گردش ماشین اوست



بوریای خود به قالینش مده

بیذق [11] خود را به فرزینش مده



گوهرش تف [12] دار و در لعلش رگ است

مشك این سوداگر از ناف سگ است



رهزن چشم تو خواب مخملش

رهزن تو رنگ و آب مخملش



صد گره افكنده ای در كار خویش

از قماش او مكن دستار خویش



هوشمندی از خم او می نخورد

هر كه خورد اندر همین میخانه مرد





[ صفحه 98]



وقت سودا خندخند و كم خروش

ما چو طفلانیم و او شكر فروش



محرم از قلب و نگاه مشتری است

یا رب این سحر است یا سوداگری است



تاجران رنگ و و بردند سود

ما خریداران همه كور و كبود



آنچه از خاك تو رست ای مرد حر

آن فروش و آن بپوش و آن بخور



آن نكو بینان كه خود را دیده اند

خود گلیم خویش را بافیده اند



ای زكار عصر حاضر بی خبر

چرب دستهای یورپ را نگر



قالی از ابریشم تو ساختند

باز او را پیش تو انداختند



چشم تو از ظاهرش افسون خورد

رنگ و آب او ترا از جا برد



وای آن دریا كه موجش كم تپید

گوهر خود را ز غواصان خرید



«محمد اقبال لاهوری» [13] .


[1] Mammel.

[2] Semen.

[3] يورپ يعني اروپا.

[4] بسمل حيوان سر بريده را گويند.

[5] لاديني به معني بي ديني است.

[6] اشاره به آيه ي قرآن كريم: فانظر الي الابل كيف خلقت.

[7] حمله و هجوم و در عربي به معني شيپور است.

[8] يورپ همان اروپاست در هند و پاكستان اين كلمه از انگليسي اخذ شده و در اينجا از فرانسه.

[9] جينوا، ژنو و اشاره به جامعه ملل كه ملل ضعيف را در آن راه نبود و ملل قوي زيردستان را در هم شكستند و جهان را بين خود تقسيم كردند.

[10] جمع فتنه.

[11] بيذق يا بيدق، پياده شطرنج، و فرزين، و زير شطرنج است.

[12] تف دار به معني معيوب است.

[13] اشعار فارسي اقبال لاهوري، م. درويش، 1359، تهران، صفحه ي 477 - 480.