کد مطلب:245338 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:284

ازدواج
در شرح زندگانی امام رضا علیه السلام ذكر شده كه مأمون خلیفه ی عباسی برای نجات از نابسامانیهایی كه در جامعه وجود داشت، و برای ایمنی از شورش علویان و نیز جلب محبت و امكانات شیعیان و ایرانیان، كوشید خود را دوستدار اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قلمداد كند. او با تحمیل ولایت عهدی خود بر امام رضا علیه السلام می خواست، هم این منظور را عملی سازد و هم امام را از نزدیك زیر نظر داشته باشد كه البته موفق نشد.

از سوی دیگر خاندان بنی عباس از این روش مأمون و از اینكه احتمال داشت خلافت از بنی عباس به علویان منتقل شود، سخت ناراضی و خشمگین بودند. به همین جهت به مخالفت با خلیفه پرداختند و او را به شهادت امام تحریك كردند. وقتی امام توسط مأمون مسموم و شهید شد، آرام گرفتند و خشنود شدند و به مأمون روی آوردند.

مأمون زهر دادن امام را بسیار سری و مخفیانه انجام داده بود و سعی داشت جامعه از این جنایت آگاهی نیابد. او برای پوشاندن جنایت خود به اندوه و عزاداری تظاهر می كرد. حتی سه روز در آرامگاه امام اقامت كرد و نان و نمك خورد و خود را عزادار و گریان نشان داد! اما با همه ی این پرده پوشیها و ریاكاریها، سرانجام بر علویان آشكار شد كه قاتل امام كسی جز مأمون نبوده است. لذا سخت آزرده شده و از اطراف خلیفه پراكنده گشتند. مأمون بار دیگر حكومت خویش را در خطر دید و



[ صفحه 275]



برای پیشگیری و چاره سازی، توطئه دیگری آغاز كرد: او خود را دوستدار امام جواد علیه السلام نشان داد و برای بهره برداری بیشتر، دختر خود «ام الفضل» را به ازدواج آن گرامی درآورد و همچنین كوشید همان بهره ای را كه در تحمیل ولایتعهدی بر امام هشتم می جست، از این وصلت نیز به دست آورد.

مأمون، در سال 204 هجری، یعنی یك سال پس از شهادت امام رضا علیه السلام، فرزند برومند آن بزرگوار را به اجبار از مدینه به بغداد آورد و پیشنهاد ازدواج دخترش با ایشان را مطرح كرد. امام نیز این وصلت را كه مصالح شیعه و شیعیان را در برداشت پذیرفت و این فرصت را به «ام الفضل» داد كه پس از یك عمر زندگی در دربار خلیفه، بتواند مسیر زندگی خویش را تغییر داده و با ورود به عالم پاكی ها، مسیر زندگی و سرنوشت خود را یك سره دگرگون ساخته و به حلقه ی مؤمنان و صالحان درآید. زندگی ساده و بی پیرایه ی امام الگویی از زندگی رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم بود و پذیرش قلبی آن، می توانست فرزند مأمون را در زمره ی پیروان راستین پیامبر اسلام قرار دهد.

در ضمن، این فرصت برای امام پیش آمده بود كه بدور از جو اختناق و زندان و تعقیب و كشتار عباسیان، با مردم ارتباط برقرار كرده و علوم راستین و الهی را به آنان آموخته و با شیوه ی زندگی رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم آشنا سازد. عباسیان نیز خود به این نكته واقف بودند و لذا شروع به اعتراض به مأمون كردند.

«ریان بن شبیب» می گوید: چون عباسیان از تصمیم مأمون در مورد ازدواج دخترش با امام جواد علیه السلام آگاه شدند، ترسیدند مبادا با این كار، حكومت از دست بنی عباس خارج شود و همان وضعی كه در زمان امام پیشین، به وقوع پیوسته بود، تكرار شود. به همین جهت نزد مأمون رفتند واعتراض كردند و او را سوگند دادند كه از این كار منصرف شود. آنها گفتند:... تو آنچه را كه در گذشته ی دور و نزدیك میان ما و علویان واقع شده است، می دانی؛ این را نیز می دانی كه خلفای پیش از تو آنان را تبعید و تحقیر می كردند. ما پیش از این، از اینكه ولایتعهدی خود را به «رضا»



[ صفحه 276]



واگذار كرده بودی، نگران بودیم؛ ولی خدا آن مشكل را برطرف ساخت. اینك تو را به خدا سوگند می دهیم كه ما را دوباره اندوهگین نسازی و از این ازدواج صرفنظر كنی و دخترت را به یكی از عباسیان كه صلاحیت این وصلت را داشته باشد، بدهی...

مأمون پاسخ داد: درباره ی آنچه میان شما و علویان روی داده، مقصر شما بودید. اگر به انصاف نظر كنید آنان از شما سزاوارترند و آنچه خلفای پیش از من با علویان انجام دادند، قطع رحم و بریدن از خویشاوند بوده است كه من از این كار به خدا پناه می برم. در مورد ولایتعهدی «رضا» نیز پشیمان نیستم. من از او تقاضا كردم خلافت را بپذیرد، ولی او قبول نكرد و تقدیر الهی واقع شد. در مورد «ابوجعفر محمد بن علی» علیهماالسلام نیز باید بگویم كه من او را برای ازدواج با دخترم انتخاب كردم. زیرا با وجود خردسالی، در دانش و فضیلت بر تمامی اهل فضل برتری دارد و همین موجب شگفتی و تعجب است. امیدوارم این موضوع همچنان كه برای من روشن شده، برای همه ی مردم روشن شود تا بدانند كه نظر صحیح همان عقیده ی من است و او سزاوار همسری دختر من است.

عباسیان گفتند: هر چند علم و حكمت این نوجوان موجب شگفتی و تعجب تو شده، ولی هنوز كودك است و ادب و سیاست نیاموخته! صبر كن تا ادب بیاموزد، و با علم دین آشنا شود، آنگاه منظور خود را عملی ساز.

خلیفه در پاسخ گفت: وای بر شما! من این جوان را بهتر از شما می شناسم. او از خاندانی است كه علمشان خدایی است و به آموختن نیازی ندارند. پدران او همیشه در علم دین و ادب از مردم بی نیاز بودند. اگر مایل هستید می توانید او را بیازمایید تا آنچه گفتم بر شما آشكار و اثبات شود.

جواب دادند: این پیشنهاد خوبی است. او را می آزماییم و در حضور تو مسئله ای فقهی از او می پرسیم، اگر به درستی پاسخ داد، ما دیگر اعتراض نخواهیم داشت و بر همگان درستی نظریه خلیفه روشن می شود؛ و اگر نتوانست پاسخ دهد،



[ صفحه 277]



مشكل ما نیز حل می شود و خلیفه باید از این ازدواج منصرف شود.

مأمون پذیرفت و گفت: هر وقت خواستید، می توانید او را امتحان كنید.

بنی عباس به یحیی بن اكثم كه قاضی آن زمان بود مراجعه كردند و به او وعده ی پاداش هنگفتی دادند تا از امام جواد علیه السلام مسئله ای بپرسد كه او پاسخ آن را نداند. یحیی پذیرفت. آنگاه همگی نزد مأمون رفتند و از او خواستند روزی را برای آزمایش تعیین كند. مأمون روزی را تعیین كرد. همه ی بزرگان در آن روز گرد آمدند. مأمون دستور داد در بالای مجلس برای امام جواد علیه السلام جایی را تعیین كردند. امام در ساعت مقرر وارد شد و در محلی كه قبلا معین شده بود نشست. یحیی بن اكثم روبروی حضرت قرار گرفت و دیگران نیز در مكانهای خود مستقر شدند. مأمون هم در كنار امام نشسته بود!

یحیی بن اكثم از مأمون پرسید: آیا اجازه می دهی از «ابوجعفر» سؤالی بكنم؟

مأمون پاسخ داد: از خود او اجازه بخواه.

یحیی به امام رو كرد و گفت: فدایت شوم، اجازه می دهی پرسشی مطرح كنم؟

امام فرمود: اگر می خواهی بپرس.

یحیی عرض كرد: فدایت شوم، در مورد كسی كه در مناسك حج و در لباس احرام، شكاری را بكشد، چه می فرمایی؟

امام پاسخ داد: "این مسئله صورتهای فراوانی دارد. آیا در داخل حرم بوده یا در خارج؟ از حرمت این كار اطلاع داشته یا بی اطلاع بوده؟ عمدا كشته و یا از روی سهو و خطا؟ بنده بوده یا آزاد؟ صغیر بوده یا بزرگسال؟ بار اول بوده كه چنین كاری كرده یا بار دوم؟ صید او پرنده بوده یا غیر پرنده؟ كوچك بوده یا بزرگ؟ شكار كننده از كار خود پشیمان شده و یا قصد تكرار آن را دارد؟ در شب صید كرده یا در روز؟ احرام او برای حج عمره بوده یا حج تمتع؟



[ صفحه 278]



یحیی بن اكثم از اینكه امام در نه سالگی، اصل سؤال او را چنین عالمانه تشریح كرد، متحیر ماند و آثار عجز و شكست در چهره اش پدیدار شد و زبانش به لكنت افتاد. چنانكه همه ی حاضران قدرت علمی امام و شكست یحیی را دریافتند.

مأمون گفت: سپاس خدای را بر این نعمت و اینكه نظر من درست درآمد. آنگاه رو به بنی عباس كرد و گفت: آیا آنچه انكار می كردید دانستید؟

در همین مجلس، مأمون به امام پیشنهاد كرد كه با دخترش ازدواج كند و از ایشان خواست خطبه ی عقد را بخواند. امام پذیرفت و در آغاز خطبه فرمود:

خداوند را برای اعتراف بر نعمت او سپاسگزارم و كلمه ی توحید - لا اله الا الله - می گویم به جهت اخلاص در وحدانیت او، و درود خدا بر محمد سرور آفریدگان و برگزیدگان از خاندان او.

بی تردید از فضل و رحمت خدا بر مردمان است كه آنان را به وسیله ی حلال از حرام بی نیاز ساخته و به ازدواج فرمان داده و فرموده است: زنان و مردان مجرد و شایستگان (ازدواج) از بردگان و كنیزان را به ازدواج یكدیگر درآورید و به جهت فقر و بی چیزی مانع ازدواج آنها نشوید - اگر فقیر باشند خداوند به رحمت خود - به آنان عطا می فرماید و بی نیازشان می سازد و خدای متعال وسعت دهنده ی روزی بندگان و دانای به همه چیز است.

آنگاه امام با تعیین مهریه ای معادل مهریه ی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (پانصد درهم) موافقت خود را با ازدواج با دختر مأمون اعلام فرمود. خلیفه از طرف دخترش عقد را خواند و امام جواد قبول فرمود و به فرمان مأمون هدایای چشمگیری به حاضران دادند و سفره ها گستردند و مردم غذا خوردند و متفرق شدند و فقط گروهی از نزدیكان و درباریان مأمون باقی ماندند. آنگاه مأمون از امام تقاضا كرد كه خود پاسخ صورتهای گوناگون «صید در حال احرام حج» را بفرماید و امام پذیرفت و به تفصیل به شرح آن پرداخت.

خلیفه از شنیدن جواب عالمانه ی امام شگفت زده شد و آن حضرت را بسیار



[ صفحه 279]



تحسین كرد.

البته باید توجه داشت كه مأمون با همه ی تظاهرات دوستانه و ریاكاریهای مزورانه، از این ازدواج جز اهداف سیاسی منظور دیگری نداشته است و می توان دریافت كه به ویژه چند هدف را دنبال می كرده است:

1- با فرستادن دختر خود به خانه ی امام، آن گرامی را برای همیشه دقیقا و كاملا زیر نظر داشته باشد و از كارهای حضرت بی خبر نماند. دختر مأمون نیز به راستی وظیفه ی خبرچینی و گزارشگری به پدر را انجام می داد كه كتابهای تاریخی شاهد این حقیقت است.

2 - با این وصلت می خواست امام را به دربار پر عیش و نوش خود مرتبط كند و آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور بكشاند و بدین ترتیب بر عظمت امام لطمه وارد سازد و عصمت ایشان را لكه دار سازد، در نتیجه او را در انظار مردم از مقام ارجمند عصمت و امامت ساقط كند و خوار و خفیف نماید. در حالی كه مأمون در این كار شكست خورد.

«محمد بن ریان» می گوید: مأمون هر چه می كوشید امام جواد علیه السلام را به لهو و لعب وادار سازد، موفق نمی شد. در مجلسی كه به عنوان جشن ازدواج امام بر پا ساخت، صد كنیز را كه هر یك جامی پر از جواهرات در دست داشتند واداشت تا چون امام وارد مجلس شد و بر جای خود نشست، به استقبال ایشان بروند و آنان این كار را كردند. اما امام هیچ توجه و اعتنایی به آنان نفرمود و عملا به همه فهماند كه از این كارها بیزار است.

در هیمن مجلس، خواننده ای را برای خواندن و نواختن آهنگ آورده بودند اما همین كه او كار خود را شروع كرد، امام چنین بر او بانگ زد: "از خدا بترس."

مطرب از صلابت فرمان امام كه از ژرفای معنویت و نیروی الهی و ولایی آن گرامی مایه داشت، چنان مرعوب شد كه آلات موسیقی از دستش فروافتاد و دیگر



[ صفحه 280]



هرگز تا زنده بود نتوانست از دستهایش برای ساز و نوا استفاده كند. [1] .

3 - همچنان كه اشاره كردیم خلیفه ی زیرك عباسی سعی داشت با این وصلت، علویان را از اعتراض و قیام علیه خود باز دارد و خود را دوستدار و علاقمند به آنان وانمود سازد.

4 - مأمون با این كار قصد عوام فریبی و گول زدن عامه ی مردم را داشت. چنانكه گاهی می گفت: من به این وصلت اقدام كردم تا ابوجعفر علیه السلام از دخترم صاحب فرزند شود و من پدر بزرگ كودكی باشم كه از نسل رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم و علی بن ابی طالب علیهماالسلام است. [2] .

اما خوشبختانه این حیله ی مأمون نیز بی نتیجه بود زیرا دختر مأمون هرگز فرزندی به دنیا نیاورد و فرزندان امام جواد علیه السلام از جمله امام دهم حضرت امام هادی علیه السلام، همگی از همسر دیگر امام كه كنیزی نیك سیرت و بزرگوار به نام «سمعانه مغربیه» بود بوجود آمدند. [3] .

در مجموع این ازدواج كه مأمون بر آن اصرار می ورزید، كاملا جنبه ی سیاسی داشت. بنابراین با آنكه این وصلت با زندگی مرفهی همراه بود، برای امام كه همچون پدران گرامی و بلند مرتبه اش به دنیا توجهی نداشت، بی ارزش بود... و اصولا زندگی با مأمون، برای آن حضرت تحمیلی و پررنج بود.

نمونه ای از این رنج و مرارت را قبلا در روایت «حسین مكاری» یادآوری كردیم. زیرا او فكر می كرد امام علیه السلام در نزد مأمون به زندگی راحتی رسیده، و هرگز به وطنش مدینه باز نخواهد گشت، ولی امام با لحنی مغموم و رنگی پریده به او فرمود: ای حسین! نان جوین و نمك خشن در حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیش من از آنچه مرا در آن می بینی محبوب تر است.

به همین دلیل ماندن امام در بغداد طولی نكشید و خیلی زود، با همسرش «ام الفضل» به مدینه بازگشت و تا سال 220 همچنان در مدینه باقی ماند.



[ صفحه 281]




[1] شيخ كليني، اصول كافي، ج 1، ص 394.

[2] يعقوبي، التاريخ، ج 2، ص 454.

[3] شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج 2، ص 235.