کد مطلب:2632 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:1156

ناسیونالیسم
ناسیونالیسم

گرایش به جنبه های قومی و ملی در زبانهای اروپایی «ناسیونالیسم» خوانده می شود كه برخی از دانشمندان فارسی زبان آن را «ملت پرستی» ترجمه كرده اند.

ناسیونالیسم مطابق بیان گذشته، بر عواطف و احساسات قومی و ملی متكی است نه بر عقل و منطق. ناسیونالیسم را نباید به طور كلی محكوم كرد. ناسیونالیسم اگر تنها جنبه مثبت داشته باشد، یعنی موجب همبستگی بیشتر و روابط حسنه بیشتر و احسان و خدمت بیشتر به كسانی كه با آنها زندگی مشترك داریم بشود، ضد عقل و منطق نیست و از نظر اسلام مذموم نمی باشد، بلكه اسلام برای كسانی كه طبعاً حقوق بیشتری دارند از قبیل همسایگان و خویشاوندان، حقوق قانونی زیادتری قائل است.

ناسیونالیسم آنگاه عقلًا محكوم است كه جنبه منفی به خود می گیرد؛ یعنی افراد را تحت عنوان ملیتهای مختلف از یكدیگر جدا می كند و روابط خصمانه ای میان آنها به وجود می آورد و حقوق واقعی دیگران را نادیده می گیرد.

نقطه مقابل ناسیونالیسم، «انترناسیونالیسم» است كه قضایا را با مقیاس جهانی می نگرد و احساسات ناسیونالیستی را محكوم می كند. ولی همچنانكه گفتیم اسلام همه احساسات ناسیونالیستی را محكوم نمی كند، احساسات منفی ناسیونالیستی را محكوم می كند نه احساسات مثبت را.

مقیاس ملیت

در ابتدا چنین به نظر می رسد كه لازمه ناسیونالیسم و احساسات ملی این است كه هر چیزی كه محصول یك سرزمین معین یا نتیجه ابداع فكر مردم آن سرزمین است، آن چیز از نظر آن مردم باید ملی به حساب آید و احساسات ملی و ناسیونالیستی، آن را در بر می گیرد و هر چیزی كه از مرز و بوم دیگر آمده است باید برای مردم این سرزمین بیگانه و اجنبی به شمار آید.

ولی این مقیاس مقیاس درستی نیست، زیرا ملت از افراد زیادی تشكیل می شود و ممكن است فردی از افراد ملت چیزی را ابداع كند و مورد قبول سایر افراد

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 65

واقع نشود و ذوق عمومی آن را طرد كند. بدون شك چنین چیزی نمی تواند جنبه ملی به خود بگیرد.

مثلًا ممكن است ملتی یك سیستم اجتماعی مخصوصی را در زندگی خود انتخاب كند و فردی یا افرادی از همان ملت یك سیستم مغایر با سیستم عمومی ابداع و پیشنهاد كنند و مورد قبول عموم واقع نشود. در این صورت، آن سیستم مردود و مطرود را صرفاً به خاطر اینكه از میان مردم برخاسته و مبدع و مبتكر آن یكی از افراد همان ملت بوده نمی توان برای آن ملت یك پدیده ملی دانست، و برعكس ممكن است یك سیستم اجتماعی در خارج از مرزهای یك كشور به وسیله افرادی از غیر آن ملت طرح شود ولی افراد آن كشور با آغوش باز آن را بپذیرند. بدیهی است در اینجا نمی توانیم آن سیستم پذیرفته شده را به خاطر آنكه از جای دیگر آمده است بیگانه و اجنبی بخوانیم و یا مدعی شویم كه مردمی كه چنین كاری كرده اند برخلاف اصول ملیت خود عمل كرده و در ملت دیگر خود را هضم كرده اند و یا بالاتر، مدعی شویم كه چنین مردمی خود را تغییر داده اند.

بلی، در یك صورت آن چیزی كه از خارج رسیده است بیگانه و اجنبی خوانده می شود و پذیرش آن برخلاف اصول ملیت شناخته می شود و احیاناً پذیرش آن نوعی تغییر ملیت به شمار می آید كه آن چیز رنگ یك ملت بالخصوص داشته باشد و از شعارهای یك ملت بیگانه باشد. بدیهی است كه در این صورت اگر ملتی شعار ملت دیگر را بپذیرد و رنگ آن ملت را به خود بگیرد، برخلاف اصول ملیت خود عمل كرده است. مثلًا نازیسم آلمان و صهیونیزم یهود رنگ ملیت بالخصوصی دارد؛ اگر افراد یك ملت دیگر بخواهند آن را بپذیرند، برخلاف ملیت خود عمل كرده اند.

اما اگر آن چیز رنگ مخصوص نداشته باشد، نسبتش با همه ملتها علی السواء باشد، شعارهایش شعارهای كلی و عمومی و انسانی باشد و ملت مورد نظر هم آن را پذیرفته باشد، آن چیز اجنبی و بیگانه و ضدملی شمرده نمی شود و به قول طلاب:

«لابشرط یجتمع مع الف شرط» یعنی یك طبیعت بی رنگ با هر رنگی قابل جمع است، اما «طبیعت بشرط شی ء» یعنی طبیعتی كه رنگ بخصوصی دارد، با هیچ رنگداری جمع نمی شود.

به همین دلیل، حقایق علمی به همه جهان تعلق دارد. جدول فیثاغورس و نسبیت اینشتین به قوم معینی تعلق ندارد و با هیچ ملیتی منافات ندارد، برای اینكه

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 66

این حقایق بی رنگ است و رنگ و بوی قوم و ملت مخصوصی را ندارد.

به این دلیل، دانشمندان و فیلسوفان و پیامبران به همه جهانیان تعلق دارند، كه عقاید و آرمانهای آنها محصور در محدوده یك قوم و ملت نیست.

خورشید از ملت خاصی نیست و هیچ ملتی نسبت به آن احساس بیگانگی نمی كند، زیرا خورشید به همه عالم یك نسبت دارد و با هیچ سرزمین وابستگی مخصوص ندارد. اگر بعضی از سرزمینها كمتر از نور خورشید استفاده می كنند، مربوط به وضع خودشان است نه به خورشید. خورشید خود را به سرزمینی معین وابسته نكرده است.

پس معلوم شد صرف اینكه یك چیزی از میان یك مردمی برخاسته باشد، ملاك خودی بودن آن نمی شود و صرف اینكه چیزی از خارج مرزها آمده باشد، ملاك اجنبی بودن و بیگانه بودن آن نمی شود. همچنانكه سابقه تاریخی ملاك عمل نیست؛ یعنی ممكن است ملتی قرنها یك سیستم خاص اجتماعی را پذیرفته باشد و بعد تغییر نظر بدهد و سیستم نوینی را به جای آن انتخاب كند. مثلًا ما مردم ایران در طول بیست و پنج قرن تاریخ ملی، مانند بسیاری از كشورهای دیگر رژیم استبدادی داشتیم و اكنون كمی بیش از نیم قرن است كه رژیم مشروطه را به جای آن انتخاب كرده ایم. رژیم مشروطیت را ما ابداع و ابتكار نكردیم، بلكه از دنیای خارج به كشور ما آمده است ولی ملت ما آن را پذیرفته و در راه تحصیل آن فداكاریها كرده است.

البته افراد زیادی از همین ملت با سرسختی عجیبی مقاومت كردند، مسلحانه قیام كردند و برای حفظ رژیم استبداد خون خود را ریختند ولی از آنجا كه در اقلیت بودند و اكثریت ملت ایران رژیم مشروطیت را پذیرفت و در راه آن فداكاری كرد، آنان شكست خوردند و عاقبت تسلیم اراده اكثریت شدند.

اكنون آیا ما باید رژیم مشروطه را یك رژیم ملی و خودی بدانیم، یا نظر به اینكه در طول تاریخ زندگی اجتماعی و ملی ما، رژیم ما رژیم استبداد بوده نه رژیم مشروطه و بعلاوه ما ابداع كننده آن نبوده ایم و آن را از جای دیگر اقتباس كرده ایم، باید بگوییم رژیم ملی ما رژیم استبدادی است و رژیم مشروطه برای ما یك رژیم بیگانه است؟.

اعلامیه حقوق بشر را ما تنظیم نكرده ایم و در تنظیم آن هم شركت نداشته ایم و در طول تاریخ ملی ما مسائلی كه در آن اعلامیه مطرح است كمتر مطرح شده است،

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 67

ولی ملت ما مانند ملتهای دیگر جهان كم و بیش مواد آن را پذیرفته است. اكنون ما از نظر «ملیت ایرانی» درباره این اعلامیه چه بگوییم؟ سایر ملتهایی كه تنظیم كننده این اعلامیه نیستند، درباره این اعلامیه كه از خارج مرزهای كشورشان به آنها رسیده است چه بگویند؟ آیا احساسات ملی ایجاب می كند كه به حكم سابقه تاریخی و به حكم اینكه این اعلامیه از خارج مرزهای آنها سرچشمه گرفته است، با آن مبارزه كنند؟ آن را اجنبی و بیگانه بدانند؟ یا اینكه به حكم دو اصل مزبور: یكی اینكه این اعلامیه رنگ و بوی ملت خاصی ندارد، دیگر اینكه ملت آن را پذیرفته است، باید آن را خودی و غیر اجنبی بدانند؟.

عكس این مطلب را نیز می توان در نظر گرفت؛ یعنی ممكن است آیین و مسلك و مرامی از میان ملتی برخیزد اما «ملی» شمرده نشود، از باب اینكه رنگ یك ملت دیگر را دارد، یا از راه اینكه مورد قبول این ملتی كه از میان آنها برخاسته واقع نشده است، مثلًا كیش مانوی و مسلك مزدكی از میان ملت ایران برخاسته است ولی نتوانسته است پشتیبانی ملت را به دست آورد، به همین جهت این دو مسلك را نمی توان یك پدیده ملی به شمار آورد.

اساساً اگر این گونه امور را به اعتبار ابداع كنندگان و پیروان معدودشان «ملی» به حساب آوریم عواطف و احساسات اكثریت را نادیده گرفته ایم.

از مجموع مطالبی كه گفته شد دانسته می شود كه از نظر احساسات ملی و عواطف قومی، نه هر چیزی كه از وطن برخاست جنبه ملی پیدا می كند و نه هر چیزی كه از مرز و بوم دیگر آمده باشد بیگانه به شمار می رود، بلكه عمده آن است كه اولًا بدانیم آن چیز رنگ ملت بالخصوصی دارد یا بی رنگ است و عمومی و جهانی است، ثانیاً آیا ملت مورد نظر آن چیز را به طوع و رغبت پذیرفته است یا به زور و اكراه.

اگر هر دو شرط جمع شد، آن چیز خودی و غیراجنبی به شمار می رود و اگر این دو شرط جمع نشد، خواه فقط یكی از ایندو موجود باشد و خواه هیچ كدام موجود نباشد، آن چیز بیگانه شمرده می شود. به هر حال عامل «اینكه این چیز از میان چه ملتی برخاسته است» نه سبب می شود كه الزاماً آن چیز خودی و ملی محسوب شود و نه سبب می شود كه اجنبی و بیگانه شمرده شود.

اكنون باید وارد این مبحث بشویم كه آیا اسلام در ایران واجد دو شرط هست

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 68

یا نیست؟ یعنی آیا اولًا اسلام رنگ ملت مخصوصی مثلًا ملت عرب را دارد یا دینی است جهانی و عمومی و از نظر ملیتها و نژادها بی رنگ، و ثانیاً آیا ملت ایران به طوع و رغبت اسلام را پذیرفته است یا خیر؟.

آنچه درباره «ملت» و «ملیت» گفتیم، به اصطلاح طلاب «كبرا» ی بحث بود، اكنون وارد «صغرا» ی بحث بشویم.

انترناسیونالیسم اسلامی

این مسأله مسلّم است كه در دین اسلام، ملیت و قومیت به معنایی كه امروز میان مردم مصطلح است هیچ اعتباری ندارد، بلكه این دین به همه ملتها و اقوام مختلف جهان با یك چشم نگاه می كند و از آغاز نیز دعوت اسلامی به ملت و قوم مخصوصی اختصاص نداشته است، بلكه این دین همیشه می كوشیده است كه به وسایل مختلف ریشه ملت پرستی و تفاخرات قومی را از بیخ و بن بر كند.

در اینجا لازم است در دو قسمت بحث كنیم: اول اینكه اسلام از آغاز ظهور خویش داعیه جهانی داشته است، دوم اینكه مقیاسهای اسلامی مقیاسهای جهانی است نه ملی و قومی و نژادی.

داعیه جهانی اسلام

برخی از اروپاییان ادعا می كنند كه پیغمبر اسلام در ابتدا كه ظهور كرد فقط می خواست مردم قریش را هدایت كند، ولی پس از آنكه پیشرفتی در كار خود احساس كرد تصمیم گرفت كه دعوت خویش را به همه ملل عرب و غیرعرب تعمیم دهد.

این سخن یك تهمت ناجوانمردانه بیش نیست و علاوه بر اینكه هیچ دلیل تاریخی ندارد، با اصول و قرائنی كه از آیات اولیه قرآن- كه بر پیغمبر اكرم نازل شد- استفاده می شود مباینت دارد.

در قرآن مجید آیاتی هست كه نزول آنها در مكه و در همان اوایل كار بعثت پیغمبر اسلام بوده و در عین حال جنبه جهانی دارد.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 14 71 داعیه جهانی اسلام ..... ص : 68



مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 69

یكی از این آیات آیه ای است در سوره تكویر كه از سوره های كوچك قرآن است. این سوره از سوره های مكیه است كه در اوایل بعثت نازل شده است. آن آیه چنین است: «انْ هُوَ الّا ذِكْرٌ لِلْعالَمینَ» «1»

نیست این مگر یك تذكر و بیدارباش برای تمام جهانیان.

در آیه دیگر كه در سوره سبأ است می فرماید: «وَ ما ارْسَلْناكَ الّا كافَّةً لِلنّاسِ بَشیراً وَ نَذیراً وَلكِنَّ اكْثَرَ النّاسِ لایَعْلَمونَ» «2»

تو را نفرستادیم مگر آنكه برای همه مردم بشارت دهنده و بازدارنده باشی ولی بیشتر مردم نادانند.

نیز در سوره انبیاء می فرماید: «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِی الزَّبورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ انَّ الْارْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحونَ» «3»

و هرآینه نوشتیم در زبور پس از ذكر كه «زمین» به بندگان صالح من خواهد رسید.

نیز در سوره اعراف می فرماید: «یا ایُّهَا النّاسُ انّی رَسولُ اللَّهِ الَیْكُمْ جَمیعاً» «4»

ای مردم، من فرستاده خدایم بر همه شما.

در قرآن هیچ جا خطابی به صورت «یا ایُّهَا الْعَرَب» یا «یا ایُّهَا الْقُرَشیّون» پیدا نمی كنید. آری، گاهی در برخی از جاها خطاب «یا ایُّهَا الَّذینَ امَنوا» هست كه مطلب مربوط به خصوص مؤمنین است كه به پیغمبر صلی الله علیه و آله گرویده اند (و در این جهت هم فرق نمی كند؛ مؤمن، از هر قوم و ملتی باشد داخل خطاب هست) وگرنه در موارد دیگر كه پای عموم در میان بوده عنوان «یا ایُّهَا النّاسُ» آمده است.

یك مطلب دیگر در اینجا هست كه مؤید جهانی بودن تعلیمات اسلامی و وسعت نظر این دین است و آن اینكه آیات دیگری در قرآن هست كه از مفاد آنها یك نوع «تعزّز» و اظهار بی اعتنایی به مردم عرب از نظر قبول دین اسلام استنباط می شود.

مفاد آن آیات این است كه اسلام نیازی به شما ندارد، فرضاً شما اسلام را نپذیرید اقوام دیگری در جهان هستند كه آنها از دل و جان اسلام را خواهند پذیرفت. بلكه از مجموع این آیات استنباط می شود كه قرآن كریم روحیه آن اقوام دیگر را از قوم عرب برای اسلام مناسبتر و آماده تر می داند. این آیات به خوبی

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 70

جهانی بودن اسلام را می رساند، چنانكه در سوره انعام می فرماید: «فَانْ یَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسوا بِها بِكافِرینَ» «1»

اگر اینان (اعراب) به قرآن كافر شوند، همانا ما كسانی را خواهیم گمارد كه قدر آن را بدانند و به آن مؤمن باشند.

نیز در سوره نساء می فرماید: «انْ یَشَأْ یُذْهِبْكُمْ ایُّهَا النّاسُ وَ یَأْتِ بِاخَرینَ وَ كانَ اللَّهُ عَلی ذلِكَ قَدیراً» «2»

اگر خدا بخواهد شما را می برد و دیگران را به جای شما می آورد، خداوند بر هر چیزی تواناست.

نیز در سوره محمد صلی الله علیه و آله می فرماید: «وَ انْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَكُمْ ثُمَّ لایَكونوا امْثالَكُمْ» «3»

اگر شما به قرآن پشت كنید، گروهی دیگر جای شما را خواهند گرفت كه مانند شما نباشند.

در ذیل این آیه، حضرت امام باقر علیه السلام می فرماید: «منظور از قوم دیگر، موالی (ایرانیان) هستند».

نیز امام صادق علیه السلام فرمود: «این امر، یعنی پشت كردن مردم عرب بر قرآن، تحقق پیدا كرد و خداوند به جای آنها موالی (یعنی ایرانیان) را فرستاده و آنها از جان و دل اسلام را پذیرفتند» «4» باری، مقصود ما فعلًا این نیست كه بگوییم آن قومِ دیگر ایرانیان بودند و یا غیرایرانیان، بلكه این را می خواهیم بگوییم كه از نظر اسلام قوم عرب و غیر عرب از نظر قبول یا رد اسلام مساوی بودند، و حتی عربها به خاطر بی اعتنایی هایی كه به اسلام می كردند كراراً مورد سرزنش واقع می شدند. اسلام می خواهد به اعراب بفهماند كه آنها چه ایمان بیاورند و چه نیاورند، این دین پیشرفت خواهد كرد زیرا اسلام دینی نیست كه تنها برای قوم مخصوصی آمده باشد.

مطلب دیگری كه در اینجا خوب است تذكر داده شود این است كه این امر یعنی خروج یك عقیده، یك فكر، یك دین و یك مسلك از مرزهای محدود و نفوذ در مرزها و مردم دوردست اختصاص به اسلام ندارد؛ همه ادیان بزرگ جهان بلكه

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 71

مسلكهای بزرگ جهان، آن اندازه كه در سرزمینهای دیگر مورد استقبال قرار گرفته اند در سرزمین اصلی كه از آنجا ظهور كرده اند مورد استقبال قرار نگرفته اند.

مثلًا حضرت مسیح علیه السلام در فلسطین (منطقه ای از مشرق زمین) به دنیا آمد و اكنون در مغرب زمین بیش از مشرق، مسیحی وجود دارد. اكثریت عظیم مردم اروپا و آمریكا مسیحی هستند؛ آنها حتی از لحاظ قاره و منطقه نیز با حضرت مسیح جدا هستند.

برعكس، خود مردم فلسطین یا مسلمانند یا یهودی؛ اگر مسیحی وجود داشته باشد بسیار كم است. آیا مردم اروپا و آمریكا نسبت به دین مسیح احساس بیگانگی می كنند؟.

من نمی دانم چرا خود اروپاییان كه القاكننده این افكار تفرقه انداز هستند هرگز درباره خودشان این جور فكر نمی كنند و فقط به ابزارهای استعماری شان این افكار را تلقین می كنند. اگر اسلام برای ایرانی بیگانه است، مسیحیت نیز برای اروپایی و آمریكایی بیگانه است.

علت روشن است؛ آنها احساس كرده اند كه در سرزمینهای شرقی و اسلامی فقط اسلام است كه به صورت یك فلسفه مستقل زندگی به مردم آنجا روح استقلال و مقاومت می دهد، اگر اسلام نباشد چیز دیگری كه بتواند با اندیشه های استعماری سیاه و سرخ مبارزه كند وجود ندارد.

بودا نیز- چنانكه می دانیم- در هند متولد شد، اما میلیونها نفر مردم چین و سرزمینهای دیگر به آیین وی گرویده اند.

زرتشت اگرچه آیینش توسعه پیدا نكرد و از حدود ایران خارج نشد ولی با اینهمه، مذهب زرتشتی در بلخ بیشتر رواج یافت تا آذربایجان كه می گویند مهد زرتشت بوده است.

مكه نیز كه مهد پیغمبر اسلام بود، در آغاز این دین را نپذیرفت ولی مدینه كه فرسنگها از این شهر فاصله داشت از آن استقبال كرد.

از بحث در مذاهب خارج می شویم و مرامها و مسلكها را در نظر می گیریم.

معروفترین و نیرومندترین مسلك اصطلاحی در دنیای امروز «كمونیسم» است.

كمونیسم در كجا پیدا شد و از چه مغزی تراوش كرد و چه ملتهایی آن را پذیرفتند؟

كارل ماركس و فردریك انگلس دو نفر آلمانی بودند كه پایه كمونیسم امروز را ریختند. كارل ماركس اواخر عمر خود را در انگلستان گذراند. پیش بینی خود

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 14 75 مقیاسهای اسلامی ..... ص : 72

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 72

ماركس این بود كه مردم انگلستان قبل از سایر ملتها به كمونیسم خواهند گروید، ولی ملت آلمان و ملت انگلستان زیر بار این مرام نرفتند و مردم روسیه شوروی آن را پذیرفتند. ماركس هم پیش بینی نمی كرد كه فكر او بجای آلمان و انگلستان در كشور دورافتاده شوروی و یا چین رواج یابد.

باز از این ناسیونالیستهای دوآتشه باید بپرسیم: چرا مردم شوروی و مردم چین احساسات ناسیونالیستی شان گل نمی كند و كمونیسم را به عذر اینكه از مرزهای خارج كشور رسیده است و ضد احساسات ملی است طرد نمی كنند؟ اگر همچو سخنی به آنها بگویید به شما می خندند و خواهند گفت:

هین مگو لاحول كادم زاده ام من زلاحول آن طرف افتاده ام

این موضوع كه آیین یا مرامی از محل خودش خارج شود و در جای دیگر اهمیت و نفوذ بیشتر پیدا كند، مسأله تازه ای نیست و اسلام در همان آغاز كار این مسأله را پیش بینی كرد و با طعن زدن به اعرابی كه به قرآن كافر بودند، آینده دنیای پرشكوه خود را در میان ملل دیگر به همگان نوید داد «1».

مقیاسهای اسلامی

زمانی كه اسلام ظهور كرد، در میان اعراب مسأله خویشاوندپرستی و تفاخر به قبیله و نژاد به شدت وجود داشت. عربها در آن زمان چندان به عربیت خود نمی بالیدند، زیرا هنوز قومیت عربی به صورتی كه عرب خود را یك واحد در برابر سایر اقوام ببیند وجود نداشت. واحد مورد تعصب عرب واحد قبیله و ایل بود.

اعراب به اقوام و عشایر خویش تفاخر می كردند. اما اسلام نه تنها به این احساسات تعصب آمیز توجهی نكرد، بلكه با شدت با آنان مبارزه كرد. قرآن كریم در كمال صراحت فرمود: «یا ایُّهَا النّاسُ انّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ انْثی وَ جَعَلْناكُمْ شُعوباً وَ قَبائِلَ

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 73

لِتَعارَفوا انَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ اتْقیكُمْ» «1»

یعنی ای مردم، ما همه شما را از یك مرد و یك زن آفریدیم و شما را گروهها و قبیله ها قرار دادیم تا به این وسیله یكدیگر را بشناسید، گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزكارترین شماست. این آیه و بیانات و تأكید رسول اكرم صلی الله علیه و آله و طرز رفتار آن حضرت با غیر اعراب و نیز قبایل مختلف عرب، راه اسلام را كاملًا مشخص كرد.

بعدها كه در اثر تسلط امویان و سیاست ضد اسلامی آنها عده ای از اعراب عنصر عربیت را پیش كشیدند و آتش تعصبات قومی و نژادی را برافروختند، سایر اقوام مسلمان بالخصوص بعضی از ایرانیان به مبارزه با آنها برخاستند و شعار این دسته آیه فوق بود و خود را «اهل تسویه» یعنی طرفدار مساوات می نامیدند و به مناسبتِ كلمه «شعوباً» كه در آیه مزبور آمده است خود را «شعوبی» می خواندند. مطابق تفسیر بعضی از مفسرین و روایت امام صادق علیه السلام مقصود از كلمه «قبایل» واحدهایی نظیر واحد عربی است كه به صورت قبیله زندگی می كنند، و مقصود از كلمه «شعوب» واحدهای ملی است كه به صورت یك واحد بزرگتر زندگی می كنند.

بنابراین، وجه اینكه «شعوبیه» خود را به این نام خوانده اند روشن است و این خود می رساند كه نهضت شعوبی یك نهضت ضد تعصب عربی و یك نهضت طرفداری از اصول اسلامی بوده است؛ لااقل اساس این نهضت چنین بوده است. اگر احیاناً افراد معدودی كار خود را به ضدیت با اسلام كشانده باشند دلیل بر ضداسلامی بودن شعوبیان نمی شود «2» به اعتراف همه مورخین، حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله در مواقع زیاد این جمله را تذكر می داد: «ایُّهَا النّاسُ كُلُّكُمْ لِادَمَ وَ ادَمُ مِنْ تُرابٍ، لافَضْلَ لِعَرَبِیٍّ عَلی عَجَمِیٍّ الّا بِالتَّقْوی » «3»

یعنی همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاك آفریده شده است، عرب نمی تواند بر غیر عرب دعوی برتری كند مگر به پرهیزكاری.

پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله در روایتی افتخار به اقوام گذشته را یك چیز گندناك می خواند و مردمی را كه بدین گونه از كارها خود را مشغول می كنند به «جُعَل»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 74

[سوسك ] تشبیه می كند. اصل روایت چنین است: «لِیَدَعْنَ رِجالٌ فَخْرَهُم بِأَقْوامٍ، انَّما هُمْ فَحْمٌ مِنْ فَحْمِ جَهَنَّمَ اوْ لَیَكونَنَّ اهْوَنَ عَلَی اللَّهِ مِنَ الْجِعْلانِ الَّتی تَدْفَعُ بِانْفِهَا النَّتَنَ» «1»

یعنی آنان كه به قومیت خود تفاخر می كنند، این كار را رها كنند و بدانند كه آن مایه های افتخار جز زغال جهنم نیستند و اگر آنان دست از این كار نكشند، نزد خدا از جعلهایی كه كثافت را با بینی خود حمل می كنند پست تر خواهند بود.

پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله سلمان ایرانی و بلال حبشی را همان گونه با آغوش باز می پذیرفت كه فی المثل ابوذر غفاری و مقداد بن اسود كِنْدی و عمار یاسر را، و چون سلمان فارسی توانسته بود گوی سبقت را از دیگران برباید به شرف «سَلْمانُ مِنّا اهْلَ الْبَیْتِ» «2»

نائل شد.

رسول اكرم صلی الله علیه و آله همواره مراقبت می كرد كه در میان مسلمین پای تعصبات قومی- كه خواه ناخواه عكس العمل هایی در دیگران ایجاد می كرد- به میان نیاید. در جنگ احد یك جوانی ایرانی در میان مسلمین بود. این جوان مسلمان ایرانی پس از آنكه ضربتی به یكی از افراد دشمن وارد آورد، از روی غرور گفت: «خُذْها وَ انَا الْغُلامُ الْفارِسِیّ» یعنی این ضربت را از من تحویل بگیر كه منم یك جوان ایرانی.

پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله احساس كرد كه هم اكنون این سخن تعصبات دیگران را برخواهدانگیخت؛ فوراً به آن جوان فرمود كه چرا نگفتی منم یك جوان انصاری «3»؛ یعنی چرا به چیزی كه به آیین و مسلكت مربوط است افتخار نكردی و پای تفاخر قومی و نژادی را به میان كشیدی؟.

در جای دیگر پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «الا انَّ الْعَرَبِیَّةَ لَیْسَتْ بِابٍ والدٍ وَ لكِنَّها لِسانٌ ناطِقٌ فَمَنْ قَصُرَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یَبْلُغْ بِهِ حَسَبُهُ» «4»

یعنی عربیت پدر كسی به شمار نمی رود و فقط زبان گویایی است. آن كه عملش نتواند او را به جایی برساند حسب و نسبش هم او را به جایی نخواهد رساند.

در روضه كافی می نویسد: روزی سلمان فارسی در مسجد پیغمبر نشسته بود.

عده ای از اكابر اصحاب نیز حاضر بودند. سخن از اصل و نسب به میان آمد. هر كسی

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 14، ص: 75

درباره اصل و نسب خود چیزی می گفت و آن را بالا می برد. نوبت به سلمان رسید.

به او گفتند: تو از اصل و نسب خودت بگو. این مرد فرزانه تعلیم یافته و تربیت شده اسلامی به جای اینكه از اصل و نسب و افتخارات نژادی سخن به میان آورد، گفت:

«انَا سَلْمانُ بْنُ عَبْدِاللَّه» من نامم سلمان است و فرزند یكی از بندگان خدا هستم، «كُنْتُ ضالّاً فَهَدانِیَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِمُحَمَّدٍ» گمراه بودم و خداوند به وسیله محمد مرا راهنمایی كرد، «وَ كُنْتُ عائِلًا فَاغْنانِیَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ» فقیر بودم و خداوند به وسیله محمد مرا بی نیاز كرد، «وَ كُنْتُ مَمْلوكاً فَاعْتَقَنِیَ اللَّهُ بِمُحَمَّدٍ» برده بودم و خداوند به وسیله محمد مرا آزاد كرد. این است اصل و نسب و حسب من.

در این بین، رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد و سلمان گزارش جریان را به عرض آن حضرت رساند. رسول اكرم صلی الله علیه و آله رو كرد به آن جماعت كه همه از قریش بودند و فرمود: «یا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ انَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دینُهُ، وَ مُروئَتَهُ خُلْقُهُ، وَ اصْلَهُ عَقْلُهُ» «1»

یعنی ای گروه قریش، خون یعنی چه؟ نژاد یعنی چه؟ نسب افتخارآمیز هركس دین اوست، مردانگی هركس عبارت است از خلق و خوی و شخصیت و كاراكتر او، اصل و ریشه هركس عبارت است از عقل و فهم و ادراك او. چه ریشه و اصل نژادی بالاتر از عقل؟! یعنی به جای افتخار به استخوانهای پوسیده گندیده، به دین و اخلاق و عقل و فهم و ادراك خود افتخار كنید. راستی، بیندیشید ببینید سخنی عالیتر و منطقی تر از این می توان ادا كرد؟!.

تأكیدات رسول اكرم صلی الله علیه و آله درباره بی اساس بودن تعصبات قومی و نژادی اثر عمیقی در قلوب مسلمانان بالأخص مسلمانان غیرعرب گذاشت. به همین دلیل، همیشه مسلمانان (اعم از عرب و غیرعرب) اسلام را از خود می دانستند نه بیگانه و اجنبی، و به همین جهت مظالم و تعصبات نژادی و تبعیضات خلفای اموی نتوانست مسلمانان غیرعرب را به اسلام بدبین كند؛ همه می دانستند حساب اسلام از كارهای خلفا جداست و اعتراض آنها بر دستگاه خلافت همیشه بر این اساس بود كه چرا به قوانین اسلامی عمل نمی شود.