کد مطلب:27781 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:311

پدر












عبد مناف بن عبدالمطّلب، مشهور به ابوطالب، یكی از ده فرزند عبدالمطّلب است.[1] عبدالمطّلب، چهره برجسته قریش است. او در میان قریش از جایگاهی والا و منزلتی عظیم برخوردار بود. ابوطالب، پس از پدر، این جایگاه والا و مكانت ارجمند اجتماعی را از آنِ خود ساخت.[2].

خانواده ابوطالب، نخستین خانواده ای است كه در آن، هردو زوج،هاشمی هستند.[3].

ابوطالب، سرپرستی پیامبر صلی الله علیه وآله را - كه در خردسالی پدر و مادر و سپس جدّش را از دست داده بود -، برعهده گرفت[4] و چون امین قریش به رسالت مبعوث گشت، ابوطالب با تمام توان از آن بزرگوار، حمایت كرد و در این راه دشوار از هیچ كوششی دریغ نورزید.

ابوطالب به رسالت پیامبر خدا، باوری استوار داشت[5] و این باور را در اشعارش نشان می داد.[6].

جایگاه بلند اجتماعی ابوطالب در میان قریش و مردم مكّه، و حمایت بی دریغ او از پیامبر خدا، مانع اصلی آزار رساندن قریش به آن بزرگوار بود.[7].

در محاصره شعب ابوطالب، آن بزرگوار، همراه پیامبرصلی الله علیه وآله و مؤمنان بود و دشواری های محاصره اقتصادی را در كهن سالی به جان خرید و از حمایت پیامبر خدا تن نزد.[8].

ابوطالب، حقّی بس بزرگ بر اسلام و مسلمانان در آن روزگار غربت دین دارد. آن بزرگوار، پس از خروج از شِعب ابوطالب، زندگی را بدرود گفت. با مرگ او و خدیجه علیها السلام، پیامبر خدا دو تن از حامیان استوار، صدیق و فداكارش را از دست داد و پس از آن، شكنجه و آزار مؤمنان به دست قریش، فزونی یافت.[9].

5. كمال الدین - به نقل از اصبغ بن نباته -: شنیدم امیرمؤمنان - كه درودهای خداوند بر او باد - می فرماید: «به خدا سوگند، نه پدرم و نه جدّم عبدالمطّلب، و نه هاشم و نه عبدمناف، هرگز بتی را نپرستیدند». به ایشان گفته شد: پس چه می پرستیدند؟ فرمود: «به سوی كعبه و بر دین ابراهیم، نماز می گزاردند و چنگ زننده به آن بودند».[10].

6. امام صادق علیه السلام: بی گمان، ابوطالب اظهار كفر می كرد و در نهان، ایمان داشت. پس چون وفاتش در رسید، خدای عز و جل به پیامبرصلی الله علیه وآله وحی كرد: «از مكّه خارج شو كه در آن جا یاوری نداری». پس به مدینه هجرت كرد.[11].

7. امام صادق علیه السلام: امیرمؤمنان، خوش می داشت كه شعر ابوطالب خوانده شود و جمع آوری گردد و فرمود: «آن را یاد بگیرید و به فرزندانتان بیاموزید، كه او بر دین خدا بود و در شعرش دانشی است فراوان».[12].

8. إیمان أبی طالب - به نقل از علی بن محمّد صوفی علوی عُمَری -: ابو عبداللَّه بن منعیه[13] هاشمی (آموزگارم در بصره)، شعری را از ابوطالب برایم خواند:

بی گمان، خداوند، محمّد پیامبر را گرامی داشت

پس گرامی ترینِ خلق خدا در میان مردم، احمد است.

و نامش را از نام خود مشتق كرد تا بزرگش بدارد

پس [خدای] صاحب عرش، محمود و این، محمّد است.[14].

9. إیمان أبی طالب - به نقل از ضوء بن صلصال -: من پیش از اسلام آوردنم، همراه ابوطالب، پیامبرصلی الله علیه وآله را یاری می دادم. روزی در شدّت گرما، نزدیك خانه ابوطالب نشسته بودم كه ابوطالب، همچون مصیبت زدگان به سوی من آمد و گفت: ای ابوغضنفر! آیا این دو جوان (یعنی پیامبر و علی علیهما السلام) را دیده ای ؟ گفتم: در این مدّت كه نشسته ام، آن دو را ندیده ام.

پس گفت: با ما به جستجوی آنان برخیز كه من از قریش در كشتن آن دو ایمن نیستم.

رفتیم تا از خانه های مكّه خارج شدیم. سپس به سوی كوهی از كوه های مكّه رو كردیم و تا قلّه اش بالا رفتیم كه ناگهان، پیامبرصلی الله علیه وآله را دیدیم و علی علیه السلام را كه در سمت راستش بود و روبه روی «عین الشمس» ایستاده بودند و ركوع و سجود می كردند.

ابوطالب به پسرش جعفر گفت: به پسر عمویت متّصل شو. پس او در كنار علی علیه السلام ایستاد. پیامبرصلی الله علیه وآله متوجه آن دو شد و جلوتر آمد و به كار خود پرداختند تا از آن فارغ شدند، سپس به ما رو كردند و من شادمانی را در چهره ابوطالب دیدم. پس برخاست و می گفت:

بی گمان، علی و جعفر، نقطه اتّكای من اند

در سختی های زمانه و پیشامدها.

وا مگذارید و پسر عمویتان را یاری دهید

كه او[15] از میان آنان، برادرِ تنی من است.

به خدا سوگند، پیامبرصلی الله علیه وآله را وا نمی گذارم و نه

هیچ یك از پسران شرافتمندم [چنین می كنند].[16].

10. الفصول المختارة - در ذكر آنچه در شعب ابوطالب گذشت -: هنگامی كه چشم ها خوابید، ابوطالب، همراه امیر مؤمنان آمد و پیامبر خدا را بلند كرد و امیر مؤمنان را در جایش خوابانْد. امیر مؤمنان گفت: «ای پدر! من كشته می شوم». ابوطالب گفت:

پسركم صبر كن كه صبر، سزاوارتر است

هر زنده ای سرانجامش مرگ است

ما تو را در شدّت بلا بذل كردیم

به فدای نجیب زاده نجیب

به فدای سرور شریف والا

و گشاده دست و بخشنده

اگر مرگ در رسید، پس تیر به تو رسیده است

كه برخی [از تیرها] اصابت می كند و برخی نه

هر زنده ای گر چه دیر بِزیَد

سهمی از تیرهای مرگ می گیرد

پس امیرمؤمنان فرمود:

«آیا مرا به شكیبایی در یاری احمد فرمان می دهی؟!

و به خدا سوگند، آنچه گفتم، از روی بی تابی نگفتم

بلكه دوست داشتم یاری ام را آشكار كنم

و بدانی كه من همواره فرمانبردار تو بوده ام

و كوششم در یاری احمد، برای خداست

پیامبرِ هدایت كه در كودكی و بزرگی او را یاری می كنم».[17].

11. الكافی - به نقل از اسحاق بن جعفر از امام صادق علیه السلام -: به ایشان (امام صادق علیه السلام) گفته شد: آنان گمان می كنند كه ابوطالب، كافر بود. فرمود: «دروغ می گویند. چگونه كافر باشد و حال آن كه می گوید:

آیا نمی دانید كه ما محمّد را پیامبری یافتیم

همچون موسی كه [نامش] در اوّلین كتاب، نگاشته شده است؟!».

و در حدیثی دیگر آمده كه فرمود: «چگونه ابوطالبْ كافر باشد و حال آن كه می گوید:

بی گمان دانستند كه فرزند ما دروغگو نیست

نزد ما و توجهی به گفته های یاوه نمی شود.

روسپیدی كه با روی او از ابر سپید، باران می طلبند

فریادرس یتیمان، نگاهدار بیوگان!».[18].

12. إیمان أبی طالب - به نقل از حسن بن جمهور عمی كه حدیث را به پیشینیان نسبت می دهد -: به ثابت بن جابر - كه شاعر و مشهور به «تأبّط شرّا» بود -، گفته شد: سرور عرب كیست؟ گفت: آگاهتان می كنم. سرور عرب، ابوطالب پسر عبدالمطّلب است.

و به احنف بن قیس تمیمی[19] گفته شد: این حكمت ها را از كجا برگرفته ای ؟ و این بردباری را از كجا آموخته ای ؟ گفت: از حكیم عصرش و حلیم روزگارش، قیس بن عاصم منقری.[20] و به قیس گفته شد: بردباری چه كس را دیدی كه این گونه بردباری ورزیدی؟ و دانش چه كسی را حمل كردی كه چنین دانا شدی؟گفت: از بردباری كه هیچ گاه قرار از كف نداده، و حكیمی كه حكمتش پایان نگرفته است، اَكثَم بن صیفی تمیمی.[21] و به اَكثَم گفته شد: از چه كس حكمت و ریاست و بردباری و سیاست را فرا گرفتی؟ گفت: از هم پیمان حلم و ادب، سرور عجم و عرب، ابوطالب پسر عبدالمطّلب.[22].

ر. ك: بحارالأنوار: 68/35 (نسبه و أحوال والدیه).

إیمان أبی طالب، فخّار بن معد.

الغدیر: 550 - 445/7.









    1. تاریخ الیعقوبی: 11/2، شرح الأخبار: 219/3.
    2. ر. ك: تاریخ الیعقوبی: 13/2.
    3. الكافی: 452/1، المستدرك علی الصحیحین: 4573/116/3، فضائل الصحابة: 933/555/2.
    4. الطبقات الكبری: 119/1، تاریخ الطبری: 277/2، مروج الذهب: 281/2، أنساب الأشراف: 105/1.
    5. الكافی: 28/448/1 - 33، الأمالی، صدوق: 979/712.
    6. الكافی: 29/448/1، الأمالی، صدوق: 980/712، تاریخ الیعقوبی: 31/2، شرح الأخبار: 222/3.
    7. السیرة النبویّة، ابن هشام: 57/2.
    8. الطبقات الكبری: 209/1، تاریخ الطبری: 336/2، الكامل فی التاریخ: 504/1، السیرة النبویّة، ابن هشام: 376/1.
    9. الطبقات الكبری: 211/1، تاریخ الطبری: 343/2، الكامل فی التاریخ:507/1، السیرة النبویّة، ابن هشام: 57/2.
    10. كمال الدین: 174 /32، بحار الأنوار: 22/81/35.
    11. كمال الدین: 31/174، بحار الأنوار: 21/81/35.
    12. إیمان أبی طالب: 130، بحار الأنوار: 54/115/35.
    13. در مصدر چنین است؛ امّا در بحار الأنوار، «بن صفیّة» آمده است.
    14. إیمان أبی طالب: 284، بحار الأنوار: 73/128/35، الإصابة: 10175/197/7.
    15. مقصود، عبد اللَّه، پدر پیامبر خدا است.
    16. إیمان أبی طالب: 248، كنز الفوائد: 270/1، بحار الأنوار: 63/120/35، شرح نهج البلاغة: 269/13.
    17. الفصول المختارة: 58، مناقب آل أبی طالب: 64/1، روضة الواعظین: 64، بحار الأنوار: 31/93/35.
    18. الكافی: 29/448/1، بحار الأنوار: 81/136/35.
    19. ر. ك: ج12، ص 55 (احنف بن قیس).
    20. او قیس بن عاصم بن سنان بن خالد بن منقر بن عبید بن مقاعس است. با هیئت نمایندگی قبیله بنی تمیم به حضور پیامبرصلی الله علیه وآله رسید و سال نهم هجری مسلمان شد و چون پیامبرصلی الله علیه وآله وی را دید، گفت: «این، سرورِ چادرنشینان است». وی خردمند و بردبار و مشهور به حلم بود. به احنف بن قیس گفته شد: بردباری را از چه كس آموختی؟ گفت: از قیس بن عاصم. روزی او را در حیاط خانه اش دیدم كه بر سرین نشسته است و زانوهای خود را به سینه چسبانده و تسمه شمشیرش را به دور پاهایش بسته و با قومش به گفتگو نشسته است كه ناگه، مردی را كتف بسته و مرد دیگری را كه كشته شده بود، آوردند و گفته شد: این برادرزاده ات، پسرت را كشته است. به خدا سوگند، قیس تسمه از پا باز نكرد و سخنش را ناتمام نگذارد. پس از اتمام سخنش رو به برادرزاده اش كرد و گفت: ای پسر برادرم! كار بدی كردی، نافرمانی پروردگارت را كردی و قطع رَحِم نمودی و پسر عمویت را كشتی.... سپس به پسر دیگرش گفت: پسركم! برخیز و بند از شانه های پسر عمویت بگشای و برادرت را دفن كن و برای مادرش صد شتر دیه فرزندش را ببر، كه او غریب است.

      حسن بصری می گوید: هنگامی كه وفات قیس بن عاصم رسید، پسرانش را فرا خواند و گفت: پسران من! از من به خاطر بسپارید كه هیچ كس برای شما خیرخواه تر از من نیست. هنگامی كه مُردم، بزرگانتان را سرور كنید و كوچك ترانِ خود را سرور مكنید كه مردم، بزرگان شما را نادان می شمُرَند و نزد آنان، خوار و سبك می شوید... و مبادا كه از مردم چیزی بخواهید كه آن، آخرین كسب و چاره انسان است و برای من زنان نوحه خوان میاورید كه شنیدم پیامبر خدا از نوحه خوانی منع كرد. (اُسد الغابة: 4370/411/4).

    21. او اكثم بن صیفی بن عبدالعزّی است و چون خبر ظهور پیامبر خدا به او رسید، دو نفر به سوی ایشان فرستاد تا از تبارش و آنچه آورده، بپرسند. پس پیامبرصلی الله علیه وآله آگاهشان كرد و برایشان آیه: « خداوند به عدل و احسان فرمان می دهد...»(نحل، آیه 90) را خواند. آن دو به سوی اكثم بازگشتند، به او خبردادند و آیه را بر او خواندند. چون اكثم آن را شنید، گفت: ای قوم! می بینم كه او به نیكی های اخلاقی فرمان می دهد و از زشتی های اخلاقی باز می دارد. پس در این امر، پیشتاز باشید و نه دنباله رو؛ اوّل باشید و نه آخر. پس اندكی نكشید كه وفاتش در رسید و به خاندانش سفارش كرد: شما را به تقوای الهی و پیوند با خویشان سفارش می كنم كه بر اساس آن، هیچ ریشه ای پوسیده و هیچ شاخه ای شكسته نمی شود. (اُسد الغابة: 218/ 272/1).
    22. إیمان أبی طالب: 332، بحار الأنوار: 78/133/35.