کد مطلب:28306 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:135

عقیل












1552. امام صادق علیه السلام: هنگامی كه علی علیه السلام به حكومت رسید، بر منبر رفت و خدا را حمد و سپاس گفت. آن گاه فرمود: «به خداوند سوگند كه از ثروت های عمومی شما، درهمی بر ندارم تا زمانی كه درخت خرمایی در مدینه دارم. به خود باز گردید و انصاف دهید. آیا گمان می برید كه خود را محروم می سازم و به شما می بخشم؟».

راوی گوید: [ در این هنگام] عقیل بلند شد و گفت: به خدا سوگند، مرا و سیاهی در مدینه را یكسان قرار می دهی؟!

فرمود: «بنشین! آیا كسی دیگر جز تو نبود كه سخن بگوید؟ تو بر آن سیاه، برتری نداری، جز به سبقت در دین یا پارسایی».[1].

1553. امام علی علیه السلام: به خدا سوگند، اگر شب را روی گیاه خاردار به سر برم یا در طوق های آهنین كشیده شوم، برایم خوش تر است كه در روز رستاخیز، خدا و رسولش را ملاقات كنم، در حالی كه ستمكار بر برخی بندگان باشم، و به ناحق، چیزی را به دست آورده باشم؛ و چگونه ستم روا دارم بر كسی به خاطر جانی كه به سرعت به سوی نابودی روان است و ماندنش در خاك، طولانی است؟ به خدا سوگند، عقیل را دیدم كه سخت نیازمند است و از من، یك من از گندم شما را تقاضا كرد و كودكانش را دیدم كه از تنگ دستی، ژولیده موی و تیره رنگ بودند؛ گویی چهره هایشان با نیلْ سیاه شده است، و عقیل، پی در پی به من مراجعه كرد و خواسته اش را تكرار كرد. به گفته هایش گوش دادم. پنداشت كه دینم را به او می فروشم و از او پیروی می كنم و راه خودم را ترك می كنم.

پس آهنی برایش گداختم. آن گاه، آن را به تنش نزدیك ساختم تا از آن عبرت گیرد. پس فریاد برآورد، مانند بیمار از درد. نزدیك بود از حرارتش بگدازد. سپس به وی گفتم: نوحه گرانِ كودك از دست داده، بر تو بگِریند ای عقیل! تو از آهنی می نالی كه انسانی به بازیچه، آن را گرم ساخته و مرا به سوی آتشی می كشانی كه خدای جبّار، از روی خشم، آن را برافروخته؟ تو از آزار آهن داغ بنالی و من از آتش دوزخ ننالم؟[2].

1554. مناقب آل أبی طالب: عقیل بر او (علی علیه السلام وارد شد و به حسن علیه السلام گفت: عمویت را بپوشان.

حسن علیه السلام با لباسی از لباس هایش و ردایی از رداهای خود، او را پوشانید. چون هنگام شام شد، [ غذا ]نان و نمك بود.

عقیل گفت: چیزی جز آنچه می بینم، نیست؟

[ علی علیه السلام] فرمود: «مگر این، نعمت خدا نیست؟ او را بسیار سپاسگزاریم».

عقیل گفت: مالی به من ده تا بدهی ام را بپردازم و زود، خواسته ام را برآور تا از نزدت بروم.

فرمود: «ای ابویزید! بدهی ات چه مقدار است؟».

گفت: صدهزار درهم.

فرمود: «به خدا سوگند، این مقدار نزد من نیست و من، مالك چنین مقداری نیستم؛ امّا شكیبایی كن تا سهم من [ از بیت المال ]برسد و با تو نصف كنم، و اگر نبود كه برای اهل و عیالْ نیاز است، همه را به تو می بخشیدم».

عقیل گفت: بیت المال در اختیار توست و تو وعده هنگام تقسیم اموال می دهی؟ حال، سهم تو چه قدر است و اگر همه را به من دهی چه قدر می شود؟

فرمود: «من و تو در این اموال، مانند یكی از مسلمانان هستیم».

در بالای بام دارالحكومه با یكدیگر صحبت می كردند و بر صندوق های بازاریان، اِشراف داشتند. علی علیه السلام به وی گفت: «ای ابو یزید! اگر سخنم را نمی پذیری، پس فرود آی و قفل آن صندوق ها را بشكن و آنچه درون آنهاست، بردار!».

عقیل گفت: درون این صندوق ها چیست؟

فرمود: «ثروت بازرگانان».

عقیل گفت: آیا مرا فرمان می دهی كه صندوق های مردمانی كه بر خدا توكّل كرده و ثروت خود را در آن گذارده اند، بشكنم؟!

امیر مؤمنان فرمود: «آیا به من فرمان می دهی كه بیت المال مسلمانان را بگشایم و اموال آنان را به تو بخشم، حال آن كه بر خدا توكّل كرده اند و بر آن قفل زده اند؟! اگر مایلی، شمشیرت را بردار و من هم شمشیرم را بر می دارم و به سوی حیره[3] می رویم؛ چرا كه در آن جا بازرگانانی ثروتمند، سكونت دارند. بر آنان شبیخون می زنیم و اموالشان را می گیریم!».

عقیل گفت: مگر به عنوان دزد این جا آمده ام؟

فرمود: «از یكی بدزدی، بهتر است كه از همه مسلمانان بدزدی!».

عقیل گفت: اجازه می دهی به سوی معاویه بروم؟

فرمود: «به تو اجازه دادم».

عقیل گفت: برای این سفر، یاری ام كن.

فرمود: «ای حسن! به عمویت چهارصد درهم بپرداز».

عقیل بیرون رفت، در حالی كه می گفت:

به زودی بی نیازم كند، آن كه تو را از من بی نیاز كرد

و پروردگارِ نزدیك، بدهی ما را ادا كند.[4].









    1. الكافی: 204/182/8، تنبیه الخواطر: 151/2، الاختصاص: 151.
    2. نهج البلاغة: خطبه 224. نیز، ر. ك: الأمالی، صدوق: 988/719.
    3. حیره: شهری است از دوره جاهلیت در یك فرسخی كوفه كه در آن منزل آل نعمان منذر قرار داشت و دارای نهرهای فراوان است و هوایش از كوفه بهتر است.
    4. مناقب آل أبی طالب: 108/2، بحار الأنوار: 23/113/41.