کد مطلب:29955 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:175

باهله












باهِله، قبیله ای از بنی قیس بن عیلان (عدنانی ها/ اعراب غیر یمنی)[1] هستند كه دشمن امام علی علیه السلام بودند و در جمل، با وی جنگیدند.[2] درباره این قبیله، گفته شده است كه:بی نهایت، پست و پلشت و فرومایه بودند.[3].

6293. امام علی علیه السلام:ای باهله! فردا بیایید و با [ بقیّه] مردم، حقّتان را بگیرید! خداوند، گواه است كه شما مرا دشمن می دارید و من هم شما را دشمن می دارم.[4].

6294. وقعة صِفّین - به نقل از لیث بن سُلَیم -:علی علیه السلام قبیله باهله را فرا خواند و گفت:ای جمع باهله! خداوند را گواه می گیرم كه شما مرا دشمن می دارید و من هم شما را دشمن می دارم. سهم خود را بگیرید و به سمت دیلم بروید.

آنان از این كه همراه وی به صفّین بروند، ناراضی بودند.[5].

6295. الغارات - به نقل از سعید اشعری -:هنگامی كه علی علیه السلام به سوی نهروان حركت كرد، شخصی را از قبیله نَخَع، به نام هانی بن هوذه، به جای خود گذاشت.

وی به علی علیه السلام نوشت:«دو قبیله غنی و باهله فتنه كرده اند و از خدا می خواهند كه دشمنت را بر تو پیروز گرداند».

علی علیه السلام به وی نوشت:«از كوفه اخراجشان كن و هیچ كس از آنان را رها نكن».[6].

6296. تاریخ بغداد - به نقل از ابو محمّد سعید بن سَلَم بن قُتَیبه باهلی -:به قصد حج، به راه افتادم و همراه من، هودج ها و كجاوه های بسیار بود. به بادیه رسیدم، در حالی كه من بر پشت الاغم سوار و جلودار قافله بودم. بادیه نشینی را دیدم كه در جلوی خیمه اش چمباتمه زده بود و با نگاهش كاروان را دنبال می كرد. به وی سلام كردم.

گفت:این هودج ها و كجاوه ها از آنِ كیست؟

گفتم:از آنِ یك مرد باهلی.

گفت:سوگند به خدا كه فكر نمی كنم خداوند به یك فردِ باهلی، چنین ببخشد.

وقتی تحقیر او را نسبت به باهلی ها دیدم، نزدیكش رفتم و گفتم:ای بادیه نشین! دوست داری كه این كجاوه ها و هودج ها از آنِ تو باشد و تو مردی باهلی باشی؟

گفت:خدا نكند!

گفتم:دوست داری كه امیر مؤمنان باشی و در عین حال، مردی باهلی باشی؟

گفت:خدا نكند!

گفتم:دوست داری كه باهلی باشی و اهل بهشت باشی ؟

گفت:به یك شرط.

گفتم:به چه شرط؟

پاسخ داد:به شرط این كه بهشتیان نفهمند من باهلی هستم.

همراهم یك كیسه درهم بود. آن را به وی دادم. آن را گرفت و گفت:نیاز مرا برآورده ساختی.

وقتی آن [ كیسه] را به خود چسباند، گفتم:من مردی باهلی هستم.

كیسه را به سویم پرت كرد و گفت:به آن، نیاز ندارم.

گفتم:ای بینوا! بردار. خودت گفتی كه نیازمند هستی.

گفت:دوست ندارم خدا را، در حالی كه ببینم شخصی باهلی بر من منّت دارد.

پیش مأمون آمدم و داستان بادیه نشین را نقل كردم. آن قدر خندید كه به پشت افتاد. به من گفت:ای ابو محمّد! چه قدر شكیبایی! و آن گاه، صدهزار دِرهم جایزه به من داد.[7].

6297. الكُنی و الألقاب:باهلی، منسوب به قبیله باهله را گویند و عرب ها از منسوب شدن به این قبیله اِبا داشتند، تا جایی كه شاعر می گوید:

اگر روح باهلی داشته باشی

نژاد هاشمی داشتن، سودی ندارد!

و دیگری گفته است:

اگر به سگی گفته شود:«ای باهلی!»

از زشتیِ این انتساب، به عو عو می افتد.[8].









    1. معجم قبائل العرب:60/1.
    2. شرح نهج البلاغة:258/1.
    3. شرح نهج البلاغة:272/3.
    4. الغارات:19/1.
    5. وقعة صفّین:116.
    6. الغارات:18/1، بحار الأنوار:588/356/33.
    7. تاریخ بغداد:4658/74/9، الكنی والألقاب:385/1.
    8. الكنی والألقاب:385/1.