کد مطلب:29978 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:99
[ پدرم] گفت:ای معاویه! آیا به من اجازه سخن گفتن می دهی؟ معاویه كه فكر می كرد او هم مثل آن مرد، سخن خواهد راند، گفت:حرف بزن. [ پدرم] گفت:از پیامبر خدا شنیدم كه می گفت:«من امید دارم كه به شمار همه درختان و سنگ ها، شفاعت كنم». ای معاویه! آیا تو امید شفاعت ایشان را داری و علی امید آن را ندارد؟! معاویه گفت:ساكت شو! تو پیری هستی كه عقلت از بین رفته است.[1].
6345. مسند الرویانی - به نقل از ابن بُرَیده، درباره پدرش -:وی بر معاویه وارد شد، در حالی كه مردی به علی علیه السلام بد می گفت و وی را دشنام می داد.