کد مطلب:300172 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:339

شرح


تخصص فص به حكمه عصمتیه از القاءات سبوحی آنسوئی است كه در مقدمه بدان اشارتی شده است؛ و این اشارت ملكوتی خود بشارتی مر اهل ولایت را است كه عصمت حضرت فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله مانند عصمت دیگر اولیای صاحب عصمت موهبتی الهی است كه ذلك فضل الله یوتیه من یشاء. فصل هفتم فص، سخن از عصمت و عصمت آن بزرگوار است كه در پیش است.

فص نگین انگشتر است كه موجب زینت آن است و بر آن اسم صاحبش نوشته می شود و بدان مهر می زند، و حكمت علم به حقایق اشیاء و تشبه به اله عالم است، وانسان كامل علیای الهی است و كلمه الله هی العلیا (توبه 40)، و كلمته القها الی مریم (نساء: 172). و حضرت فاطمه علیهاالسلام آن كلمه علیایی است كه فص حكمت عصمتیه است، فافهم و تدبر تر شد.

افتتاح فص به خلق ازواج شده است زیرا كه فقط مرد و زن اند كه دو ركن اجتماع اند و نوع انسان كه ثمره شجره وجود است، و وجود غیر او به طفیل وجود او است، به وجود آن دو برقرار است.

و ان شئت قلت مرد و زن دو قضیه صغری و كبری اند و نتیجه آن دو فرزند است، همان گونه كه درباره صغری و كبری و نتیجه قیاس گفته آمد:


«مقدم چون پدر تالی چو مادر

نتیجه هست فرزند ای برادر»


چون نتیجه تابع اخس مقدمتین است زیرا كه فرع بر آن دو است، خلق و خلق پدر و مادر را در روی و خوی فرزند دخلی بسزا است، بلكه


نیات و احوال پدر و مادر در نطفه اثر می گذارد، و فراتر این كه اوقات و هیئات حال انعقاد نطفه را نیز در احوال نطفه و سرنوشت آن تاثیری شگفت است. منطق وحی قرآن كریم است كه نساوكم حرث لكم، و دیگر این كه افرءیتم ما تحرثون ءانتم تزرعونه ام نحن الزرعون؛ نطفه بذر است و رحم زن بسان مزرعه است و صفات مزرعه را در پروراندن بذر تاثیری چشمگیر است چنان كه حاصل یك نوع بذر را در كشتزارهای گوناگون تفاوت در رنگ و رو و طعم و بو و درشتی و خردی و مزه و بی مزگی و زبری و نرمی و دیگر خواص آن نوع است.

چند بیتی از بند پانزدهم «دفتر دل» نگارنده، و همچنین نكته 848 از «كتاب هزار و یك نكته» ای داعی، و نیز چند سطری از درس صد و نوزدهم «دروس معرفت نفس» اثر این كمتری و هم ابیاتی از «پند نامه فرزند» سروده داعی مناسب می نماید؛ اما از دفتر دل:


«كند احوال هر پیری حكایت

ز اوصاف جوانیش برایت


چو هر طفلی بود آغاز كارش

كتاب شرح حال روزگارش


هر آن خویی پدر یا مادرش راست

همان خو نطفه او را بیار است


غذای كسب باب و شیر مامش

بریزد زهر یا شكر بكامش


چو از پستان پاكت بود شیرت

تویی فرخنده كیش پاك سیرت


منی بذر و نساحرث و تو حارث

بجز تو حاصلت را كیست وارث


اگر پاك است تخم و كشتزارت

هر آنچه كشته ای آید بكارت


وگرنه حاصلت بر باد باشد

ترا از دست تو فریاد باشد





نفخت فیه من روحی شنیدی

ولی اطوار نفخش را ندیدی


كه اندر نطفه هم بابا و مادر

نماید نفخ هر یك ای برادر


تو سبحان الذی خلق الازواج

بخوان در خلقت نطفه امشاج


دمد هر یك ز روح خویش دروی

از این ارواج طومارش شود طی»


اما نكته یاد شده: «فن سوم از تعلیم اول قانون شیخ رئیس (ص 97 كتاب اول ط رحلی، و ص 304 ط وزیری) چهار فصل در تربیت ولد است كه از چندین جهت حائز اهمیت و لائق به اعتناء و اهتمام اند.

فصل دوم در تدبیر رضاع و نقل است كه فرماید: اما كیفیه ارضاعه و تغذیته فیجب ان یرضع ما امكن بلبن امه فانه اشبه الاغذیه بجوهر ما سلف من غذائه و هو فی الرحم اعنی طمث امه فانه بعینه هو المستحیل لبنا و هو اقبل لذلك و آلف له حتی انه قد صح بالتجربه ان القامه حلمه ثدی امه عظیم النفع جدا مفی دفع ما یوذیه... تا این كه گوید:

و اما شرائط المرضع فسنذكرها و نبدا بشریطه سنها، فنقول: ان الاحسن ان یكون ما بین خمس و عشرین سنه الی خمس و ثلاثین سنه، فان هذا هو السن الشباب و سن الصحه و الكمال - الی قوله:

و اما فی اخلاقها فان تكون حسنه الاخلاق محمودتها بطیئه من الانفعالات النفسانیه الردیه من الغضب و الغم و الجبن و غیر ذلك فان جمیع ذلك یفسد المزاج و ربما اعدی بالرضاع، و لهذا نهی رسول الله صلی الله علیه و آله عن استظئار المجنونه...».

خوی دایه چون روی وی از مجرای شیر در طفل اثر می گذارد چه


بنیتش از آن شیر است؛ بلكه خوی والدین و حتی احوال آنها در اوقات و نیات آنها بلكه احوال نفس اوقات در حال انعقاد نطفه و غذای مادر در زمان حمل چون دیگر اوصاف روانی و جسمانی او همه را تاثیری خاص در مزاج طفل است.

و حق سبحانه از مجرای وجود والدین نفخ روح می كند كه كان هر سه نافخ روح اند، و روح از این مجاری رنگ می گیرد چون آب آسمان از وادیها فافهم.

ما را در هر یك از این مسائل، مبانی قویم و براهین اصیل قرآنی و روایی و طبی و فلسفی و عرفانی و نقل اشباه و نظائر است كه منجر به تحریر یكدوره كتاب می شود. مجلس هشتاد و چهارم امالی شیخ صدوق را در این مسائل اهمیت بسزا است، و نكاتی در روانشناسی و تسریه احوال والدین به ولد، عائد نكته سنج می گردد.

امام امیرالمومنین حضرت وصی علی علیه السلام فرمود: «انظروا من ترضع اولادكم فان الولد یشب علیه». و امام محمد باقر علوم النبیین علیه السلام فرمود: «استرضع لولدك بلبن الحسان و ایاك و القباح فان اللبن قد یعدی» و نیز فرمود: «علیكم بالوضاء من الظئوره فان اللبن یعدی» (وافی - ط 1 - ج 12 - ص 208).

اما از درس یاد شده دروس معرفت نفس این كه «نتیجه تابع اخس مقدمتین است»، و به عبارت علامه حلی در جوهر نضید: «ان النتیجه تتبع اخس المقدمتین لانها فرعهما فلا تقوی علیهما...» (ط 1 - ص 89) یعنی نتیجه فرع برم قدمتین است لذا قویتر از آنها نمی گردد، پس


دو قضیه كه یكی كلی باشد و دیگری جزئی، نتیجه جزئی است؛ و یا یكی سالبه باشد و دیگری موجبه، نتیجه سالبه است زیرا كلی اشرف از جزئی است چون كلی اضبط و انفع در علوم است؛ و نیز در نسب اربع، كلی اخص از جزئی است و اخص به علت اشتمالش بر امر زاید، اشرف از اعم است كه در اینجا جزئی است؛ و موجبه اشرف از سالبه است چون وجود اشرف از عدم است و همچنین در مواد صناعات خمس، اگر یك مقدمه مثلا از مقدمات برهان و دیگری از مقدمات خطابه باشد، نتیجه خطابی است و هكذا.

یكی از بزرگان در زن خواسنن دو بیت به تازی دارد كه:


لاتخطبن سوی كریمه معشر

فالعرق دساس من الطرفی


اولست تنظر فی النتیجه انها

تبع الاخس من المقدمتین


و ترجمه آن به فارسی چنین است:


زن مگیر جز كریمه قومی را

كه عرق دساس از طرفین است


می نبینی كه در قیاس، نتیجه

تابع اخس مقدمتین است


و اما چند بیتی از «پند نامه فرزند»:


«ای خوش آن جان پاك مرد و زنی

كه فروزد ز نور ایمانا


پدر و مادرند آن بحرین

طفل آن لولو است و مرجانا


ای خوش آن كودكی كز آغازش

طیب و طاهر است زهدانا


بعد از آن مهد ناز او باشد

همچو زهدان پاك دامانا





ز غذای حلال می نوشد

پاك و پاكیزه شیر پستانا


خوی مادر ز شیر پستانش

می نشیند به طفل آسانا


مادر است صغری و پدر كبری

خود نتیجه است طفل ایشانا


رنگ گیرد از این مقدمتین

نفخ روح خدای خلقانا»


پس از توجه به خلق ازواج انتقال حاصل شده است كه ازواج را مصادیق بیشمار است: از آن جمله عقل كل و نفس كل اند كه آن پدر است و این مادر و همه كثرات عوالم از برنامه صنع الهی فرزندان این پدر و مادرند، و همه ازواج به اختلاف مراتب و عوالمشان مظاهر این دواند، در دیوان این كمترین آمده است:


عقل كل والد و ام نفس كل و زین اب و ام

آدم بوالعجب فرشی عرشی ولدیست


و از آن جمله ازواج، علم و عمل اند، علم روح است و عمل بدن و جسد او است لذا علم را نسبت به علم علو مكانت است و عمل را نسبت به علم علو مكان؛ و جناب رسول الله صلی الله علیه و آله فرموده است: «العلم امام العمل و العمل تابعه». علم مقوم روح انسان و مشخص اوست چنان كه لسان صدق اتحاد علم و عالم و معلوم بدان ناطق است. و ان شئت قلت: حركت قوه عاقله تعقل است كه تعقل نفس معقولات است و این حركت اشتداد وجودی نفس است لذا انسان در حقیقت معجون افعال و احوال و نیات. سعی خود است. و عمل انسان یعنی هر فعلی از افعال انسان در ما بعد الطبیعه صورتی دارد كه پس از انتقال فاعل آن از این نشاه در متن ذات او بر او ظاهر می شود، و علم انسان مشخص روح او و عملش مشخص بدن


اخروی است؛ چنان كه الاعمال مستتبعه للملكات فی الدینا بوجه، و الملكات مستتبعه للاعمال فی الاخره بوجه.

در حقیقت غذای جسمانی معد نفس برای ساختن بدن دنیوی او است، و همچنین صور ملكات اعمال معد نفس برای ساختن بدن اخروی اوست؛ و این ابدان در طول هم اند و تفاوتشان به كمال و نقص است؛ و وحدت صورت و هیئت این ابدان در تمام مراحل و عوالم محفوظ است. بحیث لو رایته لقلت فلان، و ان شئت قلت كه این ابدان طولی هر یك قالبی برای روح اعنی نفس انسانی است؛ ففی التفسیر الصافی نقلا عن التهذیب و الكافی عن الامام الصادق علیه السلام: «فاذا قبضه الله تعالی صیر تلك الروح فی قالب كقالبه فی الدنیا فیاكلون و یشربون فاذا قدم علیهم القادم عرفوه بتلك الصوره التی كانت فی الدنیا». این قالبها همان ابدان در طول یكدیگرند نه جدای از یكدیگر وگرنه تناسخ باطل لازم آید فتدبر.

از این اشارتی كه در طول این ابدان و قوالب نموده ایم دانسته می شود كه معاد انسانی هم جسمانی و هم روحانی است، و این جسم را در اصطلاح حكمت متعالیه جسم دهری می نامند. در قصیده عائره «ینبوع الحیاه» گفته ام:


معادك جسمانی ان كنت فاحصا

كما كان روحانیا ایضا بجمله


فجسم هنالیس بمعناه العنصری

بل الجسم دهری فخده كدره


رموز كنوز كل ما فی الشریعه

فلا بد فیها من علوم غریزه


و لابد فیها من صفاء السریره

و متقعد صدق عند رب البریه




و ما رساله ای در معاد انسانی كه هم جسمانی و هم روحانی است تقریر و تحریر كرده ایم و آن را در جلد پنجم كتاب ما «هزار و یك كلمه» یك كلمه قرار داده ایم، و هم ان را در معاد «درر الاقلائد علی غرر الفرائد» كه تعلیقات ما بر شرح حكمت منظومه متاله سبزواری است بتمامها نقل كرده ایم.

عارف بزرگوار سنائی عزنوی در اول باب پنجم «حدیقه الحقائق» چه نیكو گفته است:


علم نر آمد و عمل ماده

دین و دنیا بدین دو آماده


سنائی ناظر به حدیث یاد شده است كه «العلم امام العمل و العمل تابعه».

و نیز مطلبی مطلوب و كلامی كامل در «مصباح الانس» علامه ابن فناری آمده است كه «ان للموثر درجه الذكوره، و للهیئه القابله درجه الانوثه، و للمرتبه درجه المحلیه، و النتائج الاثار و التعینات...» (ط 1 - ص 133).

از آن جمله ازواج آسمان و زمین اند، پیشینیان كواكب هفتگانه سیار را «كه قمر است و عطارد و زهره و شمس و مریخ و مشتری و زحل، و در فارسی به همین ترتیب یاد شده: ماه و تیر و ناهید و خورشید و بهران و برجیس و كیوان» آباء سبعه می گفتند، و عناصر اربعه را «كه خاك و آب و هوا و آتش اند» امهات اربعه؛ بدین نظر كه از تناكح آن آباء با این امهات، موالید ثلاثه كه نبات و حیوان و انسان اند پدید می آیند، و یا معدن و نبات و حیوان كه انسان در حیوان مندرج باشد.


علاوه این كه خود كواكب یاد شده برخی را مذكر و برخی را مونث می نامند؛ حكیم ریاضی و رصدی بزرگ جناب غلامحسین شیرازی جنپوری - رضوان الله علیه - در زیج بهادری (ط هند - ص 663) فرماید: «واضح باد كه احكامیان آنچه در عالم كون و فساد، مجددات حوادث را بسبب تاثیرات بروج و كواكب یافتند بروج و كواكب را به همان مجددات نسبت كردند. مثلا هر برجی كه در وقت طلوع آن بیشتر اوقات فرزند نرینه متولد شد آن را برج نر گفتند، و آن كه در آن ماده بیشتر متولد شد ماده قرار دادند، و بر این قیاس در جمیع صفات».

عرصه سخن ما در موضوع تذكیر و تانیث كواكب و بروج از نظر احكام نجومی وسیع است، ولكن ورود در آن موجب اسهاب و اطناب و سبب خروج از هدف اصلی باب و كتاب می شود؛ و سخن را به نقل ابیاتی از دفتر سوم عارف رومی خاتمه می دهیم:


حكمت حق در قضا و در قدر

كرده ما را عاشقان یكدگر


جمله اجزای جهان زان حكم پیش

جفت جفت وعاشقان جفت خویش


هست هر جفتی ز عالم جفت خواه

راست همچون كهربا و برگ كاه


آسمان گوید زمین را مرحبا

با توام چون آهن و آهن ربا


آسمان مرد و زمین زن در خرد

هرچه آن انداخت این می پرورد


چون نماند گرمیش بفرستد او

چون نماند تریش نم بدهد او


برج خاكی جزو ارضی را مدد

برج آبی تریش اندر دهد


برج بادی ابر سوی او برد

تا بخارات و خم را بركشد





برج آتش گرمی خورشید ازو

همچو تابه سرخ ز آتش پشت و رو


هست سرگردان فلك اندر زمن

همچو مردان گهر مكسب بهر زن


وین زمین كدبانوئیها می كند

بر ولادات و رضا عش می تند


پس زمین و چرخ را دان هوشمند

چون كار هوشمندان می كند


گر نه از هم این دو دلبر می مزند

پس چرا چون جفت در هم می خزند


بی زمین كی گل بروید و ارغوان

پس چه زاید زاب و تاب آسمان


بهر آن میل است در ماه ز نر

تا بود تكیل كار همدیگر


میل اندر مرد و زن حق زان نهاد

تا بقا یابد جهان زین اتحاد


نگارند در رساله «لوح و قلم» (ده رساله فارسی - ط 1 - ص 181) گفته است: «اگر تامل شود معلوم می گردد كه هر عقلی قلم است و هر نفسی لوح. و همچنین هر مافوقی نسبت به مادونش كه آن واهب است و این متهب، آن قلم و این لوح است؛ معلم و متعلم آن قلم است و این لوح؛ و هر فاعلی قلم و هر منفعلی لوح است؛ آدم قلم و حوا لوح است، آسمان قلم و زمین لوح است؛ امام امیراالمومنین علی علیه السلام مظهر عقل كل، و سیده ی نساء عالمین فاطمه ی صدیقه مظهر نفس كل است،و عقل و نفس قلم و لوح اند.

و از آن جمله ازواج وجود و ماهیت اند؛ فص اول فصوص فارابی در زیادت وجود بر ماهیت است، نگارنده فصوص فارابی را یك دوره كامل به فارسی شرح كرده است و آن را «نصوص الحكم بر فصوص الحكم» نامیده است و مكرر بطبع رسیده است و آن را در اثنای شرح كه در حدود چهار


سال به طول انجامید بر جمعی از نفوس مستعده در آمل تدریس كرده است به تفصیلی كه در مقدمه آن بیان شده است؛ غرض این كه در بیان مقصود از آن فص گفته ایم كه:

«این فص در زیادت وجود بر ماهیت است، و این مطلب بر ممشای مشاء طریقی است كه منتهی می شود به دو امر كه هر یك اساس اصیل حكمت است، و دیگر مسائل حكمیه مطلقا متفرع بر آنست: یكی اثبات وجود واجب تعالی، و دیگر اثبات این كه واجب تعالی انیت محض یعنی وجود صرف است».

عارف شمس مغربی در ازدواج وجود و ماهیت گفته است:


كاروان وجود گشت روان

جانب چین و هند و روم و عراق


مجتمع گشت با وجود عدم

اجتماعی قرین بوس و عناق


چه عروسی است آنكه هستی حق

باشد او را گه نكاح صداق


هر كه او زین نكاح شد آگاه

دو جهان را بكل بداد طلاق


و مرادش از عدم در بیت دوم ماهیت امكانی است چنان كه عارف رومی در مثنوی گوید:


ما عدمهاییم و هستیهانما

تو وجود مطلق و هستی ما


شرح عین دهم كتاب ما «سرح العیون فی شرح العیون» در این مقام مطلوب است.

و از آن جمله ازواج، نر و ماده از هر جانور است. هر نوعی از انواع جانوران مطلقا چه بری و چه بحری، و چه چرنده و چه پرنده و چه


خزنده، و چه جانورانی كه بچه می زایند و چه جانورانی كه تخم می نهند، زوج است ینی نر و ماده است.

مناسب است كه در بیان سری از اسرار تكوینی جانوران چه دریایی و چه صحرایی سخنی به میان آید و آن این كه امام الكل فی الكل حضرت وصی، امیرالمومنین علی علیه السلام فرموده است: «لیس شی ء تغیب اذناه الا و هو یبیض، و لیس شی ء تظهر اذناه الا و هو یلد» (عیون الاخبار ابن قتیبه دینوری، ج 2 - ص 88).

یعنی هر جانداری كه گوشهای او برآمده نیست تخم می گذارد، و هر جانداری كه گوشهای او برآمده است بچه می زاید.

چنان كه مار و سوسمار و ماهی و مارماهی و باخه و اكثر پرندگان كه گوش آنها به سر آنها چسبیده است و لاله ندارند تخم می نهند؛ و انسان و آهو و اسب و شتر و شیر و شب پرده كه گوش آنها برآمده است و لاله دارد بچه می آورند.

از خانمی بزرگوار كه نویسنده و دانش پژوه بوده است و با عزم و اراده و همتی شگفت در پی تحقیق این موضوع مهم برآمده است یادی شود، و آن این كه فاضل قاجار فرهاد میزرا در كتاب شریف زنبیل (ط 1 - ص 14) گوید:

«از مجلس امیر كمال الدین حسین فنائی نقل شد: حضرت صادق علیه السلام از ام جابر پرسید كه در چه كاری؟ عرض كرد كه می خواهم تحقیق كنم از چرنده و پرنده كدام بیضه می نهند و كدام بچه می آورند؟

فرمود كه اجتیاج به این مقدار فكر نیست، بنویس كه گوش هر حیوانی


كه مرتفع است بچه می آورد، و هر كدام كه منخفض است بیضه می نهد ذلك تقدیر العزیز العلیم.

باز با آن كه پرنده است و گوش او منخفض و به سر او چسبیده بیضه می نهد. سلحفات كه چرنده است چون بدین منوال است بیضه می نهد؛ و گوش خفاش چون مرتفع است و به سر او چسبیده نیست بچه می آورد».

محض آگاهی عرض می شود كه جناب شیخ رئیس ابوعلی سینا در اول مقاله پنجم حیوان شفاء (ط 1- رحلی- چاپ سنگی- ص 403) فرموده است: «لیس شی ء مما له رجلان یلد حیوانا الا الانسان وحده» یعنی هیچ جاندار دو پا بچه نمی آورد مگر انسان فقط؛ بدین معنی كه حیوانات دو پا به جز انسان همه تخم می نهند و تنها انسان است كه بچه می آورد.

و دانسته شده است كه این سخن به اطلاق درست نیست زیرا كه خفاش از جانداران دو پا است و بچه می آورد.

ای عزیز بدان كه تشریعیات از متن تكوینیات برخاسته اند، و حال كه در بیان سری از اسرار تكوینی جانوران سخن به میان آمده است، بسیار مناسب است كه از سری تشریعی نیز آگاهی حاصل گردد تا دانسته شود كه غذای والدین و احوال و اوصاف و نیات و تخیلات هر یك را حتی اوقات انعقاد نطفه را بلكه آب و هوا و اقلیم و سرزمین را در خوی و روی طفل تاثیری بسیار بسزا است؛ غرض این كه:

از معصوم علیه السلام سوال شده است هرگاه كسی تخم پرنده ای در اجمه- یعنی در بیشه- یافته است، و یا تخم پرنده آبی یافته است؛ و نمی داند


كه تخم پرنده حلال گوشت است تا خوردن آن جایز باشد، و یا تخم پرنده حرام گوشت است كه خوردن آن حرام باشد، به چه نشانه داند كه تخم حلال گوشت است یا حرام گوشت است؟

در جواب فرموده است: هر تخمی كه دو طرف آن یكسان است از حرام گوشت است، و اگر مثل تخم مرغ خانگی است كه یكطرف آن پهن است و جانب دیگر آن كشیده است- یعنی مخروطی است- آن تخم حیوان حلال گوشت است.

چند روایت در این موضوع در جرء یازدهم وافی فیض از كافی و تهذیب و من لایحضر الفقیه نقل شده است (وافی- چاپ رحلی- ج 3- م 11- ص 15)، از آن جمله از كتاب كافی روایت شده است كه: «عن زراره قال قلت لابی جعفر علیه السلام: البیض فی الاجام؟

فقال: ما استوی طرفاه فلا تاكل، و ما اختلف طرفاه فكل».

و از آن جمله از كتاب من لایحضره روایت شده است كه: «عبدالله بن سنان عن ابی عبدالله علیه السلام عن بیض طیر الماء؟ فقال: ما كان منه مثل بیض الدجاج - یعنی علی خلقته- فكل».

تخم مار دراز و هر دو طرف آن یكسان است، و تخم باخه گرد است و از همه جانب یكسان است، و هر و حرام گوشت اند، و تخم كبك و كبوتر و گنجشك و مرغ خانگی مخروطی است كه یك طرف پهن و جانب دیگر آن كشیده است و اینها حلال گوشت اند.

پرنده تمیزخوار تخم آن به خوبی مخروطی است؛ و پرنده حلال گوشتی كه مانند اردك از خوردن لجن خودداری نمی كند، تخم آن اگرچه


مخروطی است و لكن در حد تخم پرندگان تمیزخوار به خوبی مخروطی نیست.

این مطلب را بدین نظر آورده ایم تا پدران و مادران بدانند كه غذاها را در خوی و روی فرزند اهمیت بسیار بسزا است.

مرد و زن جفت همدیگر بدانند كه نكاح برای انشاء صورت انسانی است، نه برای اطفاء شهوت حیوانی.

ای عزیز روایات تفسیر بطون آیات قرآنی اند، باید پیش از ازدواج به آداب و احكام جوامع روایی از قبیل بحارالانوار و وافی و وسائل الشیعه و مانند آنها آشنا و آگاه بوده باشی.

اینك بدین گفتارم توجه داشته باش: تمام صنایع آدمیان از بری و بحری و فضایی را دستورات و آدابی است كه دین حفظ و بقاء و دوام آنهااند، چنان كه اگر هر یك از آنها در كار خود به قدر یك میكرون از دین و آیینش بدر رود و به خطا و ناروا حركت نماید، در همان نخستین بار خطا و ناروایی تباه می شود و نابود می گردد، مثلا هواپیما از فضا سقوط می كند، و كشتی در دریا غرق می شود، و اتومبیل دچار حوادث گوناگون می گردد، و آن چرخ خیاطی خراب می شود، و آن ساعت دست تو تباه می گردد و از كارش باز می ماند، و هكذا صنایع بیشمار دیگر، و این همه صنایع گوناگون ساخته شخص جناب انسان است كه برای بهبودی و درستی هر یك از آنها دستورالعملی در كنارش نهاده است؛ خدای سبحان فرموده است: (والله خلقكم و ما تعملون) (صافات: 96) یعنی خداوند شما را و همه ساخته های شما را آفریده است چه این كه نطفه ها در تحت


تدبیر ملكوت به جایی رسیده اند كه عامل این همه صنایع شگفت شده اند (فلینظر الانسن مم خلق- خلق من ماء دافق- یخرج من بین الصلب و الترآئب) (طارق: 7- 9)؛ انصاف بده آیا می شود صنایع شما را دین و آیین باشد، و خود شما كه مهمترین صنع الهی هستید و این همه صنایع شگفت گوناگون صنع شما است بی دین باشید ما لكم كیف تحكمون؟!

تبصره: امام امیرالمومنین علی وصی- علیه الصلوه و السلام- در ذیل خطبه 152 نهج البلاغه (ط تبریز- چاپ سنگی- ص 152) فرموده است: «و اعلم ان كل عمل نبات و كل نبات لاغنی به عن الماء و المیاه مختلفه فما طاب سقیه طاب غرسه و حلت ثمرته، و ما خبث سقیه خبث غرسه و امرت ثمرته».

یعنی هر عملی نباتی است و نبات را از آب بی نیازی نیست، و آبها گوناگون اند آن نباتی كه آب وی پاكیزه است غرس وی پاك و میوه اش شیرین شود، و آن كه آب وی بد است غرس وی بد و بارش تلخ است.

خداوند سبحان درباره دو كلمه طیبه اش حضرت مریم و میوه اش حضرت عیسی روح الله- سلام الله علیهما- فرمود: (فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا) (آل عمران: 37)؛ و نیز درباره دو بلد فرماید: (والبلد الطیب یخرج نباته باذن ربه و الذی خبث لایخرج الا نكدا) (اعراف: 58) فافهم و تدبر.

بدان كه احوال و اوضاعی كه در حصول مزاج نطفه انسانی مثلا كه محل قابل نفس ناطقه و پذیرای آنست به حصر و ضبط درنمی آیند، زیرا تفاوت ازمنه و اختلاف آفاق و اوضاع كواكب و احوال والدین و كیفیت اطعمه و اشربه و هزاران هزار عوامل دیگر در نحوه كیفیت مزاج نطفه


دخیل اند، و آن نطفه كذائی در چنان اوضاع و احوال مطابق طبیعت و جبلت خود منعقد می شود و به وفق آن، قابلیت گرفتن عطایا و هبات باری تعالی پیدا می كند.

شیخ بزرگوار ابن سینا فرماید: «و قد ینفعل البدن عن هیئه نفسانیه غیر الذی ذكرناها مثل تصورات النفسانیه فانها تثیر امورا طبیعیه كما قد یعرض ان یكون المولود مشابها لمن یتخیل صورته عند المجامعه و یقرب لونه من لون ما یلزمه البصر عند الانزل؛ و هذه اشیاء ربما اشماز عن قبولها قوم لم یقفوا علی احوال غامضه من احوال الوجود، و اما الذین لهم غوص فی المعرفه فلا ینكرونها انكار ما لایجوز وجوده؛ و من هذا القبیل حركه الدم من المستعد لها اذا اكثر تامله و نظره فی الاشیاء الحمر...» (كلیات قانون- ط ناصری- ص 195).

ابن بابویه رحمه الله از ابوسعید خدری از رسول الله صلی الله علیه و آله آدابی در موضوع نكاح، و اموری چند در تاثیر اوقات و اوضاع و احوال والدین به خوی و روی فرزند، روایت كرده است كه هر یك سری از اسرار طبیعت است، از آن جمله این كه ابوسعید خدری گوید:

اوصی رسول الله صلی الله علیه و آله علی بن ابی طالب علیه السلام فقال: یا علی... وامنع العروس فی اسبوعها من الالبان و الخل و الكزبره و التفاح الحامض من هذه الاربعه الاشیاء.

فقال علی علیه السلام: یا رسول الله و لای شی ء امنعها من هذه الاشیاء الاربعه؟

قال: لان الرحم تعقم و تبرد من هذه الاربعه الاشیاء عن الولد، و الحصیر فی ناحیه البیت خیر من امرئه لاتلد.


فقال علی علیه السلام: یا رسول الله فما بال الخل تمنع منه؟

قال: اذا حاضت علی الخل لم تطهر ابدا طهرا بتمام. و الكزبره (الكسفره- خ) تثیر الحیض فی بطنها و تشتد علیها الولاده، و التفاح الحامض یقطع حیضها فیصیر داء علیها.

ثم قال: یا علی... لاتتكلم عند الجماع فانه ان قضی بینكما ولد لایومن من ان یكون اخرس. و لاینظرن احدكم الی فرج امراته و لیغض بصره عند الجماع فان النظر الی الفرج یورث العمی فی الولد.

یا علی لاتجامع امراتك بشهوه امراه غیرك فانی اخشی ان قضی بینكما ولد ان یكون مخنثا مونثا مخبلا.

یا علی لاتجامع امراتك من قیام فان ذلك من فعل الحمیر، و ان قضی بینكما ولد كان بوالا فی الفراش كالحمیر البواله فی كل مكان.

یعنی عروس را در هفته نخستین از خوردن شیرها و سركه و گشنیز و سیب ترش باز دار زیرا كه زهدان از این چار، سرد و نازاینده گردد؛ و بوریا در گوشه خانه به از زن نازاینده است. اگر عروس بر سركه خوردگی خون حیض بیند هیچگاه به خوبی از آن پاك نگردد؛ و گشنیز آن خون را در درونش بشوراند و زایمان را بر وی دشوار گرداند، و سیب ترش آن را از آمدن باز بدارد و بیماری بر وی گردد.

در گاه جماع سخن مگو مبادا كه فرزند گنگ و لال گردد. و به عورت زن نگاه نكن كه سبب نابینائی فرزند شود. و با شهوت زن دیگری در خاطرت، با زنت جماع مكن كه فرزند مخنث آید. و ایستاده با زنت جماع مكن كه از كار خران است و اگر فرزندی آید در فراش كمیز میزنده شود.


تبصره: عالم عارف شهیر صدرالدین قونوی در پایان اصل دوازده از فصل اول باب كشف سر كلی رساله گرانقدرش به نام «مفتاح غیب الجمع و الوجود» پس از تمهید پنج اصل فرماید: «ثم للنكاحات ایضا تراكیب من هذه الاصول و تداخل و مزج، و الظاهر اثره فی المولود كان ما كان انما هو لاغلبها حكما فیه و اقواها نسبه به من حیث الناكح و من حیث النكاح كما لوح النبی صلی الله علیه و آله به فی عله التذكیر فی المولود و التانیث بحسب غلبه ماء الرجل ماء المراه و سبقه و علوه و بالعكس، و هنا اسرار یطول ذكرها و یحرم كشفها...».

و شارح نحریر متبحر آن: علامه ابن فناری در پایان شرح آن فرموده است: «- و هاهنا اسرار یطول ذكرها و یحرم كشفها-: من جملتها- والله اعلم- ما ذكره الاطباء ان تعین حلیه المولود من شكله و اخلاقه تابع لتخیل الوالدین حال الانعلاق بحسب المقاومه بین تخیلیهما، و لهم فی ذلك حكایات و تجارب فیرتبون علیه قاعده هی من اراد ان یكون ولده علی شكل مخصوص فلیصوره علی صحیفه و لیضعها فی مقابله (بمقابلته) حین مواقعته لیكون ناظرا الیها وقت الانعلاق.

و من اراد ان یكون ولده علی خلق مخصوص او صفه مخصوصه من علم او عمل او غیرهما فلیتخیله وقت الانعلاق، و لیتخیل ایضا التذكیر والتانیث حینئذ من یریدهما؛ و كل هذا مبنی علی ان كل ما ظهر فی الوجود العینی فانما هو ظل حاك و مثال محاك لما سبق تعینه فی الحضرات الروحانیه و المثالیه و العلمیه المعنویه... (ط 1- ص 192)

بلكه جناب شیخ رئیس پیش از قونوی و ابن فناری، همین معنی


لطیف تاثیر و تاثر احوال و اوضاع مذكور در خلق و خلق طفل را در كلیات قانون افاده فرموده است چنان كه پیشترك بدان اشارتی نموده ایم؛ و شرح عین هشتم و چهل و هفتم كتاب ما «سرح العیون فی شرح العیون» را در این مسائل اهمیت بسزا است.

و از جمله ازواج، روح و بدن اند. این دو به مثابت آسمان و زمین اند؛ و ان شئت قلت كه روح و بدن به منزلت عقل و نفس اند، پس ای عزیز اقرا و ارقه. شرح عین هشتم كتاب ما «سرح العیون فی شرح العیون» در تاثر هر یك از نفس و بدن از دیگری حائز مطالبی است.

تبصره: «روح و بدن دو چیز ممتاز و منحاز از یكدیگر نیستند تا یك شخص انسان از آن دو تالیف و تركیب شده باشد، بلكه در حقیقت بدن مرتبه نازله نفس و تجسد آن و مظهر كمالات و قوای آن در عالم شهادت است، چنان كه مطلب صحیح و قویم جسمانیه الحدوث بودن نفس بر این امر اصیل لسان صادق است. شرح عین هفتم كتاب ما «سرح العیون فی شرح العیون» در این مطلب مهم است كه بدن مرتبه نازله نفس است؛ و شرح عین نهم آن در این امراهم اعنی در تكون جوهر نفس است كه نفس جسمانیه الحدوث است نه روحانیه الحدوث».

جناب شیخ رئیس در شفاء فرماید: و یشبه ان یتولد الروح من نطفه الذكر، و البدن من نطفه الانثی (شفاء- ط 1، رحلی چاپ سنگی- ص 513) این گفتار استوار شیخ از چندین بعد علمی، سزاوار تفكر و تدبر و شایان تحسین و آفرین است، یك بعد علمی آن این كه تعبیر تولد روح از نطفه نص صریح در جسمانیه الحدوث بودن نفس دارد؛ و دیگر این كه اشاره به


الرجال قوامون علی النساء دارد؛ و دیگر این كه مرد مظهر عقل و زن مظهر نفس است فتدبر.

و از جمله ازواج همه رستنیهااند- یعنی آنچه را زمین می رویاند ازواج اند- قوله سبحانه: (و القی فی الارض رواسی ان تمید بكم و بث فیها من كل دابه و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فیها من كل زوج كریم) (لقمان- 11) مثل درخت خرما كه مانند زن نیاز به لقاح دارد، و بادها بارور كننده ای كه شاخه ها و گلها را به می رسانند و تلقیح می كنند. و در خبر است كه عمه خود نخله را اكرام كنید كه از زیادی گل آدم آفریده شده است.

المحاسن عن بعض اصحابنا من اهل الری یرفعه الی ابی عبدالله علیه السلام قال: سئل عن خلق النخل بدیا مما هو؟ فقال: ان الله تبارك و تعالی لما خلق آدم من الطینه التی خلقه منها فضل منها فضله فخلق منها نخلتین ذكرا و انثی، فمن اجل ذلك انها خلقت من طین آدم تحتاج الانثی الی اللقاح كما تحتاج المراه الی اللقاح و یكون منه جیدوردی، و دقیق و غلیظ، و ذكر و انثی، و والد و عقیم؛ ثم قال: انها كانت عجوه فامر الله آدم علیه السلام ان ینزل بهامعه حین اخرج من الجنه فغرسها بمكه فما كان من نسلها فهی العجوه، و ما كان من نواها فهو سائر النخل الذی فی مشارق الارض و مغاربها. (بحار- ط 1- ج 14- ص 840).

به نقل چند سطری از افادات استاد عزیزم معلم عصر حضرت علامه شعرانی- روحی فداه، و رفع الله درجاته- در اثر گرانقدرش به نام «راه سعادت» تبرك می جویم:

«چند آیه ای كه باید مورد اعجاب علمای طبیعی شود:


علمای طبیعی اروپا ثابت كرده اند كه هر گیاه نر و ماده دارد، و باد گردی از نر منتقل به ماده می كند و آن را آبستن می كند. و در سوره حجر آیه 22 است: و ارسلنا الریح لوقح یعنی فرستادیم بادها را آبستن كننده. در سوره رعد آیه 3: و من كل الثمرت جعل فیها زوجین اثنین یعنی از همه میوه ها در زمین جفت نر و ماده قرار داد. دیگر در سوره والذاریات آیه 50 و من كل شی ء خلقنا زوجین یعنی از هر چیز جفت نر و ماده آفریدیم (در عربی زوج بر یك تا اطلاق می شود باین جهت آن را تثنیه می بندند، و زوجین بمعنی نر و ماده است) در قدیم كسی از نر و ماده گیاهان خبر نداشت مگر خرما. در سوره یس آیه 36 است: (سبحن الذی خلق الازوج كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لایعلمون) یعنی منزه است آن كه جفتها آفرید همه را از آنچه زمنی برویاند و از خود ایشان (بنی نوع انسان) و ازن چیزهائی كه نمی دانند. از این آیه معلوم می شود كه جفت بودن مخصوص به انساو و گیاه نیست و چیزهایی دیگر هست كه مردم آن روز نمی دانستند و علمشان بدان نرسیده بود مانند الكتریك كه خدا آن را هم جفت آفریده است...».

و از جمله ازواج مرخ و عفار است، قوله سبحانه: الذی جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون (یس: 80). یعنی آن خدایی كه برای شما از درخت سبز و تر آتش آفرید (آتش قرار داده است) پس شما از آن آتش می افروزید.

و قوله تعالی شانه: افرءیتم النار التی تورون- ءانتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشئون- نحن جعلنها تذكره و متعا للمقوین- فسبح باسم ربك العظیم (واقعه:


71- 74).

یعنی: آیا پس دیده اید آتشی را از درخت (مرخ و عفار) بیرون می آورید، آیا شما آن درخت آتش را آفریده اید یا ما آفریننده آنیم؟ ماییم كه آن را تذكره و متاع برای مسافران بیابانی قرار داده ایم.

مرخ درخت نر است و عفار درخت ماده كه آن را زند و این را زنده گویند؛ هرگاه شاخه ای سبز و تر و تازه از مرخ را بر شاخه ای سبز و تر و تازه از عفار بمالند آتش از آن بیرون می آید و مشتعل می شود، اما اگر شاخه ها و یا یكی از آن دو خشك باشد هرگز از دلك آن دو آتش پدید نمی آید.

جناب طبرسی در تفسیر آخر سوره مباركه یس از مجمع البیان گوید: «یقول العرب: فی كل شجر نار واستمجد المرخ و العفار. و قال الكلبی كل شجر تنقدح منه النار الا العناب». و در تفسیر آیه مباركه یاد شده از سوره واقعه (افرایتم النار التی تورون...» فرموده است: «العرب تقدح بالزند و الزنده، و هو خشب یحك بعضه ببعض فتخرج منه النار...».

آن كه كلبی گفته است: «جمیع درختها آتش دارند الا درخت عناب» حق این است كه در هر درختی آتش است و استثنای درخت عناب ناصواب است، چه این كه هر یك از نبات و حیوان و انسان دارای نفس، و مركب از آخشیگهای خاك و آب و هوا و آتش است؛ و حق همانست كه «فی كل شجر نار» جز این كه در برخی نار اندك است چون درخت عناب، و در برخی بسیار چون مرخ و عفار؛ لذا چه بسیار كه در جنگلها بر اثر وزش باد سخت و برخورد شاخه های درخت با یكدیگر آتش حادث


می شود و جنگل آتش می گیرد با این كه اصلا درخت مرخ و عفار در آن وجود ندارد.

آن كه از مجمع البیان نقل كرده ایم: «یقول العرب فی كل شجر نار...» استمجد فعل ماضی از باب استفعال است، و هر یك از دو كلمه المرخ و العفار مرفوع است و فاعل آن است.» در كنز اللغه گوید: «استمجاد: بزرگی و افزونی گرفتن خواستن».

صفی پوری در ماده «مجد» منتهی الارب گوید: «استمجاد: افزونی گرفتن و افزونی خواستن، منه المثل: «فی كل شجر نار و استمجد المرخ و العفار»- ای استكثرا منها- كانهما اخذا من النار ما هو حسبهما».

میدانی در «مجمع الامثال» (ط 1- رحلی- چاپ سنگی- ص 451) گوید: تفی كل شجر نار و استمجد المرخ و العفار» یقول: مجدت الابل تمجد مجودا اذا نالت من الخلا قریبا من الشبع ای استكثرا و اخذا من النار ما هو حسبهما، شبها بمن یكثر العطا طلبا للمجد لانهما یسرعان الوری، یضرب فی تفضیل بعض الشی ء علی بعض، قال ابو زیاد: لیس فی الشجر كله اوری زنادا من المرخ. قال: و ربما كان المرخ مجتمعا ملتفا و هبت الریح فحك بعضه بعضا فاوری فاحترق الوادی كله و لم تر ذلك فی سایر الشجر، قال الاعشی:


زنادك خیر زماد الملوك

خالط فیهن مرخ عفارا


و لو بت تقدح فی ظلمه

حصاه بنبع لاوریت نارا


و الزند الاعلی یكون من العفار، و الاسفل من المرخ، قال الكمیت:




«اذا المرخ لم یور تحت العفار

و ضن بقدر فلم تعقب»


و از جمله ازواج، اعصاب منشعب از مغز سراند، این اعصاب هفت زوج اند و هر یك آنها از دو عصب مزدوج اند. در علم شریف آناتومی- یعنی علم تشریح- مبین شده است كه از دماغ- یعنی از مغز سر- هفت زوج عصب منشعب است.

جناب شیخ رئیس در كلیات قانون (ط 1- رحلی- ص 37؛ و ط 1، وزیری- ص 113) فرماید: «قد ینبت من الدماغ ازواج من العصب سبعه...»؛ و ما در كتاب «نصوص الحكم بر فصوص الحكم» كه شرح ما بر فصوص معلم ثانی فارابی است، از شرح فص 44 (ص 245) تا شرح چند فص بعد از آن، مطالبی را در این موضوع تقریر و تحریر كرده ایم.

ازواج یاد شده را نظائر بیشمار است، حتی در رشته های ارثماطیقی اعداد را به مذكر و مونث تقسیم فرموده اند، و در كتب مربوطه بدان در این امر لطائف بسیار است، و بحمدالله سبحانه مرا در رشته های ارثماطیقی دستی باز و تبحری خاص است ولكن بحث آن بدرازا می كشد؛ چنان كه در ادبیات عربی و فرانسوی مثلا تذكیر و تانیث كلمات و حروف را اهمیت بسزا است.

دو نكته 427 و 428، از كتاب ما «هزار و یك نكته» در حول مطلب این فصل كه خلق ازواج است مطلوب است؛ اما نكته نخستین این كه:

نكاح ساری در دار هستی از فردیث ثلاثه است كه مطلقا در دار وجود دهش و پذیرش و سپس پیدایش است. نكاحات خمسه در فص محمدی فصوص الحكم (ص 479 شرح قیصری، و ص 679 شرح جندی) و در


مواضع بسیار دیگر آن نیز عنوان شده است، و به تفصیل تمام در مصباح الانس صفحه 159- ط 1- چاپ سنگی.

و اما نكته دومین این كه:

علم عظیم الشان اوفاق یكی از رشته های ریاضی است كه امروز در عداد علوم غریبه قرار گرفته است.

همچنان كه یك شكل قطاع هندسی به «497664» حكم هندسی منتهی می شود به طوری كه خواجه طوسی درباره این یك شكل هندسی یك كتاب گرانقدر «كشف القناع عن اسرار الشكل القطاع» نوشته است، و یا یك شكل عروس كه همان شكل فیثاغورث است كه به تخفیف غورس و به تحریف عروس شد كه بیش از صد وجه عروس و خانواده آن ازشكل خواهر عروس و مادر عروس، به اصطلاح هندسی اختلاف وقوع دارد؛ همچنین علم اوفاق نیز در انحاء سیر اعداد در جداول وفقی میدانی وسیع دارد بطوری كه مولف «غایه المراد فی وفق الاعداد» گوید:

شارح رساله زنجانی فرموده است كه چهار هزار نوع مربع چهار در چهار را نگاشته اند غیر مكرر؛ و خود مولف مذكور سی و دو طریق آن را در غایه المراد آورده است.

و نیز مولف «كنه المراد فی وفق الاعداد» فرمود: لوح پنج در پنج را به دویست صورت توان نگاشت.

غرض این كه یكی از اسرار علم اوفاق این است كه عدد تا به شمار آدم نرسد مستعد قبول اعتدال وفقی نمی شود، لذا اولین مربع وفقی سه در سه است؛ و از این جهت آحاد تسعه را كه مجموع آن عدد آدم است اصل


اعداد گفته اند، چنانكه آدم ابوالبشر اصل شر است؛ و از این گونه اسرار و لطائف در علم اوفاق بسیار است و تاییدات آیات قرآنی و روایات ماثوره درباره آن متعدد.

در این مطلب وفقی گوییم: طه، «ط» در دائره ابجد كبیرنه است، و «ره» در طرف یسار و از یك تا نه اصول ارقام اعداد است و در شمار نه رقم است، و مجموع آن چهل و پنج است كه عدد آدم است كه «هم» و محبوب حق، «یحبهم و بحبونه»، و از یك تا پنج پانزده است كه عدد حوا است، و ارقام را از طرف یسار نویسند:

حواء =15 =12345 و. آدم =45 =123456789

و اعداد تا بشمار آدم نرسد مستعد قبول اعتدال وفقی نشود، لذا اولین مربع وفقی سه در سه است هكذا:

و به چندین صورت دیگر نیز مربع پر می شود.

حواء درضلع ایسر قرار می گیرد كه طرف وحشی مربع است و مجموع آن پانزده، چنانكه دیگر اضلاع و سطور مجموع آنها سه برابر حواء است كه آدم است.

یمین اقوی الجانبین است، و موجود مفارق را با اضانت به طبیعت


خواه به اضافت و تعلق تكمیلی و خواه استكمالی، نفس نامند. نخستین را نفس كل و دومین را نفس جزء، و با قطع نظر از اضافت نخستین را عقل كل و دومین را عقل جزء نامند. و آدم مظهر عقل كل است و حوا مظهر نفس كل، فالمرا اقوی من المراه، و الرجال قوامون علی النساء.

مرحوم علامه شیخ بهائی در مجلد سوم كشكول (ط نجم الدوله- ص 333) گوید: «قال بعض اصحاب الارثماطیقی: ان عدد التسعه بمنزله آدم علیه السلام فان للاحاد نسبه الابوه الی سائر الاعداد، والخمسه بمنزله حواء فانها التی تتولد منها مثلها فان كل عدد فیه خمسه اذا ضرب فیما فیه الخمسه فلابد من وجود الخمسه بنفسها فی حاصل الضرب البته.

و قالوا قوله تعالی طه اشاره الی آدم و حواء. و كل من هذین العددین اذا جمع من الواحد الیه علی النظم الطبیعی اجتمع ما یساوی عدد الاسم المختص به، فاذا جمعنا من الواحد الی التسعه كان خمسه و اربعین و هی عدد آدم؛ و اذا جمع من الواحد الی الخمسه كان خمسه عشر و هی عدد حواء.

و قد تقرر فی الحساب انه اذا ضرب عدد فی عدد یقال لكل من المضروبین ضلع، و للحاصل مضلع، و اذا ضربنا الخمسه فی التسعه حصل خمسه و اربعون و هی عدد آدم و ضلعاه التسعه و الخمسه.

قالوا: و ماورد فی لسان الشرع- صلوات الله علیه و علی آله- من قوله: «خلقت حواء من الضلع الایسر لادم»، انما ینكشف سره بما ذكرناه، فان الخمسه هی الضلع الایسر للخمسه و الاربعین، و التسعه الضلع الاكبر، و الایسر من الیسیر و هو القلیل، لامن الیسار». آن بود كلام را قم، و این


هم بیان این بزرگان، تا چه قبول افتد؟».

به مناسبت موضوع مسائل این فصل كه در ازواج و طایفه ای از مصادیق آن سخن به میان آمده است، و به خصوص كه عنوان رساله «فص حكمه عصمتیه فی كلمه فاطمیه» است، آن را بدین سروده بسیار شیرین در مدح نساء، از حیث معنی ولی از حیث وزن و قافیه و صناعت شعری شبیه «شعر نو» بفارسی مرز و بوم زمان ما است. از استاد محمد جواد خضر جناحی، كه در كتاب گرانقدر «شعراء الغری» (ج 7- ص 472) مندرج است، خاتمه می دهیم:


حی النساء و ذكرهنه

خیر الحدیث حدیثهنه


ما هن الا كالكواكب

اشرقت وسط الدجنه


بیض حرائر قد عقدن

علی العفاف ازارهنه


مل ء النواظر و الحنایا

و القلوب حنانهنه


تجد السعاده و الودا

عه و الهنا فی ظلهنه


هیهات یحلوا العیش

او تصفو الجیاه بدونهنه


فالبیت مملكه یتوج

سعدها اشراقهنه


یبعثن فی ارجائه

متع الحیاه بانسهنه


و یشعن فی اجوائه

لطفا یوكد لطفهنه


غمر السرور جهاته

فتارجت من عطرهنه


فهو النعیم اذا ازدهت

جنباته من عطرهنه





و هو الجحیم اذا خلت

حجراته من عطفهنه


و لهن عنوان الحیاه

و هن رمز المجدهنه


اكرم بهن اذا نهضن

لغایه اكرم بهنه


انی لاعجب كیف یجحد

شاعر الف الحقیقه فضلهنه


و قد استمد الشعر سد

جلاله من فیضهنه


و نوابغ الاجیال كان

نبوغهم من صنعهنه


هذی الفنون الخالدات

تدفقت من وحیهنه


اشرقن فی دنیا الفنون

یفیض فیها حسنهنه


نو لرب موهبه جلالها

للفنون جمالهنه


و لرب رائعه تدفق

سحرها من سحر هنه


فالحب سر خلوده

فی الخافقین فتاه هنه


و اعز شی ء فی الوجود

علی الرجال شبابهنه


اتلومهن اذا حرصن علی

الشباب و فیه سر خلودهنه


یا لیت شعری هل صبت

نفس الفتی لعجوزهنه


یا حبذا بسما تهنه

و حبذا لفتاتهنه


و تبارك الحسن البدیع

یلوح فی قسماتهنه


قداودع الرحمن سر

جلاله فی خلقهنه


نو قلوبهن و ما اجل علی

النفوس قلوبهنه





فاضت حناننا فارتوی

من فیضها ابناوهنه


انفقهن فی اعداد جیل

ناهض اعمارهنه


غذینه حب الفضیله

و البلاد بدرهنه


بقلوبهنه احطنه

و وقینه بنفوسهنه


و دفعن عنه اذی الخطوب

بعطفهن و برهنه


نحتی اذا ما اشتد ساعده

فتیا فالعقوق جزاوهنه


لهفی علی تلك النفوس

الوادعات المطمئنه


یشقین طلما فی الحیاه

و نحن سر شقائهنه


و نسومهن الخسف فی

سلطاننا و نذیقهنه


مر الحیاه فان عتبن

فلا نطیق عتابهنه


و اذا تكاثرت الرزایا

فالعزاء دموعهنه


دمع تناثر كالجمان

علی عقیق خدودهنه


ینبیك عن ظلم الرجال

و عن فداحه خطبهنه


و نخونهن و ندعی

ان الخیانه شانهنه


ننغرر بهن فان تراءت

زله من بعضهنه


نبكی العضیله و العفاف

و نشتكی من كیدهنه


ما ذنبهن اذا استغل

الاثمون من العذاری ضعفهنه


و نقول كل بلیه

حلت بنا من مكرهنه





لو كان مكر عند هن

لما اضعن حقوقهنه


لما احتملن من الرجال

تجنیا حرمانهنه


نعم القصاص لمن یقصر

فی رعایه حقهن اكفهنه


نحذار یاركب الرجال

حذار من اغضابهنه


فغدا و ما ادنی الغد

الآتی سیاتی دورهنه


وسیقتصصن و ما سوی

صفع الرؤوس قصاصهنه


فالحق یصرخ اننا

فی عهدنا لم نرعهنه


نقسومعهن و ماسوی

الصبر المیل شعارهنه


ظلم الرجال نساءهم

ثم اشتكوا من ظلمهنه


ماسبه التاریخ فی الا

جیال الا سجنهنه


ستظل و صمه عاره

سوداء مثل حجابهنه


حی النساء الناهضات

وحی زاكی عهدهنه


سیحرر الجیل الجدید

من الاسار بعزمهنه


و سیبتنین حضاره

تزهو كبارق ثغرهنه


اكرم بعن اذا نهضن

لغایه اكرم بهنه