کد مطلب:300175 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:279

شرح


نظام وجود بر حركت قدسیه حبیه است، و سرشت وجود از ازل تا ابد جود است، و مدار آن بر محور وهب و اتهاب و انتاج دور می زند كه پیوسته افاضه و استفاضه و طرائف نعمتها در جریان و فوران است، و همواره آنچه در آسمانها و زمین اند سائل اند و همیشه حقیقت هیتی كه هو مطلق است در شان و كار است و جواب سوال همه را آن فان می دهد، و ان شئت قلت: نكاح كه دهش و پذیرش و پیدایش است در كیان و جود ساری است.

در نكته 427 كتاب هزار و یك نكته اشارتی نموده ایم كه «نكاح ساری در دار هستی از فردیت ثلاثه است كه مطلقا در دار وجود دهش و پذیرش و سپس پیدایش است.

نكاحات خمسه در فص محمدی فصوص الحكم (ص 479 شرح قیصری- ط 1، و ص 679 شرح جندی- ط 1) و در مواضع بسیار دیگر آن نیز عنوان شده است، و به تفصیل تمام در مصباح الانس ابن فناری (ط 1- ص 159)».

انواع نكاح را چنان كه اشارتی شده است، به طور كلی به پنج قسم منقسم فرموده اند و در هر نوع دمبدم و آن فآن دهش و پذیرش و پیدایش است كه موجب انتاج عوالم معنویه و روحیه و نفسیه و مثالیه و حسیه است.

نوع اول از انواع پنجگانه نكاح یاد شده هر آینه توجه ذاتی الهی از حیث اسماء نخستین اصلی كه مفاتیح غیب هویت الهیه و حضرت


كونیه اند می باشد، قوله سبحانه «و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو» (انعام - آیه 60) خلیل در كتاب العین فرموده است: «المفتح: الخزانه، و لكل شی ء مفتح و مفتح بالفتح و الكسر من صنوف الاشیاء، فاما المفاتیح فجمع المفتاح الذی یفتح به المغلاق».

كون در اصطلاح اهل نظر- اعنی اهل حكمت- مرادف با وجود مطلق است، و در اصطلاح عرفان عبارت از وجود عالم از حیث تعین و ماهیت است. علامه قیصری در اوائل شرح فص آدمی فصوص الحكم (ط 1- چاپ سنگی- ص 62- ستون 1 س 7) فرماید: «الكون فی اصطلاح هذه الطائفه عباره عن وجود العالم نم حیث هو عالم لامن حیث انه حق، و ان كان مرادفا للوجود المطلق عند اهل النظر».

نوع دوم از انواع پنجگانه نكاح اجتماع اسماء الهیه برای ایجاد عالم ارواح یعنی عقول مفارقه و صور آنها در نفس رحمانی كه عبارت از صادر اول است می باشد. تفسیر ارواح به عقول بدین نظر است كه قیصری در بیان بعضی از مراتب كلیه وجود در اواخر فصل اول فصول دوازده گانه شرحش بر فصوص الحكم شیخ اكبر كه مدخلی بسیار گرانقدر و ارزشمند در تفسیر معارف عرفانی بر آن شرح است، فرموده است: «و ما یسمی باصطلاح الحكماء بالعقل المجرد یسمی باصطلاح اهل الله بالروح، و لذلك یقال للعقل الاول روح القدس» (ط 1- چاپ سنگی- ص 11).

صادر اول را نامهای بسیار است، و هر نامی اشاره به شانی از شئون آن دارد. و جناب صدرالمتالهین در اسفار (ط 1 ج 2- ص 163- س 27) آن را به «الوجود الانبساطی» نام برده است؛ و این نگارنده حسن حسن زاده


آملی، هشتاد و یك اسم شریف دیگر آن را از صحف اصیل عرفانی و زبرقویم حكمی در اثنای تدریس و تحقیق مسائل هر یك از كتب نوری مربوط بدآنها گرد آورده است، و آن را كلمه «85» از همین كتاب «هزار ویك كلمه» در تسمیه آن به «هیولی» و فرق میان هیولی اولی به اصطلاح حكیم، و هیولی اولی به اصطلاح عارف به تفصیل بحث كرده است، و فوائد علمی بسیار دیگر نیز در این كلمه آورده است؛ و در اول شرح فص ایوبی «ممد الهمم»، و به تفصیل در «نثر الدراری علی نظم اللئالی» (ط 1- ص 198) كه تعلیقاتش بر «اللئالی المنتظمه» و شرح آن در علم منطق، تالیف متاله سبزواری است، در فرق میان صادر اول و خلق اول بحث مستوفی كرده است.

و نیز عارف متاله جناب سید حیدر آملی- رفع الله درجاته- در رساله كریمه «نقدالنقود فی معرفه الوجود» (ط 1- ص 690) بسیاری از اسامی آن را نقل نموده است و هر یك را شرح و تفسیر شایسته و بایسته فرموده است.

خواننده گرامی را در فحص و بحث این حقیقت علیا، و وجه تسمیه آن از نظر بحث عرفانی و حكمی به مصادر یاد شده ارجاع می دهیم؛ والله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغیوب.

نوع سوم از انواع نكاحات پنجگانه اجتماع ارواح نوری برای ایجاد عالم اجساد طبیعی و عنصری است. چه این كه اگر از فهم اسرار خلقت ناتوان باشیم، عقل حاكم است كه پیدایش هر طبقه و طایفه از موجودات بدون


تناكح اسمائی مربوط به آن طبقه و طایفه صورت پذیر نیست، زیرا كه نظام هستی بر قانون و اساس علت و معلول و دهش و پذیرش و پیدایش استوار است؛ سبوح قدوس ربنا و رب الملائكه و الروح؛ آری موحد بتوحید صمدی آگاه است كه این علیت و معلولیت به نحو دو چیز منحاز و ممتاز از یكدیگر مثل بناء و بناء نیست، و در حقیقت تعبیر علیت و معلولیت در این مقام فوق تعبیر به علیت و معلولیت در فلسفه رائج است «دیده ای خواهم سبب سوراخ كن/ تا حجب را بركند ازبیخ و بن». در این معنی- اعنی در علیت و معلولیت به نحو رائج، و به معنی حقیقی و واقعی آن در حكمت متعالیه در بند هیجدهم دفتر دل (دیوان- ص 369) گفته ام:


بیا از صحبت اغیار بگذر

بیا از هرچه جز از یار بگذر


بیا یك باره ترك ماسوا كن

خودت را فارغ از چون و چرا كن


به این معنی كه نبود ماسوائی

خدا هست و كند كار خدایی


به این معنی كه او فردیست بی زوج

به این معنی كه او جمعیست بی فوج


به این معنی كه وحدت هست قاهر

نباشد كثرتی غیر مظاهر


ندانم كیست علت كیست معلول

كه در وحدت دویی چونست معقول


بلی علت به یك معنی صوابست

كه اهل كثرت از آن در حجابست


چه اندر كعبه باشی و چه در دیر

ترا قبله است وجه الله و لاغیر


بگویم حرف حق بی هیچ خوفی

صمد هست و صمد را نیست جوفی


برون آیكسر از وسواس و پندار

كه تا بینی حقیقت را پدیدار





مرا شهر و ده و كوه و در و دشت

بروی دلستانم هست گلگشت


حدیث چشم با كوران چه گویی

خدا را از خدا دوران چه جویی


چهارم از انواع نكاح پنجگانه اجتماع دیگر اسماء است كه منتج مولدات سه گانه معدن و نبات و حیوان و لواحق آنها می باشد، چنان كه پیشترك در تناكح آباء علوی و امهات سفلی و توالد موالید ثلاث از آنها اشارتی نموده ایم.

نكاح پنجم اختصاص به كون جامع یعنی انسان كامل دارد كه مجمع بحرین غیب و شهادت است. در اصطلاح علم متعالی عرفان كه در حقیقت تفسیر انفسی قرآن كریم است، دو واژه «كون» و «كون جامع» را اهمیت بسزا است. علامه قیصری در آغاز شرح فص آدمی «فصوص الحكم» (ط 1- چاپ سنگی- ص 62) در بیان آن دو فرموده است: «الكون فی اصطلاح هذه الطائفه عباره عن وجود العالم من حیث هو عالم لا من حیث انه حق، و ان كان مرادفا للوجود المطلق عند اهل النظر؛ و الكون الجامع هو الانسان الكامل المسمی بآدم، و غیره لیس له هذه القابلیه و الاستعداد».

انسان كامل را به اسامی گوناگون اسم می برند و هر اسمی اشارتی به شانی از شئون آن دارد؛ و به بیان متین مرحوم شیروانی در گلشن هشتم بستان السیاحه (ط 1- چاپ رحلی- ص 281): «انسان كامل را به اسامی مختلفه خوانده اند و از وجهی و مناسبتی باسمی مسمی كرده اند، من جمله قطب و اسرافیل و جبرائیل و میكائیل و آدم گفته اند:


قطب وقت است او و اسرافیل جان

مرده سازد زنده سازد در زمان





گر سرافیلش بخوانی تو رواست

جبرئیلش گر بگوئی تو بجاست


اوست میكاییل ارزاق حضور

اوست عزرائیل نفس پرشرور


آدم كل است و مسجود ملك

غایت ایجاد و مقصود فلك


نوحش گفته اند برای آن كه نجات دهنده از طوفان بلا است؛ و ابراهیم گفته اند زیرا كه از نار هستی گذشته و نمرود خواهش را كشته و خلیل حضرت حق گشته؛ و موسی نامیده اند جهت این كه فرعون هستی رابه نیل نیستی غرق نموده و در طور قرب مناجات می كند؛

و خضر گفته اند برای آن كه آب حیوان علم لذنی خورده و به حیات جاودانی پی برده است م و الیاس و داود و سلیمان و مهدی و هادی و صاحب الامر و صاحب الزمان و غوث و سواد اعظم و ام القری و امثال اینها بعباراتی و استعاراتی حضرت انسان كامل را نام می برند...» انتهی باختصار.

علاوه این كه در كلمه شریف «جامع» نكته ای دقیق و لطیف است، و آن این كه اسم جامع كه در السنه اكابر و مشایخ علماء حروف و عارفان بالله دائر و سائر است در آن سری است، و آن این كه عدد «ج ام ع» یكصد و چهارده است كه مساوی با عدد سوره های قرآنست، و قرآن صورت كتیبه انسان كامل است، چنان كه قرآن كونی عینی یعنی صورت عینی نظام وجود صورت عینیه انسان كامل است، و كون جامع قرآن ناطق است كه به همه مقامات و معارج و مدارج قرآن كتبی و عینی واقف است، قیصری در خطبه شرح فصوص الحكم در وصف انسان كامل گوید: «و اجمل فیه جمیع الحقایق و ابهم لیكون صوره اسمه الجامع العزیز الاكرام»؛ این


چنین انسان كه نامش می برم/ من ز وصفش تا قیامت قاصرم؛ و قلب او عرش الرحمن است؛ و فی روایه: ان فی العرش تمثال جمیع ما خلق الله؛ و فی اخری: ان فی العرش تمثال ما خلق الله من البر و البحر؛ و فی حدیث آخر: قلب المومن عرش الله الاعظم؛ و فی آخر عن النبی صلی الله علیه و آله: ما من مخلوق الا و صورته تحت العرش؛ فافهم و تدبر.

در اواسط بند اول «دفتر دل» (ص 261 دیوان) راجع به اینچنین قلب گفته ام:


مپرس از من حدیث دفتر دل

مكن آواره ام در كشور دل


نیارم شرح دل دادن كه چونست

چه وصف آن ز گفتگو برونست


هر آنچه بشنوی از بیش و از كم

نه آن وصف دل است والله اعلم


نه آن وصف دل است ای نور دیده

كه دل روز است و وصف آن سپیده


چو حرف اندك از بسیار آمد

چو یكدانه ز صد خروار آمد


بر صاحبدلی بنما اقامت

نماید وصف دل را تا قیامت


و بدان كه دو رساله مطبوع فارسی ما را به نام «انسان كامل از دیدگاه


نهج البلاغه» و «نهج الولایه» در شرح و تفسیر این نكته علیا اعنی كون جامع اهمیت بسزا است.

حالا كه معنی كون جامع، و انسان كامل كون جامع است معلوم شده است، سر این كه نكاح پنجم اختصاص به كون جامع دارد نیز دانسته شده است والله سبحانه ولی التوفیق و بیده ازمه التحقیق.

از جمله خلق ازواج و نكاح ساری و نشانه های بارز آن این كه خدای سبحان میان روح انسانی و نفس حیوانی الفت داده است چنان كه روح بمنزلت زوج و نفس حیوانی به منزلت زوجه است بدین نظر كه نفس حیوانی مرتبت نازله روح است؛ و آن دو را عاشق یكدیگر كرده است پس تا روح در بدن است بدن زنده و بیدار است، و هرگاه از بدن بطور كلی مفارقت كند بدن مرده است. خدای متعالی در قرآن كریم فرموده است: «خدایی كه جانها را در هنگام مردنشان می گیرد، و جانهای را كه مرگشان فرانرسیده است در هنگام خوابشان می گیرد، پس آن جانهایی را كه حكم بر مرگشان فرموده است نگاه می دارد، و جانهای دیگر كه در خوابند و حكم بر مرگشان نفرموده است تا مدت مسمی ارسال می فرماید، هر آینه كه در این امر توفی انفس و ارسال و امساك آنها نشانه هایی برای گروه اهل فكرت است.

دربیان و تفسیر این آیه كریمه از جهاتی بحث به میان می آید كه به اندازه بینش و دانش این خوشه چین خرمن ولایت منجر به تدوین و تنظیم یك مجلد كتاب حجیم و ضخیم می شود، لذا به اشاراتی فقط در


بیان توفی اكتفاء می كنیم؛ و محض آگاهی ارائه می دهیم كه شیخ رئیس در آخر فصل دوم مقاله چهارم نفس شفاء (ص 249 بتصحیح و تعلیق نگارنده) خیلی به اختصار از نوم و یقظه بحث فرموده است سخن ما این است كه:

توفی اخذ الشی ء بتمامه است، مثلا اگر یك مشت گندم بر زمین ریخته شده است و كسی آن را چنان جمع كرده است كه یك دانه از آن بر زمین نمانده است، گویند آن را توفی كرده است. خداوند سبحان در قرآن كریم فرموده است: الله یتوفی الانفس حین موتها (زمر: 42)؛ و نیز فرموده است: والله خلقكم ثم یتوفكم (نحل: 70)، و بدین مفاد چند آیه دیگر. غرض این كه حق تعالی صورت حقیقی هر شخص انسانی را كه شیئیت شی ء و تمامیتش بصورتش است توفی می كند و چیزی از صورت حقیقی و واقعی او در این نشاه نمی ماند. انسانهای آگاه می دانند كه مردن فوت نیست بلكه وفات است، گویم كه نمرد و زنده تر شد. قرآن كریم از گروهی نابخرد خاكی حكایت می كند كه: و قالوا اءذا ضللنا فی الارض اءنا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم كفرون (السجده: 10) قل یتوفكم ملك الموت الذی و كل بكم ثم الی ربكم ترجعون (السجده: 11).

یعنی آنان كه گفتند آنگاه كه ما در زمین گم شده ایم یعنی مردیم و نابود و ناچیز و ناپدید شده ایم آیا دوباره در آفرینشی نوین خواهیم بود؟! بلكه ایشان به لقاء پروردگارشان یعنی رجوع به سوی او منكرند، بگو شما را ملك الموت- یعنی فرشته مرگ- كه بر شما گماشته شده است توفی می كند سپس بسوی پروردگارتان بازگشت می كنید.


این گروه به حقیقت موت پی نبرده اند كه موت فوت نیست بلكه وفات است، و ندانسته اند كه انسان موجودی ابدی است و از داری بداری انتقال می نماید، و به حقیقت در دو رحم كه یكی رحم مادر و دیگر رحم این نشاه طبیعت است برای ابد ساخته می شود، و علم و عمل او سازنده حقیقت او هستند و در حقیقت این دو رحم كارخانه صنع آدمسازی حق تعالی هستند، و بتول شریف و منیف شیخ رئیس در فصل هفتم مقاله پنجم نفس شفاء (ص 348 بتصحیح و تعلیف نگارنده): و لیست هذه الاعضاء لنا فی الحقیقه الا كالثیاب التی صارت لداوم لزومها ایانا كاجزاء منا عندنا، و اذا تخیلنا انفسنالم نتخیلها عراه، بل نتخیلها ذوات اجسام كاسیه، و السبب فیه دوام الملازمه، الا انا قد اعتدنا فی الثیاب من التجرید و الطرح ما لم نعتد فی الاعضاء فكان ظننا الاعضاء اجزاء منا آكد من ظننا الثیاب اجزاء منا».

تبصره: سه آیه كریمه ای كه اكنون در موضوع توفی نقل كرده ایم در دو آیه توفی انفس به حق سبحانه اسناد داده شد، و در یك آیه به ملك الموت، و به همین مثابت است آیات دیگر حاكی از توفی انفس. و وجه آن برای موحد بتوحید صمدی روشن است كه در نظام هستی فاعل مطلق حق سبحانه است، و اسناد فعل به مظاهر نیز در حقیقت اسناد به همان فاعل مطلق است؛ نظیر اسناد افعال ما به قوی و اعضاء و در حقیقت همه این قوی و اعضا مظاهر و شئون نفس اند من عرف نفسه فقد عرف ربه. دو رساله فارسی ما را یكی به نام «وحدت از دیدگاه عارف و حكیم» و دیگر به نام «خیرالاثر در رد جبر و قدر» كه هر یك مكرر به طبع رسیده است؛ در بیان موضوع این تبصره اهمیت بسزا است.


به مناسبت مطالب یاد شده در این فصل، چند بیتی از بند چهاردهم «دفتر دل» از دیوان نگارنده (ط 2- ص 345) تقدیم می شود.


جلال او شئون كبریائی است

نوال او شجون ماسوائی است


بتزویج جلالش بانوالش

تماشا كن بدین حسن جمالش


زمین حسن و زمان حسن آسمان حسن

عیان حسن و نهان حسن و میان حسن


همه حسن اند و ظل حسن مطلق

همه فرعند و از آن اصل مشتق


همه حسن و همه عشق و همه شور

همه وجد و همه مجد و همه نور


همه حی و همه علم و همه شوق

همه نطق و همه ذكر و همه ذوق


در این باغ دل آرا یك ورق نیست

كه تار و پودش از آیات حق نیست


گلش حسن است و چون گل هست خارش

تو خارش را كنی تحقیر و خوارش


چه خوش گفتند دانایان یونان

كه عالم قوسموس است ای عزیزان





بدان معنی قوسموس است زینت

مگر در دیده ات باشد جز اینت


شرح این فصل را به نقل قصیده ای غراء از دیوان مستطاب دانشمند ارجمند و شاعر هنرمند جناب ملا عباس شوشتری متخلص به «شباب»- رضوان الله علیه- در مدح و منقبت حضرت عصمه الله الكبری فاطمه زهراء علیها السلام خاتمه می دهیم (ط 1- چاپ بمبئی- ص 230):

در تهنیت مولود و مدح صدیقه طاهره بتول عذراء فاطمه زهراء صلوات الله علیها


ایدل از نو ساز عشرت كن كه شد فصل بهار

جان نمی گنجد بتن زین مژده در لیل و نهار


از پی تقدیم دیدار گل از كتم عدم

خیز و ز كاشانه خرگه زن بطرف لاله زار


گو بساقی تا دهد جام صبوحی پر ز می

گو بمطرب تا نهد چنگ نواخوان در كنار


در چنین بزمی نشاطانگیز عشرت خیز اگر

لاله را بینی نگونسارش بدار از شاخسار


گو نمی گنجد در این هنگامه جز عیش و طرب

در تو نبود كه هم خونین دلی هم داغدار


سرورا بنگر كز این شادی نمی یابد شكیب

كبك را بنگر كز این بهجت نمی گیرد قرار





مرغ دارد چون نكیسا نالهای دلفریب

مرغ دارد هم چو جنت نفخه های مشكبار


بهر مولود بهین بانوی حورا منزلت

بهر ایجاد مهین خاتون ختمی اقتدار


زهره ی برج حیا زهرای ازهر فاطمه

دخت احمد جفت حیدر مظهر پروردگار


آنكه از ایجاد او اسرار دین شد مشتهر

آن كه از دیدار او مقصود حق شد آشكار


احمد اربی وی بدی بودی چو بحری بی گهر

حیدر ار بی وی بدی بودی چو حسنی بی نگار


هر پدر كو را چنین دختر بود گر مصطفی است

باك نبود گر پسر از وی نماند یادگار


مادر گیتی گر اینسان دختر آرد كاشكی

هر كجا نطفه ی پسر از صلب می كردی فرار


كیست غیر از او كه بتواند بتقریب نسب

گه نماید بر پدر گاهی بمادر افتخار


نسل او بر اصل احمد برتر آمد در حسب

صبر او با فقر حیدر همسر آمد در عیار


عیسی او را چون حواری بنده ی فرمان پذیر

مریم او را چون جواری برده ی خدمتگذار





تا قبول افتد كه روبد خاك درگاهش به چشم

ساره می گردد بگرد سر ورا دست آس وار


تا ابد هاجر ز هجران خلیل آسوده بود

در منای مهر او گر نقد جان كردی نثار


فضه اش را یافتی گر فیض خدمت آسیه

شافع فرعون و هامان بد بهنگام شمار


گر صفورا گرد راهش را نمودی كحل چشم

لن ترانی چون كلیم او را نگفتی كردگار


خادم درگاه او سلمان اگر بلقیس را

خواستگاری كردی از وصل سلیمان داشت عار


دست یزدان دوش احمد را شرافت برفزود

تا براو گردد گهی فرزند دلبندش سوار


گر عروس ذات او در حجله كتم عدم

تاكنون بودی نبودی اصل و فرع از هفت و چار


او سب شد خلقت حوا و آدم را بلی

نخل و نی باید كه خرما و شكر آید ببار


گر جمال عصمتش تابان شدی در آینه

از رخ آئینه با سوهان نمیرفتی غبار


عفتش با مهر اگر نبود چرا از عكس مهر

رعشه در آب روان جاری بود سیماب وار





تا قیامت آفتاب از مه نماید كسب نور

ماه را گرگرد نعلینش نشیند بر عذار


وجه استحباب استهلال از آن آمد بشرع

چون هلال امد بهیئت قمبرش را گوشوار


گرنبد مفتاح مهرش بهر استفتاح خلد

خلد میبودی نشیمن جغد را ویرانه وار


بوسه ها بر دست او دادی شهنشاهی كه بود

عرش را بر خاك پایش بوسه دادن افتخار


بهر استخلاص آن كورا زنار آید دخیل

خویش را در آتش اندازد ملك پروانه وار


رشته ای گر در بهشت از معجرش كردی بدست

بهر شیطان می گذشت از جرم آدم كردگار


ای مهین خاتون خلد ای در عصمت را صدف

ای بهین بانوی دهرای بحر رحمت را كنار


بهر ایجاد تو و باب تو و جفت تو حق

آنچه در نیروی قدرت داشت فرمود آشكار


گر یكی زین هر سه را در پرده پنهان داشتی

تا بدی در پرده جا در پرده بودی پرده دار


خاصه فخر عالم امكان محمد كزازل

اولیا را مرجع آمد انبیا را شهریار





اینكه می گویند مدحش گو چگویم زان كه هست

در ثنایش هر وجودی غیر یزدان شرمسار


یا رسول الله من و مدح تو حاشاكی سزد

نسبت نیرنگ افسونگر بوحی كردگار


از شباب ای باب احسان روی رافت بر متاب

در دو عالم زان كه هست از رحمتت امیدوار


تا قناعت گنج مقصود است و تسلیمش كلید

تا توكل نخل امید است و شكرش برگ و بار


نیك خواهان تو را امروز نیكوتر زدی

جان نثاران تو را امسال میمون تر ز پار