کد مطلب:300178 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:283

شرح


علم و عین هر دو بر اساس تثلیث اند؛ اما علم: مقصود این است كه نتیجه از ترتیب خاص دو قضیه صغری و كبری و حد اوسط قیاس بدست می آید به تفصیلی كه در علم گرانقدر منطق- و به تعبیر شیخ رئیس در دانشنامه علائی: «در دانش ترازو» محرر و مبین است. و باز به گفتار شیرین و شیوا و رسای شیخ در منطق دانشنامه: گردش كار بر این سه پاره است، و ایشان را حد خوانند.

در دیوانم راجع به انتاج قیاس گفته ام: (ص 206)


آیا به تولید است انتاج قیاس

یا رای اعدادش بود اصل و اساس


یا جریان عادت خدائیست

لزوم نه، مجرد توافیست


قولی كه مختار محققین است

اعداد حقست و نه آن و این است


بعد از حصول جمله معدات

از عالم قدسی بود افاضات


چه جری عادت خطا شدید است

علت اعدادی كجا تولید است


قولی است شیخش كرده نقل و نقدش

صاحب اسفارش فزوده عقدش





نتیجه صورت مقدماتست

چون خانه كز چوب و دگر آلاتست


شیخ اجل فرمود بی اساس است

زیرا نتیجه لازم قیاس است


آری مقدمات در شكل قیاس

علل مادیش بود بی التباس


ندر نزد صدرا نظری مقبول است

كز اتحاد عاقل و معقول است


نیاقوت علم به مطلوبست در

علم مقدماتش ای صاحب نظر


ندر نزد ناظم رای شیخ و صدرا

هر یك بود بی شبهه صدر آرا


هم رای آن هم رای این تمام است

جز این كه هر یك را دگر مقام است


با منطقی از صاحب شفا گو

در حكمت از صدرای ذوالبها گو


برای استیفاء بحث از افاضه صور علمیه به درس نوزدهم كتاب ما به نام «دروس اتحاد عاقل به معقول»، و به شرح لئالی منتظمه متاله سبزواری به تصحیح و تعلیقات نگارنده (ص 290) رجوع شود.

تبصره: آن كه در افاضه علم از عالم قدسی گفته ایم كه بر اساس تثلیث


است مراد علم كسبی است نه علم و هبی لدنی، اعنی افاضه مطلق صور علمیه بر اساس صغری و كبری و حد اوسط نیست چه این كه علوم لدنی بر قلب انسان مستعد به نحو الهام و وحی به صورت انزال دفعی از مبدا قدس فیاض علی الاطلاق تعالی شانه بگونه ای افاضه می شود كه اصلا مسبوق به ترتیب مقدمات صغری و كبری و حد وسط نیست؛ چنان كه مثل یكصد و چهارده سوره قرآن كریم حكیم در لیله القدر زمانی بر قلب انسان كامل ختمی صلی الله علیه و آله به نحو انزال دفعی یكبارگی نازل شده است، قوله سبحانه: «انا انزلناه فی لیله القدر» (قدر- 2)، «انا انزلناه فی لیله مباركه» (دخان- 3)، «قل من كان عدوا لجبریل فانه نزله علی قلبك باذن الله...» (بقره- 98)، «نزل به الروح الامین علی قلبك لتكون من المنذرین...» (نمل 195).

در غزلی از دیوان این كمترین آمده است (ط 2- 81):


بنگر كه یارم آن قبله كل

وان وحی مهبط وان عشق مربط


ام الكتابست و لوح محفوظ

ناخوانده یك حرف ننوشته یك خط


و نیز در غزل دیگر از دیوانم آمده است (ص 119):


ترا از صقع دارالحمد می آید ندا هر دم

كه ای عرش آشیان آی و نگر مكرمت سلطان


فواد مستهام جمعی ختمی جانانی

به یك القاء سبوحی بیابد دوره قرآن


آری هر صورت علمیه مطلقا اعم از كسبی و وهبی براساس تثلیث است بدین معنی كه هر قضیه و حكم علمی مطلقا مبتنی بر اساس برهان


و دلیل است، و برهان و دلیل همان نتیجه صورت قیاس دانش ترازو است. مثلا خدای سبحان در سوره جن قرآن از آن طایفه گرانمایه حكایت می كند كه با منطق دلیل قرآن را پذیرفتند و به دین اسلام ایمان آوردند:

قل اوحی الی انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرءانا عجبا (الجن: 1) یهدی الی الرشد فامنا به تا این كه گوید: و انا لما سمعنا الهدی ءامنا به.

آری این گروه با شكوه پریان از طریق ضرب اول شكل نخستین قیاس اقترانی منطق، راه رستگاری خویش را یافته اند و دین درست خود را به دست آورده اند، بدین روش:

القرآن یهدی الی الرشد

و كل ما یهدی الی الرشد

یجب ان یومن به فآمنا به

صغری و كبری و نتیجه هر یك در كمال استواری است، یعنی برهانی است كه مقدماتش قضایای یقینی و منتج یقین است.

شیخ بزرگوار ابن سینا را سخنی نیك پرورده و سنجیده است كه: «من تعود ان یصدق من غیر دلیل فقد انسلخ عن الفطره الانسانیه» گوید: كسی كه خو كرده است بدون دلیل باور كند از آفرینش انسانی بدر است.

بلكه هر كلمه وجودی در نظام هستی كتابی بزرگ و آكنده از علوم و معارف است، و چنانكه در نكته 264 كتاب «هزار و یك نكته» گفته ام: تعالم یعنی علم انباشته روی هم»، و به گفته شیوای شیخ اجل سعدی:




برگ درختان سبز در نظر هوشیار

هر ورقی دفتری است معرفت كردگار


تبصره را در همین جا خاتمه می دهیم، و محض آگاهی عرض می شود كه رساله فارسی ما را به نام «قرآن و عرفان و برهان از هم جدائی ندارند» در شرح و بیان این تبصره اهمیت بسزا است.

اما عین چگونه بر تثلیث است؟ اولا باید گفت كه بین عین و علم محاكات است بدین معنی كه هر دو از یكدیگر حكایت می كنند، پس چون دانسته شد كه پیدایش یكی از آن دو بر تثلیث است دانسته می شود كه آن دیگری نیز چنین است، مثلا علم ادراك است كه انواع ادراك در نزد عارفان و فیلسوفان راسخ در عرفان و فلسفه الهی بر تثلیث است كه احساس و تخیل و تعقل است؛ اما تو هم، در نزد آنان و هم عقل ساقط است یعنی و هم مرتبه نازله عقل است نه این كه مدرك بر سبیل استقلال و انفراد بوده باشد، چنان كه عوالم به طو كلی سه قسم اند:

عالم شهادت مطلق، و عالم مثال منفصل، و عالم عقل. واصل تكوین بر تثلیث است یعنی ثلاثه از جانبین كه جانب حق و جانب خلق است: از جانب حق ذات است و ارادت و قول كن، و از جانب خلق عین ثابت است، و سماع آن عین در مقابل ارادت حق، و قبول امتثال امر موجد به كینونت.

چون در موضوع تثلیث ادراك كه وهم مرتبه نازله عقل است در نكته 515 كتاب ما «هزار و یك نكته»، و در موضوع این كه «اساس عین و علم بر تثلیث است» در فصل پنجم رساله ما «قرآن و عرفان و برهان از هم


جدایی ندارند» به تفصیل بحث شده است، در اینجا به همین اندازه اشاراتی كه نموده ایم اكتفاء می كنیم.

چون علم و عین بر اساس تثلیث اند لاجرم پیدایش هر یك از آنها مبتنی بر نكاح ساری در وجود است، و در حقیقت هر یك از سه موضوع یاد شده: «خلق ازدواج، و نكاح ساری، و علم و عین براساس تثلیث» متمم یكدیگرند.

باری پیدایش اعیان خارجی از نكاح ساری است كه از فردیت سه گانه «نخستین» پدید می آید لذا آن را نكاح فردیت نخستین گویند. و آن فردیت سه گانه عبارتند از توجه ذاتی الهی و اسماء الهی و نفس رحمانی كه یكی از نامهای دیگرش طبیعت كلیه است.

برای موحد به توحید صمدی پوشیده نیست كه این فردیت سه گانه در تمام انواع و اقسام نكاح سراسر نظام هستی ساری است جز این كه با وصف عنوانی «نخستین» چنانست كه گفته ایم. سپس به عنوان تمثیل یكی از مظاهر بزرگ فردیت نخستین را كه خلق انسان است به قلم آورده ایم كه این خلقت شگفت از آب جهنده پدر و مادر بر اساس تثلیث است كه پدر و مادر و هیئت خاص آن در در هنگام حرث نطفه است. سبوح قدوس ربنا و رب الملائكه و الروح.

و چون شهرتی بی اصل بر سر زبانها است كه صلب را فقط ظهر رجل یعنی پشت بدن مرد می دانند، و ترائب را فقط مقادیم مرئه یعنی سینه و جلوی بدن زن، در دفع این پندار نادرست گفته ایم كه ترائب جمع تریبه دیواره استخوانهای جلوی بدن است، و صلب دیواره استخوانهای پشت


بدن خواه این دو دیواره از مرد باشند و خواه از زن؛ و به همین وزان ماء دافق یعنی آب جهنده كه مراد نطفه مرد و زن است. سپس خروج نطفه را از میان مقادیم و ظهر هر یك از مرد و زن تنظیر كرده ایم به كریمه

و ان لكم فی الانعم لعبره... كه وجه آن ظاهر است.

مناسب است كه چند بیتی از بند یازدهم «دفتر دل» نگارنده را بر صفحه دل بنگاری (دیوان- ص 322):


به بسم الله الرحمن الرحیم است

كه بینی نطفه ای در یتیم است


ببین از قطره ماء مهینی

فرشته آفریده دل نشینی


ز سیر حبی ماء حیاتی

بروید ز ابتدا شاخ نباتی


همی در تحت تدبیر خداوند

درآید صورتی بی مثل و مانند


كه در ذات و صفات و در فعالش

بنحو اكمل است عین مثالش


تعالی الله كه از حما مسنون

مثال خویش را آورده بیرون


نگر در صنع صورت آفرینت

به حسن طلعت و نقش جبینت


به یك یك دستگاههای چنانی

كه داری از نهانی و عیانی


از این صورت كه یكسر آفرین است

چه خواهد آن كه صورت آفرین است


تعالوا را شنو از حق تعالی

ترا دعوت نموده سوی بالا


چه بودی مر تعالی را تو لایق

تعالوا آمدت از قول صادق


شرح این فصل را به قصیده ای عائره از جناب حكیم متاله میرزا ابوالحسن جلوه متوفای 1314 ه ق- قدس سره العزیز- خاتمه می دهیم.


این قصیده هم در دیوان مستطاب آنجناب آمده است، و هم در «نامه فرهنگیان» تالیف محمد علی مصاحبی نائینی متخلص به عبرت، (ص 331).

قصیده در دیوان آن جناب به این عنوان است: «در صفت ربیع و نكوهش دنیا و مدح حضرت زهراء علیهاالسلام فرماید: رفت دی و باغ...»؛ و در نامه فرهنگیان، بدین عنوان:

فی مدیحه الزهراء علیهاالسلام


رفت دی و باغ پر ز نقش و نگار است

نقش و نگارش بچشم من همه خار است


تا كی گوئی ز سعی ابر بهاری

لولو لالا بفرق لاله نثار است


زلف بنفشه بطبع پر خم و تاب است

دیده ی نرگس بخویش پر ز خمار است


همچو زنی حامله است ابر خروشان

كز پی زادن همی بناله ی زار است


زن چو بزاید بگرد بچه بگردد

این برود زود چون گذاشته بار است [1] .





این همه تشبیه و استعاره چه لازم

زآتش غفلت بسرت اگر نه بخار است


پیش تو گر بابر است نخل زمانه

در نظر من بسان بید و چنار است


خار شمار آنچه پایدار نباشد

پس گل بیخار آن نگار نگار است


گر كه گلش خوانده ام مگیر تو بر من

عالم الفاظ تنگ و تیره و تار است


زیب جهان عاریه است، عاریتی زیب

زشت بود گر یكی است یا كه هزار است


دهر زنی زانیه است سخت سیه روی

لیك برنگ مشاطه سرخ عذار است


دارد با دیگران اشاره نهانی

با تو بظاهر اگر ببوس و كنار است


چون تو بسی كشته است و كشتن مردان

این زن بدكاره را طبیعت و كار است


دوست مدارش كه هوشمند نجوید

دوستی آنكه دشمنیش شعار است


رنجه ز نیك و بد جهان مشو ایراك

نیك و بدش جمله درگذشت و گذار است





دور زمان را غم تو نیست چه داند

حالت وامانده را كسی كه سوار است


دشمن تو نفس تست از ره تحقیق

هیچكس از شر او خلاص نیار است


بر تو بود حكمران و قاهر و پیشش

عقل تو طاعت گزین و غاشیه دار است


غیر اطاعت دگر چه حیله سگالد

آنكه بچنگال شیر شرزه شكار است


نفس تو دیو است و بسمله است شریعت

بسمله مر دیو را زمام و مهار است


اصل شریعت مدیح فاطمه میدان

آن كه شفیعه ی گناه روز شمار است


جفت علی علیه السلام مام سیدین و نبی باب

بیشتر از ای دگر چه عز و فخار است


باغ نبی صلی الله علیه و آله راست مر درخت برومند

طرفه درختی كز اولیاش ثمار است


بار خداوندی و درخت خدائی

گر كه انا الله زند نه عیب و عوار است


فاطمه علیهاالسلام در حق فنا و هر كه چنین است

مر صفت ایزدش شعار و دثار است





رتبت صدیقه زانكه دخت رسولست

خجلت مردان و انبیای كبار است


مَّریم و هاجر برای خدمت و طاعت

همچو جواریش بر یمین و یسار است


مهرش حصنی مصون ز هول قیامت

علم و عمل راه آن ستوده حصار است


تا كه مرا از مدیح میر غرور است

تا كه مرا از كلام بیهده عار است


باد مرا از غرور و حرص رهائی

كاین دو صفت مایه ی هلاك و دمار است


تنبیه: سر تصدیر قصیده در مدح حضرت عصمه الله الكبری فاطمه علیهاالسلام، به توجع، بر ارباب ولایت و اصحاب درایت مخفی نیست.



[1] اين برود ديد چون... خ ل.