کد مطلب:300187 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:331

شرح


در بیان فصل چهارم دانسته شده است كه جناب زن كارخانه صنع الهی برای تولید انسان است و انسان میوه شجره وجود و غایت حركت ایجادی و وجودی است؛ اكنون در این موضوع فصل ششم بحث را به مكانت و منزلت رحم اختصاص داده ایم كه رحم مشتق از اسم اعظم الهی «الرحمن» است، و حدیثی كه از غرر احادیث است از حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله كه حكایت از حق تعالی در تجلیل و تكریم از رحم و توصیه به صله رحم كه معرفت به مكانت و منزلت رحم، و اهمیت به تفخیم و تعظیم شان آنست و نیز در ملامت و مذمت قطع رحم است، نقل كرده ایم: «انا الله و انا الرحمن خلقت الرحم و شققت لها اسما من اسمی...».

آری تعین روح انسانی و صورت مظهر اتم الهی در این كارخانه محیرالعقول پدید می آید، قوله تعالی شانه: هو الذی یصوركم فی الارحام كیف یشاء لا اله الا هو العزیر الحكیم (آل عمران: 6)؛ و قوله سبحانه: و لقد خلقنا الانسن من سلله من طین- ثم جعلنه نطفه فی قرار مكین- ثم خلقنا النطفه علقه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظما فكسونا العظم لحما ثم انشانه خلقا ءاخر فتبارك الله احسن الخلقین. (المومنون: 12- 14).

حكیم بزرگوار جناب ملا علی نوری- رحمه الله علیه- در اشارت بدین آیت قرآن كریم چه نیكو سروده است:


روزی كه آفرید تو را صورت آفرین

بر آفرینش تو به خود گفت آفرین





صورت نیافرید چنین صورت آفرین

بر صورت آفرین و بر آن صورت آفرین


از این آیات كریمه هم «جسمانیه الحدوث بودن نفس» استفاده می شود چنان كه به تفصیل و تحقیق تام در شرح عین نهم از كتاب «سرح العیون فی شرح العیون» تقریر و تحریر كرده ایم؛ و هم «حركت در جوهر طبیعی» باز چنانكه به شرح و بسط كامل در كتاب «گشتی در حركت» تدوین و تنظیم نموده ایم.

سبحان الله كه قطره ماء مهینی صورتی اینچنین پیدا كند، و به جایی برسد كه این همه اختراعات گوناگون و صنایع بری و بحری و ارضی و فضائی از وی صادر شود، و بر همه موجودات محیط و مسلط گردد، و اعتلای وجودی یابد تا بدان حدی كه همطراز صادر اول شود، و قلب او عرش اعظم الهی شود، و از حمله عرش گردد چنان كه الذین یحملون العرش... بر وی صادق آید، و و و و؛

نقل غزل «هفت اقلیم دل» از دیوان این كمترین مناسب می نماید (ص 400):


قلم از نطق ازل تا به زبان آمده است

سخن از صورت انسان به میان آمده است


نقش صنع صمدی بر رخ لوح احدی

آنچه در پرده نهان بود عیان آمده است


اسم اعظم كه بود قبله اسماء و صفات

مظهرش مصطبه كون و مكان آمده است





دل غمدیده ما بر اثر عشوه دوست

عرصه ی نزهت خوبان جهان آمده است


جز مطهر نكند مس و نگردد ممسوس

آن كه قرآن سمت اندر تن و جان آمده است


بطنه و فطنه دو ضدند برو قصه مخوان

در خور آخور و آغل حیوان آمده است


مدعی شعبده بازی كند اندر ره دین

شیخ نجدی به لباس دگران آمده است


هفت اقلیم دل از صدق كسی پیموده است

كه درین بادیه بی نام و نشان آمده است


از كران تا به كران ازلی و ابدی

نقطه ی نطفه چسان در طیران آمده است


حسن از شعشعه ی جلوه ی قدس ملكوت

ماشاءالله كه چه خوش در هیمان آمده است


علامه ابن فناری در آغاز فصل اول فاتح مصباح الانس (ط 1- چاپ سنگی- ص 4) از بیان صدرالدین قونوی در شرح حدیث یاد شده در موضوع رحم نقل كرده است كه: «قال الشیخ- ره- فی شرحه: الرحم اسم لحقیقه الطبیعه و هی حقیقه جامعه بین الكیفیات الاربع بمعنی انها عین كل واحده و لیس كل واحده من كل وجه عینها بل من بعض الوجوه. و وصلها بمعرفه مكانتها و تفخیم قدرها اذ لولا المزاج المتحصل من اركانها


لم یظهر تعین الروح الانسانی، و لاامكنه الجمع بین العلم بالكلیات و الجزئیات الذی به توسل الی التحقق بالمرتبه البرزخیه المحیطه باحكام الوجوب و الامكان و الظهور بصوره الحضره و العالم تماما.

و اما قطعها فبازدرائها و بخس حقها فان من بخس حقها فقد بخس حق الله تعالی و جهل ما اودع فیها من خواص الاسماء، و لولا علو مكانتها لم یحبها الحق...».

سپس در بیان و معنی رحم به حقیقتی بسیار شایان توجه تام اشارتی نموده ایم كه آدمی در دو رحم برای ابد ساخته می شود؛ یكی رحم مادر، و دیگری همین عالم طبیعت كه بعد از فراغ از رحم مادر در آن زندگی می كنیم، و فراغ از آن را موت می نامیم كه به فارسی مرگ و مردن می گوییم. اما مردن در حقیقت وفات است نه فوت زیرا كه فوت به معنی تباه شدن و نابود گردیدن است و انسان به مردن فوت نمی شود بلكه «گویم كه نمرد و زنده تر شد». تعبیر مردن به فوت ناصواب است و صواب آن وفات است؛ بیان وفات و فرق آن با فوت در شرح موضوع دوم در نكاح و انواع آن گفته آمد».

در هیچ آیت و روایت از مردن تعبیر به فوت نشده است، فقط یك روایت در معاد بحار چنان كه در خاطر دارم از آن تعبیر به فوت شده است، و آن هم تعبیری از راوی است نه از امام معصوم كه روای درست نقل نكرده است، و صورت و هیئت روایات به تواتر لفظی محفوظ نمانده است، و فقط قرآن كریم است كه هیئت و تركیب تمام عبارات و ترتیب سور آن مطلقا به همان گونه ای كه به رسول اكرم صلی الله علیه و آله وحی شده است به


تواتر مصون و محفوظ مانده است و مطلقا هیچگونه تحریف و نقل به معنی بدان روی نیاورده است، و قرآن انزالی و تنزیلی همین است كه اكنون در دست مسلمانان جهان است چنان كه رساله گرانقدر ما به نام «فصل الخطاب فی عدم تحریف كتاب رب الارباب» در این امر بسیار بسیار مهم اعنی عدم تحریف قرآن كریم مطلقا، به برهان قاطع و جامع، ناطق به صواب است. و اگر كسی نسبت تفوه به تحریف قرآن كریم را به فرقه ناجیه امامیه بدهد، بدان فرقه افتراء زده است.

و اما روایات، حق آنست كه شهید ثانی در رساله «درایه» فرموده است (ص 15 و 16- ط 1- چاپ سنگی) و خلاصه آن بترجمه فارسی این كه: صورت مروی هیچ روایتی به تواتر لفظی محفوظ و مضبوط نمانده است، و حتی حدیث «انما الاعمال بالنیات» از متواتر لفظی نیست «و حدیث انما الاعمال بالنیات لیس منه ای من المتواتر»؛ و ابوالصلاح گفته است: «من سئل عن ابراز مثال لذلك اعیاه طلبه»؛ آری حدیث «من كذب علی متعمدا فلیتبوء مقعده من النار» ادعای تواتر لفظی آن ممكن است كه جمع كثیری از صحابه به همین صورت آن را روایت كرده اند. نعم حدیث «من كذب علی متعمدا فلیتبوا مقعده من النار» یمكن ادعاء تواتره فقد نقله عن النبی صلی الله علیه و آله من الصحابه الجم الغفیر قیل اربعون، و قیل نیف و ستون...».

سید نعمت الله جزائری در «زهر الربیع» (ط 1- چاپ سنگی- ص 305) چند حدیث دیگر را نیز ذكر كرده است و ادعای تواتر لفظی بودن آنها را نموده است و لكن حق همان است كه شهید ثانی در درایه فرموده است. سخن در ین بود كه عالم طبیعت نیز رحم است و حدیث یاد شده در


تفخیم و تكریم رحم و صله آن، و مذمت قطع رحم، شامل این رحم كه عالم طبیعت است نیز می باشد. آری عالم طبیعت هم مادری و رحمی انسان ساز است چه این كه انسان پس از فراغ از رحم مادر در این رحم طبیعت پرورش می یابد و به كمال نهایی انسانی خود می رسد. انسان بیدار حق رحامت این مادر را كه طبیعت است تباه نمی كند بدین معنی كه در مسیر تكامل انسانی خود و تحصیل سعادت ابدیش می باشد. و اگر از زبان و قلم دانشمندان الهی نكوهشی به مردم نااهل طبیعی می شنوی و می خوانی، مقصود این نیست كه نظام طبیعت مذموم است بلكه مرادشان نكوهش به كسانی است كه فقط در طبیعت متوغل اند و از ماورای طبیعت غافل، و موت را فوت و تباهی می دانند نه وفات بدان بیانی كه تقریر كرده ایم.

و به همین مثابت است نكوهشی كه در بیان و بنان انسانهای ملكوتی از دنیا و اهل دنیا می شنوی و می خوانی؛ این نكوهش راجع به غفلت آنان از آغاز و انجام است كه چون جانوران سرگرم به اصطبل و علف اند و دور از عز و شرف روحانی انسانی، و بسان درندگان آدم خوار و مردم آزارند كه از سیرت زشت آنان تعبیر به دنیای مذموم می كنند، فتبصر.

در آغاز كتاب «گشتی در حركت» (ص 8) در ضمن ابیاتی از طبیعت یادی نموده ایم و او را بدین عبارات ستوده ایم:


بیا گشتی در این دشت و چمن كن

دماغ روح را تازه چو من كن





مكن این نكته را از من فراموش

مپنداری طبیعت هست خاموش


طبیعت تار و پودش جنب و جوش است

خموش است و همی اندر خروش است


طبیعت مخزن اسرار هستی است

بیان دفتر ادوار هستی است


طبیعت همچو تو باهوش و گویا است

به راه خویشتن پویا و جویا است


سكوت او بود راز نهانی

از این رازش چه دانی و چه خوانی


چه گویم از افول و از فروغش

چه گویم از غروب و از بزوغش


طبیعت هست دائم در جهیدن

برای رتبه بهتر رسیدن


طبیعت یكسره عشق و شعور است

طبیعت طلعت الله نور است


برو بر خوان اتینا طائعین را

جواب آسمانها و زمین را


بیا اندر طبیعت بین خدا را

پدید آرنده ارض و سما را





در این باغ طبیعت ای دل آگاه

زهر شاخی شنو انی اناالله


مرا شهر و ده و كوه و در و دشت

بروی دلستانم هست گلگشت


در این باغ دل آرا یك ورق نیست

كه تار و پودش از آیات حق نیست


سپس در ذیل این موضوع به مناسبت اشتقاق رحم از رحمن، به نقل حدیث شریف اشتقاق تبرك جسته ایم؛ این حدیث بسیار عظیم الشان را در باب دوم كتاب «انسان كامل از دیدگاه نهج البلاغه» شرحی به اختصار كرده ایم، و نیز در رساله «كلمه علیا در توقیفیت اسماء» درباره اسماء و صفات الهی و توقیقیت اسماء، در هشت باب، مطالبی شریف تقریر و تحریر نموده ایم؛ و اكنون در این مقام به برخی از مسائل مربوطه بدین موضوع اشارتی می نماییم:

بر مبنای قویم و اصیل وحدت شخصی صمدی وجود، محض وجود بحت به حیثی كه از ممازجت غیر و از مخالطت سوی، مبری باشد از آن كه مجال هیچ وجه اعتبارات حتی همین اعتبار عدم اعتبار نیز در آن نیست، و مشوب به هیچگونه لواحق اعتباری نمی باشد و اصلا تركیب و كثرت در آن راه ندارد و انی مقام لااسم و لارسم است، زیرا كه اسم ذات ماخوذ با صفتی و نعتی است یعنی متن ذات و عین آن به اعتبار معنایی از معانی، خواه آن معانی از صفات جمالیه باشند كه از آنها تعبیر به نعوت


ثبوتیه نیز می شود، و خواه از صفات جلالیه كه از آنها تعبیر به نعوت سلبیه نیز می شود.

و اسم بر دو قسم است: یكی اسم تكوینی عینی خارجی كه همان شانی از شئون ذات واجب الوجودی است كه كل یوم هو فی شان (الرحمن: 28)، و دیگر اسم اسم است كه لفظ است؛ و مرتبه عالیه اسم قرآنی و عرفانی اول است نه دوم، و علم ءادم الاسماء كلها (بقره: 31)، هر چند هر یك از اسم و اسم اسم را به حكم محكم شرع مطهر احكام خاصه است قل ادعوا الله و ادعوا الرحمن ایا ما تدعوا فله الاسماء الحسنی (اسراء: 110).

آن اسمی كه موجب ارتقاء و اعتلاء گوهر انسان است كه تا كم كم بجایی می رسد كه در ماده كائنات تصرف می كند همان اسم عینی است كه چون انسان به حسب وجود و عین به هر اسمی از اسمای الهیه كه كلمات كن او هستند متصف شود سلطان آن اسم و خواص عینی او در او ظاهر می شود كه همان اسم می گردد، آنگاه دیگران هم بكنند آنچه مسیحا می كرد.

و بعباره اخری: مطلب اهم، اتصاف و تخلق انسان به حقائق اسماء است كه دارایی واقعی انسان این اتصاف و تخلق است و سعادت حقیقی این است؛ آگاهی به لغات اقوام و السنه آنان هر چند فضل است ولی آنچه كه منشا آثار وجودی و موجب قدرت و قوت نفس ناطقه انسانی و سبب قرب او به جلال و جمال مطلق می شود، مظهر اسماء شدن آنست كه حقائق وجودیه آنها صفات و ملكات نفس گردند وگرنه «گر انگشت سلیمانی نباشد/ چه خاصیت دهد نقش نگینی». اگر تعلیم اسماء در


كریمه و علم ءادم الاسماء كلها (بقره: 31) تعلیم الفاظ و لغات باشد چگونه موجب تفاخر آدم و اعتلای وی بر ملائكه خواهد بود؛ انسانی كه به لغت بیگانه آگاهی یافته است فوقش این است كه از این حیث به پایه یك راعی عامی اهل آن لغت رسیده باشد، و یا شاید این حد هم صورت نپذیرد، لذا جناب طبرسی در مجمع البیان در تفسیر «علم آدم الاسماء كلها» فرموده است: «ای علمه معانی الاسماء اذا الاسماء بلا معان لافائده فیها و لاوجه لاشاره الفضیله بها...».

بسیار مناسب و شایسته است كه به نقل حدیث شریف اشتقاق، و به برخی از لطائف اشارات در بیان آن تمسك و تبرك جوییم:

در تفسیر صافی جناب فیض- رضوان الله علیه- ضمن آیه كریمه انی جاعل فی الارض خلیفه (بقره: 30) آمده است كه «قال علی بن الحسین علیه السلام: حدثنی ابی عن ابیه عن رسول الله صلی الله علیه و آله قال: یا عباد الله ان آدم لما رای النور ساطعا من صلبه- اذ كان الله قا نقل اشباحنا من ذروه العرش الی ظهره- رای النور و لم یتبین الاشباح فقال: یا رب ما هذه الانوار؟ فقال عزوجل: انوار اشباح نقلتهم من اشرف بقاع عرشی الی ظهرك و لذلك بینتها لی، فقال الله عزوجل: انظر یا آدم الی ذروه العرش فنظر آدم علیه السلام و وقع نور اشباحنا التی فی ظهره كما ینطبع وجه الانسان فی المرآه الصافی فرای اشباحنا فقال: ما هذه الاشباح یا رب؟

قال الله: یا آدم هذه اشباح افضل خلائقی و بریاتی:


هذا محمد و انا الحمید المحمود فی فعالی شققت له اسما من اسمی. و هذا علی و انا العلی العظیم شققت له اسما من اسمی.

و هذه فاطمه و انا فاطر السماوات و الارض فاطم اعدائی من رحمتی یوم فصل قضائی، و فاطم اولیائی عما یعیرهم و یشینهم، فشققت لها اسما من اسمی.

و هذا الحسن و هذا الحسین و انا المحسن المجمل شققت اسمیهما من اسمی.

هولاء خیار خلیقتی و كرام بریتی بهم آخذ و بهم اعطی و بهم اعاقب و بهم اثیب، فتوسل بهم الی. یا آدم اذا دهتك داعیه فاجعلهم الی شفعاوك فانی آلیت علی نفسی قسما حقا الا اخیب بهم آملا و لاارد بهم سائلا فلذلك حین زلت منه الخطیئه دعا الله عزوجل بهم فتیب علیه و غفرت له».

ذیل حدیث فوق كه در وصف انوار نامبرده فرمود: «بهم آخذ و بهم اعطی...» همین وصف درباره عقل نیز آمده است و آن اولین حدیث اصول كافی جناب ثقه الاسلام كلینی قدس سره است، و همین حدیث عقل، مفصل و مبسوط در ارشاد القلوب دیلمی- رضوان الله علیه- نیز روایت شده است (حدیث اول باب پنجاه و سوم): «عن محمد بن مسلم عن ابی جعفر علیه السلام قال: لما خلق الله العقل استنطقه ثم قال له اقبل فاقبل ثم قال له ادبر فادبر ثم قال و عزتی و جلالی ما خلقت خلقا هو احب الی منك و لا اكملتك الا فی احب، اماانی ایاك آمر و ایاك انهی و ایاك اعاقب و ایاك اثیب».


مقصود این است كه اوصاف انسانهای كامل در حدیث اول، در این حدیث درباره عقل آمده است كه از تالیف این دو حدیث نتیجه حاصل می گردد كه انسان كامل عقل است؛ و نتائج بسیار دیگری كه برای مستنتج حقایق از ضم این دو حدیث مذكور حاصل می گردد. لسان سفرای الهی همه رمز است، خداوند سبحان توفیق فهم اسرار و رموز آنان را مرحمت فرماید.

شرح این فصل را نیز به ذكر قصیده ای دیگر دلكش و نغز و خوش و غراء، از منشئات شاعر مفلق «حضوری»- رحمه الله علیه- كه در پایان فصل قبل از او نام برده ایم از همان كتاب یاد شده اعنی «نامه فرهنگیان تالیف محمد علی مصاحبی نائینی متخلص به عبرت (ص 376) در مدح حضرت عصمه الله الكبری فاطمه بنت رسول الله- صلوات الله علیهما- خاتمه می دهیم:

فی مدیحه الزهراء علیهاالسلام


چیست آن كوكب كه رشك بیضه ی بیضا بود

بیضه ی بیضای او را غره ی غرا بود


طلعت زیبای او پنهان ز چشم و خلق را

روشنی دیدگان زان طلعت زیبا بود


آفتاب آفتاب است و طلوع او بسی

پیشتر از گردش نه گنبد مینا بود


كوكبی باشد كه چون مهرش نمی باشد كسوف

بلكه نور چهر مهر از ظل او بر پا بود





كوكبی باشد كه گردم شرمسار از وی اگر

گویمش خورشید چهر و مشتری سیما بود


نور او پیدا بروز و شب بعكس آفتاب

كو گهی پیدا و گاه از دیده ناپیدا بود


نیست تابان مهر لیكن مهر ازو گیرد ضیا

با جمالش مهر رخشان چون یكی حربا بود


كوكبی باشد كه بهر خدتش از افتخار

قوس كرده خم قد و بسته كمر جوزا بود


هست آنسان كوكبی كو از سعادت وز شرف

خود سعادت بخش صد برجیس و صد شعری بود


خلق را از وی بود ساز طرب برگ نشاط

حبذا زان كوكبی كاینسان فرح افزا بود


كوكبی باشد كه درج عزتش باشد مكان

كوكبی باشد كه برج عصمتش ماوا بود


گرمسیر او همی جوئی تو اندر یثرب است

ور ظهور او همی خواهی تو در بطحی بود


گر ندانی چیست این رخشنده كوكب گویمت

سیده دنیا بود هم سیده عقبا بود


حضرت زهرا كه شرم آید مرا گر گویمش

جبهه ی او نور بخش زهره ی زهرا بود


فاطمه صدیقه كبری كه بر اصل وجود

هم نتیجه نیز هم صغری و هم كبری بود





حوری انسیه و خیرالنساء باشد همی

خاك پایش زینت رخساره حورا بود


سایه طوبی نیفتد جز سر احباب او

طوبی آنكس كو بزیر سایه ی طوبی بود


آتش دوزخ نسوزاند بجز اعدای او

وای بر خصمش كه اندر ویل و اندر وا بود


فخر كن بر صاحب خویش ای فدك روحی فداك

شاد زی كامروز و فردا غاصبت رسوا بود


با ولای تو حضوری را چه پروا از جحیم

از جهنم مر ورا حاشا اگر پروا بود


هم زیمن مدحتت شاید اگر گویند خلق

این قصیده دلكش و نغز و خوش و غرا بود


چون ز بهر مدح تو گردیده ایجاد حروف

لاجرم نبود روی را غم الف یا یابود


عاشقان را تاز مهجوری معشوقان بدهر

چشم گریان سینه ی بریان دل شیدا بود


تا بفروردین و نیسان دشت و كشت و باغ و راغ

سبز و سرخ از سوری و اسپر غم و مینا بود


دشمنت گریان دلش بریان رخش چون زعفران

دوستت خندان دلش شادان رخش حمرا بود