کد مطلب:300190 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:284

شرح


در كتب كلامی بحث از عصمت و تشاجر آراء در بیان آن به میان آمده است؛ و علم الهدی سید مرتضی- رضوان الله علیه- كتابی گرانقدر در این امر به نام «تنزیه الانبیاء» نوشته است؛ و جناب خواجه طوسی قدس سره در مساله ثالثه مقصد رابع تجرید الاعتقاد فرموده است: «و یجب فی النبی العصمه لیحصل الوثوق فیحصل الغرض، و لوجوب متابعته و ضدها و الانكار علیه...» (كشف المراد- ط 7- ص 471 بتصحیح الراقم و تعلیقه علیه).

و این متمسك بذیل ولایت را تعلیقه ای بر آن در بیان عصمت بدین عبارت است:

«الحق ان السفیر الالهی موید بروح القدس معصوم فی جمیع احواله و اطواره و شئونه قبل البعثه او بعدها، فالنبی معصوم فی تلقی الوحی و حفظه و ابلاغه كما انه معصوم فی افعاله مطلقا بالادله العقلیه و النقلیه فمن اسند الیه الخطا فهو مخطی، و من اسند الیه السهو فهو اولی به...»

و در این رساله كریمه اعنی «فص حكمه عصمتیه فی كلمه فاطمیه» خود عصمت را تقریر كرده ایم كه «و حقیقه العصمه انها قوه نوریه ملكوتیه...» بدین نظر كه حضرت فاطمه بنت رسول الله با این كه دارای سمت وحی تشریعی نبوده است صاحب ملكه عصمت بوده است؛ و منافات ندارد كه انسانی را رتبت نبوت تشریعی نباشد و او را ملكه عصمت بوده باشد چنان كه در بیان فصل شانزدهم در فرق میان نبوت تشریعی و نبوت انبائی گفته آید.


عصمت در لغت به معنی منع است چه این كه ملكه عصمت صاحب عصمت را از هرگونه ناپسند و ناروا حافظ و مانع و رادع است، حتی صاحب عصمت نیت گناه نمی كند، و غفلت و سهو و نسیان در او راه نمی یابد. قوله سبحانه: «سنقرئك فلا تنسی» (سوره ی اعلی- آیه 7).

صاحب عصمت از كودكی و آغاز زندگی همه اقوال و آثار و افعال و احوالش حكم و حكیم است، قوله تعالی شانه: (و ءاتینه الحكم صبیا) (مریم: 12).

در تفسیر شریف مجمع البیان آمده است كه: «ان الصبیان قالوا لیحیی اذهب بنا لنلعب فقال: ما للعب خلقنا، فانزل الله فیه: (و ءاتینه الحكم صبیا) یعنی كودكان به یحیی علیه السلام گفتند: بیا با ما برای بازی، فرمود: ما برای بازی آفریده نشده ایم؛ پس خدای سبحان درباره ان این آیه كریمه را نازل فرموده است: (و ءاتینه الحكم صبیا).

سپس به بیان حضرت وصی امام امیرالمومنین علی علیه السلام در نهج البلاغه بر عصمت عترت رسول الله صلی الله علیه و آله تمسك نموده ایم؛

و قول منصفانه ابن ابی الحدید را در شرح نهج البلاغه، و انصاف و اعتراف ابومحمد بن متویه در كتاب «كفایه» از قول ابن ابی الحدید در عصمت عترت نقل كرده ایم.

در نكته 748 كتاب هزار و یك نكته گفته ام: «ندانم كجا دیده ام در كتاب كه فخر رازی در هر مساله ای از مبدا تا معاد تشكیك نموده است و اعتراض كرده است كه او را امام المشككین خوانده اند ولی در عصمت سیده ی نساءالعالمین فاطمه بنت رسول الله تسلیم محض بوده است كه آن


جناب بلا مدافع معصومه بوده است و در عصمت و طهارتش جای شك و تردید نیست».

در ذیل این فصل، حضرت صدیقه طاهره فاطمه معصومه علیهاالسلام را به «بقیه النبوه» ستوده ایم؛ این تعبیر ما درباره آن جناب چنانست كه در زیارت جامعه است: «السلام علی الائمه الدعاه، و الساده الولاه، و الذاده الحماه، و اهل الذكر و اولی الامر، و بقیه الله، و خیرته...»؛ بدیهی است كه بقیه هر چیز همان چیز است كه اوصاف و آثار و خواص او را دارد، و اهل بیت پیغمبر - علیهم السلام- را كه بقیه الله و بقیه النبوه می گویند تعظیم و تجلیل از آنان بدین لحاظ است كه چون وسایط فیض الهی هستند و متخلق به اخلاق الله می باشند و سبب هدایت خلق اند، و باذن الله كار خدایی می كنند، و مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله نشر حقائق و معارف قرآنی می نمایند و كار پیغمبری انجام می دهند، كان آن بزرگواران بقیه الله و بقیه النبوه می باشند فتبصر.

خدای سبحان در سوره هود قرآن از شعیب پیغمبر علیه الصلوه و السلام حكایت فرمود كه به قوم خود گفت: و یقوم اوفوا المكیال و المیزان بالقسط و لاتبخسوا الناس اشیاءهم و لاتعثوا فی الارض مفسدین- بقیت الله خیر لكم ان كنتم مومنین و ما انا علیكم بحفیظ...

جناب فیض- رضوان الله علیه- در تفسیر شریف و منیف صافی در بیان همین آیه كریمه گوید: «فی الكافی عن الباقر علیه السلام انه صعد جبلا یشرف علی اهل مدین حین اغلق دونه باب مدین و منع ان یخرج الیه بالاسواق فخاطبهم باعلی صوته یا اهل المدینه الظالم اهلها انا بقیه الله، یقول بقیه


الله خیركم ان كنتم مومنین و ما انا علیكم بحفیظ، قال و كان فیهم شیخ كبیر فاتاهم فقال لهم: یا قوم هذه دعوه شعیب النبی والله لئن لم تخرجوا الی هذا الرجل بالاسواق لتوخذن من فوقكم و من تحت ارجلكم، الحدیث»؛ و فی الاكمال عنه علیه السلام: اول ما ینطق به القائم حین خرج هذه الایه: بقیت الله خیر لكم ان كنتم مومنین ثم یقول: انا بقیه الله و حجته و خلیفته علیكم، فلا یسلم علیه مسلم الا قال السلام علیك یا بقیه الله فی ارضه».

كامل حدیث اول، و احادیث دیگر نیز در «نورالثقلین» در تفسیر كریمه یاد شده نقل گردیده است (ج 2- ط 1- ص 390)؛ و در شرح زیارت احسائی- رحمه الله علیه- نیز اشارتی به برخی از مطالب و آیات و روایاتی شده است. و كوتاهی سخن، لب لباب مطلب در بیان بقیه الله و بقیه النبوه همانست كه تقریر و تحریر كرده ایم.

اما آن كه در پایان این فصل گفته ایم: «و اذا دریت ان بقیه النبوه و عقیله الرساله... ذات عصمه فلا باس بان تشهد فی فصول الاذان و الاقامه بعصمتها و تقول مثلا...»، در پیرامون این امر شایسته است كه كلمه ای از كتاب «هزار و یك كلمه»، و نكته ای از كتاب «هزار و یك نكته» تقدیم بداریم؛

اما كلمه این كه: «یكی از عزیزانم كه آزاد مردی است و در عرفان عملی دارای حظی وافر است و به القاءات سبوحی نایل است و به گفتن این فصل «اشهد ان فاطمه بنت رسول الله عصمه الله الكبری» در فصول اذان و اقامه نماز عامل، در اثنای فصول اقامه نماز مغرب شب یكشنبه دهم


ربیع الاول سنه 1419 ه ق، برابر با 14/ 4/ 1377 ه ش، خواست كه فصل مذكور را اداء كند از نهاد دیوار مقابلش می شنود كه كسی می گوید: «اشهد ان فاطمه الزهراء حجه الله علی الحجج».

شگفت این كه همین عبارت شریف یاد شده، صورت روایت حضرت امام حسن علیه السلام است چنان كه سید عبدالحسین طیب- طیب الله رمسه- آن را در تفسیر اطیب البیان. (ج 13- ص 225) نقل كرده است كه: «قال الامام العسكری علیه السلام نحن حجج الله علی خلقه وجدتنا فاطمه حجه علینا».

وقوع این واقعه برای آن جناب، و یافتن این حدیث مستطاب موجب شده اند كه این متمسك بذیل ولایت عصمه الله الكبری در فصول اذان و اقامه بعد از شهادت به نبوت خاتم الانبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، و به امامت سیدالاوصیاء امیرالمومنین علی و اولاد معصومینش علیهم السلام می گوید: «اشهد ان فاطمه بنت رسول الله عصمه الله الكبری و حجه الله علی الحجج».

و اما نقل نكته یاد شده بدین نظر است كه شهادت به عصمت حضرت فاطمه سلام الله علیها در فصول اذان و اقامه نماز، به وزان شهادت امام امیرالمومنین علی علیه السلام است و صورت نكته این است:

«نكته 903؛ علمای عامه در موضوع فصول اذان و اقامه و اقرار و شهادت به ولایت و امامت حضرت وصی امیرالمومنین علی علیه السلام در آن، از جناب استادم علامه حاج میرزا ابوالحسن شعرانی- قدس سره العزیز- استفتاء كرده اند، در جوابشان چنین مرقوم فرمود كه من عین دستخط مباركش را كه در نزد من محفوظ است نقل می كنم:


بسم الله الرحمن الرحیم

الاقرار بولایه امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام و الشهاده بها جزء من الایمان و جائز فی الاذان، و لاخلاف فی ذلك بین المسلمین علی اختلاف فرقهم.

والدلیل علی انه جزء من الایمان احادیث كثیره منها مارواه الترمذی و كتابه احد الصحاح السته عن ام سلمه كان رسول الله صلی الله علیه و آله یقول:

لایحب علیا منافق، و لایبغضه مومن، انتهی؛ فمن ابغضه لیس بمومن و من احبه مومن، و هذا معنی كون ولایته جزء من الایمان، و كان احب الخلق الی الله بعد رسول الله صلی الله علیه و آله لحدیث الطیر المعروف بین المسلمین.

و اما كونه جائزا بین الاذان فلانه كلمه حق وقول مشروع، واتفق الفقهاء الاربعه علی جواز التكلم بكلام غیر كثیر لایخل بالموالاه بین فصول الاذان الا ان احمدبن حنبل- رضی الله عنه- لم یجوز التكلم بكلام غیر مشروع كالكذب و الغیبه و ابطل الاذان به، و لم یبطل به الاذان سائر الفقهاء، و كتبهم موجوده و اقوالهم مشهوره، و هذا مصرح به فی الصفحه 228 من الجزء الاول من كتاب الفقه علی المذاهب الاربعه.

اما من تركه فان كان عن عناد و بغض فهو خارج عن الایمان، و من تركه لانه لیس جزء من اجزاء الاذان فلا باس لان الشهاده بالرساله شهاده بجمیع ما جاء به الرسول، منه ولایه علی علیه السلام. و قدصرح فقهاء الامامیه بعدم جواز الشهاده بالولایه بقصد انها جزء من الاذان، و هذا واضح معروف منهم، و انما جعله الغلاه و المفوضه جزءا و نحن منهم برءاء؛ و انما یوتی بها فی بلاد الشیعه تبركا و حرصا علی اظهار محبتهم لعلی علیه السلام مع علمهم


بانها لیست جزءا من الاذان كما یصلون علی النبی بعد ذكر اسمه فی الاذان و غیره امتثالا للامر به فی الكتاب الكریم، و لایخالف عملهم هذا فتوی احد. من الفقهاء الاربعه رضی الله عنهم جمیعا لانهم جمیعهم كانوا من اهل الوالایه و محبی علی علیه السلام و اهل بیت الرسول لانهم كانوا مومنین بالاجماع و المومن لایبغض علیا علیه السلام بنص رسول الله صلی الله علیه و آله. هذا ما تیسرلی من الجواب علی العجاله، و السلام علیكم و رحمه الله و بركاته. حرره العبد ابوالحسن بن محمد المدعو بالشعرانی عفی عنه».

غرض نگارنده از اتیان این كلمه تامه ی مباركه این است كه آنچه در شهادت حضرت وصی امام امیرالمومنین علی علیه السلام در فصوص اذان و اقامه گفته آمد، درباره شهادت به عصمت صدیقه ی طاهره علیهاالسلام نیز گفته آید.

این فصل را به چند سطری از بیان شیخ اجل مصلح الدین سعدی شیرازی- رحمه الله علیه- كه در خاتمه مجلس چهارم «مجالس پنجگانه» آورده است و روایتی از قرب الاسناد، و بیان جناب استادم معلم عصر علامه شعرانی قدس سره در عصمت، و نیز به تحقیق نگارنده در عصمت، و قصیده ای كه بیان آن گفته آید خاتمه می دهیم:

«... جوانمردا چكنی سرایی را كه اولش پستی و میانش مستی و آخرش سستی منتهی به نیستی است. سرایی كه یكدر بفنا دارد، و دویم بزوال، سیم بوبال. حقا كه استماع دارم كه وقتی سید عالم و مهتر بنی آدم صلی الله علیه و آله بعیادت بتول عذراء فاطمه ی زهراء- سلام الله علیها- شد، دید كه بر بوریائی خفته لیف خرما، و پوست گوسفندی بالین كرده، و بقدر یك ارش شال درشت از پشم شتر بجای مقنعه بر سر افكنده، زهراء علیهاالسلام از


آن شدت فاقه بر پدر بزرگوار ظاهر كرد بر سبیل تعریض و تصریح؛ آن جناب فرمود: ای جان پدر فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم، بر آن اعتماد مكن كه دختر پیغمبرم و جفت گرامی حیدرم و مادر شبیر و شبرم، بعزت و جلال خداوندی كه امر و نهی و قبض و بسط از او است كه فردا از عرصات دستوری نیابی كه قدم از قدم برگیری تا از عهده اینها برنیائی».

اما روایت این كه جناب شیخ بهائی- رضوان الله علیه- در اواخر جلد اول «كشكول» (ط نجم الدوله- ص 138) نقل فرموده است:

«من كتاب قرب الاسناد عن جعفر بن محمد الصادق علیهماالسلام كان فراش علی و فاطمه علیهماالسلام حین دخلت علیه اهاب كبش اذا ارادا ان یناما علیه قلباه، و كانت و سادتهما ادما حشوها لیف، و كام صداقها درعا من حدید».

اما بیان جناب استاد علامه شعرانی در عصمت این كه در شرحش بر تجرید الاعتقاد محقق خواجه طوسی بفارسی در موضع یاد شده پیشترك- اعنی در شرح مساله ثالث مقصد رابع آن (ص 485) فرموده است:

«عصمت پیغمبران در آن اختلاف كردند: معتزله گفتند گناه بر پیغمبران روا نیست مگر گناهان صغیره بسهو یا بتاویل جائز است، و معنی تاویل آن است بخطا آن را گناه نداند، و گفتند چون ثواب انبیاء بسیار است اندكی گناه صغیره بدان همه ثواب فانی و مضمحل می شود. و اشاعره غیر كفر و دروغ را از آنها ممكن می دانند كبیره یا صغیره. و امام فخر رازی صدور كبائر را جائز ندانسته است. و در مواقف گوید: اشاعره جائز ندانستند سمعا نه عقلا چون آنها بحسن و قبح عقلی معتقد نیستند.


و امامیه گفتند از هر گناه معصوم اند كبیره و صغیره، از كذب معصومند چون اگر احتمال دروغ در آنها داده شود اطمینان بقول آنان نمی ماند. و از سایر معاصی نیز معصومند زیرا كه امت را مامور كردند به پیروی آنها در اقوال و افعال، و اگر فعل آنها معصیت باشد پیروی آنها جائز نیست، یا گوییم هم متابعت آنها واجب است چون پیغمبرند، و هم مخالفت واجب است چون گناهكارند.

دیگر آن كه اگر پیغمبر گناه كند باید او را نهی كرد و عمل او را منكر شمرد با آن كه رد پیغمبر و آزار او جائز نیست.

و امام فخر رازی گوید: گناهكار فاسق است و قول فاسق را بصریح قرآن نباید پذیرفت. «ان جاءكم فاسق بنبا فتبینوا» پس قول او حجت نیست، نعوذبالله.

علمای ما نام صغیره و كبیره در دلیل نبردند و میان آن دو فرق نگذاشتند چون مقصود نافرمانی خداست كه وثوق و اعتماد از اعمال پیغمبر برمی خیزد و متابعت او حرام می شود، با این كه صغیره و كبیره نسبی و اضافی است و حد مائز و مرز فاضل ندارد، هر گناهی نسبت به گناهی بزرگتر است و به گناه دیگر كوچكتر مانند شهر بزرگ و كوچك و خانه بزرگ و كوچك و مرد مشهور و خامل و امثال آن.

اما آن اعمال انبیاء كه ترك اولی گویند متابعت آن برای ما جائز است. امام فخررازی در محصل از حشویه نقل كرده است كه گفتند پیغمبر صلی الله علیه و آله پیش از نبوت كافر بوده است؛ و حشویه گروهی از ساده لوحان خشكند اندكی احمق گونه، و اختصاص بمذاهب مختلفه اهل سنت ندارند


بلكه در همه گروه یافت می شوند و مبنای آنها بر قبول هرگونه روایت است بی ملاحظه ادله و قرائن كذب، و ظواهر الفاظ را دلیل می گیرند بی تفحص از ادله دیگر و قید و تخصیص. و فخر گوید: این قوم برخلاف همه مسلمانان گفتند آیه قرآن و وجدك ضالا فهدی و ما كنت تدری ما الكتاب و لاالایمان» دلالت بر كفر دارد نعوذبالله. بلكه معنی آن است كه ممكن بذات خود هیچ ندارد مگر باو بدهند و عدم ذاتی مقدم است بر وجود غیری مانند انا انشانهن انشاء- فجعلنهن ابكارا با كره بودن تاخر از خلقت ندارد».

و اما تحقیق این كمترین در بیان عصمت این كه در تعلیقه ای بر همان مساله سوم مقصد چهارم «كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد» (بتصحیح و تعلیق نگارنده - ط 7- ص 472) بدین صورت تقریر و تحریر شده است:

«فی خصال الصدوق و خامس البحار فی كتاب النبوه (ط 1- ص 204) فی خبر القطان عن السكری عن الجوهری عن ابن عماره عن ابیه عن جعفر بن محمد عن ابیه علیه السلام قال: ان ایوب علیه السلام ابتلی سبع سنین من غیر ذنب (بغیر ذنب- خ ل) و ان الانبیاء علیهم السلام لایذنبون لانهم معصومون مطهرون لایذنبون و لایزیغون و لایرتكبون ذنبا لاصغیرا و لاكبیرا.

و قال: ان ایوب علیه السلام من جمیع ما ابتلی به لم تنتئن له رائحه و لاقبحت له صوره و لاخرجت منه مده من دم و لاقیح و لااستقذره احد رآه و لااستوحش منه احد شاهده و لاتدود شی ء من جسده، و هكذا یصنع الله عز و جل بجمیع من یبتلیه من انبیائه و اولیائه المكرمین علیه، و انما


اجتنبه الناس لفقره و ضعفه فی ظاهر امره لجهلهم بما له عند ربه تعالی من التایید و الفرج؛

و قد قال النبی صلی الله علیه و آله: اعظم الناس بلاء الانبیاء ثم الامثل فالامثل، و انما ابتلاه الله عز و جل بالبلاء العظیم الذی یهون معه علی جمیع الناس لئلا یدعوا له الربوبیه اذا شاهدوا ما اراد الله ان یوصله الیه من عظائم نعمه تعالی متی شاهدوه، و لیستدلوا بذلك علی ان الثواب من الله تعالی علی ضربین: استحقاق و اختصاص، و لئلا یحتقروا ضعیفا لضعفه، و لافقیرا لفقره، و لامریضا لمرضه، و لیعلموا انه یسقم من یشاء و یشفی من یشاء متی شاء كیف شاء بای سبب شاء و یجعل ذلك عبره لمن شاء، و شقاوه لمن شاء، و سعاده لمن شاء، و هو عز و جل فی جمیع ذلك عدل فی قضائه و حكیم فی افعاله لایفعل بعباده الا الاصلح لهم و لاقوه لهم الا به، انتهی.

قوله صلی الله علیه و آله: اعظم الناس بلاء الانبیاء؛ و من ذلك العظم الضر بالضم قال عز من قائل: «و ایوب اذ نادی ربه انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین» اذ الضر بالفتح الضر فی كل شی ء، و بالضم الضرر فی النفس، ذكره فی الكشاف.

قال علم الهدی فی تنزیه الانبیاء: «فان قیل افتصحون ماروی من ان الجذام اصابه حتی تساقطت اعظاوه؟

قلنا: اماالعلل المستقذره التی تنفر من رآها و توحشه كالبرص و الجذام فلا یجوز شی ء منها علی الانبیاء علیهم السلام لان النفور لیس بواقف علی الامور القبیحه بل قد یكون من الحسن و القبح معا، و لیس ینكر ان یكون امراض ایوب علیه السلام و اوجاعه و محنه فی جسمه ثم فی اهله و ماله بلغت


مبلغا عظیما تزید فی الغم و الالم علی ما ینال المجذوم، و لیس ینكر تزاید الالم فیه علیه السلام و انما ینكر ما اقتضی التنفیر».

قال فی مجمع البیان عند قوله سبحانه: (فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوكل علی الله ان الله یحب المتوكلین) (آل عمران: 159):

فی هذه الایه دلاله علی اختصاص نبینا بمكارم الاخلاق و محاسن الافعال. و من عجیب امره صلی الله علیه و آله انه كان اجمع الناس لدواعی الترفع ثم كان ادناهم الی التواضع، و ذلك انه كان اوسط الناس نسبا و اوفرهم حسبا و اسخاهم و اشجعهم و افصحهم، و هذه كلها من دواعی الترفع.

ثم كان من تواضعه انه كان یرقع الثوب و یخصف النعل و یركب الحمار و یعلف الناضح و یجیب دعوه المملوك و یجلس فی الارض و یاكل علی الارض و كان یدعو الی الله من غیر زئر و كهر و لازجر، و قد احسن من مدحه فی قوله:


فما حملت من ناقه فوق ظهرها

ابر و اوفی ذمه من محمد


الی ان قال: و فیها ایضا دلاله عل ما نقوله فی اللطف لانه سبحانه نبه علی انه لولا رحمته لم یقع اللین و التواضع و لو لم یكن كذلك لما اجابوه فبین ان الامور المنفره منفیه عنه و عن سائر الانبیاء و من یجری مجراهم فی انه حجه علی الخلق، و هذا یوجب تنزیههم ایضا عن الكبائر لان التنفیر فی ذلك اكثر...».

اما قصیده این كه مرحوم عنقای طالقانی كه در فصل چهارم معرف


شده است، قصیده غرای دیگری در مدح عصم الله الكبری حضرت فاطمه زهراء علیهاالسلام سروده است كه از همان كتاب یاد شده «نامه فرهنگیان» (ص 624)، به نقل آن تبرك می جوییم:

فی مدیحه الزهراء علیهاالسلام


بدار الملك دل رو كن بجوی این دولت والا

كه جز درماندگی حاصل ندارد ملكت دنیا


مرو اندر پی دنیا كه ناچیز است هر چیزش

مشو بی توشه زین خرمن كه هست امروز را فردا


نمودش سر بسر نابود و مكاری مر او را فن

فریبش می مخور جانا كه آخر سازدت رسوا


الا ای غافل گمره ز چاه طبع بیرون جه

مشو بی راهبر در ره مباش از جهل نابینا


بكوش اندر صفای دل چرا بنشسته ای غافل

بشو پالوده زاب و گل بهمت بال و پر بگشا


تو مرغ باغ توحیدی درین ویران چه پیچیدی

بدانه ی تلخ و دام گول دور افتاده ای زانجا


مباش این گونه تن پرور بر جانان ز جان بگذر

كه گر فانی كنی خود را بقایابی در آن افنا


جهان را زان جهان گویی كه روزی بجهد از دستت

بنافرجام دل بستن نباشد شیمت دانا





درین بازارت ای خواجه بسی سرمایه از كف شد

همه سودت زیان آمد خجل ماندی ازین سودا


زبون نفس دون تا كی اعوذ او را ازین شیطان

ز قصه مام عبرت گیر و هم از قصه ی بابا


دو تا شد پشت از تعظیم ابنای زمان آخر

دمی سر را فرود آور بسجده حضرت یكتا


برای یك دو نان تا كی در دو نان شدن شرمی

در دل زن چو مردان تا دهندت خوان استغنا


ره مردان همی می پوی و از ایشان بجو همت

كه درویشان درگه را گدای در بود دارا


ترا این تیه نادانی فشارد در پشیمانی

مر این ظلمات نفسانی بنور عقل طی فرما


شب تاریك و ره ور و حرامی همره و زین ره

سلامت آن رود كو را نباشد غصه ی كالا


ز كبر و نخوت هستی بهوش آن كز سرمستی

نگونسار اوفتادستی بپستی در بزیر پا


بر مردان ره پستی همی رفعت ببار آرد

ازین پستی زبردست آنكه گیرد راه آن بالا


ترا عرش است منزلگه ازین ماتمسرا میجه

مقام اصل و شادی را ز كف ندهد مگر عمیا





خوشا سرمست و چالاكی كه درگاه نخست او سر

دهد در عشق سودا تهی گردد ازین صفرا


ز تجرید هوا عیسی بچرخ چارمین بر شد

تو هم روح مجرد شو زآلایش رسی آنجا


ترا سرمایه احیا بود در زندگی مردن

كه روح الله ازان می كرد با دم مرده را احیا


دم عشق مبارك دم كزو شد بارور مریم

بسی صحرا كند دریا و بس دریا كند صحرا


جناب قدس وحدت را اگر می آرزو داری

حباب خویشتن بینی شكن اندر دل دریا


موحد باش و عاشق شو كه روی شاهد غیبی

بنگشاید زرخ پرده مگر با عاشق شیدا


غبار تن پرستی را حجاب چهر جانان دان

بدر این پرده عاشق وش بین آن چهره ی زیبا


اگر نه بت پرستی رو ازن اثبات نفیی كن

كه مشهودت شود از لاجمال شاهد الا


تعالی شانه حسنش بچشم عقل در ناید

چه در یك جلوه ی رویش ظهوراتیست بی احصا


تو عین الخضر روحانی نمی یابی بآسانی

مگر خضر رهی جویی سكندر سان جهان پیما





گلستان گرددت از عشق آتشدان نمرودی

بری گر سر طیور خشم و شهوت را خلیل آسا


بنور عشق ربانی گذر ز اطوار پنهانی

بیا تا عرش رحمانی برون بشتاب ازین بیدا


برآ بر طور دل بشنو نواهای ربوبیت

چو موسی رو شبی كن روز اندر سینه ی سینا


تو شاه كشور جانی بهل از كف تن آسایی

بنوبت گاه سبحانی بر آزین گنبد خضرا


همایون خلعت صورت بمعنی روی پوش آمد

سراسر سر پنهانی در انسان مو بمو پیدا


مقام حضرت انسان فراز چار و پنج و شش

همه زیرند او بالا همه دونند او والا


تو آدم زاده ای آخر شرافت از پدر داری

ز مسندگاه علم جو تو سر علم الاسما


ز جابلسا و جابلقا نشانی گر همی جویی

بجو انسان كامل شو بجابلقا و جابلسا


مدد از عشق می باید دلی را تا صفا یابد

هم از دست قوی دستی سری افتد مگر در پا


چو پیران در پس زانو نشین میدم بنای دل

جهاد اكبر این باشد ز قول خواجه ای برنا





چو سر عشق دادندت بعزلت كوش و خاموشی

دم فرصت غنیمت دان بترس از شورش و غوغا


چه خوش بسروده آن عارف پی اندرز ما بینی

كز او جانها برآساید روان پاك او شادا


گر از زحمت همیترسی ز نااهلان ببر صحبت

كه از دام زبون گیران بعزلت رسته شد عنقا


مرا باری كشیدی عشق اندر خلوت عزلت

كه كنج عزلتم صحرا شداست از عشق خوش سودا


بحمدالله چراغ دل مرا روشن شد از نوری

كه از رشحات رخشایش سرشتند آدم و حوا


مهین نور ربوبیت همایون دختر احمد صلی الله علیه و آله

كه نور پاك او آمد بعالم مولد و منشا


بده ساقی هم از خم ولایش مرمرا ساغر

بویژه روز میلادش نشاید منع استسقا


سر از خم گیر و هشیاری بمگذار اندرین محفل

كه این مستی است هشیاری مرا افزون بده صهبا


بروشن كردن گیتی مبارك كوكب دری

كه نه شرقی است و نه غربی بباشد زهره ی زهرا


بتول آن دخت پیغمبر كه آمد عصمت داور

پناه ماسوا یكسر چه در سرا چه در ضرا





جهان شد غیرت مینو چو او پرده كشید از رو

همه اشیا تبارك گو برین خلقت الی ماشا


طراز صفحه ی هستی قدوم انور پاكش

غبارش را كشد غلمان بدیده همچنان حورا


اگر نه نور او بودی بمشكوه دل آدم

مكن باور كه بر سر داشتی او تاج كرمنا


شرف ز احمد (ص)بود لیكن اگر نه فاطمه دختش

بسی لولو كجا بیرون شدی زان بحر گوهرزا


تمام آفرینش زان طفیل حضرتش باشد

كه آمد ذات او علت كه آمد نور او مبدا


ز عكس پرتو رویش هویدا عرش و كرسی شد

همان نور است خوانندش یگانه دره ی بیضا


نبی نبود وصی هم نیست باشد حجت یزدان

ظهورات نبی از وی وصی آسا بسی پیدا


سخن اندر رحم كردن طعام از خلد آوردن

نمودن از بهشت ایدر سلمان حوری سلما


همه كاشانه ها از نور رویش میشدی روشن

بهر روزی سه كرت چون بمعبد خاستی برپا


گلیم زیر پایش را شرافت بین یهود از وی

مسلمان شد گلیمی را شنیدستی ید بیضا





همی بر خدمتش مایل هزاران ساره و هاجر

همی از رتبتش واله هزاران مریم و حوا


كنیزش را بنشنیدی كه آمد مائده غیبی

چنان كز بهر مریم مادر روح الله والا


كتاب آشكار حق امام هر زمان باشد

بود ام الكتاب آن بانوی گویاو ناگویا


صحیفه فاطمه اندر ز قول شاه دین جعفر

نبشته خامه ی قدرت معاد و مبدء اشیا


ز طوفان معاصی بی تولایش نتان رستن

سفینه نوح اندر شو سلامت رو ازین دریا


چو بنشستی در این كشتی ز مهرش ساختی پشتی

بامنیت روان گشتی كه بسم الله مجریها


ترا ای عصمت داور نه همسر ز اول و آخر

نه گر ابن عمت حیدر علیه السلام تو بودی تای بی همتا


توئی آن كوثر تحقیق كز روی شرف ایزد

همی مخصوص احمد (ص)كرد و نازل ساخت اعطینا


یقین دانم كه نپسندی محبان تو ای خاتون

بهول اندر لب عطشان بمانند اندران صحرا


الا منصوصه حبا الا مغصوبه جهرا

الا مدفونه سرا الا انسیه ی حورا





مرا باور نمی آید كه دین احمدش باشد

هران كازار تو جوید ز روی شنعت و بغضا


نصیب از رحمت ایزد خدا آزار را نبود

كه نفس رحمت یزدان بفرموده من آذاها


ترا عرش است شاذروان الا ای مادر شاهان

بگیر امروز دستم را شفیعم باش هم فردا


خداوندا سپردم دل در این نشئات پی در پی

بمهر دختر یس و عشق عترت طه