کد مطلب:300199 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:301

شرح


هر یك از پنج تن آل عبا به خامس اصحاب كساء و گاهی به خامس اهل عباء تعبیر شده است. مفاد خامس بودن هر یك از آنان این است كه هر یك در دائره ولایت هم آغازند و هم انجام، چه این كه كلهم من نور واحد و همگی صاحب عصمت اند. روایات باب 67 مجلد هفتم بحار: «باب بدو ارواحهم و طینتهم علیهم السلام، و انهم من نور واحد (ط كمپانی- ج 7- ص 178) بیانگر این مطلب شریف اند فتبصر.

نقل روایات و بیان آنها موجب اسهاب و منجر به تصنیف كتابی در این باب می شود.

ای عزیز بدان كه محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین (صلوات الله و سلامه علیهم) نوزده حرف اند، و بعد از اسقاط مكررات دوازده حرف می ماند. و در این ترتیب اسمای شریف، فاطمه در میان به عدد پنج است، و هر یك از دو جانب او سه و چهار، و مجموع آنان پنج است و پنج محور بحث موضوع یازدهم است كه در پیش است.

جناب شیخ بهایی در كشكول آورده است كه: «البسمله تسعه عشر حرفا یحصل بها النجاه من شرور القوی التسع عشره التی فی البدن اعنی الحواس العشر الظاهره و الباطنه و القوی الشهویه و الغضبیه و السبع الطبیعیه التی هی منبع الشرور و وسائل الذنوب، و لهذا جعل سبحانه خزنه النار تسعه عشر بازاء تلك القوی فقال علیها تسعه عشر؛ و ایضا فالنهار و اللیل اربعه و عشرون ساعه، منها خمس بازاء الصلوات الخمس و یبقی تسع عشره ساعه یستفاد من شر ما ینزل فیها لكل ساعه حرف»


(ط نجم الدوله- ص 607) ای عزیز عالم حروف را اسراری غریب و عجیب است، به عنوان نمونه كه مشتی از خروار و اندكی از بسیار است به این كلمه از كتاب ما «هزار و یك كلمه» توجه بفرمایید:

كلمه: این كلمه در بیان «ادذرزولا» اشارتی می نماید: دربند هفدهم «دفتر دل»- كه یكی از آثار منظوم نگارنده است و در نوزده موضوع به عدد حروف كریمه «بسم الله الرحمن الرحیم» سخن می گوید و در دیوانم بطبع رسیده است- اشارتكی به علم حروف شده است، و گفته آمد كه «مرا میدان بحث اینحال وسیع است/ كه در این صنعتم صنع صنیع است»؛ و در بند ششم آن (ص 297 دیوان- ط 2) آمده است:


بهر اسمی كه سرت هست ذاكر

ترا سلطان آن اسم است حاضر


بهر اسمی تو را نور الهی

بود آب حیات آب و ماهی


در اوفاق و حروفت ار وقوفست

حروف اجهزط از آن حروفست


كه اسم اعظمش اوتاد گفته است

چو بد وحش بسی سر نهفته است


به تحقیق دگر ادذرزولاهم

یكایك را بدان از اسم اعظم


نكات دیگرم اندر نكات است

كه روزی تو در آنجا برات است


حروف از یك تا نه كه «ا ب ج د ه و ز ح ط» است، افراد آن «اجهزط» است، و ازواج آن «بدوح». در كتاب ما به نام «دروس اوفاقی» كه هنوز به حلیت طبع متحلی و متجلی نشده است در بیان هر یك از «اجهزط» و «بدوح» بتفصیل بحث كرده ایم.

«بدوح» را در اعمال جمالی بكار می برند، و «ا ج ه ز ط» را در اعمال جلالی.


درباره این دو قسم حروف جمالی و جلالی چیزها نوشته اند و آثار عجیبه نقل كرده اند، و در علم اوفاق اسرار عجیب در جداول اوفاقی از این دو قسم حروف جمالی وجلالی آورده اند؛ كسی كه به «مفاتیح المغالیق» جناب عیانی- قدس سره- رجوع كند می بیند كه درباره این نه حرف چه اسراری است.

ای عزیز! عالم جلیل احمد بن محمد معاصر جناب خواجه طوسی، صاحب كتاب بسیار گرانقدر «الوشی المصون و اللولو المكنون فی معرفه علم الخط الذی بین الكاف و النون» ششصد و بیست و سه (623) رشته در علم حروف نوشته است، و با این همه باز در آخر كتاب مرقوم فرموده است: «قال احمد بن محمد مصنف هذا الكتاب- رحمه الله-: و هذا القدر، اذلو مددنا فیه الباع و دلكنا به الطباع لنیفنا علی مائه مجلده و اكثر من ذلك...».

حضرت استاد عزیزم در این رشته های ارثماطیقی- رضوان الله علیه- فرموده است: این ابیات از جناب شیخ بهایی درباره «اجهزط» است:


ای كه هستی طالب اسرار و رمز غامضات

اسمی از اسمای اعظم با تو گویم گوش دار


اول و ثانیش جذر رابع و خامس بود

حرف مركز جذر جمع جمله دان ای هوشیار


گر از این بیتش نفهمیدی از این بیتش بفهم

سر نگهدار ای برادر گر بیابی زینهار





حرف اوسط نصف حرف اول است و آخر است

اوسطینش ضعف اوسط فرقدان و قطب وار


ساتر سر باش فتح رمز اگر دستت دهد

فاتح اقفال دانستی برو در كار دار


بیان: ابیات مذكور فقط درباره همین پنج حرف است، نه دائره اجهزط. مصراع اول بیت دوم معنی آن این است: 1 ج = جذر ز ط.

و مصراع دوم آن این كه: ه = جذر 1 ج ه ز ط.

حرف اوسط، نصف حرف اول و آخر است، یعنی حرف مركز نصف حاشیتتین حروف خمسه اعنی 1 ط است؛ و اوسطینش كه ج ز است ضعف اوسط است كه حرف مركز است؛ و انی دو اوسط اعنی ج ز در گرد مركز ه مانند فرقدان برگرد قطب شمال اند. و فرقدان دو كوكب معروف در قطب شمال اند كه در زیجات و كتب نجوم و صور الكواكب عبدالرحمن صوفی و دیگر كتب در صور كواكب مشروحا مبین است. و كلمه وار در فارسی افاده تشبیه می كند. به ابیات یاد شده تحریفات و اضافاتی روی آورده است كه در كتاب یاد شده «دروس اوفاقی» تذكر داده ایم. اكنون به اشارتی در بیان «ادذرزولا» اكتفاء می كنیم:

مؤیدالدین جندی در شرح فصوص شیخ اكبر در ذیل عنوان (خاتمه للتكمله فی الاسم الاعظم) گوید (ط 1- ص 71): «و قد اختلف العلماء الظاهریه فیه- یعنی فی الاسم الاعظم- اختلافا لایتدراك و لایتلافی، و الصحیح ان الله تعالی طوی علم ذلك عن اكثر هذه الامه لما یعلم سبحانه فی طیه من الحكم و المصالح، و لم یاذن للكمل و الاقطاب الذین تحققوا


بهذا الاسم حقیقه و معنی و صوره ان یعرفوا الخلق من هذا الاسم الاعظم الا بعض اسمائه و حروفه التی یشتمل علیها هیآته التركیبیه و یحتوی علیها وضعها و تركیبها الخاص المنتج لانواع التسخیرات و التاثیرات، و اصناف التصریفات و التصرفات فی الكون من الولایه و العزل و الاحیاء و القتل و الشفاء و التمریض، و غیر ذلك، فمن اسماء هذا الاسم، هو الله و المحیط و القدیر و الحی و القیوم؛ و من حروفه «ادذرزولا» كما ذكره الشیخ رضی الله عنه فی جواب مسائل سالها الحكیم محمد بن علی الترمذی صاحب النوادر- رضی الله عنه- من حملتها قوله: ما الاسم الاعظم و ما حروفه و ما كلماته؟ والله الموفق...».

آن كه جندی گفت: شیخ در جواب مسائل حكیم ترمذی فرموده است، تمام این سوال و جواب كه یكصد و پنجاه و پنج سوال و جواب هر یك آنها است در باب هفتاد و سوم فتوحات مكیه مضبوط و مندرج است. سوال و جواب 138 آن این است:

«ما حروفه؟ الجواب: الالف و اللام و الواو و الزای و الراء و الدال و الذال، فاذا ركبت التركیب الخاص الذی یقوم به نشاه هذا الاسم ظهر عینه و لونه و طوله و عرضه و قدره و انفعل عنه جمیع ما توجد علیه...».

در جای دیگر فتوحات حروف اسم اعظم را «ادذرزو» فرموده است و در بیان آن گفته است: «الالف هو النفس الرحمانی الذی هو الوجود المنبسط، و الدال حقیقه الجسم الكلی، و الذال المتغذی، و الراء هو الحساس المتحرك، و الزای الناطق، و الواو لحقیقه المرتبه الانسانیه؛ و انحصرت حقائق عالم الملك و الشهاده المسمی بعالم الكون و الفساد فی


هذه الحروف؛ و هی لاتتصل بغیرها لانها حقائق الاجناس العالیه، و لكن الاشخاص تتصل به آخرا من عینها و مما قبلها لان العلم بالملك و الشهاده بالنسبه الی العالم متقدم علی العلم بالملكوت و الواح الارواح».

در این سوال و جواب فقط «ادذرزو» آمده است؛ و در سوال و جواب 141 آمده است: «كیف كرر الالف و اللام فی آخره؟ الجواب هذا یختص بحروف الرقم المناسب المزدوج و هو نظم ا ب ت ث لاحروف وضع ابجد فان لام الف ما ظهر الا فی كسوه الالف و جنته...».

و نیز جناب شیخ اكبر در اواخر كتاب عظیم الشان، «الدر المكنون و الجوهر المصون فی علم الحروف» فرموده است: «فی بیان ان الحروف امه من الامم مكلفون: اعلم ان الرسل من الحروف اربعه و هم ادرو، و العلماء منهم الكمل الراسخون اثنان و هما ذز، و العلماء دون ذلك م ن ك، و الصالحون منهم ب س ط، و الاغنیاء منهم ح ص ل ه....».

علامه ابن فناری در مقام ثالث از فصل دوم تمهید جملی مصباح الانس (ط 1- ص 116 و 117) از اسم اعظم و حروف آن بحث فرموده است، و نگارنده نیز در مولفاتش از اسم اعظم و حروف آن بحث نموده است، در كتاب «انسان و قرآن» بحثی اجمالی از حروف و حروف مقطعه قرآن تقریر و تحریر كرده است، و رساله ای از شیخ رئیس در «تفسیر حروف فواتح سور قرآنی» در آن نقل كرده است. و رساله «رموز كنوز» نگارنده نیز حاوی اشارات و لطائفی دلنشین در علم حروف و اسم اعظم است و آن را كلمه 343 همین كتاب «هزار و یك كلمه» قرار داده است. و نیز نكات و كلماتی از «هزار و یك نكته» و «هزار و یك كلمه» در این


موضوع آورده ایم كه فهرست هر یك راهنما است. و دیگر كتابی به نام «دروس اوفاقی» نوشته ایم كه اهمیت بسزا در معرفت حروف و اسماء و اوفاق دارد و لكن هنوز بطبع نرسیده است. در بند هفدهم «دفتر دل» نگارنده- چنان كه در صدر این كلمه اشارتی شده است در وجوه اسم اعظم و طایفه ای از معانی حروف بحث كرده است. كتب و رسائل به تازی و پارسی در علوم ارثماطیقی بسیار نوشته اند؛ والله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغیوب.

شرح این فصل را به قصیده ای غراء «فی نعت النبی و مدیحه الزهراء» از شاعر مفلق ابوالفضل عنقای طالقانی- رضوان الله علیه- كه در پایان فصل چهارم، و هم در آخر فصل هفتم دو قصیده دیگر نیز از او نقل كرده ایم، خاتمه می دهیم (نامه فرهنگیان- ص 637):

فی نعت النبی صلی الله علیه و آله و مدیحه الزهراء علیهاالسلام


بیا تا نور یزدانی درین خاك دژم بینی

بیا تا مهر نورانی برافرازان علم بینی


جمال شاه فردانی بكثرتگاه امكانی

هویدا پرده دریا بی عیان بی بیش و كم بینی


درآ در چشم مشتاقان ببین آن چهره زیبا

ز چشم عاشقان شاید جمال آن صنم بینی


صنم گر خوانمش شاید صمد بین باش ای بینا

نخواهی دید رویش را تو تا دیر و حرم بینی


برون از خویش شو یكدم درآ در منظر رندان

كه تا آن شاه وحدت را برون از كیف و كم بینی





گذر از نخوت هستی بشو هشیار زین مستی

بر افشان بر جهان دستی كه شه را در خدم بینی


ترا تا نقطه هستی خطوط ره بسی باشد

محیطش نیستی آمد سر ار زیر قدم بینی


چو چشم و گوش بگشایی بقانون عبودیت

ز نغمات ربوبیت هزاران زیر و بم بینی


بهر زیر و بمی اندر دو صد داود پیغمبر

همیخواند زبور از بر جمال ذو نعم بینی


دم فرصت غنیمت دان بكنج خلوت دل شو

كه گنجوری است پنهانی كز و لطف و كرم بینی [1] .


بیا تا دست رس داری بپای دل سپر این ره

بملك جان وطن میكن وگرنه بس ندم بینی


سرافرازی اگر جویی بملك نیم شب روزی

چو مردان كن گذر خود را امیر محتشم بینی [2] .


هوای نفس یكسو هل بفقر و مسكنت خو كن

هواداری اگر خود را تو از خیر الامم بینی


بدرویشان كوی دل ازان خواری روا داری

كه روی پاك ایشان را معاذالله دژم بینی


ترا برهان نادانی بود این خو پسندیدن [3]

اگر دانای رازستی بباید خویش كم بینی





ز دین داران با معنی گریزانی بنادانی

گمان داری كه دانایی ازین دانش ستم بینی


الا ای بنده [4] دینی ز دین نامی شنیدستی

نه دین دینار میجویی همه نقش درم بینی


خدا را ای دل غافل ره مردان گزین ترسم

ازین دعوی دین داری در آخر رنج و غم بینی


بشرع انوار احمد (ص)كه جان جان ادیان است

گر از كردار وا مانی كجا باغ ارم بینی


محمد روح اعظم عالمی مجلای نور او

همه انوار هستی را نهفته در ظلم بینی


ترا جان جامه ی تن آمده آن روح را ای دل

سپاسش را بجاآور كه بس فضل و نعم بینی


نه اجزا را مجال آن كه بروجه اتم كل را

نماید [5] .


بجز آن بانوی عصمت مهین زهرای مرضیه

كه آن معنی در آن صورت هم از سر تا قدم بینی


تولا بایدت ای دل بدان در دانه هستی

كه اكمال همان نعمت ز فیضش دم بدم بینی


همایون زهره ی زهرا ز برج احمدی (ص)سرزد

كز او خورشید ملت را بر افرازان علم بینی





درخشان ساخت كیهان را یگانه دره ی بیضا

ازین فیض آفرینش را وجودی از عدم بینی


بیكتائی ذات او علی علیه السلام برهان قاطع شد

كه این بحرین اعظم را ز ایزد بر بهم بینی


ده و یك گوهر والا ازین دریا پدید آمد

تعالی شانه زین یم كه كان هر كرم بینی


شرافت بین كه از احمد یكی دختر پدید آمد

كز او ظاهر و دیعتهای حق مكتتم بینی


غم ازدلها گریزان شد نشاط بی كران آمد

ولی با مهر این بانو معاذالله بغم بینی


بتول آن دخت پیغمبر (ص)قدم بنهاد چون ایدر

بساط توده ی اغبر همی رشك ارم بینی


غبار خاك راهش را بتارك عرش می ساید

كه عرش و كرسی و لوحش همه زیر قلم بینی


خمش عنقا مدیح وی نه اندر خورد تو باشد

كجا ای قطره بتوانی كمال و قعر یم بینی


تولا بایدت هر دم ز جان با آل پیغمبر (ص)

اگر مومن صفت خواهی كه باغ دل خرم بینی


فقیر ابوالفضل 11 شهر جمادی الاخره سنه (1301)



[1] كزان گنجور پنهاني همه لطف.... خ ل.

[2] امير صد حشم بيني.- خ ل.

[3] خود پرستيدن.خ ل.

[4] الا اي بسته ديني-خ ل.

[5] گشايد- خ ل.