کد مطلب:300202 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:284

شرح


فصل یازدهم در حقیقت تتمه و تكمله فصل دهم است یعنی چون هر یك از آل عبا علیهم السلام را در دائره ولایت خامس اصحاب كساء شناخته ایم، بدین مناسبت در وجوه خمس سخن به میان آورده ایم و مصادیقی از خمس را عنوان كرده ایم و اشارتی به بیان هر یك نموده ایم: نخست از «ه» هوز شروع كرده ایم كه عدد آن پنج است.


ابجد و هوز و دگر حطی

از یكی تا ده است بهر شمار


كلمن سعفص است تا به نود

قرشت ثخذ و ضظع به هزار


جسم و جسد و روح را در اصطلاح علوم و فنون معانی گوناگون است، مثلا قیصری در شرح فص اسحاقی فصوص الحكم در معنی جسد به اصطلاح طائفه اهل عرفان گوید: «و الجسد فی اصطلاح الطائفه مخصوص بالصوره المثالیه» (شرح فصوص الحكم- چاپ سنگی- ص 192). و شیح رئیس در آخر فصل بیستم نمط دوم اشارات گوید: «و قد تحل الاجساد الصلبه الحجریه میاها سیاله یعرف ذلك اصحاب الحیل...» خواجه طوسی در شرح آن گوید: «اصحاب الحیل یعنی طلاب الاكسیر... و الاجساد هی الاجسام الذائبه بحسب مصطلحاتهم»، و اكسیر بمعنی كیمیا است.

در علم حروف صورت هر حرف را جسم گویند و عدد آن را روح آن؛ عیانی در «كنوز الاسماء» گوید:


نزد اهل خرد و اهل عیان

حرف جسم و عدد اوست چه؟ جان


جناب فتح الله بن محمدرضا الحسینی المرعشی الشوشتری در رساله


گرانقدر «وفق المراد» فرموده است: «و گفته اند كه عدد حكم دندانه كلید دارد كه بزیاد یا كم نمودن آن در باز نمی شود، كماقیل الاعداد ارواح و الحروف اشباح، و العدد كاسنان المفتاح اذا نقصت او زادت لایفتح الباب، و الزیاده علی العدد المطلوب اسراف و النقص منه اخلال».

حرف «ه» را بدین صورت نیز نویسند كه در لسان عام به های دو چشم شهرت دارد، و در حقیقت آن اشاره به دائره وجود و دو قوس نزول و صعود دارد، قوله سبحانه: (یدبر الامر من السماء الی الارض ثم یعرج الیه) (سجده: 5).

و به تعبیر شریف علامه قیصری در آخر فصل ششم مدخل شرح فصوص الحكم (ط 1- چاپ سنگی- ص 33)

«ان مراتب تنزلات الوجود و معارجه دوریه، و المرتبه التی قبل النشاه الدنیاویه هی من مراتب التنزلات و لها الاولیه، و التی بعدها من مراتب المعارج و لها الاخریه».

نظامی گنجوی در مدح خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله گوید:


دو سر خط حلقه هستی

به حقیقت به هم تو پیوستی


نگارنده در بند سیزدهم «دفتر دل» (دیوان ما- ص 341) در این موضوع گفته است:


«وجود صرف كان بیحد و عد است

چو دریایی است كاندر جزر و مد است


ز قوسین نزولی و صعودی

بدانی رمز این سیر وجودی...»




و به خصوص كتاب ما «گشتی در حركت» را دراین مسائل اهمیت بسزا است، و هر یك از حركت حبی و تجدد امثال و حركت در جوهر طبیعی و دیگر نكات و لطائف مربوط به آنها در آن مبرهن شده است.

«كون جامع» كه انسان كامل است در شرح فصل دوم فص به تفصیل گفته آمد.

آن كه گفته ایم: «انواع الساعه خمسه...» ناظر به بیان علامه قیصری در آخر فصل نهم از فصول مقدمات شرحش بر فصوص الحكم شیخ اكبر است (ط 1- چاپ سنگی- ص 41).

از رساله «رتق و فتق» در متن نامی برده ایم؛ ای عزیز رساله رتق و فتق رساله ای وحید و از غرر رسائل دهر است، و آن را كلمه 323 «هزار و یك كلمه» قرار داده ایم؛ و در حقیقت تفسیر یك وجه از وجوه معانی كریمه (اولم یر الذین كفروا ان السموت و الارض كانتا رتقا ففتقنهما) (انبیاء: 33) می باشد كه در رتق و فتق معدل النهار و منطقه البروج است كه درنظام خلقت عالم محسوس ما ازلا و ابدا ساری و جاری است، و تاكنون چهارده نتیجه اصیل و وزین علمی از آن استنباط كرده ایم. رساله را باید از زبان عالمی هیوی متاله عارف به مبانی اصیل قرآنی فراگرفت. این رساله را اهمیت بسیار بسزا است و لكن هنوز آگاهی و آشنایی بدان حاصل نشده است؛ لعل الله یحدث بعد ذلك امرا.

آن كه گفته ایم: «العرش خمسه...» به بین شیخ اكبر در رساله «عقله المستوفز» (ط لیدن- ص 52) نظر داریم كه گفت: «اعلم ان العرش خمسه: عرش الحیاه...».


در شرح مرحوم احسائی بر زیارت جامعه، آنجا كه عبارت زیارت فرماید: «خلقكم الله انوارا فجعلكم بعرشه محدقین» در اطلاقات عرش بحث شده است (ط 1- چاپ سنگی رحلی- ص 227).

در اقسام قلب به تحقیق عرشی جناب علامه ابن فناری در فصل پنجم از فصول فاتحه مصباح الانس- از ص 21 تا ص 26 ط 1 رحلی چاپ سنگی- در ذكر مقامات اهل الله در سیر و سلوك، نظر داریم، و ما بحمدالله تعالی در حواشی بر آن به نام «مشكاه القدس علی مصباح الانس» توضیحات و القاءاتی است. قلب اخیر كه قلب احدی جمعی است آن قلب احدی جمعی محمدی است صلی الله علیه و آله. در بند نهم «دفتر دل» (دیوان- ص 312) از دل و دلها اشارتی نموده ایم، برخی از آن ابیات این كه:


عجب احوال دلها گونه گون است

بیا بنگر كه دلها چند و چون است


دلی چون آفتاب پشت ابر است

دلی مرده است و تن او را چو قبر است


دلی روشنتر از آب زلال است

دلی تیره تر از روی ذغال است


دلی استاره و ماه است و خورشید

دلی خورشید او را همچو ناهید


دلی عرش است و دیگر فوق عرش است

كه فوق عرش را عرشت چو فرش است





دلی همراه با آه و انین است

دلی همچو تنور آتشین است


دلی چون كوره ی آهنگران است

دلی چون قله آتش فشان است


دلی افسرده و سرد است چون یخ

سفر دارد ز مبرز تا به مطبخ


ز مطبخ باز اید تا به مبرز

جز این راهی نه پیموده است یك گز


آن كه گفته ایم السنه الحمد خمسه، به بیان شریف و لطیف علامه قیصری در شرح فص یونسی از فصوص الحكم نظر داریم (ط 1- چاپ سنگی- ص 383).

ملائكه قوای علم اند و نظام احسن هستی یك وجود صمدی است كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن، و به لحاظ كثرت شئون و صدور افعال گوناگون به اسامی ملائكه نامیده شده است كه او را ملك و اقتدار بر همه است و رب العالمین است؛ و به لحاظ اضافات به ملائكه و اقتدار بر همه است و رب العالمین است؛ و به لحاظ اضافات به ملائكه سماویه و ارضیه نامیده می شود، و بتعبیر دلنشین جناب استادم حكیم الهی قمشه ای- رضوان الله علیه (كلیات دیوان- ص 295):


بینی شتابان كاروانان سپهری

واندر ره حق بشنوی بانگ درا را


ز آوازه تسبیح و تنزیه و ستایش

عرش ملایك بنی این بیحد فضا را





صف در صف از غیب و شهود ملك هستی

فوج ملك بینی طبایع یا قوی را


بینی نشسته بر فراز هر گیاهی

افرشته ای تا پروراند آن گیا را


بینی عیان در بر و بحر و كوه و صحرا

در هر مكان آن لامكان یار ما را


و این كمترین در قصیده «ینبوع الحیاه» گفته است:


و قد ملات اقطار الافاق كلها

ملائكه الله و الاقطار اطت


ملائكه الله قوی كل عالم

قد اشتقوا من ملك كما من الوكه ش


اما آن كه گفته ایم: «للنون خمس مراتب...» كتاب «نصوص الحكم بر فصوص الحكم»، و نیز مجموعه ای بنام «ده رساله فارسی» هر دو از آثار قلمی نگارنده اند، این دو اثر مكرر به طبع رسیده اند. یكی ازرسائل «ده رساله فارسی» رساله ای «لوح و قلم» است. در شرح فص 58 «فصوص الحكم» و نیز در رساله «لوح و قلم» به تفصیل تام در «ن» بحث كرده ایم بحثی شیرین و دلنشین و شنیدنی و خواندنی و ماندنی، ولكن آن حقایق را باید از دهن استادی دانا و توانا و حرف شنیده و راه پیموده فراگرفت. در كتاب «انشاء الدوائر» شیخ اكبر محیی الدین ابن العربی از «ن» بحث شده است. «ط لیدن، ص 55».

از عماء به عین مهمله، و غماء به غین معجمه نام برده ایم؛ دركتب و رسائل نگارنده از هر دو مكرر بحث شده است. در صفحات 74 و 128 و 152 و 247 و 311 و 319 مصباح الانس علامه ابن فاری (ط 1، رحلی) از


عماء و غماء بحث بمیان آمده است.

حقائقی كه بر خمس اند بسیارند كه برخی را در عبارت فص آورده ایم؛ اكنون گوییم: از جمله محبت بر پنج قسم است، ابن فناری در مصباح الانس (ص 1- چاپ سنگی-ص 94) گوید: «و لماكانت المحبه حكم المناسبه، و ما به الاتحاد بین المحب و المحبوب، و المناسبت منحصره فی خمسه اقسام، كانت قاسم المحبه ایضا خمسه... وجه الحصرفی الاقسام الخمسه ان هذه النسبه المسماه بالمحبه ان كانت ناشئه من عین ذات المحب و المحبوب بلا اعتبار معنی اوصفه زائده فهی مناسبه و محبه ذاتیه، و ان كانت ناشئه من الذات من حیث اعتبار معنی او صفه فاما ان یتعدی اثر ذلك المعنی او الصفه الی الغیر و هی الفعلیه كما بین الكاتب و مكتوبه، اولا فاما ان لایكون لذلك المعنی ثبات و دوام فی ما ظهر فیه فهی الحالیه كما یظهر فی حال الوجد بین شخصین و یخفی بانتهاء تلك الحاله، او یكون له دوام فاما ان یكون حكم المرتبه ظاهرا و غالبا حال تحقق النسبه الحبیه فهی المرتبیه كما بین مومن و مومن من جهه الایمان و منهم المتحابون فی الله، و الا فهی المحبه الصفاتیه كسائر التعلقات الحبیه...».

صدرالدین قونوی در اول تفسیر سوره فاتحه قرآن به نام «اعجاز البیان فی تاویل ام القرآن» (ص 3 ط هند؛ و 99 ط مصر) فرماید: «و الكتب الالهیه الكلیه خسمه علی عدد الحضرات الاول الاصلیه...».

در كتاب مستطاب «خصائص فاطمیه» (ط 1- چاپ سنگی رحلی- ص 350) آمده است كه: «هر یك از انگشتان خمسه متعلق به یكی از انوار خسمه دارد چنانچه در حدیث است كه انگشت سبابه تعلیق به جناب


ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله دارد، و وسطی به حضرت ولایت مآب- علیه السلام- و بنصر به حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام و خنضر به امام حسن- علیه السلام- و ابهام به جناب امام حسین علیه السلام، چنانچه ظهور انوار خمسه علیهم السلام از انامل شریفه آدم علیه السلام در بدو خلقت بدین نهج شد...».

در آخر این موضوع به كریمه «الیه یصعد الكلم الطیب...» تمسك جسته ایم كه كلم طیب انسان آگاه بیدار و هوشیار الهی است و عمل صالح این كلم طیب را بالا می برد زیرا كه علم و عمل دو جوهر نورانی انسان سازند. شرح عین 61 كتاب ما «سرح العیون فی شرح العیون» در این موضوع شریف كه علم و عمل جوهرند و مقوم ذات انسانند مطلوب است.

تا كنون در مدیحه حضرت عصمه الله الكبری فاطمه ی زهراء علیهاالسلام از دانشمندان بزرگ سخنور چند قصیده یا غزلی اهداء كرده ایم، اكنون شرح این فصل را به نقل مرثیه آن بزرگوار از دیوان عالم هنرمند و سخندان برمند جناب میرزا ابوالقاسم محمد نصیر طرب شیرازی- رضوان الله علیه- (ص 633- ط تهران، با مقدمه و حواشی استاد جلال الدین همائی- رحمه الله علیه؛ و نیز به ابیاتی به تازی سروده عالم جلیل شیخ حبیب شعبان متوفی 1336 ه ق، از كتاب نفیس «شعراء الغری» (ج 3- ص 6) خاتمه می دهیم:

مرثیه ی حضرت صدیقه ی طاهره فاطمه ی زهرا علیهاالسلام


وفات حضرت صدیقه است و روز عزا

دلا بسوز كه شد تازه روز عاشورا


بود بزرگ مصیبت اگر چه قتل حسین

بزرگتر نبود از شهادت زهرا





دریغ و درد كه نیلی ز ضرب سیلی شد

رخی كه بود درخشان چو آفتاب سما


ز تازیانه ی كین شد كبود بازویی

كه بود بازوی او دستیار دست خدا


چو گشت محسن صدیقه سقط ازین ماتم

خروش خاست ز سكان عالم بالا


دری بسوخت ز دست ستم كه بود از قدر

بر آستانه ی او جبرئیل حبهت سا


رواست تا بابد چشم چرخ خون بارد

از آن ستم كه رسید از خسان بآل عبا


چنان بخانه ی زهرا زدند آتش كین

كه زد زبانه ی او سر بدشت كرب و بلا


نسوختی عدوار خانه ی علی را در

یزید را نبد اینگونه زهره و یارا


شكست پهلوی پاك بتول و دخت رسول

كه از شكستن او شد شكسته خاطر ما


نگشت بسته گر آن روز بازوی حیدر

نبود در غل و زنجیر بسته زین عبا


اگر عدو نزدی سیلی آن زمان ببتول

كجا طپانچه بزینب زدند قوم دغا





یقین كه آل عبا شافعان جرم ویند

طرب چو مرثیه خوانی كند بر آل عبا


و اما ابیات تازی موعود، مولف رفیع القدر «شعراء الغری» در بیوگرافی عالم جلیل شیخ حبیب شعبان- رحمه الله علیه- گوید: (ج 3- ص 4): «له شعر كثیر، و شعره جید مقبول تعلوه مرونه و حسن انسجام، و الیك نموذجا منه یرثی به السیده فاطمه الزهراء علیهاالسلام، قوله من قصیده:


هی الغید تسقی من لواحظها خمرا

لذلك لاتنفك عشاقها سكری


ضَّعائف لاتقوی قلوب ذوی الهوی

علی هجرها حتی تموت به صبرا


و ما انا ممن یستلین فواده

و ینفثن بالالحاظ فی عقله سحرا


و لابالذی یشجیه دارس مربع

فیسقیه من اجفانه ادمعا حمرا


ا ابكی لرسم دارس حكم البلی

علیه و دار بعد سكانها قفرا


و اصفی و دادی للدیار و اهلها

فیسلو فوادی ود فاطمه الزهرا


و قد فرض الرحمن فی الذكر و دها

و للمصطفی كانت مودتها اجرا


و زوجها فوق السما من امینه

علی فزادت فوق مفخرها فخرا


و كان شهود العقد سكان عرشه

و كانت جنان الخلد منه لها مهرا


فَّلم ترض الا ان یشفعها بمن

تحب فاعطاها الشفاعه فی الاخری


حبیبه خیر الرسل ما بین اهله

یقبلها شوقا و یوسعها بشرا


و مهما لریح الجنه اشتاق شمها

فینشق منها ذلك العطر و النشرا


اذا هی فی المحراب قامت فنورها

یزهرته یحكی لاهل السما الزهرا





و انسیه حوراء فالحور كلها

وصائفها یعددن خدمتها فخرا


و ان نساءالعالمین اماوها

بها شرفت منهن من شرفت قدرا


فلم یك لولاها نصیب من العلی

لانثی و لاكانت خدیجه الكبری


لقد خصها الباری بغر مناقب

تجلت وجلت ان یطیق لها حصرا


و كیف تحیط اللسن و صفا بكنه من

احاطت بما یاتی و ما قد مضی خبرا


و ما خفیت فضلا علی كل مسلم

فیالیت شعری كیف قد خفیت قبرا


و ما شیع الاصحاب سامی نعشها

و ما ضرهم ان یغنموا الفضل و الاجرا


بلی جحد القوم النبی و اضمروا

له حین یقضی فی بقیته المكرا


له دحرجوا مذكان حیا دبابهم

و قد نسبوا عند الوفات له الهجرا


فلما قضی ارتدوا و صدوا عن الهدی

و هدوا علی علم شریعته الغرا


و حادوا عن النهج القویم ضلاله

و قادوا علیا فی حمایله قهرا


وحیدا من الانصار لاحمزه له

و لاجعفر الطیار فادرع الصبرا


و طاطا لاجبنا و لو شاء لانتضی

الحسام الذی من قبل فیه محا الكفرا


و لكن حكم الله جار و انه

لاصبر من فی الله یستعذب الصبرا


فكابد ما لو بالجبال لهدها

و شاهد بین القوم فاطمه حسرا


سپس مولف محترم كتاب مغتنم «شعراء الغری» پس از نقل دوازده بیت دیگر از همین قصیده گوید: «و قوله یرثیها ایضا» یعنی قصیده ی دیگر عالم مرحوم مبرور شیخ حبیب شعبان، در رثاء حضرت عصمه الله الكبری ام الائمه النجباء فاطمه ی زهراء صلوات الله و سلامه علیها گفته است:




سقاك الحیا الهطال یا معهد الالف

و یا جنه الفردوس دانیه القطف


فكم مر لی عیش حلا فیك طعمه

لیالی اصفی الود فیها لمن یصفی


بسطنا احادیث الهوی و انطوت لنا

قلوب علی ما فی الموده و العطف


فشتتنا صرف الزمان و انه

لمنتقد شمل الاحبه بالصرف


كان لم تدر ما بیننا اكوس الهوی

و نحن نشاوی لانمل من الشرف


و لم نقض ایام الصبا و بها الصبا

تمر علینا و هی طیبه العرف


ایا منزل الاحباب مالك موحشا

بزهرته الاریاح اودت بما تسفی


تعفیت یا ربع الاحبه بعدهم

فذكرتنی قبر البتوله اذ عفی


رمتها سهام الدهر و هی صوائب

بشجو الی ان جرعت غصص الحتف


شجاها فراق المصطفی و احتقارها

لدی كل رجس من صحابته جلف


و ما ورثوها من ابیها و اثبتوا

حدیثا نفاه الله فی محكم الصحف


فآبت وزند القیظ یقدح بالحشا

تعثر بالاذیال مثنیه العطف


و جاءت الی الكرار تشكوا هتضامها

و مدت الیه الطرف خاشعه الطرف


ابا حسن یا راسخ الحلم و الحجی

اذا فرت الابطال رعبا من الزحف


و یا واحدا افنی الجموع و لم یزل

بصیحته فی الروع یغنی عن الالف


نناراك ترانی و ابن تیم و صحبه

یسوموننی ما لااطیق من الخسف


و یلطم خدی نصب عینیك ناصب

العداوه لی بالضرب منی یستشف


فتغضی و لاتنضی حسامك آخذا

بحقی و منه الیوم قد صفرت كفی


لمن اشتكی الا الیك و من به

الوذ و هل لی بعد بیتك من كهف





و قد اضرموا النیران فیه واسقطوا

جنینی فواویلاه منهم و یا لهف


و ما برحت مظلومه ذات عله

تورقها البلوی و ظالمها مغف


الی ان قضت مكسوره الضلع مسقطا

جنین لها بالضرب مسوده الكتف


كسا جسمها ثوب الضنا و بناتها

عنادا لها قد سلبوهن بالطف


و طافوا بها الشامات اسری حواسرا

هواتف یذهلن الحمام عن الحتف


و یخمشن بالایدی وجوها تقشرت

عن الشمس اذا ما فی ظلال و لاسجف


لقد شمتت ارجاس آل امیه

بها فلفرط الانس تضرب بالدف