کد مطلب:300217 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:283

شرح


این فصل كه یكی از غرر فصول این «فص حكمه عصمتیه فی كلمه فاطمیه» است در بیان فرق و تمیز بین نبوت تشریعی و نبوت انبائی است؛ و بحث منجر می شود به این كه صاحب نبوت انبائی خواه زن باشد و خواه مرد به جایی می رسد كه مكاشفات و مشاهدات آنسویی و مصاحبات با ارواج و مكالمات با موجودات غیبی و تشرف به حضور انسانهای ملكوتی از سفرای الهی و غیرهم، به او روی می آورد، و آنچه را كه در رساله «انسان در عرف عرفان» نگاشته ایم روزنه ای باریك از این حقایق می یابد. نبوت انبیائی را نبوت مقامی و نبوت تعریفی و نبوت عام و نبوت اخباری نیز گویند:

در دیوان این كمترین (ص 182) آمده است:


جان ما خود دفتر كل حق است

مظهر حق است و از حق مشتق است


علم الاسماء كه آمد در نبی

نیست وقف خاص انسان نبی


دو نبوت هست وقف خاص و عام

خاص تشریعی و عام آمد مقام


این مقامی تا قیامت ای همام

هست باقی و ندارد اختتام


لیك تشریعی بدون ارتیاب

ختم شد بر حضرت ختی مآب


آن مقامی را ولایت حائز است

پس ولی را این نبوت جائز است


این دو را از یكدیگر می ده تمیز

فهم كن از نقل و عقلت ای عزیز


حال برگو از ولایت تا كنون

رتبت تو از مقامی هست چون


بسیار مناسب و مفید است مطلبی را كه در اثنای كلمه 305 كتاب هزار


و یك كلمه تقریر و تحریر كرده ام در اینجا نقل كنم به امید این كه نفوس مستعد و شیفته و شیق بكمال را مفید افتد:

«این سفره بی كران نعمتهای الهی قرآن كریم برای انسان گسترده شده است، نفس ناطقه انسانی چه زن و چه مرد را قابلیت برای رسیدن به حقایق قرآنی است، بسم الله از تو حركت و از خدا بركت، مرد و زن ندارد، به سروده شیوا و رسای عمان سامانی:


همتی باید قدم در راه زن

صاحب آن خواه مرد و خواه زن


غیرتی باید به مقصد ره نورد

خانه پرداز جهان چه زن چه مرد


شرط راه آمد نمودن قطع راه

بر سر رهرو چه معجر چه كلاه


در این مقام دو نكته را یكی ازاستادم علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان، و دیگری از معلم ثانی ابونصر فارابی- رضوان الله علیهما- به عرض برسانم:

استاد طباطبائی فرمودند: «ما اگر قابل فهم حقائق قرآن، و ادراك مقامات انسانهای كامل نمی بودیم به ما خطاب نمی فرمودند كه تعالوا».

در ادبیات فصیح عرب، اگر كسی مثلا در دامنه كوه است و بخواهد دیگری را امر كند كه به قله ی كوه بالا برود به او می گوید: «اطلع»- یعنی بالا برو- در مدینه بودم دیدم شاگرد راننده در گرداگرد ماشین پی در پی به مسافرین داد می زد: اطلع، اطلع- یعنی بالا بروید، سوار شوید- و اگر آن كس در قله كوه است و دیگری در دامنه ی كوه و بخواهد او را امر كند كه به قله ی كوه بیا به او می گوید: «تعال»- یعنی بالا بیا- كه مشتق از «علو» است، و


آن را به حسب مذكر و مونث بودن مخاطب، و افراد و تثنیه و جمع آن، صیغه های گوناگون است. حق سبحانه به زبان سفیر كبیرش خاتم انبیاء و آل او به ما فرمود: بالا بیایید، اگر ما قابل و لایق نبودیم كه ندای آنان را لبیك بگوییم حاشا كه ما را به گزاف دعوت كنند، و حاشا كه دهان عصمت به سخریه باز شود. ولكن این مطلب شریف نه بدان معنی است كه كسی هوس كند مثلا به مقام ختمی نایل شود زیرا كه مقام ختمیت از اسمای مستاثره آن جناب است، و به مثل از صفایای ملوك است، باید به چنین اهل هوس گفت: «لاتتعب نفسك» خویشتن را در این هوس رنج مده، مقدس عاقل باش، و «ره چنان رو كه رهروان رفتند». مقام ختمی خواستن تجاوز در دعا و طلب است و خدای سبحان فرمود: (و لاتعتدوا ان الله لایحب المعتدین) (بقره: 190). مطلب عمده در این امر توجه به نبوت تشریعی و نبوت انبائی است كه نخستین به حضرت رسول الله ختم شده است، و دومی وقف عام است، به تفصیلی كه در كتاب «انسان كامل از دیدگاه نهج البلاغه» تقریر و تحریر كرده ایم.

اما نكته دوم از معلم ثانی فارابی این كه در رساله «اطلاقات عقل» مفاد كلام او این است كه ای انسان هیچ كلمه ای از كلمات وجودی نظام هستی اباء و امتناع ندارد كه معلوم شما بشود، به هر چه روی بیاورید و آن را زیرو رو كنید و بكاوید و بشكافید تا به عمق آن برسید و تار و پودش را در یابید، مطیع شما هستند؛ این تمكین و تسلیم از ناحیه موجودات، و جنابعالی انسان هم حد یقف نداری- یعنی نفس ناطقه انسانی چه از مرد و چه از زن، هر چه داناتر می شود اشتها و تقاضایش برای علوم و معارف بالاتر، بیشتر می شود- علوم و معارف غذای نفس ناطقه اند چه این كه غذا


و مغتذی مسانخ یكدیگرند؛ و هر اندازه به نفس ناطقه غذایش داده شود، بجای این كه سیر شود گرسنه تر و تشنه ترمی شود. مفاد دنباله گفتار فارابی این كه: از یادت نرود كه چی بودی و الان كی هستی، تو كه نطفه ای در حد استعداد و قوه و منه انسان شدن بودی، و كم كم انسان بالفعل در این حد شدی، حالا كه بال و پر در آوردی چرا بسوی اوج عزت و سعادت خود پرواز نمی كنی؟!


بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن

حیف باشد چو تو مرغی كه اسیر قفسی


اگر انسان بجایی رسید و بگوید دیگر مرا كافی و بس است، چه كسی همه چیز را فراگرفته است تا من فرابگیرم، و از این گونه حرفها؛ بدین شخص بی گمان بیماریی روانی روی آورده است، باید چاره خودش را بنماید، و خودش را به پزشك روانشناس برساند.

و باز فارابی را در فصوص سخنی بدین مضمون است كه همانگونه كه دستگاه گوارش انسان به بیماری بولیموس مبتلا می شود و مزاج احساس گرسنگی نمی كند و غذا نمی خواهد و اعضاء و جوارح همه تحلیل می روند، و باید شخص مبتلای به بیماری بولیموس خودش را به پزشك معالج برساند تا درمان شود و در نتیجه دستگاه گوارش غذا بخواهد و اعضا و جوارح غذا بگیرند، همین گونه بیماری روانی دنیا زدگی به انسان روی می آرود كه می گوید همین قدر كه دانسته ام مرا بس است؛ این بیمار باید خودش را به طبیب روحانی برساند تا درمان شود و از دانش بیزار نباشد...»، این كمترین در غزلی گفته است (ص 18 دیوان- غزل بحر وحدت 9)




منم آن تشنه دانش كه گردانش شود آتش

مرا اندر دل آتش همی باشد نشیمنها


حضرت وصی امام علی علیه السلام فرموده است: «مغبون من ساوی یوماه» كسی كه دو روز او برابر شد مغبون است. این مغبون مشتق از غبن بفتح باء است چه این كه غبن بسكون باء ضرر مادی است و بفتح باء ضرر معنوی است. یاد آن روزگار عنفوان بهار جوانی به خیر كه نصاب الصبیان ابونصر فراهی را در محضر استاد فرامی گرفتیم و از بر می كردیم، در قطعه ششم آن آمده است:


غبن در زرها زیان است و غبن در رایها

چون غنادان بی نیازی ور به مد خوانی سرود


ای عزیز بدین چند كلمه از رساله «صد كلمه» نگارنده گوش هوش فراده: آن كه گوهر ذات خود را تباه كرده است، چه بهره ای از زندگی برده است؟!

آن كه تن آراست و روان آلاست، به چه ارج و بهاست؟!

آن كه خود را برای همیشه درست نساخت، پس به چه كاری پرداخت؟!

آن كه از اعتلای فهم خطاب محمدی سرباز زده است، خود را به مفت باخته است.

آن كه طبیعتش را بر عقلش حاكم گردانیده است، در محكمه ی هر بخردی محكوم است.


آن كه خود را زرع و زارع و مزرعه خویش نداند از سعادت جاودانی باز بماند.

آن كه در معرفت انسان و قرآن توغل كند، قرآن را صورت كتبیه انسان كامل شناسد، و نظام هستی را صورت عینیه او یابد.

آن كه در آثار صفات و اخلاق انسانها، و در احوال و افعال حیوانها دقیق شود، حیوانها را تمثلات ملكات انسانها می یابد.

آن كه خود را دوست دارد دیگر آفریده ها را دوست دارد كه همه برای او در كارند.

آن كه خود را جدولی از دریای بیكران هستی شناخت، دریابد كه با همه موجودات مرتبط است، و از این جدول باید بدانها برسد.


ما جدولی ازبحر وجودیم، همه

ما دفتری از غیب و شهودیم، همه


ما مظهر واجب الوجودیم، همه

افسوس كه در جهل غنودیم، همه


امروز یكشنبه 17 شهرالله المبارك 1420 ه ق 5/ 10/ 1378 ه ش است كه بتسوید و تحریر این صحیفه كریمه اشتغال دارم؛ در ماه ولایت رجب گذشته همین سال به مناسبت روی داد انفعال و تلهف و تاسف از تباهی و حرمان سرمایه زندگانی گفتم:


چه خبرهاست خدایا كه ندارم خبری

كو مرا خضر رهی تا كه نمایم سفری


با كه گویم كه چه ها می كشم از دست دلم

با تو گویم كه زاحوال دلم با خبری





اسم اعظم كه ز احصاء و عدد بیرونست

اسم آه است نصیبم نه كه اسم دگری


حاصل آن همه از گفت و شنود شب و روز

بجز از حیرت و دهشت چه مرا شد ثمری


دگری از ذره روانیست دهن بگشادن

فهم ذره است چو فهمیدن شمس و قمری


دیده آن كه به روی تو نباشد نظرش

نتوان گفت مر او را كه تو صاحب نظری


ای خوش آن بنده بیدار بدیدار رخت

دارد از عشق وصالت به سحرها سهری


صمت وجوع و سهر و خلوت و ذكر بدوام

خام را پخته كند پخته شود پخته تری


چون كه خود عین سلام است بهشت است نظام

مظهر اسم سلام است هر آنچه نگری


از دغلبازی و سالوسی نسناسی چند

دین حق را چه زیانست و چو خوف و خطری


آن همه اشك بصر كز حسنت جاری شد

باز از لطف تو داراست چه اشك و بصری




خطاب حضرت نبی صلی الله علیه و آله را به آنجانب: «انك تسمع ما اسمع...»، و بیان امام صادق علیه السلام را: «ادنی معرفه الامام...»، و روایت جناب رسول اكرم را: «علماء امتی...»، و كلام كامل امام مجتبی علیه السلام را از مروج الذهب مسعودی: «والله لقد قبض...» شاهد آورده ایم.

سوال هشتاد و سوم و جواب آن از باب هفتاد و سوم فتوحات مكیه در نبوت تشریع و نبوت عامه است (ط بولاق- ج 2- ص 100)؛ و همچنین سوال صد و چهل و شش همین باب 73 فتوحات مكیه در نبوت تشریع و نبوت عامه است (ط مذكور- ج 2- ص 139): «السوال السادس و الاربعون و مائه: ان لله عبادا لیسوا بانبیاء یغبطهم النبیون بمقاماتهم و قربهم الی الله تعالی؛ الجواب: یرید لیسوا بانبیاء تشریع لكنهم انبیاء علم و سلوك اهتدوا فیه بهدی انبیاء التشریع...»

عبارت این سوال: «ان لله عبادا...» حدیث جناب رسول الله صلی الله علیه و آله است، و آن در مسند احمد بن حنبل (ط مصر- ج 5- ص 343) در ذیل بیان واقعه ای بدین صورت روایت شده است:

«... ثم ان رسول الله صلی الله علیه و آله لما قضی صلاته اقبل الی الناس بوجهه فقال: یا ایها الناس اسمعوا و اعقلوا و اعلموا ان لله عزوجل عبادا لیسوا بانبیاء و لاشهداء یغبطهم الانبیاء و الشهداء علی مجالسهم و قربهم من الله، فجاء رجل من الاعراب من قاصیه الناس الوی بیده الی نبی اله صلی الله علیه و آله فقال: «یا نبی الله ناس من الناس لیسوا بانبیاء و لاشهداء یغبطهم الانبیاء و الشهداء علی مجالسهم و قربهم من الله انعتهم لنا»- یعنی صفهم لنا- فسر وجه رسول الله صلی الله علیه و آله لسوال الاعرابی، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: هم ناس من افناء


الناس و نوازع القبائل لم تصل بینهم ارحام متقاربه تحابوا فی الله و تصافوا،یضع الله لهم یوم القیامه منابر من نور فیجلسهم علیها فیجعل وجوههم نورا و ثیابهم نورا یفزع الناس یوم القیامه و لایفزعون و هم اولیاء الله الذین لاخوف علیهم و لاهم یحزنون».

آن كه گفته ایم: «بل كهف القرآن الكریم یقصص علینا...» كهف قرآن كهف سرولایت است، حضرت موسی كلیم از پیغمبران اولوالعزم است كه علاوه بر رتبت نبوت صاحب شریعت و حائز مقام رسالت و امامت است، وقتی بافتای خود (حضرت یوشع علیه السلام) عبدی از عباد الهی (حضرت خضر علیه السلام) را یافتند، چنان پیغمبری متابعت با او را مسالت می كند تا او را از آنچه كه می داند تعلیم دهد،و در جواب «انك لن تسطیع معی صبرا» می شنود، بلكه در مرتبه ی بعد به خطاب اشد از آن مخاطب می شود كه «الم اقل انك لن تستطیع معی صبرا»، و در مرتبه ی بعد شدیدتر از آن كه «هذا فراق بینی و بینك سانبئك بتاویل ما لم تستطع علیه صبرا». غرض این كه از این واقعه حضرت كلیم الله با آن عبدی از عبادالله، فرق میان نبوت تشریعی و نبوت مقامی به خوبی دانسته می شود فتدبر.

در بیان نبوت مقامی به منزل احسان تمسك جسته ایم كه آن كسی به منزل احسان نازل شده است به مقام مشاهده و كشف و عیان نائل می شود؛ آری منزل احسان مقام مشاهده و كشف و عیان است و آن را مراتب است: آغاز آن این كه «ان الله كتب الاحسان علی كل شی ء»، و پس از آن این كه «الاحسان ان تعبد الله كانك تراه» كه تعلیم و خطاب به اهل حجاب است، و انجام آن برفع كان یعنی «لم اعبد ربا لم اره» زیرا كه «والله


فی قبله المصلی» خوشا آنان كه دائم در نمازند.

باب 460 فتوحات مكیه در معرفه منازله الاسلام و الایمان و الاحسان است، و نیز باب 558 آن در حضرت احسان است؛ و نیز ج 2 منتهی المدارك كه شرح فرغانی بر تائیه ابن فارض است در بیان احسان است (ص 86 و 112)؛ و نیز فصل اول فاتحه مصباح الانس در احسان و مراتب آن به تفصیل و تحقیق بحث كرده است (ط 1 رحلی- ص 5 و 6)، و همچنین اول فك ختم الفص اللقمانی از فكوك در احسان بحث شده است؛ و نیز فصل 23 فصوص الحكم شیخ اكبر، ابن عربی «فص حكمه احسانیه فی كلمه لقمانیه» است، و ما بنقل چند سطری از شارح آن علامه قیصری اكتفاء می كنیم:

«الاحسان لغه فعل ما ینبغی ان یفعل من الخیر بالمال و القال و الفعل و الحال كما قال علیه السلام: «ان الله كتب الاحسان علی كل شی ء فاذا ذبحتم ان تعبد الله كانك تراه، كما فی الحدیث المشهور، و فی باطنه و الحقیقه شهود الحق فی جمیع المراتب الوجودیه اذ قوله علیه السلام: كانك تراه، تعلیم و خطاب لاهل الحجاب؛ فللاحسان مراتب ثلاث: اولها اللغوی و هو ان تحسن علی كل شی ء حتی علی من اساء الیك و تعذره و تنظر علی الموجودات بنظر الرحمه و الشفقه؛ و ثانیها العباده بحضور تام كان العابد یشاهد ربه، و ثالثها شهود الرب مع كل شی ء و فی كل شی ء كما قال تعالی: «و من یسلم وجهه الی الله و هو محسن فقد استمسك بالعروه الوثقی» (لقمان- 23)، ای مشاهد لله تعالی عند تسلیم ذاته و قلبه الیه».


آن كه گفته ایم «علی ان النفس الانسانیه لیس لا مقام معلوم...» اشاره به مقام فوق تجرد نفس ناطقه انسانی است، و تنها آفریده ای كه او را مقام فوق تجرد است جناب انسان است كه او را در ارتقاء به معارج و مدارج معارف و حقائق كلمات وجودی حد یقف نیست. قرآن كریم كه مادبه غیر متناهی خدای سبحان است برای اینچنین آفریده گسترده شده است. در بند پنجم «دفتر دل» (دیوان- ص 90) آمده است:


گرت حفظ ادب باشد مع الله

شوی از سر سر خویش آگاه


بر آن می باش تا با او زنی دم

چه میگویی سخن از بیش و از كم


چنان كه هیچ امری بی سبب نیست

حصول قرب را غیر ادب نیست


ادب آموز نبود غیر قرآن

كه قرآن مادبه است از لطف رحمان


بیا زین مادبه برگیر لقمه

نیابی خوشتر از این طعمه طعمه


طعام روح انسانی است قرآن

طعام تن بود از آب و از نان


راقم در كتاب عظیم الشان «الحجج البالغه علی تجرد النفس الناطقه» بعربی؛ و نیز در كتاب شیرین و دلنشین «گنجینه گوهر روان» بفارسی، در مراتب تجرد نفس ناطق و فوق مقام تجرد آن بتفصیل بحث كرده است و برای هر یك ادله اقامه كرده است.

حدیث شریف حضرت وصی امام امیرالمومنین علی علیه السلام كه فرمود: «كل وعاء یضیق بما جعل فیه الا وعاء العلم فانه یتسع به» ناظر به مقام فوق تجرد بودن نفس ناطقه است راقم اینحدیث شریف را كه از غرر احادیث است بتفصیل شرح كرده است شرحی كه یك رساله محسوب است، و آن


را كلمه 110 كتاب هزار و یك كلمه قرار داده است كه مكرر بطبع رسیده است. و نكته 658 كتاب هزار و یك نكته ما نیز در این مقام بسیار مفید است.

و آن كه گفته ایم: «تدبر ما نطقه القرآن...» باب اول كتاب ما به نام «انسان كامل از دیدگاه نهج البلاغه» در حقیقت شرح این فصل از «فص حكمه عصمتیه فی كلمه فاطمیه» است كه در فرق و تمیز میان نبوت تشریعی و نبوت مقامی انبائی بتفصیل بحث كرده است، در بیان این اشارتی كه نموده ایم «تدبر ما نطقه...» گفته ایم «خداوند سبحان در قصص قرآن در قصه ی موسی كلیم علیه السلام فرموده است: (و لما بلغ اشده ءاتینه حكما و علما و كذلك نجزی المحسنین) (یوسف: 22) از این آیه ی كریمه و نظائر آن در قرآن، نبوت تشریعی از نبوت مقامی تمیز داده می شود، چه مفاد (و كذلك نجزی المحسنین) در سیاق آیه این است كه انسان و اصل و نازل به منزل احسان به مشرب موسوی یعنی به نبوت مقامی در اصطلاح اهل توحید نائل می گردد هر چند وی را منصب موسوی كه فضل نبوت تشریعی است حاصل نمی شود، و آن بزرگی كه گفته است:


از عبادت نی توان الله شد

می توان موسی كلیم الله شد


همین معنی را اراده كرده است. و منزل احسان مقام مشاهده و كشف و عیان است و آن را مراتب است كه بدان اشارتی شده است.

تبصره: از آنچه كه در بیان نبوت تشریعی و نبوت انبائی و فرق هر یك از دیگری گفته ایم، معنی و مراد این حدیث شریف: «علماء امتی كانبیاء بنی اسرائیل، و بروایت دیگر: او افضل» و مانند آن دانسته می شود.


و به همین مفاد و مراد است نظیر این چند بیت كه عالم كبیر و ادیب شهیر جناب آقای شیخ محمد حسین آل مظفر، متوفی 1371 ه ق- رحمه الله علیه- در مدح آل البیت علیه السلام فرموده است (شعراء الغری- ج 8- ص 97):


آل النبی فما للناس شاوهم

و لایضاهیهم بالفضل كل نبی


ما آدم لا و لانوح و لااحد

من النبیین من بدو من عقب


و لاالخلیل و لاموسی الكلیم و لا

عیسی و لا كل مبعوث و منتخب


فهم و عمرو العلی او فی الوری ذمما

و اكرم الناس من عجم و من عرب...


به این كلمه از كتاب هزار و یك كلمه ما التفات بفرمایید: «كلمه- ای عزیز بسیاری از احوال و اقوال حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله منبعث از نبوت انبائی است نه نبوت تشریعی، قوله سبحانه: «و لقد كان لكم فی رسول الله اسوه حسنه» (احزاب 22) فافهم و تدبر.

شرح این فصل را به قصیده ای غراء حاوی 89 بیت در مدح حضرت عصمه الله الكبری فاطمه ی زهراء علیهاالسلام از دیوان جناب حكیم متكلم محقق مولی عبدالرزاق فیاض لاهیجی صاحب «شوراق الالهام فی شرح تجرید الكلم» و «گوهر مراد» و «سرمایه ایمان» و غیرها- رضوان الله علیه- متوفی سنه 1051 ه ق «غنا» خاتمه می دهیم (دیوان لاهیجی- ط 1 ص 379- به تصحیح و تحشیه آقای دكتر جلیل مسگر نژاد):


در مدح حضرت زهرا علیهاالسلام


چنان به صحن چمن شد نسیم روح افزا

كه دم ز معجز عیسی زند نسیم صبا


رطوبتیست چمن را چنان ز سبزه و گل

كه گر بیفشریش آب می چكد زهوا


ز بس هوا طرب انگیز شد به صحن چمن

ز ذوق غنچه نمی گنجد اندرون قبا


چنان كه نامیه را فیض عام شد شاید

كه آرزو به مطالب رسد به نشو و نما


به نشو سبزه نهان گر نمو كند شاید

كه بی میانجی امروز دی شود فردا


به سعی نشو و نما پر عجب مدان كه شود

نهال حسرت عاشق به میوه كام روا


ز فیض بخشی نشود و نما عجب نبود

رسد به بار اجابت اگر نهال دعا


چنین كه قامت خوبان نمو كند در حسن

بلند چون نشود نخل حسرت دلها


هوای قامت شمشاد قامتان دارد

نهال سرو كه در باغ می شود رعنا





نهال سرو چمن سر به امر می ساید

ز بس گرفته ز فیض بهار نشو و نما


شود در آب سخن سبز همچو نی در آب

چو سر كنم قلم از بهر وصف آب و هوا


ز بس كه عیش فزا گشته موجهای نسیم

كند به كشتی غم كار موجه ی دریا


صبا كند دهن غنچه پر زر از تحسین

چو كرد از پی وصف هوا نفس پیرا


به شاخ تا دم بادی وزیده گشته ز ذوق

به وصف آب و هوا برگ برگ نغمه سرا


چگونه مرغ نشیند خمش كه فیض نسیم

زبان سوسن خاموش را كند گویا


نچنان ز جلوه ی پرواز بلبل استد باز

كنون كه صورت دیبا پرد به بال صبا


توان ز فیض سبكر وحی نسیم چمن

پرید بی مدد بال و پر چو رنگ حنا


هوا ز بس كه رطوبت گرفته نیست عجب

كه كار آب كند با صحیفه موج هوا


چو موج بحر پر آبست موجه ی سوهان

ز بس كه آب گرفتند از هوا اشیا





ز فیض عام طراوت چنان تری شده عام

كه زهد خشك نماندست نیز در دریا


میان سبزه تواند نهان شدن آتش

ز اعتدال طبیعت چو باده در مینا


كنون كه سبزه برآمد ز سنگ هست امید

كه سبز در دل خوبان كنیم تخم وفا


بیا ببین كه در احیای مردگان نبات

نیابت دم عیسی كند نسیم صبا


عموم یافت ز بس اعتدال ممكن نیست

دم ریا شود ار معتدل دلی برپا


میان ابر سیه آفتاب پنهان است

ز بس كه راه نیابد به روی ارض ضیا


ره نزول كند گم ز تیرگی باران

از آن افروزد هر دم چراغ برق هوا


سپاه ابر به روی هواست چون ظلمات

درو نهان شده باران بسان آب بقا


ز بس كه متصل آید ز قطره رسم شود

هزار دایره بر سطح آب در یكجا


شدست قوس قزح چون كمان حلاجی

كه پنبه می زند از ابر می دهد به هوا





به باغ شاخ گل امروز نایب موسی است

كز آستین خود آرد برون ید بیضا


به وصف آب و هوا چون شوم صحیفه نگار

هزار غنچه معنی شود شكفته مرا


نگفته می ریزد حرف غنچه از قلمم

گه رقم زدنش چون كنم خیال صبا


رسیده تا به زبانم شكفته می گردد

به آب و تاب كنم چون حدیث غنچه ادا


به سینه غنچه ی پیكان شكفته جا گیرد

درین هوا چو خدنگی شود ز شست جدا


به دهر غنچه ی نشكفته غنچه ی دل ماست

وگرنه نامی ماندی ز غنچه چون عنقا


شهاب نیست به شب كز وفور فیض ریاض

ستاره از فلك آید برای كسب هوا


چنین كه روح فزا گشته است می دانی

هوا شمیم گرفته ز تربت زهرا


چه تربتی كه بود آبروی گوهر دین

چه تربتی كه بود نور چشم نور و ضیا


چه تربتی كه رسد گر غبار آن به فلك

هزار جان گرامی كند به نقد فدا





چه تربتی كه بود ننگش از گرانقدری

عبیر جیب و بغل گر نمایدش حورا


خجسته تربت پاكی كه گوهر عصمت

درو گرفته چو در در دل صدف ماوا


نهال گلشن عصمت گل حدیقه دین

سرور سینه بی كینه ی رسول خدا


گران بها صدف گوهر حسین و حسن

قیاس منتج قدر ائمه والا


نتیجه ای كه ز انتاج قدر او زادند

نتایج كرم و علم و فضل و جود و سخا


پی نتائج احدی عشر ز روی شرف

علی مقدمه كبریست و او (بود) صغرا


زهی جلالت قدری كه زاده ی نسبش

بزرگ ملت دینست بتابه روز جزا


سیادت از شرف اوست نور چشم نسب

شرافت از شرف اوست تاج عز و علا


ز بندگان وفایش چه ساره چه هاجر

ز دایگان سرایش چه مریم و حوا


فتان به خاك درش صد هزار حورا وش

دوان به گرد سرش صد هزار آسیه سا





كنیزی حرمش آرزوی بانوی مصر

گدایی درش امید پادشاه سبا


كه بود جز وی بنت الرسول و البضعه

كرا جز او لقب البتول و العذرا


هنوز طینت حوا نگشته بود خمیر

كه بود نامزدش گشته سرو (ر)ی نسا


بود رعایت عصمت به ذات پاكش ختم

چنانكه ختم نبوت به خواجه ی دو سرا


بخود سپهر چه مقدار از این بخود بالید

كه كرد از پی جاهش كمینه پرده سرا


و لیك غافل ازین در طریق عقل و قیاس

كه در حباب چه مقدار گنجد از دریا


مقرنس فلكش پایه ای ز قصر جلال

مسدس جهتش عرصه ای ز صحن سرا


فضای عالم قدرش اگر بپیمایند

مساحتش نكند و هم لامكان پیدا


عروس كنه جلالش نقاب نگشاید

مگر به حجله علم خدی بی همتا


به وهم عرصه ی قدرش نمی توان پیمود

محیط را نتوان كرد طی بزور شنا





كنند طول زمان حلقه حلقه گر چو كمند

به اوج قصر جلالش هنوز نیست رسا


محیط عرصه ی قدرش نمی تواند شد

زمان اگر سر خود را گره كند برپا


درین سخن سرمویی نه جای اغراقست

جردات برونند از دی و فردا


هم این زمان طویل و هم این مكان عریض

نظر به عالم قدس است ذره در صحرا


به چشم ظاهر یانش نمی توان دیدن

نگاه ظاهریان از كجا و او ز كجا


به چشم ظاهر اگر هم نظر كنی بینی

كه رفته قدرش از هرچه هست بر بالا


طهارت نسب او را سلامی از آدم

جلالت حسب او را پیامی از حوا


شرافتش به ازل بوده همعنان قدم

جلالتش به ابد رفت هم ركاب بقا


به شیر پرورشش دایگی نموده قدر

به حجر تربیتش مادری نموده قضا


اگر به حكم خود اینجاش غصب حق ظالم

كند، چه می كند آنجا كه حاكمست خدا





اگر چه ایذی او سهل داشت زین چه كند

كه كرده است خدا و رسول را ایذا


زرگوارانی كه وصف رتبه ی تو

به جبرئیل و خدا و پیمبر است سزا


مرا چه حد كه كنم وصف رتبه شانت

مرا چه حد كه شوم در خور تو مدح سرا


تویی كه مدح تو كرده خدای عزوجل

تویی كه وصف ترا كرده خواجه ی دو سرا


نقاب قدر تو بگشوده «بضعه منی»

علو شان تو بنموده «آذ من آذا»


چه حاجتست به تعریف رتبه ات ز بس است

علو شان ترا رتبه ائمه گوا


ز خدمت تو بود جبرئیل منت دار

به دایگی تو گرم شتاب لطف خدا


به چاكری درت آسمان مراد طلب

به خاك روبی تو آفتاب كامروا


فلك به راه وفاق تو می رود شب و روز

از آن پر آبله باشد همیشه اش كف پا


غبار درگهت آرایش نسیم بهار

ز گرد بارگهت آبروز باد صبا





به رتبه ی تو تواند فلك تشبه كرد

پرد به بال پر آفتاب اگر حربا


خدایگانا بسویم توجهی كه شود

ز پا فتادگیم دستگیر روز جزا


من و مناسبت خدمتت زهی امید

من و موافقت طاعتت خجسته رجا


مرا توقع لطفت بس است حسن عمل

مرا توجه فضلت بس است خیر جزا


ز من نه در خور شان تو مدحتی لایق

ز من نه در حق جاهت ستایشی بسزا


من و ستایش فضل تو دعویی است خلاف

من و سرودن مدحت مظنه ایست خطا


مرا ز دعوی مدحت نه غیر ازین مطلب

مرا ز لاف مدیحت نه هیچ كار الا


كه معترف به جلال توام زهی توفیق

كه معرفت به توام حاصلست شكر خدا


همیشه تا كه ز لطف و ز قهر در عالم

معز زند احبا، مذللند اعدا


عزیز لطف تو بادا چو دوستان فیاض

ذلیل قهر تو اعدا همیشه در همه جا