کد مطلب:300223 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:174

شرح


در این فصل از وحی و مراتب آن سخن به میان آورده ام تا اخبار جبرئیل به حضرت عصمه الله الكبری فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و محدثه بودن آن جناب دانسته شود. فص پنجاه و هفتم فصوص معلم ثانی فارابی در بیان حقیقت ملك و تمثل او برای انسان و وحی است؛ و ما را در كتاب «نصوص الحكم بر فصوص الحكم» كه شرح فصوص آن جناب است در شرح این فصل، تحقیقی تام در هر یك از سه موضوع یاد شده- اعنی حقیقت ملك، و تمثل او برای انسان، و وحی- است.

و نیز ما را رساله ای به نام- لوح و قلم- است كه در بیان حقیقت ملك، و تمثل او برای انسان، و در بیان وحی است. این رساله با نه رساله دیگر ما در یك مجموعه به نام «ده رساله فارسی» مكرر به طبع رسیده است.

و نیز در هفت نكته از كتاب ما به نام «هزار و یك نكته» از وحی بحث نموده ایم كه فهرست آن راهنما است.

و هم بند دهم «دفتر دل» از دیوان ما در بیان تمثل، بسیار شیرین و دلنشین است و در شرح این فصل رساله «فص حكمه عصمتیه فی كلمه فاطمیه» بسیار مطلوبست: «به بسم الله الرحمن الرحیم است/ تمثلها كه در قلب سلیم است.»

در این فصل پس از نقل برخی از آیات و روایات در بیان وحی، به مطلبی بسیار عظیم الشان در فهم حقیقت وحی و ادراك آن به نام «توحید صمدی» اشارتی نموده ایم.

در بیان آن گوییم: توحید باری تعالی به وجوهی گوناگون در صحف


ارباب معارف تقریر و تحریر شده است، به شرح جندی بر فص شیثی فصوص الحكم (ط 1- ص 260)، و به شرح قیصری بر همان فص (ط 1- چاپ سنگی- ص 120)، و به مصباح الانس ابن فناری (ط 1- رحلی- ص 195) رجوع شود: «العامه یرون التوحید و هو سته و ثلاثون مقاما كلیا نطق به القرآن فی مواضع فیها ذكر لا اله الا الله. و اما الخاصه فیرون الوحده و لیس فیها كثره الموحد و الموحد و التوحید الا عقلا. و اما خاصه الخاصه فیرون الوحده فی الكثره و لاغیریه بینهما. و خلاصه خاصه الخاصه یرون الكثره فی الوحده. و صفاء خلاصه خاصه الخاصه یجمعون بین الشهودین و هم فی هذا الشهود الجمعی علی طبقات: فكامل له الجمع، و اكمل منه شهودا ان یری الكثره فی الوحده عینها و یری الوحده فی الكثره عینها شهودا جمیعا احدیا و یشهدون ان العین الاحدیه جامعه بین الشهودین فی الشاهد و المشهود. و اكمل و اعلی ان یشهد العین الجامعه مطلقه عن الوحده و الكثره و الجمع بینهما و هولاء هم صفوه خلاصه خاصه الخاصه جعلنا الله و ایاك منهم انه علیم خبیر...»

این كمترین را رساله ای به تازی به نام «لقاء الله»، و رساله دیگر به نام «حول الرویه» است كه هر یك را در بیان توحید صمدی اهمیت بسزا است، و رساله حول الرویه به فارسی ترجمه شده است و هر یك مكرر به طبع رسیده است.

فص شصت و دوم فصوص فارابی در رویت باری تعالی است، و ما را در «نصوص الحكم بر فصوص الحكم» كه شرح فارسی بر آن است در رویت یاد شده مطالبی است، از آن جمله این كه: «چون تعلق نفس از بدن عنصری


گرفته شود، به حكم «لقد كنت فی غفله عن هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك الیوم حدید (ق 23) تیزبین گردد؛ بلكه این معنی برای كاملان در مراقبت و حضور، و مرزوقان به مقام شهود، در همین نشاه نیز دست دهد. و به تعبیر ثقه الاسلام كلینی- قدس سره- در كافی در بیان خطبه حضرت وصی امام امیرالمومنین علی علیه السلام در جوامع توحید (ج 1- معرب- ص 106)، «ان القلوب تعرفه بلا تصویر و لااحاطه» كه گاهی در اطوار سیر عرفانیشان وحدت بینند و گویند:


چون یك وجود هست و بود واجب و صمد

از ممكن این همه سخنان فسانه چیست


و گاهی كثرت بینند و گویند:


ای آسمان و ای زمین، ای آفتاب آتشین

ای ماه و ای استارگان، من كیستم من كیستم


و گاهی وحدت در كثرت بینند و گویند:


اسم فراوان و مسمی یكی است

آب یكی كوزه و جام و سبوست


و گاهی كثرت در وحدت بینند و گویند:


همه یار است و نیست غیر از یار

واحدی جلوه كرد و شد بسیار


این حالاتی است كه برای سالكین الی الله تعالی در اطوار سلوكشان پیش می آید، و در هر حال «هو هو و نحن نحن»، چنان كه از حضرت امام صادق علیه الصلوه و السلام روایت شده است كه انه قال: لنا حالات مع الله هو فیها نحن، و نحن فیها هو و مع ذلك هو هو و نحن نحن (كلمه


پنجاهم كلمات مكنونه فیض- طبع بمبئی ص 113)

و از این حال تعبیر به وقت می شود چنان كه از رسول الله صلی الله علیه و آله مروی است كه: «لی مع الله وقت لایسعنی فیه ملك مقرب و لانبی مرسل. نكره در سیاق نفی افاده عموم می دهد كه از آن استفاده می شود هیچ نبی مرسل در آنحال نمی گنجد و نیست حتی خود آن حضرت فافهم.

و امام صادق علیه السلام فرمود: «ان روح المومن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها» (كافی معرب- ج 2- ص 133)

و نیز آن امام صادق به حق ناطق فرمود: «یفصل نورنا من نور ربنا كشعاع الشمس من الشمس» (ریاض السیاحه شیروانی- ص 360- ط 1 رحلی- نقل از روضه الجنان).

و در توقیع مبارك ولی عصر- ارواحنا فداه- است كه: «لافرق بینك و بینهم الا انهم عبادك».

و از كلام امیر علیه السلام بكمیل است: «صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلی» (نهج البلاغه- رحلی طبع تبریز- ص 278).

و در مناجات شعبانیه آن جناب- اعنی حضرت وصی علیه السلام است كه: «الهی هب لی كمال الانقطاع الیك، و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیك حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسك.»

همانطور كه در حدیث مذكور است این گونه ادراك، حالی از حالات است و اینحال از حیطه قال خارج است.




هرچه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل گردم از آن


اكثری مردم باید این حال را در تحت توجه اهل حال بدست آورند تا به سر «لم اعبد ربا لم اره»، و امثال آن برسند كه این مقام غایت قصوای مسیر تكاملی نوع انسان و ثمره شجره وجود آنست.

این رویت از طریق استدلال فكری فقط حاصل نمی شود، این رویت همان لقاءالله است كه روزی اوحدی از مردم می شود، و اكثری در حجابند (كلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون) (مطففین: 15). در قصیده توحیدیه دیوانم گفتم: (ص 41)


عاشقی كار شیر مردانست

سخره كودكان معبر نیست


اوفتادن در آتش سوزان

جز كه در عهده سمندر نیست


این رویت، لقاء خاصی است كه رسول الله صلی الله علیه و آله در حدیث دجال فرمود: «ان احدكم لن یری ربه حتی یموت» (فص محمدی فصوص الحكم ابن عربی، شرح قیصری بر آن ص 483). این رویت اختصاص به این نشاه ندارد، وقف قومی خاص نیست. و به حكم وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره، برای یك سلسله از وجوه این رویت و تجلی كه عبارت اخرای لقاءالله است، در قیامت كه كشف غطاء از بصر می شود، به كمالش می رسد؛ و برای بعضی از آحاد به حكم «لو كشف الغطاء لما ازددت یقینا» تفاوتی پیش نمی آید.

رویت بصری را از رویت و تجلی قلبی تمیز باید داد. وجود غیر متناهی را عقول نتواند احاطه كند (و لایحیطون به ی علما) تا چه رسد به ابصار. رویت را در مادی و مجرد بكار میبرند، و در ذات وصفت استعمال


می كنند. صدوق در كتاب توحید با سنادش از محمدبن فضیل روایت كرده است كه قال سالت اباالحسن علیه السلام هل رای رسول الله صلی الله علیه و آله ربه عز و جل؟ فقال: نعم بقلبه رآه، اما سمعت الله عز و جل یقول: (ما كذب الفواد ما رای) لم یره بالبصر و لكن رآه بالفواد.

بتعبیر میبدی در فواتح (ط 1- ص 16): «تو هم نكنی كه این مراتب علیه و این مناسب سنیه وقف قومی است كه در ازمنه ما ضیه بوده اند.


فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دگران هم بكنند آن چه مسیحا می كرد.


دل مانند چشمه ای است و سرچشمه عالم ملكوت است تو راه آب از درون چشمه انباشته و راهی چند از بیرون گشاده و آبهای تیره می آید و در چشمه فاسد می شود، اگر این راهها بخلوت و عزلت مسدود سازی و آب فاسد بنفی خواطر بیرون كنی و راه بریاضت بگشایی دل تو مجمع و منبع آب حیات شود و از نفس تو دلهای مرده زنده گردد و به زبان حال گویی:


دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

وندران ظلمت شب آب حیاتم دادند


بیخود از شعشعه پرتو ذاتم كردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند.


این كمترین حسن حسن زاده آملی گوید: این نحوه ادراك یاد شده برگشت به مقدار سعه وجودی هركس و بفراخور استعداد عین اوست كه در حقیقت عین نور علم ابداعی اوست چه این كه وجود و علم دوشادوش


یكدیگرند، و عین نفس و ذات وی آنچه را یافته بحكم اتحاد عاقل بمعقول با وی متحد گردد؛ و چون «عنت الوجوه للحی القیوم» لذا- ارتباطی بی تكلیف بی قیاس/ هست رب الناس را با جان ناس- كه همه روابط محض و شئون ذاتند، و امكان آنها فقر نوری است، و به تعبیر صدر المتالهین رضوان الله علیه در اسفار (ج 2- ص 373 بتصحیح و تعلیق نگارنده): «انما هو محض الوجود العینی و صرف النور و التحصل الخارجی لایمكن للعقل ملاخطته الا بحسب ما یقع علیه من اشعه فیضه».

بدین ارتباط و اتحاد در فاتح پنجم مفاتیح الغیب نیز اشارت كرده است كه گفت: «ان معرفه الشی ء من حیث هی معرفته لیست شیئا غیره».

و به همین معنی فارابی در فص بیست چهارم فصوص گفته ست: «كل مدرك متشبه من جهه بما یدركه تشبه التقبل و الاتصال». (ص 122 نصوص الحكم بر فصوص الحكم).

و شیخ رئیس در فصل 27 نمط چهارم اشارات درباره اول تعالی فرموده است: و لااشاره الیه الا بصریح العرفان العقلی. و نیز در فصل نهم نمط هشتم آن فرموده است: «كمال الجوهر العاقل ان تتمثل فیه جلیه الحق الاول قدر ما یمكنه ان ینال منه ببهائه الذی یخصه، ثم یتمثل فیه الوجود كله علی ما هو علیه مجردا عن الشوب مبتدءا فیه بعد الحق الاول بالجواهر العقلیه العالیه ثم الروحانیه السماویه و الاجرام السماویه ثم ما بعد ذلك تمثلا لایمایزا لذات فهذا هو الكمال الذی یصیربه الجوهر العقلی بالفعل».

این كلام شیخ بسیار بلند است به خصوص كه فرموده است: «تمثلا


لایمایزالذات» كه مشابه قول به اتحاد عاقل به معقول و به عقل بسیط است، و لازمه این تعبیر همین اتحاد است چنان كه در دیگر كتب و رسائل نگارنده مبرهن و مدون است، و اگر بجای تمثل لفظ دیگر چون تحقق و نحو آن می آورد بهتر بود، ولی مقصود از تمثل همان معنی تحقق است.

نفس ناطقه انسانی ظرف انوار علوم و محل حقائق و معارف است، و چنین ظرفی ورای ماده و مادیات است، و از سنخ عالم ملكوت و در زمره مجردات است، و اكنون دانستی كه نفس به سرچشمه ای متصل است كه منبع و خزینه همه علوم است «و ان من شی ء الا عندنا خزائنه» و آب حیات كه علم است از آنجا فائض می شود. این منبع علوم عالم قدس است كه ملك آن قدوس است (الملك القدوس العزیز الحكیم) این آب حیات از آن منبع قدس فرومی ریزد و محل قدس می خواهد و آن قلب سلیم است كه حامل بار امانت الهی یعنی نور علم است.

باران از آسمان دنیا فرومی آید و طهور است یعنی پاك و پاك كننده است. و از رسول الله صلی الله علیه و آله روایت شده است كه آب باران پیش ازآن كه به زمین برسد دواء است.

و از امیرالمومنین علیه السلام روایت است كه: آب باران قریب العهد به عرش است، و در ابتدای ریزش باران در باران می ایستاد كه سر و روی ایشان تر می شد.

این باران طاهر طهور و دواء و شفاء چون بزمین خاكی رسید تیره می گردد، و به پلید رسد می گردد؛ و رودها به فراخور گنجایش


خودشان آب می گیرند (انزل من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها) (رعد: 17)؛ و رستنیها از وی می رویند (و هو الذی انزل من السماء ماء فاخرجنا به نبات كل شی ء) (انعام: 99)؛ و زمین مرده بدان زنده و سرسبز و خرم می شود (و الله انزل من السماء ماء فاحیا به الارض بعد موتها) (نحل: 65)، (الم تر ان الله انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضره) (حج: 63)، همچنین است آب حیات علم كه از آسمان عالم آخرت فرومی ریزد (و ان الدار الاخره لهی الحیوان) (عنكبوت: 64) با محل آن كه نفوس بشری است.

از توحید صمدی سخن به میان آورده ایم و اشارتی به معنی حقیقی آن نموده ایم كه حق تعالی صمد است (قل هو الله احد- الله الصمد)؛ و وجودی كه صمد حقیقی است اگر وجود ذره ای را جدا و مستقل از آن فرض كنی، هم شرك لازم آید، و هم وحدت حقه حقیقیه آن وجود صمد حقیقی را وحدت عددی انگاشته ای، و هم آن ذره ممكن مفروض افراز شده را از سمت امكانی بدر برده ای و واجبش پنداشته ای.

به تعبیر شریف و لطیف یكی از مشایخم- رضوان الله تعالی علیه- «یكی بود و یكی نبود؛ یعنی یكی بود كه واحد به وحدت صمدی بود، و یكی نبود یعنی واحد به وحدت عددی نبود».

و این متمسك بذیل ولایت اهل عصمت را و جیزه ای در حد یك سطر، در تفسیر سوره مباركه توحید قرآنست كه آن را یك كلمه از كتاب «هزار و یك كلمه» قرار داده است و صورت آن این است: «این كلمه تفسیر سوره مباركه اخلاص است و آن این كه: با دقت تمام در كلمه فوق التهام «هو» كه سوره ی توحید قرآن كریم، دانسته می شود كه این «هو» هویت مطلقه است،


و همه كلمات و جمله های بعد آن، وصف و بیان همان هو مطلق اند، فتدبر ترشد ان شاءالله الوهاب.

حالا كه به معنی توحید صمدی آگاهی یافته ای و آشنا شده ای، و امید است كه به حقیقت آن پی برده باشی و خودت را شناخته باشی كه جدولی از بحر این وجود صمدی هستی، به سر معنی مراتب وحی و اسامی گوناگون آن به اقتضای همان مراتب پی برده باشی، مقصود این است كه وجود صمدی- جلت عظمته- یكپارچه حیات و علم و قدرت و اراده و سمع و بصر و سایر اسماء و صفات علیا است. و چون به مقام شامخ معنی توحید صمدی آگاهی یافته ای با دل و دیده حق بینت می یابی و می بینی كه در نظام هستی خدا است كه دارد خدایی می كند «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن»


دیده ای خواهم سبب سوراخ كن

تا حجب را بر كند از بیخ و بن


ولكن باید ایجاد را از اسناد تمیز دهی، و در «بحول الله و قوته اقوم و اقعد» درست تدبر فرمایی كه اسناد قیام و قعود به شخص نمازگذار مختار است، ولكن بحول و قوه حق تعالی است «قل كل من عندالله»، «و ما تشاءون الا ان یشاء الله»؛ همان گونه كه حضرت عالی با همه كثرات اعضا و جوارح و قوی یك شخصی، كه «ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه»، و همه افعالت به حسب ایجاد به امر و فرمان جان مختار تو است اگرچه به اعضاء و جوارح و قوای تو اسناد داده می شود «من عرف نفسه فقد عرف ربه» فافهم و تدبر. و محض آگاهی عرض می شود كه رساله فارسی ما رابه نام «خیر الاثر در رد جبر و قدر» كه مكرر به طبع رسیده


است، در بیان و تبین مسائل مربوطه به این موضوع مورد بحث و رد ایرادات وارده بر آن اهمیتی بسزا است.

با در نظر گرفتن آنچه كه در توحید صمدی بعرض رسانده ایم به مراتب وحی الهی به حسب قرب و بعد موجودات، و سعه وضیق وجودی آنها، و اختلاف امزجه و استعدادات، و آگاهی می یابی، به عنوان مزید استبصار گوییم:

خداوند سبحان فرمود: (و اوحی ربك الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا...) (نحل: 68)، آیا به همین یك حیوان بنان زنبور عسل وحی شده است كه آن چنان شیره گلها و گیاههای شیرین را بمكد و خانه ها مسدس چنانی درست كند و در آنها انگبین تعبیه كند، یا هر حیوانی از بری و بحری مطلقا به كارشان هدایت شده اند كه خانه و لانه می سازند و غذا تحصیل می كنند و دفع دشمن می نمایند و و و؟؛ كه اگر انسانی بخواهد در كار یكی از آنها دقت كند و از زندگیش آگاهی یابد، باید روزگاری را سپری كند. این كتاب حیوان ارسطو، و حیوان شفاء شیخ رئیس و كتاب حیوان جاحظ، و كتاب حیوان دمیری، و كتاب حیوان سبزواری، و LA VIE DES ANIMAUX PAR LEON BERTIN هر یك در این امر شاهد صادق اند.

در این موضوع به نكته 755 كتاب ما «هزار و یك نكته» رجوع بفرمایید كه نكاتی شیرین و دلنشین و شنیدنی و خواندی درباره بعضی از ماهیها و تننده ها نقل كرده ایم كه سرتاسر حیرت است اگر چه زندگی هر حیوانی از بزرگ و كوچك مطلقا حیرت اندر حیرت است. و از همه


شگفت تر جنابعالی انسانی كه یك قطره نطفه، موجودی شده كه بر همه مسلط است، و این همه اختراعات بری و بحری و فضایی گوناگون روز بروز از او بروز می كند و و و، و به توان هزاران و، كه اندكی از بسیار را در رساله «من كیستم» تحریر كرده ام.

از عالم حیوانات بگذریم، مگر به نباتات وحی نمی شود؟ این قرآن كریم است كه فرمود: (قال ربنا الذی اعطی كل شی ء خلقه ثم هدی) (طه: 50). برویم به حضور مبارك درخت هلو، از او بپرسیم چگونه این میوه از تو روییده است؟ و این صندوقچه چوبین بدین شكل و قشنگی و سفت و سختی را چگونه ساختی و در میان میوه ات پنهان كرده ای كه روی این صندوق بدین زبری و تویش بدان نرمی و شكل خاص كه نطفه ات را برای بقای نسلت در آن، جای داده ای؟!

برویم به حضور انور درخت انار، از او بپرسیم چگونه این دانه های انار را بدین رنگ یاقوتی و زمردین و شكل مخروطی ساخته ای و بر روی قلعه های پیه مخصوص بدان هیئت چیده ای و تنظیم كرده ای، و چنان پرده های لطیف و ظریف كه از هر پرده ابریشمی لطیف تر است در میان آنها آویختی تا بهم نمالند و تباه نشوند؟!

برویم به محضر شریف مادران خوشه های تمشت و توت و انگور و خرما و موز، از آنان سوال كنیم كه چگونه این خوشه ها را به بار آورده اند و بدین صورت زیبا ساخته اند كه هر یك موجب حیرت اندر حیرت است.

آن بزرگوارن در جواب ما می گویند: شما از مادرتان بپرسید چگونه قطره نطفه ای را در زهدانش بدین شكل وصورت حیرت اندر حیرت، و باز


هم حیرت اندر حیرت، و باز هم حیرت اندر حیرت، تصویر كرده است؟!

از مادر می پرسیم، در جواب می گوید: انسان را غریزه ای هست كه تشنه می شود و می گوید آب می خواهم، و گرسنه می شود و می گوید نان می خواهم، و در زمانی جفت می خواهد، اما آب و نان چگونه اندام و اعضاء و جوارح بدین اشكال و صور گوناگون بوالعجب می شوند نمی دانم، ونطفه چگونه بدین صورت دلربا درمی آید نمی دانم، بلكه (هو الذی یصوركم فی الارحام كیف یشاء)- یعنی رحم مادر كارخانه صنع آدمسازی خدای سبحان است-؛ آن میوه درخت انار و هلو و دیگران مانند این میوه وجود پدر و مادر است و خدا است كه دارد خدایی می كند، همینگونه با هر كلمه وجودی گفتگو داشته باشی به توحید صمدی منتهی می شود كه خداست دارد خدایی می كند.

(فلینظر الانسن مم خلق- خلق من ماء دافق- یخرج من بین الصلب و الترائب) (الطارق: 27- 29)، (هو الذی یصوركم فی الارحام كیف یشاء) (آل عمران: 7).

(افلا ینظرون الی الابل كیف خلقت) (غاشیه: 17)

(سبحن الذی خلق الازواج كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لایعلمون) (یس: 36)

عبدالله دیصانی به حضور امام صادق علیه السلام تشرف حاصل كرد و به امام عرض كرد دلنی علی معبودك، امام بدو فرمود: اجلس، فاذا غلام له صغیر فی كفه بیضه یلعب بها فقال ابوعبدالله علیه السلام: یا غلام ناولنی البیضه، فناوله ایاها، فقال ابوعبدالله علیه السلام: یا دیصانی هذا حصن مكنون له جلد غلیظ و


تحت الجلد الغلیظ جلد رقیق و تحت الجلد الرقیق ذهبه مائعه و فضه ذائبه فلا الذهبه المائعه تختلط بالفضه الذائبه، و لاالفضه الذائبه تختلط بالذهبه المائعه فهی علی حالها لم یخرج منها خارج مصلح فیخبر عن صلاحها، و لادخل فیها مفسد فیخبر عن فسادها، لایدری ا للذكر خلقت ام للانثی؟ تنفلق عن مثل الوان الطواویس، اتری لها مدبرا...» (وافی فیض- ط 1، رحلی- ج 1- ص 72).


این همه نفش عجب بر در و دیوار وجود

هر كه فكرت كند نقش بود بر دیوان


اكنون به همین اندازه اشارت در شرح این فصل كفایت است، جنابعالی انسان، كه بزرگترین جدول از بحر وجود صمدی هستی، این جدول را درست لای روبی كن، و حضور و مراقبت و محاسبت را تسدید و تشدید كن، گر كام تو بر نیامد آنگه گله كن.

حالا در وحی خداوند سبحان به رحم در روایت امام باقر علیه السلام بیندیش، و همچنین در وحی خاص به انسان والا گهر كه در جائی به اسم خوابهای شیرین و دلنشین است مانند «التوحید ان تنسی غیر الله» و «معرفه الحكمه متن المعارف» و «یا حسن خذ الكتاب بقوه» كه هر یك در عالم رویا به این متمسك بذیل ولایت القا شده است. بفرموده جناب حكیم ابوالقاسم فردوسی رحمه الله علیه:


مگر خواب را بیهوده نشمری

یكی بهره دانش ز پیغمبری


نكته دهم كتاب ما «هزار و یك نكته» حائز مطالب و نكاتی شنیدنی و خواندنی در موضوع خواب است؛ و در جائی، مثلا در علماء به اسم تعلیم


است، و در اولیاء به اسم الهام، و در انبیاء به اسم وحی و ایحاء است و وحی خاص به انسان را نیز مراتب بسیار است. و باز به لحاظ و عنایات دیگر در نفوس مستعده ای به نام مكاشفه است و مكاشفه را نیز مراتب بسیار است؛ چنان كه در نفوس ریاضت علمی كشیده به نام حدس است و حدس نیز به مراتب و درجات گوناگون است؛ و در جائی به نام القاء صور علمیه پس از ترتیب مقدمات فكری است كه این مقدمات معدات برای القاء صور علمیه از عالم قدس حكیم اند.

و باز وحی به انسان والا گهر پاك سرشت به نام انسان محدث تعبیر می شود، مانند حدیث علل الشرایع كه «سمیت فاطمه محدثه لان الملائكه كان تهبط من السماء فتنادیها...».

باب 54 اصول كافی (كتاب الحجه ص 212- بتصحیح و تعریب این كمترین حسن حسن زاده آملی): «باب ان الائمه علیهم السلام محدثون مفهمون» اقرا فارقه. سعی كن كه انسان قرآنی باشی آنگاه می یابی كه خداوند سبحان فتاح قلوب و مناح غیوب است، الحمدلله بل اكثرهم لایعلمون.

این گونه واردات را كه بر نفوس مستعده القاء می شود به عبارت دیگر نیز تعبیر می كنند، گاهی به لفظ كشف، چنان كه در صحف/ عارفان بالله از قرآن كریم تعبیر به كشف تام محمدی، و نیز تعبیر به كشف اتم محمدی صلی الله علیه و آله می شود، و در فصول پیشین گفته آمد؛ و نیز گاهی به «القاءات سبوحی» تعبیر می نمایند، و گاهی از آن به «واردات قلبیه»؛ و گاهی به تجلی، و گاهی به خلسه، و مشابه این اسماء كه در آیات و روایات نیز به برخی از آنها نام برده شده است.


بند نوزدهم «دفتر دل» (كلیات دیوان این مستمك بذیل ولایت ص 377) در حدود هشتاد بیت در بیان تجلی و اقسام آن گفته آمد كه بسیار مطلوب است ولكن به نقل این چند بیت اكتفاء می كنیم:


به بسم الله الرحمن الرحیم است

تجلی ها چو صرصر تا نسیم است


تجلی گاه مانند نسیم است

كه زو نه جسم و جان را لرز و بیم است


نسیمی كان وزد بر غنچه گل

شكوفایش نماید بهر بلبل


بسالك می فزاید انبساطش

كه دنیا را كند سم الخیاطش


دو عالم را كند یكجا فراموش

بگیرد شاهد خود را در آغوش


سفر بنماید از هر چه نمود است

بسوی آن كه او عین وجود است


مر او را زمزمه است و سوز و آه است

چه آهی خود نسیم صبحگاه است


در اول ذكر آرد انس با یار

در آخر ذكر از انس است و دیدار





چنان كه مرغ تا بیند چمن را

نیارد بستنش آنگه دهن را


شود مرغ حق آن فرزانه سالك

كه با ذكر حق است اندر مسالك


تجلیات اسماء و صفاتی

كشاند تا تجلیات ذاتی


تجلیات اسماء و صفاتی

خفیف است و تجلیات ذاتی


نماید سینه ات را جرحه جرحه

چو همام شریحت شرحه شرحه


تجلی گاه همچون باد صرصر

فرود آید بدل الله اكبر


بسان گرد باد و برگ كاهی

نماید با توار خواهی نخواهی


ز جایت خیزی و افتی و خیزی

همی افتادن و خیزان اشك ریزی


چو با مرآت صافی چشمه هور

مقابل شد بتابد اندر او نور


ز نور خور چنان آیدش باور

كه می گوید منم خورشید خاور





انا الشمسی كه او گوید در آنحال

انا الطمس ست زان فرخنده اقبال


خزف چون بی بها و بی تمیز است

با آیینه همیشه در ستیز است


حدیث چشم با كوران چه گویی

خدا را از خدا دوران چه جویی


بده آیینه دل را جلایی

كه تا بینی جمال كبریایی


بدان حدی كه آیینه است روشن

نماید روی خود را مثل گلشن


چه گلشن صد هزاران گلشن ایدوست

بسان سایه ای از گلشن اوست


ترا در وسع استعداد مرآت

ظهور ذات می باشد ز آیات


شرح این فصل را نیز به قصیده ای غراء از كتاب نفیس «نامه فرهنگیان» تالیف منیف جناب محمد علی مصباحی نائینی متخلص ب عبرت (ص 151)، در ولادت و مدح عصمه الله الكبری حضرت فاطمه ی زهراء علیهاالسلام سروده میرزا غلامحسین خان ادیب كرمانی- رحمه الله علیه- كه در شعر و شاعری از نوابغ روزگار بوده است، خاتمه می دهیم:




بشری و غصن ریاضنا خضراء

غنت بالحان الهنا و رقاء


و خدیجه الكبری لها مولوده

دعیت بفاطمه هی الزهراء


هی بنت خیرالخلق و هو محمد

سادت به الاباء و الابناء


مولوده نال العلی آبائها

ابنائها لفواضل آباء


هی دره فاقت زواهر انجم

هی كوكب تجلی بها الظلماء


ولدت و لم تولد لدهر مثلها

للدهر فی تولدیها ابطاء


رضعت بالبان الهدایه و التقی

و لتلك من ثدی التقاه غذاء


فطمت و من نار تذیب جلامدا

فطمت موالی لامها الخصماء


هی عصمه الله المهیمن كاد ان

تخفی حیاء و الحیاء رداء


برزت بمثل الشمس كانت لاتری

حجبت و عنصر ذاتها استحیاء


بزغت و هذا الیوم یوم مشمس

طلعت و هذی لیله قمراء





هی عصمه هی عفه هی نعمه

زالت بها عن كلنا الضراء


فتدفقت منها جداول رحمه

كانت تروینا فزال ظلماء


الایه الكبری بها آیاتنا

و النعمه العظمی بها النعماء


و رجالنا حجاب كعبه مجدها

و نسائنا ارض و تلك سماء


لو نالت النسوان عشر خصالها

فاقت علی فرق الرجال نساء


وجد الانام و انت یا ذات العلی

فی لفظ كن معنی و هم اسماء


و من الاعادی فیك فوق مدائح

و الفضل ما شهدت به الاعداء


فاذا مدحت بمدحه ازلیه

فتقاصرت فی مدحك الشعراء


ما غیر حبك شرعه لنجاحنا

فزنا و انت المله البیضاء


للفاطمین استقرت ارضنا

و لهم تقام الدوله الغراء


و لزوجك الاعلی علی ذی العلا

مجد اشم و رتبه شماء





اتقاهم مجدا و اعلاهم یدا

اوفاهم وعدا و فیه وفاء


ازكاهم نفسا و اسخاهم ندی

اعطاهم جودا و منه رجاء


هو سلم منه المعارج ترتجی

هو عیلم و به یموج الماء


هو فی السماء دوحه مخضره

هو فی النقاوه روضه غناء


بظهوره و خفائه هو ذوالعلی

و الشمس فی كل الاوان سواء


ان الاعاظم كالاصاغر دونه

ولدی علاوه تصاغر العظماء


نلنا الشرافه فی مدیحتها فكم

وضعت رقابا عندها الشرفاء


میلادها عید لشیعتها فكم

من مادح فد مسه السراء


لمنیر سلطنه یطول بقاوها

فی الیوم كان ضیافه و عطاء


ان النساء اضفن عند حضورها

تعطی و فیها تاهت الكرماء


بسطت موائد للنساء مضیفه

و لكلها البیضاء و الصفراء





فلها كمریم كان كل موائد

و من العطاء لها ید بیضاء


یا رب ارجو منك كل سلامه (جلاله، خ ل)

فی ولد من دامت لها العلیاء


بیان: آن كه مرحوم ادیب كرمانی درقریب به آخر قصیده گفته است: «لمنیر السلطنه یطول بقاوها...»، در همان كتاب «نامه فرهنگیان» آمده است: «منیر السلطنه لقب مادر حضرت والا كامران میرزای نائب السلطنه وزیر جنگ ایران فرزند ناصرالدین شاه است. این خانم محترمه از بانوان بزرگ بود، در روز ولادت فاطمه ی زهراء- علیهاالسلام- زنان وزراء و امراء و شاهزادگان، و مخصوصا بنات فاطمی و سادات را دعوت به ناهار می كرد، و پس از صرف چای و شربت و شیرینی و ناهار مدیحه سرایان چكامه ها می خواندند؛ و به هر یك از دعوت شده گان بفراخور حال صلت می داد، و بنات فاطمی را كه دعوت بدان جشن كرده بود به هر یك از زر و سیم بی بهره نمی گذاشت و خیلی بزرگواری می كرد؛ از دو هزار تومان بیشتر در آن روز صرف ناهار و شربت و شیرینی و چاه و غلیان و انعامات می شد؛ خداوند رحمتش كند...».