کد مطلب:314222 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:321

تقریظ
تقریظ جناب مستطاب، عمدة الأخیار، فاضل فرزانه، عاشق و دلباخته ی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، آقای دكتر غلامرضا باهر (دام عزه العالی) بر جلد سوم كتاب چهره ی درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام، امید آن داریم كه مورد توجه و قبول آن شاهین شكسته بال علقمه قرار گیرد

بسم الله الرحمن الرحیم

و چه سخت است قلم به دست گرفتن و تقریظ نوشتن برای كتابی كه كرامات مرد ایثار سراسر آفاق را به تصویر كشیده است. آن هم كراماتی كه در تصور نمی گنجد و زبان از بیان و عقل از گمان قاصر است.



یا كاشف الكرب عن وجه الحسین علیه السلام

اكشف كربنا بحق اخیك الحسین علیه السلام



عباس جان تو را می گویم و روی سخنم با توست كه زیباترین نقش فداكاری و وفاداری را بر صفحه ی زمانه صورتگری كردی و آنگاه كه احساس كردی باید برخیزی برخاستی و كلمه ی «ایثار» را رقم زدی، آفرین بر تو و حلالت باد شیری را كه از پستان ام البنین علیهاالسلام نوش جان كردی و مبارك باد بر تو كلمه ی «یا بنی» كه حضرت صدیقه ی طاهره فاطمه ی زهرا علیهاالسلام تو را به آن خطاب كرد! ای فرزند من! و ای برادر حسین!

بیابانی هول انگیز و صحرایی هراسناك در پیش روی كاروان است كه باید بدانجا وارد شوند و به مهمانی خون و شمشیر بروند. كاروان سالار می رود تا به عهد خود وفا كند، زیرا اوست كه «مرد وفا» نام گرفته است.

سپهدار قافله، علمی بر دوش دارد و پیشاپیش قافله در حركت است، آن هم با عزمی راسخ و اراده ای استوار، كه یعنی تا من هستم قافله از خطر راهزنان و كج اندیشان در امان است.



[ صفحه 9]



می رود، می كوشد، می خروشد. گاهی در سكوت محض و دست رد زدن به سینه ی بند و بست كنان به سر می برد، و زمانی بانگ برمی دارد كه من فرزند علی بن ابی طالب علیهماالسلام هستم و اهل سازش و بند و بست نیستم و تا هستم دست از یاری حسین علیه السلام بر نمی دارم و بالأخره:

قاطعان طریق كه همیشه در كمین گه عمرند [1] راه بر قافله تنگ می گیرند و آب، این مایه ی حیات بخش را بر روی آنان می بندند كه یعنی ما قلدر زمان هستیم و همیشه خواهیم بود، همان گونه كه قابیلیان همیشه و در هر زمان حضور دارند و هابیل ها را بیرحمانه سر به نیست می كنند.

علمدار می رود تا از سرچشمه ی جوشان علقمه و نهر خروشان فرات آب بیاورد تا تشنگی كشنده و عطش دردآور جانسوز كاروانیان را فرو نشاند.

آه آتشناك تشنگی از سینه اش زبانه می كشد و داغ سوزان عطش بر لبان خشك و ترك خورده اش كبره انداخته، صورتی گلگون و سیمایی پرخون و برافروخته دارد.

مشك را پر می كند، ترسان و لرزان و در اندیشه ی چگونه بردن آن به خیام حرم.

مشتی از آب برمی گیرد تا لبان خشك را مرطوب سازد و عمل به وظیفه برایش میسور گردد.

از لبان خشك حسین و اهل بیت علیهم السلام تصویری در مغزش نقش می بندد و آب را نقش بر آب می كند و «ایثار» را معنی و مفهوم می بخشد، اگر این كار عباس نبود چه تصویری برای ایثار در مغز شما نقش می بست؟

مشك بر دوش، عطش بر لب، ذكر بر دل، توكل در سر، شادان و شادی كنان به طرف خیمه های قافله می تازد، ولی افسوس كه:

امانش نمی دهند و بندبندش را از هم می گسلند و او حسین را فریاد می كند كه یا اخا ادرك اخاك.

و حالا من می خواهم چنین مردی را با هزاران خصلت حمیده ی دیگر به زیور



[ صفحه 10]



تحسین و تمجید و تكریم و تعظیم بر صفحه ی كاغذ نقاشی كنم، آن هم با قلمی شكسته و دلی از دست رفته.

او را نیازی به چنین زخرف نیست، كسی كه زهرایش علیهاالسلام «یا بنی» صدا می كند، یعنی بالاترین منصب جهان آفرینش، فرزند زهرا! برادر حسین! یعنی همه ی عالم.



آفرین بر تو، چون تو را زهرا

«یا بنی» كند صدا عباس



و با دستانی قلم شده و پاهایی دور از كالبد افتاده در كنار علقمه با صورت بر روی زمین افتاده و در انتظار فرا رسیدن قافله سالار تا برای آخرین بار با او وداع كند و به او بگوید:

«و أن لیس للانسان الا ما سعی» [2] .

«و اینكه برای آدمی جز آنچه به سعی و عمل خود انجام داده نخواهند بود».

و این بود آنچه در توان داشتم!

قافله سالار همان مرد وفا، خود را بر بالین برادر می رساند و با كالبد درهم شكسته و قطعه قطعه شده ی برادرش روبرو می بیند و بانگ الآن انكسر ظهری و قلت حیلتی سر می دهد و پس از هزار و چهار صد سال كمی كم و بیش دوست دیرین و یار شیرین كلام من: «حضرت حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای حاج شیخ علی ربانی خلخالی» كه فاضلی توانا و اندیشمندی دردمند، و عاشقی وارسته، و قلم به دستی نه به مزد، صحنه هایی از این ایثار را به تصویر كشیده است و كراماتی را كه اجری كوچك از باب الحوائجی اوست به زیور چاپ آراسته است.

و من، این من كوچك كه خود را خاك كف پای اهل بیت علیهم السلام هم نمی دانم و با بضاعتی مزجاة جسارت به خرج داده بر این والا كتاب تقریظ نوشته ام.

عباس جان! مرا ببخش و به حق مادرت ام البنین علیهاالسلام كه روزی غریبانه فرمود:



[ صفحه 11]



مرا ام البنین دیگر نخوانید

بدین نامم دگر هرگز ندانید



دستم را در این دنیا بگیر تا از كمند راهزنان عقل و دین در امان باشم و در آن دنیا همراهم باش تا در صراط نلغزم.

غلامرضا باهر

چاكر آستان شما



تیری به مشكش آمد و آبش به خاك ریخت

تنها نریخت آب كه خونش بریخت هم



عباس آمد و به كف از آه خود علم

چون قرص آفتاب كه تابد به صبحدم



گفتا كنون نه جای علمداری من است

این آه كودكان تو و این ناله ی حرم



اذن جهاد دشمن از آن شه گرفت و داد

بر پای شاه بوسه و بر دست شد علم



با نوك نیزه خصم به هم كوفت تا شكافت

قلب سپاه و پس به سر آب زد قدم



پر كرد مشك و خواست لب خشك تر كند

یاد آمدش زتشنگی سید امم



آن آب را نخورد و روان شد به خیمه گاه

كابی دهد به تشنه لبان دیار غم



دورش سپاه چون گهری بود آبدار

همچون نگین احاطه نمودند لاجرم



خستند هر دو دست وی از خنجر جفا

بستند هر دو چشم وی از ناوك ستم



تیری به مشكش آمد و آبش به خاك ریخت

تنها نریخت آب كه خونش بریخت هم



شد مشك او ز آب تهی قالبش ز خون

نخلش ز پا درآمد و سروش خمید هم



آمد حسین و دید به آن حالت تباه

فریاد بركشید كه پشتم شكست آه



دكتر غلامرضا باهر

سرپرست گروه پزشكی مركز تحقیقات طب اسلامی امام صادق علیه السلام

عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشكی



[ صفحه 12]




[1]



به خلوتي برو و فرصت شمر غنيمت وقت

كه در كمين گه عمرند قاطعان طريق



(حافظ).

[2] سوره ي نجم، آيه ي 39.