کد مطلب:314967 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:198

شربت
در مدرسه باقریه (درب كوشك) اصفهان بودم كه با شیخ پیرمردی از اهل خوزستان آشنا شدم به او گفتم: از كراماتی كه از آقا حضرت ابوالفضل (علیه السلام) با چشم خود دیده اید برایم نقل كنید. گفت: من وقتی كه جوان بودم هر چه درس می خواندم توی مغزم فرو نمی رفت تا این كه یك روز خواندم كه، طلبه ای كه هر چه درس می خواند نمی فهمید و درس نخوانده می خواست عالم شود، متوسل به حضرت ابوالفضل (علیه السلام) می شود تا این كه یك شب خواب می بیند حضرت چوب در دست درد و او را می خواهد بزند، حضرت به او فرمود: باید بروی درس بخوانی، از خواب بیدار می شود دنبال درس را می گیرد و درس می خواند و عالم می شود.

تا این داستان را دیدم دلم شكست و گریه زیادی كردم و بعد خوابم برد. در عالم خواب دیدم آقا حضرت ابوالفضل (علیه السلام) مقداری شربت به من عنایت فرمود. وقتی كه از خواب بیدار شدم و رفتم سر كتاب، دید همه چیز را متوجه می شوم. هنگامی كه سر درس رفتم از استادم اشكال می گرفتم.

یك روز از بس از استادم اشكال گرفتم از دستم خسته شد، بعد از درس در گوشم گفت: «آنچه حضرت ابوالفضل (علیه السلام) به تو داده به من هم عنایت



[ صفحه 533]



كرده این قدر سر درس اشكال تراشی نكن. [1] .


[1] كرامات العباسيه ص 41.