کد مطلب:321223 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:256

جواب
جواب عرض كردم گول ادعای اعجاز او را نخورید كه اینها منكر همه ی اینها هستند مگر آیات كتاب را كه به خیال خود اثبات می كنند و آیات هم كه رفتن و آمدنی حاجت ندارد همه جا از این مزخرفات پهن است و همه كس می بیند و مال امر هر كس به هر جا هست به آنجا می رود خلاصه والله محل تعجب است كه چگونه تسفیه عقول مردم را می كنند علاوه بر اینكه خود را تسفیه كرده اند و آنها برای خود اسباب ریاستی می چینند و مطلبی در نظر دارند كه بلكه به آرزوی خود برسند عجب از سایر مردم است كه عبث گرد آنها بر می جهند و عیش از سخنان مزخرفات آنها می كنند ای مرد تو كه در هر حال باید مطلع باشی چرا مطیع آنكس كه اهل طاعت است نمی شوی كه خود را افسار كرده دست اینجوره اشخاص از خدا بی خبر می دهی و حال اینكه در این میان سودی به تو نمی رسد جز دو ندكی و زحمت خلاصه اما كلمات اولش كه اجمالا سابق بر این جواب داده شد و اما عیوبی كه برای معجزات شمرده اما آنكه گفته است كه اینها معجزه كافیه بالغه باقیه نیست و باعث ترقی نفوس نمی شود و نمی توان آنها را به اطراف عالم فرستاد و برای زمانهای بعد هم مفید نیست زیرا كه همیشه زنده نمی ماند می گوئیم اولا كه ما منكر اعجاز قرآن نیستیم چنانكه سابق گذشت و بعد از
این هم خواهد آمد حال اگر با وجود اینكه خداوند معجزی مثل قرآن به پیغمبر خود (ص) عطا فرماید كه بمرور ایام كهنه نشود و همیشه باقی باشد و در هر مكان نیز میسر باشد بردن آن و اقامه حجت پروردگار در همه جا بشود و معذلك كله علاوه بر قرآن معجزاتی چند مثل انطاق حصی و سوسمار و غیر اینها به او عطا فرماید آیا در این نقصی است بر پیغمبر (ص) كه نباید پیغمبر خدا متصف به این صفات و آراسته به این كلمات باشد یا آنكه نقصی نیست نهایت بخیال واهی تو حاجت نیست و همان قرآن كافی است اگر شق ثانی را اختیار می كنی و می گوئی كه حاجت نیست و ما به همان قرآن قناعت داریم می گوئیم كه پس عیبی هم در این نیست كه پیغمبر صاحب معجزات دیگر هم باشد نهایت تو مدعی هستی كه حاجت نیست و از نفس خود خبر داری از دیگران كه خبر نداری شاید دیگران باشند كه اكتفا به قرآن نكنند و معتذر به این شوند كه ما عنادی با حق نداریم نهایت قرآن را نمی فهمیم و حجت خدا بر ما به واسطه قرآن تنها تمام نمی شود و ما محتاجیم به اینكه مثل انطاق حصی معجزی ببینیم والحق كه راست هم می گویند زیرا كه فهمیدن اعجاز قرآن امری نیست كه به محض سماع برای هر كس ممكن شود بلكه علوم بسیار می خواهد تا اینكه انسان این مطلب را بفهمد حتی به عربی دانستن این مطلب معلوم نمی شود بلكه به صرف و نحو و معانی بیان و منطق این مطلب معلوم نمی شود بلكه به فقه و اصول و كلام و حكمت ظاهری این مطلب معلوم نمی شود آخر انصاف بده اینقدر احاطه به عبارات و علوم و حكمتها كه در میانه ی خلق معروف هست می خواهد كه انسان بفهمد كه این از همه بالاتر است و احدی مثل این را نیاورده یا نمی خواهد عبرت بگیر از این مطلب كه علمای بزرگ و صاحبان تصنیف و تالیف و فصحا و بلغا خواسته اند كه بیان اعجاز قرآن را بكنند بسیاری از ایشان نتوانستند بیانی بكنند كه محل ایراد نباشد چنانكه مجملی در مقدمه اشاره كردیم پس وقتی كه علما به آن بزرگی حیران شوند كه اعجاز این چه حكایت است عوام و جهال چگونه این مطلب بزرگ را به این آسانی می فهمند و به آن قناعت می كند و اگر گوئی كه پس بنابر اعتقاد تو قرآن كافی نیست می گوئیم كه قرآن كافی هست و معجزه بالغه است ولی معذلك نیست امری كه هر جاهل نادان به محض شنیدن اعجاز آن را بفهمد انصاف بده كه اگر كسی در حضور جمعی از علماء و غیر ایشان كه قرآن را من البدو الی الختم ضبط نداشته باشند مثل غالب مردم زیرا كه آحاد مردم پیدا می شوند كه اینقدر حافظه دارند كه همه ی آن را حفظ كنند ولی عامه مردم امرشان اینطور نیست در حضور ایشان كسی آیه ی قرآن را تلاوت كند و عمدا یا سهوا و نسیانا آیه را غلط بخواند نه هم چنان غلط فاحشی كه هر صاحب عربیتی بفهمد بلكه لفظی را به لفظ صحیح دیگر تبدیل كند آیا این جماعت كه نشسته اید همه ملتفت می شوند كه غلط خواند
یا نه و حال آنكه قطعا آنكه خوانده است عبارت را از حد اعجاز خارج كرده است چه اگر آنهم معجز باشد پس مثل قرآن آوردن كاری سهل است و یقینا آنكه او خوانده معجز نیست و بیچاره ادعای نبوتی هم ندارد حال اگر فهمیدن اعجاز قرآن امری است كه به این سهولت و زودی ممكن می شود چرا این جماعت علما غلط آیه را ملتفت نمی شوند بلكه اگر در قرآنی كه پیش روی خود می گذارند و می خوانند غلطها باشد به این آسانی یقین به غلط بودن آن نمی كنند تا رجوع به قرآنهای صحیح بكنند پس فهمیدن این مطلب به این آسانیها كه تو خیال كردی نیست مدتها باید زحمت كشید تا یك چیزی ملتفت شد آن وقت كه شنیده همه عاجز شدند و اقرار به عجز كردند در آن زمان موافق حدیث شریف سخن وری در میان ایشان شهرت تامه داشت و اسباب افتخار بود و هر یك قصیده كه می ساختند می آوردند و به دیوار خانه كعبه می آویختند كه مردم بیایند و ببینند و تعجب كنند و جماعت بسیار دایم سعیشان در این باب بود آن حضرت كه قرآن را آورد فورا اهل فصاحت و بلاغت آنها دیدند كه مثل این نمی توان آورد و دیگر آن هم كه اهل علم نبودند به عجز آنها با وجود عناد و لجاج و تایید و تسدید خدا یك وقتی ملتفت شدند كه معجز است نه اینكه هر بدوی جاهل نادان كه بیچاره از پشت سر گوسفند یا شترش آمده عبورش به مدینه یا جای دیگر كه آن حضرت تشریف داشته افتاده است به محض كه آیه قرآن می شنود از این می فهمد كه این معجزه است نه والله به این آسانیها فهمیده نمی شود بلكه اگر از غالب اهل علم سؤال كنی طوری كه ملتفت مسئله نباشد كه عبارت قرآن فصاحت و بلاغت اش بیشتر است یا عبارت نهج البلاغة قطعا عبارت نهج البلاغة را ترجیح می دهد زیرا كه نمی فهمند كیفیت را و حال اینكه آن حضرت به این خطبی كه قرائت فرموده تحدی نفرموده و ادعای اعجازی نكرده است و قطعا درجه كلام حضرت امیر (ع) به مرتبه قرآن نیست بلكه سایر كلمات خود پیغمبر (ص) هم كه علی الرسم سخنی می فرمود به مرتبه قرآن نیست و آنها را جزو معجزات خود نشمرده اند و عامی نادان بلكه متوسطین بلكه علمای خیلی ماهر اگر بنا باشد بصرف علم و حدت مشعر خود تمیز این مطلب را بدهند نخواهند داد مگر به همان وجه كه اشاره به آن كرده ایم كه بعد از آنكه ما دیدیم پیغمبر تحدی فرموده و احدی از فصحا و بلغا كه همه دشمن او بوده اند مدعی این نشده اند كه ما مثل آن را می آوریم و اگر آورده بودند و چهار نفر اهل خبره تصدیق آنها را كرده بودند البته خبر آن به ما می رسید زیرا كه امری بسیار بزرگ است و مكتوم نمی ماند علاوه كه در صورت امكان پس نعوذ بالله كذب پیغمبر ظاهر می شود و خداوند كذب كاذب را پنهان نمی گذارد پس همین كه بما خبر نرسید معلوم است كه همچنین چیزی نشده و این قسم فهمیدن و
دانستن امری نیست كه به محض شنیدن آیه میسر شود حال آیا می گویی كه پیغمبر (ص) در همچو موردی باید به این مرد بدوی بفرماید كه برو بگرد تا عجز كل را بفهمی یا آنكه معجزی فورا اظهار بكند اولی است هیچ عاقل شبهه نمی كند كه اگر فورا معجزی اظهار بكند كه فهمیدن عجز كل از آوردن مثل آن سهل باشد اولی است پس مثل انطاق حصی و ضب یا ناقه یا غیر آنها در مثل موقع از كمال حكمت است و البته رسولی كه مظهر كمال پروردگار است مثل آن را باید داشته باشد و اگر بگوئی كه چرا برای آن كسان كه بعد می آیند نباید اینگونه معجزات بروز كند و حال آنكه در میانه آنها هم هستند جماعتی كه از قرآن به سهولت نمی فهمند جواب می گوئیم كه تو كه می گوئی و ما هم می گوئیم كه قرآن معجزی است كه برای اهل هر زمان مفید است به چه نحو می گوئی آیا می گوئی كه همه ی قرآن را به ظاهر از زبان پیغمبر می شنویم كه چنین چیزی نیست یا از زبان امام به حق می شنویم كه این هم نیست یا ملئكه پروردگار بر هر یك یك ما نازل می شود و قرآن می آورد كه این هم نیست و بر فرض محال چرا معجز پیغمبر است معجز خود آن شخص باشد كه ملك بر او نازل شده چنانكه پیغمبرانی كه معجزات شبیه به هم داشته اند هر یك برای اثبات نبوت خود داشته اند و شبهه هم نیست كه این طور نیست پس قرآن كه به ما و تو می رسد و نبوت خاتم را ثابت می كند به چه نحو است نه این است كه چون مردمان ثقه امین دست بدست این قرآن را آورده اند و به ما رسانیده اند فهمیده ایم امر سایر معجزات هم به همین منوال آنها را هم مردمان ثقه امین به ما خبر می دهند و از آنها می فهمیم حقیت پیغمبر را منتهی حرفی كه تو در این مقام ادعا كنی این است كه بگوئی قرآن را بعد از آنكه آوردند از خود این در عصر خودم می فهمم كه مثل و مانند ندارد می گویم عقلا مانعی از این هست كه كسی شبهه كند كه امروز به واسطه اختلاط عرب و عجم و رومی و فرنگی و هندی و غیر اینها عرب از فصاحت و بلاغت قدیم محروم مانده اند چنانكه محسوس است كه در عراق عرب زبانی سخن می گویند كه می توان گفت كه در ده كلمه آنها یك كلمه صحیحه كه لغت و صرف و نحوش درست باشد باقی نمانده باز بالنسبة اهل حجاز چون قدری دورتر بوده اند كمتر مغشوش شده آنهم اگر درست ملاحظه كنی می بینی كه بیشتر كلماتشان رومی است باز بالنسبة اهل بادیه آنها كه كمتر معاشرت دارند بهتر سخن می گویند و اینها هم كه معلوم است از قدیم جزو فصحا و بلغا نبوده اند چه جای حالا كه هر چه باشد باز مختلط شده و به این جهت امروز در میانه خلق نیست كسی كه عربی فصیح بلیغ كه هیچ شائبه عجمه در آن نباشد سخن بگوید چنانكه خود دیده ایم كه علمای عرب امروز وضعی سخن می گویند كه ابدا موافقت یا قواعد عربیت ندارد چه جای جهال ایشان و چه جای سایر مردم پس این است كه امروزه نیست كسی كه به فصاحت قرآن سخن
بگوید اما در آن زمان كه همه سعیشان در تكمیل این علم بوده و ابدا اختلاط نداشته اند شاید كه جماعت بسیار بوده اند كه مثل قرآن سخن می گفته اند و خبر آنها به من نرسیده تو بگو ببینم كه به كدام دلیل عقلی به این مطلب كه پیش هم نبوده كسی كه مثل آن را بیاورد یقین می كنی و بر فرض كه كسی باشد كه دلیل عقلی بتواند اقامه بر این مطلب بكند عامه كه بهره از دلیل عقل ندارند و جمیع آنچه می فهمند باید از راه سمع و نطق باشد آنها از كجا پی به این مطلب می برید كه سابق بر این هم كسی مثل قرآن نیاورده است انشدكم بالله ای مسلمین غیر از این است كه چون مردمان ثقه امین كه ایمن از كذب ایشان هستیم بما خبر داده اند كه از آن زمان كه پیغمبر (ص) قرآن را آورده تاكنون احدی از آحاد با كمال سعی و كوشش نتوانست مثل آن را بیاورد و چون این مطلب را دانستیم و یقین كردیم فهمیدیم كه قرآن معجز است و ایمان آوردیم اینك همان مردمان ثقه امین كه آن روایت را كرده اند و روایت معجزات را هم كرده اند اگر این مطلب قبول نمی شود آن مطلب هم قبول نباید بشود بلكه روایت نیاوردن مثل قرآن شهادت نفی است و روایت معجزات شهادت اثبات و این به مراتب اقوی از اولی است چنانچه واضح است پس عامه مردم اعجاز قرآن را از كجا بفهمند و اگر بگوئی چنانكه می گوئید كه چون مردمان ساده و كم شعوری هستند روایتشان در باب معجزات مسموع نیست گویم معجزات محسوسه كه از قبیل مبصرات یا مسموعات است فهمیدن آنها مشكلتر است یا امور معقوله عالم و امر قرآن در حقیقت معقولات است و اگر گوئی كه صرف روایت اینكه نشنیدیم كسی مثل آنرا آورده باشد از مسموعات است می گویم آن ساده لوحی كه گول بخورد در روایت معجزه در این باب هم ممكن است كه گول بخورد چهار نفر زیرك گرد او را بگیرند و بگویند قرآن معجز است و احدی مثلش را نیاورده فورا گول می خورد چنانكه بلا تشبیه الأن بنای خودتان بر این است كه عوام خود را گول می كنید كه هیچ كس مثل اینها نگفته و حال اینكه هزار مرتبه بهتر از اینها گفته اند و عار دارند از اینكه عبارت خود را پهلوی عبارت شما بگذارند خلاصه مطلب این است كه شبهه در معجز بودن قرآن نیست ولی وقتی كه درست ملاحظه كنی می بینی كه راه فهمیدن اعجاز آن از برای عامه بر حسب عادت از طریق اخبار متماتست لا غیر بلكه همین امروز هم از همین راه می فهمیم و الا یكنفر از تمام روی زمین به چه منوال خبردار می شود پس اگر آخر مال همه به این است پس هر چه در باب قرآن می گوئی در باب سایر معجزات هم بگو و عوام بیچاره را به شبهه میانداز و اگر كمال فهم و ادراك تو اینقدر است كه اصل این معجزات را بر پیغمبران عیب می گیری در حقیقت شكلی از این سخن می خندد و حاجتی بجوابهم ندارد الا اینكه از باب اینكه هر كلامی را جوابی است می گوئیم كه اگر منظور این است كه خود این اعمال اعمال قبیحه ای است كه از پیغمبران خدا شایسته نیست سر بزند بعینه مثل
همین اعمال یا نظیر آنها در افعال خداوند موجود است خداوند حصی را منقلب به جواهر فرموده است و همه جواهر است كه در عالم هست از همین خاكها از نوع حصی است مكون شده است و همچنین خاك را خداوند انطاق فرموده زیرا كه انسان را از خاك آفریده و او را انطاق نموده است پس این نوع اعمال افعال خدائی است و اگر بر خدائی كه منزه از جمیع عیوب است اینها عیب نیست اگر بنده ی را هم مفتخر فرماید و صفت خود را به او عنایت كند و قدرت خود را در او بگذارد البته عیب بر بنده نیست بلكه كمال حسن است و تو ای نادان نظر می كنی به اعمال شعبده باز آن كه در عملشان واقعیت نیست و همه اش به ترد دستی یا چشم بندی است و می بینی كه این اعمال را عقلا چندان مستحسن نمی شمرند گمان می كنی كه اعمال انبیا و اولیا هم از همین قبیل است و هیهات كه از این قبیل باشد بلكه تمام آنها در واقع نفس الامر همان قسم است كه اظهار می كنند و شان آنها اجل از این است كه مثل ساحر كاری بكنند و حال آنكه خداوند می فرماید و لا یفلح الساحر حیث اتی و تو این مطلب را انكار نمی توانی بكنی كه ایشان ساحر نبوده اند نهایت از كمی ادراكت همچون گمان كرده كه راهی برای این جوره اعمال سوای سحر و شعبده نیست و حال اینكه قدرت خداوند را كم شمرده و عظمت او را كوچك كرده و از حوصله خود افزون تر چیزی فرض نكرده و ما قدروا الله حق قدره و الأرض جمیعا قبضته یوم القیمة والسموات مطویات بیمینه سبحانه و تعالی عما یشركون و در اخبار اهل بیت (ع) شاهد این معنی بسیار است كه آل محمد (ع) دست خداوند هستند و در كتاب مجید است كه ان الذین یبایعونك انما یبایعون الله یدالله فوق ایدیهم و همچنین و مارمیت اذ رمیت و لكن الله رمی و خدا را با پیغمبر (ص) تعارفات و سمیه به یواقعیت نیست و واقعا و حقیقت دست ایشان دست خداست كه بالای دستهاست و مغلول هم نیست قالت الیهود یدالله مغلولة غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان نیفق كیف یشاء پس آیا تو می گوئی كه قدرت پروردگار عاجز از این است كه مثل سوسمار را به سخن در آورد یا سنگ ریزه را جواهر كند یا انطاق نماید اگر قدرت خدا را اینقدر می دانی كه اول برو تحصیل معرفت خدا را بكن و آن وقت در صدد این مطلب برآی و تمام این مطلب بعد انشاء الله خواهد آمد عجالة مقصود این است كه بلا شبهه این عیب نیست بر پیغمبران خدا كه چنین كاری بتوانند بكنند بوجهی كه واقعیت هم داشته باشد و از قبیل سحر و شعبده هم نباشد بلكه كمالی است و تو در اثنای كلامت مدح اهل زمان را می كنی كه صنایع را تكمیل كرده اند و كارهای غریب از ایشان سر می زند و حال اینكه همه اینها به اسباب ظاهری است و چیزهائی كه تجربه ها دست آورده اند از طبایع چیزها كه خداوند این طبایع را
در اشیاء گذارده است و خلق بطول تجربه خورده خورده دست می آورند و قدرت ظاهریه برابر از صنایع حاصل می كنند پس چه نقصی است بر پیغمبران خدا كه بدون معونت اسباب ظاهریه از این قبیل اعمال از ایشان سر بزند و حال اینكه ملائكه خداوند كه جمیع امور ملك بر دست ایشان جاری می شود به فرمان آل محمد (ع) هستند و روح القدسی كه عقل كل است و موافق اخبار و آثار جمیع امور عالم بر دست او جاری می شود و خداوند بطور اطلاق خطاب به او فرموده كه به تو امر می كنم و به تو نهی می كنم و به تو عطا می كنم این روح القدس مؤید ایشان است بلكه طوع فرمان ایشان و در هر شب قدر بر ایشان نازل می شود و آنچه خداوند خواسته باشد اول و با خطاب می فرماید بعد او منجوم و سایر ملك می رساند كه همه اینها مضامین اخبار است پس اگر به فرمان همین روح جمیع امور طبیعیه عالم جاری می شود چه ضرر دارد كه همین روح از زبان ظاهری پیغمبر (ص) سخنی بگوید به امر پروردگار و هر چه خواسته باشد جاری بكند و چه نقصی است بر آن حضرت در اینكار والله كه در این آخر الزمان خلق به واسطه مهلت و استدراج پروردگار جری شده اند و هر مزخرفی را به هر خیال كه بخواهند می گویند این جماعت بعد از آنكه خواستند كه ادعای امامة و نبوت بكنند و دیدند كه هیچ كمال از برای ایشان نیست و نتوانستند خود را از آن درجه كه هستند بالا ببرند این است كه سعی دارند بلكه آل محمد علیهم السلام از مقام خودشان پائین بیاورند بلكه بتوانند اسم ایشان را بر سر خود بگذارند و هیهات كه دستشان به دامان جلال و كبریای آل محمد (ع) برسد یا بتوانند ایشان را از حد خود پائین بیاورند و مثل آنها شده است مثل آن كل خوری كه كل را از ترازوی شكر فروش می ربائید و می خورد هر چه كل منجورد از شكری كه برای او می كشید كم می شد و هیچ ضرر بر شكر فروش وارد نمی آمد این جماعت هم به این سخنان می خواهند آل محمد را از درجه خود پائین بیاورند و خود را به ایشان بچسبانند هی به آن درك اینها پائین تر می رود و دامان جلال آل محمد علیهم السلام از ایشان دورتر می شود و هیچ نقص بر ایشان وارد نمی آید گر جمله ی كاینات كافر گردند بر دامن كبریاش ننشیند كرد باری عرض این است كه این نقصی نیست بر ایشان كه مصدر افعال الهیه باشند و اگر گوئی كه این عمل فی حد نفسه نقص نیست ولی در مقام اعجاز شایسته نیست چنانكه ظاهر بعضی از كلماتش این است كه می گوید ممكن نیست سنگ ریزه كه جواهر شد یا سوسمار كه به تكلم در آمد به اطراف عالم فرستاد و نشان داد چه كه همیشه این زنده و ناطق نخواهد ماند و آن در تغییر و تبدیل تا آخر آنچه گفته و این كلمات قدری بی ترتیب است و شباهتی به كلمات مرشدش می دهد زیرا كه صرف اطراف عالم فرستادن محتاج بحیواة ابدی نیست بلكه ماندن و دیدن اهل هر زمان حیوة ابدی می خواهد
و تو ذكری از آن در اینجا نكردی خلاصه كه چون مطلب معلوم است در صدد این بیانها نیستم مقصودش این است كه چون همیشه این سوسمار مثلا زنده نیست ممكن نیست كه اهل هر مكان و زمان او را ببینند و از این مطلب ما را جوابهاست اول آنكه مسلم است كه قرآن معجزه بزرگ آن حضرت است و او باقی و دایم و به اهل هر مكان هم می رسد ثانی همانكه عرض كردیم كه اگر درست ملاحظه كنی فهمیدن اعجاز قرآن هم برای عامه مردم ممكن نیست مگر به روایات كه از قول روات ثقة امین انسان بفهمد كه در هیچ جا و در هیچ عصر مثل آن را نیاورده اند و وقتی كه اینطور شد امر قرآن با سایر معجزات برای جهال و عوام علی السوی می شود و همانطور كه برای من خبر آوردند كه مثل قرآن كسی نیاورد خبر می آورند كه انطاق حصی و ضب هم فرمود ثالث اینكه سلمنا كه سوسمار ناطق را نشود بهر جا برد و برای هر زمان نگاهداشت ولی معذلك این عیبی نیست برای پیغمبر كه هم چنین آیتی هم علاوه بر آیات كامله داشته باشد و این مخصوص باشد به همان كسی كه خدمت او رسیده و آیت را مشاهده نموده است و حتم نیست كه پیغمبر (ص) كه مبعوث می شود نسبت به همه ی اهل دوی زمین و اهل همه زمانها بحسب ظاهر یك قسم رفتار فرماید و به همه به یك قسم ابلاغ نماید و ترقی مشاعر و مدارك خلق به یك قسم حاصل شود چنانكه در عبارت بعد از این انشاء الله جواب از این مطلب خواهد آمد و در این مقام همین قدر را می گوئیم كه بدون شبهه امر آن كسان كه شرفیاب از خدمت ایشان می شوند با سایر مردم فرق می كند حتی آن آنی كه خدمت او می رسیدند تا آن آن كه دور می شدند و به خانه های خود می رفتند فرق می كرد و مكرر عرض می كردند كه یا رسول الله ما همین كه خدمت شما می رسیم علایق ما از دنیا قطع می شود و زاهد در دنیا و راغب به آخرت می شویم و همینكه به خانه های خود می رویم و استشمام اهل و عیال و اولاد را می كنیم باز قلوب ما قسمی می شود و می فرمود كه اگر شما همیشه به آن حال باشید كه پیش من هستید هر آینه ملائكه با شما مصافحه می كنند خلاصه سخن این كه قطعا امر حاضرین و غائبین از جهات بسیار فرق می كند و یك علتش همین است كه آنها این قسم آیات و علامات را هم می دیدند و ما از این فیض محروم مانده ایم و به محض شنیدن باید ایمان بیاوریم و از همین باب است كه آن كس از ما كه سعادت ایمان را دریافت فضل او از آنكس كه در درجه ی خود اوست از سابقین بیشتر خواهد شد چنانكه حضرت پیغمبر (ص) فرمودند یا علی و اعلم ان اعظم الناس یقینا قوم یكونون فی آخر الزمان لم یلحقوا النبی (ص) و حجب عنهم الحجة فامنوا بسواد فی بیاض زیرا كه اثر شنیدن بقدر دیدن نیست چنانكه در حدیث این مطلب را فرمودند و شاهد از عمل موسای پیغمبر آوردند كه خداوند در طور به او وحی فرمود كه بنی اسرائیل بعد از بیرون آمدن تو به واسطه ی سامری گمراه شدند و گوساله پرستیدند و موسی یقین داشت
كه وحی خداوند صدق است و معذلك چندان متغیر نشد همین كه آمد و دید كه چه كرده متغیر شد فالقی الالواح و اخذ برأس اخیه یجره الیه خلاصه پس اثر دیدن از شنیدن به مراتب بیشتر است و اهل آخر الزمان كه به شنیدن این طور متاثر می شوند به دیدن البته بیشتر متاثر می شوند خلاصه مطلب آن بود كه چه بسیار فیوض و خیرات برای حاضرین میسر است كه غائبین از آنها محرومند و این از جهت این است كه امر ابلاغ رسل هم امر طبیعی است و بر وضع عادت روزگار است اگر چه ایشان صاحب خارق عادت هستند ولی از خوارق عادات همین قدر ابراز می دهند كه احقاق حق خود را بفرمایند از اینكه گذشت سایر امور بر وضع عادی روزگار است و حتم نیست كه نسبت به همه خلق یكسان باشد چنانكه پیغمبر (ص) كه تشریف آورد اول اظهار امر خود را در مكه فرمود و در شار بلاد خبری از آن حضرت نداشتند و معجزی هم كه اظهار فرمود كه بقول تو منحصر به قران است فقط برای اهل مكه قرائت فرمود و شار مردم خبری از آن هم نداشتند بعد خورده خورده خبر او به اطراف مكه رفت و ذكر معجز او مثلا در آنجاها شد خورده خورده به سایر بلاد خبر رفت و آیه نازل شد كه از هر قومی طایفه بیایند و تفقه در دین بكنند و برگردند و قوم خود را انذاز بكنند شاید بترسند پس همه این امور بر وضع عادت بود من جمله امر معجزاتهم بر وضع عادت بوده است به این معنی كه خود معجز اگر چه خارق عادت است ولی رسیدن آن به هر قومی بر وضع عادت است نه بر خلاف عادت پس از این قبیل معجزات مثل انطاق حصی و سوسمار رسیدنش به غایبین به همین نهج است كه ملاحظه می كنی بما رسیده و اگر پیغمبر خدا بنا باشد كه بر غیر وضع معتاد به تبلیغ بفرماید و هدایت خلق و تكمیل مشاعر ایشان را بنماید پس همین طور یكمرتبه خلق را منقلب كند و بر صراط مستقیم وا دارد چه حاجت به این است كه مقاسات انذال داشته باشد پس بنابر معتاد است و معتاد همین است كه جاری شده و توقع غیر از اینها بی جاست و باز تتمه این بیان در محل خود خواهد آمد غرض این است كه میسر نبودن بردن ضب به اطراف عالم ضرری بر نبوت آن حضرت نمی رساند و بنابر همین هست و حاضرین هم سرافراز برؤیت این معجز می شوند و سایر هم محروم می مانند بلا تشبیه و استغفر الله خود تو می گوئی در دعوی خودت كه مردم بروند و ببینند اگر حال حاضر با غائب فرق نمی كند چه حاجت به رفتن است خلاصه و اما آنكه گفته است و اگر به خلاف عادت زنده و ناطق بماند از كجا همان سوسمار است و از چه راه این نطق تربیت و تعلیم نیست گویم ای مرد از خدا بترس و مزخرف مگو و شاید یك علت اینكه اینگونه معجزات را عمومی قرار نداده اند همین شبهات تو و امثال تو است اما آن روز اول كه اعرابی سوسمار را از بیابان صید می كند و در آستین خود پنهان می كند كه از برای خود او و دیگران شبهه نیست كه این سوسمار ناطق نیست و تعلیمی هم نگرفته لهذا پیغمبر خدا ابا نفرمود
از اینكه آن را به نطق در آورد زیرا كه محل شبهه نیست اما بعد از آن زمان كه پیغمبر خدا می داند مثل تو موسوسی پیدا می شود كه بگوید این آن سوسمار نیست و از هزار و سیصد سال تاكنون چه طور می ماند و ممكن است این را به تعلیم اینطور ناطق كرده باشند لهذا از این قبیل معجزات را باقی و دایم قرار نداد پس ببین كه حجة خداوند چه طور تمام است و كامل كه بر زبان خود تو جواب تو را می فرماید كه حكمت پروردگار منكر نشوی و دأب پیغمبر و ائمه اطهار (ص) این بوده است كه معجزی كه ممكن باشد كسی در آن شبهه بكند و محل احتمال باشد نمی فرمودند چنانكه شخصی به حضرت امیر (ع) عرض كرد كه من در مقام خود می ایستم و عزم می كنم بر اینكه از جای خود حركت نكنم شما مرا به قوت اعجاز از جای خود حركت داده پیش بخوانید فرمود اینكار برای من سهل است ولی محتمل است كه كسی بگوید تو در باطن با من موافقت كرده در آمدن و این از قوت من نیست ولی تو از من بخواه كه من این درخت را از جای خودش حركت دهم تا محل شبهه نباشد او هم ملتفت شد و قبول كرد و حضرت درخت را پیش خواند و آمد خلاصه كه بنای ایشان در معجزات بر این نیست كه چیزی كه محل شبهه است قبول كنند این است كه باقی گذاردن مثل سوسمار ناطق اگرچه بر ایشان سهل و آسان است اما به جهت همین اشتباهات باقی نمی گذارند با اینكه همین شبهه هم از عین مكر و حیله است سوسمار طوطی نیست كه بتوان به تعلیم آن را ناطق كرد و طوطی هم كه ناطق می شود پیداست كه صرف صوتی است كه از دهان او بیرون می آید و ابدا تعقل در آن نیست اما سوسمار به آن وضع كه سخن می گوید مثل كسی است كه نفس ناطقه به او تعلق گرفته باشد پس بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول علاوه بر اینها كه اگر حكمت خدا بر این جاری بشود كه مثل سوسمار ناطق را باقی بگذارد ممكن هست كه آنقدر از آثار و علامات با او بگذارد كه احدی شبهه نكند كه این همان است كه رسول خدا به اعجاز ناطق فرموده است و همچنین است امر در باب سنگ ریزه و جواهر حال كه حكمت بر این جاری نشده كه مثل اینها باقی باشد كه ما در صدد رفع شبهه تو برآئیم ولی اگر خداوند بخواهد كه آنها را باقی بگذارد با آثار و علاماتی كه هر ذی شعور به قصد كه وضع اینها از عادات خارج است و البته معجز است برای رسول خدا صلی الله علیه و آله ممكن هست مگر همان سنگ ریزه كه ناطق باشد در هر مجلس و محفل كه همه كس علانیه ببینند و بشنوند معجز نیست و محل شبهه است خلاصه كه كلمات یاوه پشت سر هم می گویند و عوام بیچاره را گول می زنند و من سبقت له من الله الحسنی از این سخنان گول نمی خورد و اما آنكه گفته اگر متصل در تغییر و تبدیل است تا آخر در حقیقت محتاج به جواب نیست و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا بغیر علم كسی كه ادعای اسلام می كند
اینگونه سخنان زشت نسبت به پیغمبران خدا نمی گوید نیست والله مگر عداوتی كه در دلهای خود با آن بزرگواران دارند كه اینگونه استهزاء می كنند و غافل از قول خداوند كه می فرماید انا كفیناك المستهزئین پس جواب این كلمه را خداوند خود بر دست ملئكه غلاظ شداد خواهد داد مثل همه كلماتش ولی مسلمانان بدانند كه كارهای پیغمبران حقه بازی نیست كه واقعیتی نداشته باشد و جمیعش به تائید روح القدس است و بعینه مثل اینكه سایر امور عادیه عالم واقعیت دارد آنها هم همه واقعی است نهایت واقعیت هر چیزی بوضع خاصی است كه ما آگاه نیستیم باری و اما آنچه گفته كه خلق عالم بطلب دنیا از خدا دور و به محبت ذهب از مذهب مهجور شده اند اگر مشاهده كنند سنگ ریزه جواهر شد تا آخر مزخرفات ای مرد اگر واقعا طالب هدایتی كه مجاهده در راه خدا بكن تا خداوند تو را هدایت كند و اگر طالب نیستی كه این همه جان كندن برای چه چیز همین طور هیچ دینی را بخود مگیر مثل همه بی دینهای عالم خلاصه اما انطاق حصی و سوسمار را كه چه دخل به این مطلب دارد كه مردم طالب دنیا هستند و به این سبب شیفته دنیا می شود نهایت یك مرتبه این عمل را دیده اند و دانسته اند كه پیغمبر بر حق است و هر كه خواسته ایمان آورده و هر كه نخواسته نیاورد و اما سنگ ریزه كه جواهر شد این الاف الوفی نبوده است كه همه خلق عالم به این واسطه غنی و صاحب مال بشوند نهایت خواسته اند به یك نفری عطائی فرموده اند و چه ضرر در این است كه پیغمبر خدا (ص) كه به همه ی قسم خلق را هدایت فرموده جمعی را به زور بخشش و عطا رو به خود كند علاوه بر اینكه این وضع بخشش خاصه پیغمبران است كه از جانب خداوند مبعوث می شوند و قطعا آن كسی كه حقیقت اهل سعادت است بعد از آنكه این وضع را مشاهده كرد چنان مقبل به ایشان و معرض از ما سوی می شود كه یك سره دنیا را ترك می كنند چنانكه مروی است كه فضه كنیز حضرت فاطمه زهرا (ع) قدری اكسیر با خود داشت كه در مقام حاجت بكار برد وقتی ملاحظه كرد كه موالی او به سخنی گذران می كنند با خود خیال كرد كه چه بهتر از این كه این اكسیر را بر قطعه مسی طرح كنم و صرف معیشت موالی خود كنم و چنان كرد و قطعه طلائی خدمت ایشان آورد و هر یك از موالی و عیبی بر آن طلا گرفتند تا اینكه دانست كه همه ی آن علم را دارا هستند بعد از آن حضرت امیر (ع) پای مقدس خود را به زمین زد و زمین شكافت و سبیكه های طلا ظاهر شد كه روی هم ریخته فرمود تو هم اگر می خواهی با ما باشی طلای خود را بیانداز روی اینها او هم انداخت و از دنیا اعراض نمود چنانكه فضلش معلوم است خلاصه كه آن كسی كه اهل سعادت است بعد از آنكه چنین معجزات دید از دنیا معرض می شود و همه خطام آن در نظرش خار می شود نه اینكه بطلب دنیا می افتد و آنكه اهل سعادت نیست كه حاجت به این معجزات ندارد به همان سلطنت ظاهر و اوضاع دنیوی و غنایم هم مغرور
می شود و به همین سبب بسیاری از خلق به نفاق ایمان آوردند بلكه عمدا رسول خدا (ص) به بسیاری كرامتها می فرمود تا آنكه اقبال كنند و خداوند اسم این جماعت را در كتاب مجید خود مؤلف قلوبهم فرموده و آنها جماعتی بودند كه توحید را قبول كردند ولی معرفة ائمه را حاصل نكردند و مخصوصا سهمی از صدقات برای ایشان قرار داده كه تالیف قلوب ایشان بشود و پیغمبر (ص) در یكی از غزوات كه غنایم بسیار دست آمده بود به همین جماعت مؤلفة قلوبهم مثل ابوسفیان بن حرب و امثال آن آنقدر عطا فرمود كه از حوصله ها بیرون است و بعضی از مؤمنین ضعیف حسرت می خوردند و آن حضرت به ایشان فرمود كه میل دارید به شما هم بدهم و شما هم مثل آنها باشید قبول نكردند و به همان عطای كم خورسند شدند و بعضی از اغنیا هم بودند كه باز طمع دامن گیر آنها بود و می گفتند جنگها را ما می كنیم و پیغمبر (ص) صدقات را به دیگران می دهد و آیه درباره آنها نازل شد و منهم من یلمزك فی الصدقات فان اعطوا منها رضوا و ان لم یعطوا اذا هم یسخطون خلاصه و فواید این مطلب و حكمتهای آن بسیار است یكی اینكه مثل این جماعت اگر خودشان ایمان حقیقی پیدا نكنند شاید اولاد ایشان كه در حوزه اسلام نشو و نما می كنند مؤمن شوند و فایده دیگر اینكه از این قبیل مردم لازم است كه گرد اهل حق جمع شوند و به طمع مال نصرت كنند حق را و اگر كشته هم بشوند فدای سر مؤمنین كه هستند چنانكه خداوند در كتاب مجید خود فرموده جاهد الكفار و المنافقین و در حدیث شریف فرمودند كه نزول آیه اینطور بوده كه جاهد الكفار بالمنافقین یعنی به منافقین با كفار جنگ كنید و آنها را اسیر و سنگر بلای خود قرار دهید خلاصه كه این مرد با این همه ادعا از حكمتهای پروردگار بسی غافل است و این است كه عیب می گیرد بر پیغمبران و بی خبر است كه امر به این آسانی كه گمان كرده نیست آه اگر از پس امروز بود فردائی و البته هست
شمرده اند و مولای بزرگوار من روحی فداه جواب از این مطلب به تفصیل فرموده است و با دلیل و برهان ثابت فرموده كه اینها جزو محالات نیست و همه ممكن است و بعد از بیانات ایشان در حقیقت شایسته نیست كه این ناچیز در صدد بیان بر آید ولی چند كلمه به جهت اینكه اشكال در این مقامهم بی جواب نمانده باشد عرض می كنم كه در مثل داخل كردن دنیا در بیضه با حفظ صورت هر یك كه فرموده است این نشدنی است راست است و نقصی هم به این واسطه بر قدرت خداوند وارد نمی آید و علت آن آنست كه مانع نفوذ قدرت پروردگار اگر چیزی است كه از جانب غیر او است و در حیطه تصرف او نیست و نمی تواند آن را بر طرف كند این نقص قدرت خداست ولی اگر این امری است كه خداوند خود قرار داده و از كمال قدرت و حكمت اوست كه اینطور است و الانهم كه اینطور قرار داده باز در حیطه تصرف او است و بمحضی كه خواسته باشد او را منقلب می كند و هر چه را در هر جا بخواهد قرار می دهد چنانكه حضرت امیر (ع) می فرماید لیس لشی منه امتناع و لا له بطاعة شی انتفاع پس چه نقصی بر قدرت او است و اشاره به این مطلب هست فرمایش حضرت عیسی (ع) آن وقتی كه شیطان از آن حضرت پرسید كه آیا پرورنده تو قادر هست بر اینكه زمین را داخل در بیضه كند و زمین را كوچك نكند و بیضه را بزرگ نكند حضرت عیسی (ع) فرمود وای بر تو بدرستی كه خدای تعالی وصف كرده نمی شود بعجز و كیست قادرتر از كسی كه لطیف كند زمین را و بزرگ كند بیضه را خلاصه سخن این است كه خود خداوند به حكمت بالغه خود قرار داده است كه آسمان با وجود بزرگی داخل بیضه با وجود كوچكی نشود نه اینكه این یك امری باشد و خود قدرت پروردگار سبب آن نشده باشد مثل اینكه خداوند خود میان سردی و گرمی و تری و خشكی غیر اینها مضاده قرار داده است چنانكه فرمود بمضادته بین الأشیاء عرف ان لا ضد له و فرمود ضاد النور بالظلمة والضیاء بالبهم حال اگر عین نور با عین ظلمت جمع نمی شود این از نقص قدرت خداوند نیست بلكه همین به قدرت او است و خداست كه بعضی را حد بعضی قرار می دهد و بعضی را به بعضی منع و دفع می نماید و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع خلاصه سخن این است كه این مطلب سبب نقص قدرت نیست چنانكه تو اگر به یك دست دست دیگرت را از كار معینی منع بكنی پس آن دست كه ممنوع شده سبب سلب قدرت از تو نشده است بلكه خود توئی مانع و خود توئی معطی باری پس آنچه را كه خداوند خود بحكمت بالغه خود ضد و نقیض قرار داده با یك دیگر جمع نمی شوند حال باید ملاحظه كرد كه در این جوره امور كه مذكور می شود چه ضدیتی هست كه سبب عدم تعلق قدرت شده است و چه گمان می كنی از اینگونه اخبار كه می شنوی مثلا سنگ ریزه را كه جواهر كرده اند آیا با حفظ صورت حجریت غاسق آن را جواهر صافی شفاف قرار داده اند كه چنین چیزی كسی نگفته ولی بعد از آنكه صورت حجریت را از او دور كردند و ماده او كه ضدیتی با صورت جواهر
ندارد آن را مصور به آن صورت كردند مانعی از آن نیست و می شود و اما در مثل انطاق حصی و سوسمار اگرچه صورت آنها از آنها بكلی گرفته نشده بلكه همان صورتهای اول است ولی تغییر جزئی را به چه دلیل می توان منع كرد مثلا دهان سوسمار را اندك تغییر كه قابل تكلم بشود بقوت اعجاز بدهند چه مانع از برای ایشان است و همچنین در حصی ممكن است كه حركتی بقوت اعجاز در آنها احداث كنند كه از آنها اصواتی شبیه بكلمات خارج شود یا آنكه مثلا یكی از ارواح ملئكه را امر كنند كه تعلق به آنها بگیرند و نطق كنند خلاصه سخن این است كه قطعا این جور امور كه واقع می شود از آن وجه مضاده كه فرمود هذا مما لا یكون از آن وجه البته نیست ولی از وجهی است كه امكان دارد خواه امكان حقیقی یا امكان نسبی كه یعنی امكانیتی كه در ماده هست بدون صورت یا در صورتها است بالنسبه بظهورات نازله خودشان مثلا صورت كوزه را از گل می گیرند و اگر بخواهند آن را منقلب كنند و كاسه كنند باید آن را به كلی برگردانند آن وقت بصورت كاسه بسازند ولی اگر كوزه سفید را بخواهند منقلب كنند و سبز كنند دیگر بر گرداندن بكل لازم نیست و خود این كوزه امكان هر دوی اینهاست خلاصه مطلب این است كه كسی نگفته كه ایشان مثلا با حفظ صورت حجر غاسق آن را جواهر قرار می دهند كه تو محال می شوی بلكه از آن وجهی است كه شدنی است و برای كسی كه قدرت پروردگار در او جلوه كرده است همه اینها بسی سهل است چه شده است كه در سایر ملك مكرر می بینی حیواناتی كه خلق الساعة هستند مثل جعل و امثال آن یا تغییراتی كه در حیوانات مثلا به اختلافات جزئی كه در هوا حادث می شود فوری حادث می شود مثلا مكرر دیده شده است كه به محض اینكه هوا منقلب می شود و اندك باران و رطوبتی پیدا می شود خاصه در صورتی كه هوا گرم باشد و بخارات متصاعد شود مكرر دیده شده است كه فورا مورچه ها از سوراخ خود بیرون می آیند و هر یك دو بال بسیار بزرگ دارند كه دو همسر خود آنها است از حیث طول و عرض و بنای پرواز راهی گذارند ساعتی می گذرد هوا آرام می گیرد همه اینها بالهاشان می ریزد و همان كه بوده اند می شوند پس از این قبیل تغییرات فوری در خلق خداوند بسیار است و در حدیث شریف آنجا كه بیان خلقت و مدت آن را فرموده اند امام (ع) می فرماید آنچه حاصلش این است كه خداوند قادر بود كه خلق را بی مهلت خلقت فرماید ولی چون خواسته كه خلق عبرت بگیرند و معرفت حاصل كنند اینطور خلقت فرموده خلاصه و تو گفتی قدرت تعلق به محال نمی گیرد و خدا و خلق همه باید بگوئی زیرا كه حدیث خاصه در قدرت خداست و خلقهم كه به طریق اولی از عهده امر محال بر نمی آیند پس اگر در افعال خدا می بینی كه چگونه امور فوریه را بدون اسباب ظاهریه جاری می كند پس اگر پیغمبر خدا هم از این قبیل امور جاری بكند نقلی نیست
و اگر ملتفت حكمت باشی می بینی كه اگر در امور جزئیه جایز باشد در امور كلیه هم جایز است پس اگر در قدرت خدا محال نیست كه مورچه در یك ساعة بال بیرون بیاورد و طائر بشود البته محال نیست كه آدمی هم بال بیرون بیاورد و طیران نماید زیرا كه وجه اشكال كه به نظر تو آمده همه از یك باب است و همچنین سایر تغییرات و عجب است كه مردم در امور طبیعیه خودشان و چیزهائی كه خداوند قوه آن را در خودشان گذارده منكر نمی شوند همینكه امر به انبیاء و اولیاء می رسد منكر فضل ایشان می شوند مثلا اثر چشم عیان را ملاحظه می كنی كه چه قسم آثار عجیبه و غریبه علانیه دیده می شود و خداوند در كتاب مجید خود ذكر آن را فرموده و پیغمبر (ص) و اهل بیت در اخبار خود فرموده اند حتی به این لفظ كه اگر بنا بود چیزی بر قدر سبقت بگیرد هر آینه اثر چشم سبقت می گرفت و این مطلب هیچ محل اشتباه نزد هیچ عاقل نیست و دیده شده است كه در یك ساعت زنده را می میراند و شتر را بدیك می رساند حال اگر گفته بشود كه پیغمبر خدا را همچو قدرتی است كه مرده را زنده می كند تعجب می كنند و دیده شده است در عیانین اعاذنا الله من شرهم كه مثل اینكه صیاد آهو را به تیر می زند او به چشم می اندازد حتی دیده شده كه می گوید كدام یك از آهوان را می خواهید همین كه نشان داده اند گفت بدوید كه حرام می شود و دیده شده كه سنگ بسیار بزرگ را به یك نظر ریز ریز كرده و اینها در نزد مردم غریب نیست و اگر از پیغمبر خدا امر غریبی نقل كردند انكار می كنند و این از حكمت خداست و از تمامیت حجت او كه اینجوره امور را نشان مردم داده كه انكار فضل انبیا و اولیا نكنند ولی این مردم تا جائی كه دخل به دین و ایمان ندارد هر چه بگوئی می پذیرند همین كه اسم دین میان آمد شبهات و شكوك شان بسیار می شود همه از این است كه در امور طبیعیه شیطان در صدد نیست كه القاء شبهه كند ولی دین را می خواهد از دست ایشان بگیرد این است كه از این قبیل مزخرفات می گوید باری و چون در هر مقام از این قبیل سخنان واهی دارند و امید از پرونده خود داریم كه در مقام القاء حق را بفرماید و جوابی شافی از شبهات داده شود حاجت نیست كه در یك مقام بیش از این پا بیفشریم در خانه كس است یك حرف بس است همین قدر ملاحظه كن كه ما بعون الله هر چه می گوئیم از مدلول فرمایشات اهل بیت سلام الله علیهم بیرون نمی رویم و او برای خود هر مزخرفی كه می خواهد می گوید و حال اینكه فرمودند كه لا رأی فی الدین انما الدین من الرب امره و نهیه والسلام علی من اتبع الهدی فصل گفته است و چون خدا عالم و قادر و هادی است باید معجزه كه به صاحب امرش عنایت می فرماید ما بین اعلم علما را جهل
جهلا و نزدیك و دور مشرف و مهجور و بینا و كور اگر طالب شوند و به شرایط مجاهده قیام نمایند یكسان باشد و كل بتوانند تمیز دهند و عارف شوند و یقین كنند و خلاف ذلك معجزه تمام بالغ كامل نخواهد بود و حال آنكه نبی نبی است بر عالم و جاهل و مشرف بحضور و دور از مظهر ظهور و باید حجت و ما بین كل مساوی باشد و كذلك اگر نفسی طلب دیدن خارق عادتی نمود و ایتان شد باید از برای كل اتیان شود زیرا كه ترجیح بلا مرجح باطل است ایمان او را می خواست و ایمان دیگری را نمی خواست یا اینكه دیگری را از این فضل محروم نمود برای اهل مكه معظمه و مدینه منوره آورد باید برای اهل سایر مدن و قری و ممالك اخری هم بیاورد بلكه باید برای بعد زمان خود بگذارد و این هم محال است و اگر اهل عالم بتوانند مجتمع شوند و در طلب معجزه متفق گردند و در این وقت تعیین معجزه با خلق است و این هم ممتنع پس تعیین معجزه با خداست و این من حیث الا تمیت و اكملیت و اعظمیت و اشرفیت منحصر است به آیات و كتاب تا آخر كه بعد انشاء الله ذكر می شود جواب اولا در این مقام بیانی لازم است از باب مقدمه كه اگر حقیقت آن را ملتفت بشوی جواب از همه این مزخرفات داده می شود و آن این است كه خداوند عالم جل شانه ذاتی است یگانه بی همتا كه ابدا اقتضای امری در ذات او نیست زیرا كه اقتضا چنانكه اهل عربیت می دانند فعل قبول است یعنی قبول قضا كردن و كیست آنكس كه بر خداوند قضائی جاری كند و او قبول فرماید و به عبارت دیگر اقتضا كردن امری از امور از لوازم صورت است چنانكه محسوست كه بعد از آنكه خداوند آتش را صاحب اینصورت خاص فرمود اقتضای سوختن نمود و آب را بعد از آنكه صاحب صورت آبی كرد اقتضای رفع عطش كرد و همچنین هر صاحب صورتی در ملك اقتضای امری مناسب همان صورت می كند كه غیر از آن از او بر نمی آید و اگر در عامه خلق این مطلب را ملتفت نمی شوی در آلات صنایع ملاحظه كن كه نجار مثلا اره را برای بریدن تحصیل می كند و متك را برای سوراخ كردن و تیشه را برای تراشیدن و رنده را به جهت صاف كردن ملاحظه كن كه اگر هر یك از این آلات را بجای دیگری استعمال كنند انكار مخصوص كه از او می خواهند از او بر نمی آید با اینكه ماده همه این آلات را كه ملاحظه كنی همان فولاد است و همان است كه بصورتها در آمده اما با وجود این از یك جامی برد و از یك جا می تراشد و از یكی سوراخ می كند و از یكی صاف می كند و این از جهت این است كه این خاصیتها همه متفرع بر صورتها است و اقتضای بریدن و تراشیدن و غیر آنها از صورتها است و صورت چنانكه علانیه می بینی امری است كه بدون ماده نمی ایستد و اگر بخواهی اره داشته باشی بدون اینكه صورت اره را روی ماده مثل فولاد یا شبیه به آن گذاشته باشی امری است محال و نخواهد شد پس هر جا كه اقتضای امری پیدا شد البته صورتی منشاء این اقتضا شده است و هر جا كه صورتی پیدا
شد البته بر روی ماده گذارده شده حال اگر ذات یگانه خداوند صاحب اقتضا شد البته صاحب صورت خواهد بود و اگر صاحب صورت شد ماده هم خواهد داشت و اگر چنین شد مثل خلق مركب می شود و حادث می گردد و محتاج می شود به كسی كه اجزاء او را فراهم بیاورد و اینكه فرمودند خلق الله آدم علی صورته از برای این معنیها است كه منافات با توحید ندارد از همه آنها واضح تر آن است كه مرجع ضمیر آدم (ع) است كه شخصی به كسی گفت قبح الله وجهك و وجه من یشبهك و پیغمبر (ص) شنیدند و به او فرمودند كه چنین مگو كه خلق الله آدم علی صورته یعنی این شخص كه به او و شبه او فحش گفتی به صورت آدم است و آدم است شبیه او و فحش تو به آدم می رسد و معنی دیگران است كه در حدیث دیگر فرمود كه این صورتی است مخلوق كه خداوند او را محض تشریف به خو نسبت داده مثل اینكه كعبه را خانه خود خوانده به هر حال كه در نزد هیچ موحد شبهه نیست كه ذات خدا را صورتی نیست زیرا كه صورت از لوازم تركیب است و با احدیت پروردگار درست نمی آید و خداوند در كتاب مجید خود فرموده كه قل هو الله احد و فرموده است كه لیس كمثله شی ء و اگر او را صورتی باشد پس همه اشیاء از این جهت مثل او خواهند بود خلاصه و فعل پروردگار و مشیت او چون اول چیزی است كه خداوند او را در عرصه مخلوقات آیت تعریف خود قرار داده است چنانكه فرمود كنت كنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكی اعرف و اول چیزی است كه خداوند او را به خود او خلقت فرموده و سایر خلق همه را به او خلقت فرموده چنانكه فرمود خلق الله المشیة بنفسها ثم خلق الاشیاء بالمشیة پس اول آیتی است كه در میانه موجودات به جهت شناسائی خود قرار داده است و البته باید در میانه مخلوقات آیت بساطت و صورت نداشتن پروردگار باشد اگر چه هیچ خلقی بدون صورت نیست اما مشیت پروردگار صورت او بی صورتی است یعنی صورت كلی مبهمی از برای او است كه خصوصیت ابدا در او نیست این است كه در حدیث فرمودند كه لا كیف لفعله كما لا كیف له پس این است كه از برای او كیف مخصوص یا كم مخصوص یا جهت یا رتبه یا مكان یا زمان یا سایر اعراض هیچ یك بطور خصوصیت نیست و به دلیل دیگران چیزی كه مصدر سوختن است فقط صورتی مانند صورت آتش دارد و آن چیزی كه مصدر سرد كردن است فقط صورتی مانند آب می خواهد و هكذا اما آن چیزی كه مصدر سردی و گرمی و تری و خشكی است صورتی می خواهد كه خصوصیت هیچ یك از عناصر از برای او نباشد هم چنین فصل پروردگار كه مصدر جمیع خلق هزار هزار عالم است ابدا خصوصیت در او نیست حتی خصوصیت عطا یا منع از برای او نیست كه یك جلوه او عطا است و یكی منع پس اگر خاصه او صورت عطا بود منع از او سر نمی زد و اگر خاصه او منع بود عطا از او سر نمی زد ولی او است فعل مطلق پروردگار كه بر حسب سؤال هر كسی با او رفتار
می نماید چنانكه خداوند می فرماید ادعونی استجب لكم و می فرماید اجیب دعوة الداع اذا دعان و می فرماید قل ما یعئبوبكم ربی لولا دعاؤكم خداوند هیچ اعتنا به شما ندارد اگر دعای شما نباشد پس هر امری را كه قابلیت خلق اقتضا نمود خداوند عطا می فرماید و هر چه طلب نكرد نمی دهد و از همین جا بفهم حقیقت جواب آن اشكال را كه در فصل پیش داشتی كه امر محال صورت نمی گیرد پس از عجز خداوند نیست كه امر محال موجود نمی شود ولی محال خودش مسألت وجود از خداوند نمی كند و بیضه مرغ به جهت كمی ظرفیت سؤال اینكه آسمان و زمین در شكم او جا بگیرد نمی كند و هر ظرفی جا دو عالم به اندازه گنجایش خود از عطای پروردگار می گیرد چنانكه فرمود « و انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها » خلاصه و چون پیغمبر خدا در مقام حقیقت مظهر امر پروردگار است چنانكه فرمودند كه ما اكمام مشیت و اراده خدا هستیم بلكه تبطری در مرتبه دیگر خود ایشان امر پروردگارند چنانكه فرمود امام (ع) كه اما المعانی فنحن معانیه و نحن جنبه و یده و لسانه و امره و حكمه و همچنین در صفه ائمه فرمود امام (ع) كه هم قدرة الرب و مشیته و در همه این صفات پیغمبر (ص) اول همه ایشان است و اولای به همه ایشان چنانكه فرمود النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم پس پیغمبر (ص) مشیت پروردگار است و دلیل این مطلب را اگر از كتاب بخواهی از این آیه بفهم كه فرمود ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا اگر فعل خداوند از غیر پیغمبر ظهوری داشت لازم نبود كه در صورتی نهی بكلی منتهی شوند بلكه ممكن بود از وسایط دیگر بگیرند و اینگونه ادله از فهم عوام بالاتر است و همان صریح فرمایش ائمه (ع) كافی است و ایشانند امر پروردگار پس سلوك ایشان با عامه امت بر حسب خودشان باشد و ادله این مطلب از كتاب و اخبار اهل بیت سلام الله علیهم بسیار است خداوند در كتاب مجید خود فرموده است لا یكلف الله نفسا الا وسعها و حضرت صادق (ع) فرمود كه تكلم نفرمود رسول خدا (ص) با بندگان بكنه عقل خودش هرگز و فرمود كه فرمود پیغمبر (ص) ما معاسر انبیاء مامور شده ایم كه با مردم بقدر عقولشان تكلم بكنیم و نیز همین مضمون از حضرت جواد (ع) نقل شده است و بنای پیغمبر (ص) بر این بوده است حتی آنكه اصحاب پیغمبر (ص) آرزو می كردند كه بدوی بیاید و از آن حضرت سؤالی بكند و آن حضرت بزبان او سخن بفرماید و مفهوم آنها بشود چنانكه حضرت امیر (ع) می فرماید و همچنین تكلیف هر كسی بر حسب عقل او است و معرفت او و حضرت باقر (ع) فرمود كه این است و جز این نیست كه خداوند مداقه می كند با بندگان در حساب در روز قیامة بقدر آنچه آورده است ایشان را از عقول در دنیا و حضرت عسكری (ع) فرمود كه اعتنائی نیست از اهل این دین به كسی كه عقل از برای او نیست و حضرت صادق (ع) فرمود بعبد العزیز قراطیسی كه ای عبدالعزیز از برای ایمان ده درجه است به منزله سلم كه بالا می روند پله بعد از پله پس صاحب پله دویم به صاحب
اول نگوید كه تو بر چیزی نیستی یا آنكه منتهی بدهم می شود پس از نظر می انداز كسی كه دون درجه تو است كه آن كسی كه فوق تو است تو را از نظر می اندازد و هر گاه دیدی كسی پائین تر از تو است پس او را برفق بالا بیاور و تار مكن بر او كه او را بشكنی كه هر كس بشكند مؤمنی را پس بر او است جبر او و اخبار به این مضمون متعدد است و همچنین باز جهات دیگر در تكلیفات ملاحظه می شود كه باعث اختلاف است چنانكه ابن اشیم می گوید كه داخل شد بر حضرت صادق (ع) و سؤال كردم و جوابی فرمود و دو نفر دیگر از عقب یكدیگر وارد شدند و از همان مسئله سؤال كردند و حضرت بهر یكی جوابی علا حده فرمود همینكه قوم بیرون رفتند رو به من فرمود و فرمود ای ابن اشیم گویا جزع كردی عرض كردم جزع كردم از سه قول مختلف دو مسئله واحده فرمود ای ابن اشیم خداوند تفویض فرمود بدو امر ملكش را پس فرمود هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغیر حساب و تفویض فرمود به سوی محمد امر دینش را پس فرمود ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا پس بدرستی كه خدای تبارك و تعالی تفویض فرموده است به سوی ائمه از ما و به سوی ما است آنچه تفویض فرمود به سوی محمد (ص) پس جزع مكن و نوشت آن حضرت به زواره كه تنگ نشود سینه تو از آنچه امر كرده است تو را پدرم علیه السلام و من به آن امر كردم و ابوبصیر بخلاف آن آورده پس به حق خدا امر نكرده ایم تو را و امر نكردیم او را مگر به امری كه ما را وسعت دارد و شما را وسعت دارد گرفتن به آن و از برای هر یك از آنها در نزد ما تصاریفی است و معانی كه موافق با حق است و اگر اذن داده بشود بما هر آینه می دانید كه حق در همان است كه شما را به آن امر كردیم پس رو بكنید به سوی ما و تسلیم بكنید از برای ما و صبر بكنید بر احكام ما و راضی به آنها بشوید و آنكه میانه شما را تفریق كرده او راعی شماست كه خدا او را راعی خلقش قرار داده و او به مصلحت گوسفند خود داناتر است در فساد امرش پس اگر بخواهد میانه آنها تفریق می كند كه سالم بمانند پس جمع می كند میانه آنها تا اینكه ایمن بشود از فساد آنها تا آخر حدیث شریف و اختلاف احكام در این دو حدیث و غیر اینها حتم نیست كه همه از جهت تقیه باشد بلكه جهات اختلاف بسیار است و حضرت امیر (ع) فرمود در حدیثی كه خداوند حلال و حرام را برای مصلحت خلق فرمود و فرمودند كه بندگان خدا مثل مرضایند و پرورنده عالمیان مثل طبیب پس البته طبیب ملاحظه صلاح هر مریضی را می كند و همین بس است كه اطفال را گاهی مطلقا تكلیف نیست و گاهی تكلیفات موسعه و چون بحد بلوغ و رشد برسند بحدود تامه گرفته می شوند و عالم را تكلیفی ورای جاهل است و در قیامت هفتاد گناه از جاهل آمرزیده می شود پیش از آنكه از عالم یك گاه آمرزیده شود و نیز مضطر را تكلیفی غیر از غیر مضطر است و مكره را تكلیفی سوای غیر آن و مسافر را تكلیفی سوای حاضر و بدوی را غیر شهری و مریض را غیر صحیح و تكلیفی سوای مرد و غیر اینها از آنچه از اخبار اهل بیت سلام الله علیه
معلوم است و نیست همه اینها مگر از جهت اختلاف مصلح عباد كه هر كسی بر حسب قابلیت خود مسألتی دارد و خداوند با او به همان قسم راه می رود و ان الله لا یفعل بعباده الا الاصلح ای چه بسیار مردم كه صلاح ایشان در عبادت بسیار نیست چنانكه فرمودند من تزهد بغیر علم جن فی اخر عمره وای چه بسیار كه اگر از مراتب معرفت بر ایشان فوق استعداد قابلیت عرضه شود از دین خارج شوند چنانكه فرمود لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لكفره و بدون شبهه خداوند هر كسی را آنطور كه صلاح او هست تكلیف می كند مگر اینكه مردم خودشان بلند پرواز می كنند یا چیزی كم بگذارند یا رای و هوانی از خود داخل كنند و امر خود را فاسد كنند و الا خداوند هر چه كه اصلح برای ایشان است به همان تكلیف می فرماید و از هر قبیل چیزی به ایشان عطا می كند و با این همه اختلاف قوابل كه محل شبهه و انكار نیست اگر كسی قائل شود كه باید با همه به یك قسم سلوك كرد و به یك اندازه امر را بر آنها ظاهر كرد هر آینه رأیی سفیهانه و قولی علیل را اختیار كرده و از قلت معرفت او است كه می گوید اختلاف سلوك با هر كسی ترجیح بلا مرجح است و اصل این لفظ خطائی است معروف مرجح خداست و همیشه هست ولی بر حسب استعداد قابلیت پس صحیح آن است كه گفته شود ترجیح بلا ترجح یا رجحان به هر حال كه رجحان از طرف قابلیتها است و اختلاف طبایع و قوابل امری مشهود است و گاه هم می شود كه اصل قابلیت مقتضی امری است و صلاح او در تكلیف مخصوصی ولی بر حسب سؤال زبانی خود بر خلاف لسان حال مسالتی می كند و حكیم علی الاطلاق در این وقت لسان حال را ترجیح می دهد چنانكه مریض هر گاه غذائی را از طبیب بخواهد كه مصلحت مزاج او در آن نیست به او نمی دهد و طبیب نوكر مرضی نیست كه مطیع امر آنها باشد بلكه مداوی و معالج است و بر حسب صلاح آنها كار خود را می كند خلاصه سخن در این مطلب كه بیان شد شبهه نیست و همه را دیدی كه با منطوق كتاب و سنت مطابق است و ماخوذ از آنجا است حال در این مسئله كه مصنف كتاب دلایل جسارت كرده و احكام بر خدا جاری كرده و تامر بر انبیاء خدا جسته می گوئیم كه ای جاهل نادان آنها مطیع امر تو نیستند كه هر چه را تو نیكو شمردی نیكو شمارند و هرچه را كه تو زشت داشتی آنها زشت دارند بلكه ملاحظه صلاح خلق را می كنند البته پلوی برنج صدری اعلی و جوجه فربه لطیف و روغن بسیار خوب و قند و آب لیمو بسیار غذای خوبی است اما یكی از بیماران غیر از فلوس و شوربای برگ چغندر صلاح او نیست هر چند بطبع تو ای نادان خوش نیامده باشد اما طبیبی كه بهتر از پدر مهربان با مردم راه می رود مطیع امر تو نیست پس اظهار امر و اقامه آیات برای هر كسی البته مناسب حال او خواهد بود بلكه به حسب زمانها و مكانها این امر متفاوت می شود به این معنی كه مكان و زمان و سایر اعراض اثر در قابلیت اشخاص می كنند و اختلاف قابلیت
باعث اختلاف اشیاء می شود و از همین باب است كه پیغمبران خدا در یك محل مخصوص مبعوث می شود و بعد صیت ایشان از آنجا بجای دیگر می رود و خورده خورده مردم خبردار می شوند نه این است كه همچنین به پنداری كه این امر به اتفاق بوده هیچ امری از امور دنیا ولو هر قدر جزئی باشد به اتفاق نیست بلكه همه به تقدیر خاصی است از پروردگار كه بر حسب صلاح خلق فرموده است و اینكه روایت می كنند از امام (ع) كه فرمود الدنیا بالاتفاق والاخرة بالاستحقاق الحمدلله نسخه صحیح حدیث شریف را دست آوردیم و در آن نسخه اینطور بود كه الدنیا بالاتفاق و اتفاق به آن معنی كه حكمای قائل به بخت و اتفاق می گویند مطلقا در ملك خداوند نیست و الا لازم آید كه فاعلی دیگر غیر از خداوند در بدون هیچ حكمتی سر بزند یا مفعولی بدون فاعل موجود شود و این هر سه خطاست پس اینكه مخصوص مثلا خداوند مكه را برای ظهور آن حضرت اختیار می كند البته وجه حكمتی در آن منظور نظر هست و قابلیت چیزها در آن وجه حكمت دخیل است و هر كس اختلاف طبایع اقالیم و اهل آنها را بداند در این مطلب شبهه نمی كند پس البته مصلحتی در این بوده كه باید اول بروز این امر از آنجا بشود و بعد خورده خورده بسایر ملك سرایت بكند و به همین قسم معلوم به تدریج پیش برود و حجت خدا بر هر كسی بوجهی و در وقتی تمام شود و اگر غیر از این گمان كنی خداوند را مغلوب فرض كرده یا سفیه نعوذ بالله من غضب الله باظالم و جابر زیرا كه در این شبهه نیست كه امر باختلاف اوقات و كم و كیف به همه اهل روی زمین می رسد حال آیا خداوند ترجیح بلا رجحان داده یا ایمان بعضی را خواسته و ایمان بعضی را نخواسته همه اینها مزخرفات است و حرفهای پاره در یك مجلس طفلی چهار پنج ساله است و طفلی ده دوازده ساله و طفلی بالغ عاقل ببین كه پیغمبر خدا با هر كدامی وضع سلوكی دارد و طور تكلیفی حال آیا پیغمبر ترجیح بلا رجحان داده یا ایمان بالغ عاقل را خواسته و ایمان طفل را نخواسته و چه غرض نفسانی از برای او با این دو بوده است همه اینها خطا است و او مبعوث بر كافه ناس است و همه را هدایت می كند اما معذلك كله طفل صغیر قابل هدایت نیست و كبیر بالغ را باید هدایت كرد و آنكه عقلش كم است البته تكلیفش بقدر آنكه عقلش زیاده است نیست همچنین آن كسی كه در مملكت چین یا اروپ یا هندوستان افتاده البته به حسب اقتضای خودش مسئلت هدایت و ابلاغ حجت را از پرورنده خود بر حسب حال خود می كند و دلیلش همین است كه خداوند هم باختلاف رسانیده و هر كه مدعی بشود كه مردم اهل هر جا و هر زبان و هر درجه از علم و عقل و معرفت یا جهالت و نادانی امرشان در فهم كتاب خدا مثلا علی السواست به این معنی كه هر كس كه آمد نشست و حواس خود را جمع كرد و سعی خود را نمود مثل دیگری می فهمد بیجا ادعا كرده و در واقع اگر كسی چنین چیزی بگوید منكر بدیهیات است و جواب او جز با دم شمشیر صاحب الامر نیست بلی
حضرات در بیاناتشان همیشه بناشان بر این است كه یك چیزی می گویند از روی بی انصافی و بهتان و مكابره كه جواب دادن آنها برای ما مشكل است مثلا در این موقع می گوید كه من گفته ام بشرایط مجاهده عمل نماید آن وقت می فهمد و اینكه تو می گوئی نفهمیده مجاهده نكرده ولی معذلك ما جواب می دهیم كه مرادت از مجاهده چیست آیا مقصود این است كه فی المثل هر شخصی باید برود ده روز زحمت اینكار را بكشد به ترتیب و وضع معینی كه تو می گوئی و بعد از ده روز آن وقت صاحب معرفت اعجاز قرآن می شود كه همچنین حرفی هیچ عاقل نمی زند سطح ظاهر قرآن را كه درس می خوانند یكی ششماه می خواند یكی یكسال یكی دو سال یكی آخر یاد نمی گیرد و نه اینهم كه سعی خود را نكنند بلكه سعی می كنند ولی بیش از این قابلیت ایشان نیست و اگر بگوئی كه مقصودم مجاهده به این ترتیب و به این حدود معینه نیست بلكه هر كسی تبسمی و به اندازه باید مجاهده نماید می گویم پس همان شد كه ما گفتیم كه هر كسی را حدی معین است و تكلیفی مخصوص دارد و ابلاغ حجت به سوی او بطور مناسب خود او می شود در ظاهر ملاحظه كن باید قرآن را تمام بخواند مثلا تا حجت بر او تمام شود یكی ششماه می خواند و حجت بر او تمام می شود یكی یكسال و بعد حجت بر او تمام می شود و مقصود از این مطالب مثل است و مطلب این است كه اگر انسان بخواهد مجاهده نماید تا بفهم خود بفهمد قرآن معجز است یكی چهل روز بسا مجاهده بكند مطلب دست او بیاید یكی اگر چهل سال هم زحمت بكشد به درجه او نمی رسد و این از جهت اختلاف مبادی طینتها است و لا یزالون مختلفین الا من رحم ربك خلاصه و همچنین است امر نسبت بسایر معجزات و اتیان آنها یكی را صلاح هست و خداوند بر حسب مصلحت امر را جاری می كند و نمی توان مزخرف گفت و بر خدا ایراد كرد كه ترجیح بلا مرجح دادی یا ایمان فلان را می خواستی ایمان مرا نمی خواستی این حرفهای سفیهانه جاهلانه است خداوند از جانب خود محتاج به طاعت هیچ كس و خائف از معصیت هیچ كس نیست و من كفر فان الله غنی عن العالمین و حضرت امیر (ع) فرمود و لا له بطاعة شی انتفاع ولی خلق همه محتاج به او هستند و باید ایمان به او بیاورند كه بنعم او منعم شوند اما معذلك طبایعشان مختلف است و هر كسی در طلب ایمان به وجهی است و خداوند از همان وجه به او می رساند پس حال تا اینجا كه آمدی بعضی قوابل هست كه به علم پیغمبر (ص) و كتاب او و شریعت او مثلا معرفت او را حاصل می كنند و می دانند كه حق است و من عندالله بعضی اینقدر استعداد و ادراك و شعور در ایشان نیست و از قرآن منتفع نمی شوند بلكه اینقدر شعور ندارند كه اگر سالها زحمت بكشی سطح ظاهر قرآن را هم یاد نمی گیرند چه جای معنی و بواطن آن خلاصه كه اعجاز آن بر ایشان بكلی مكتوم می ماند خیلی ترقی بكنند از راه اخبار مخبرین چیزی بفهمند و الا كه چه بسیار كه قوه اینقدر ادراك را هم ندارند و این منافات ندارد با اینكه قرآن آیت كامله پروردگار باشد خداوند آفتاب
و ماه را هم آیت روز و شب قرار داده و نقصی از جانب فضل خدا ابدا نیست اما كوران و كسانی كه چشمشان ضعیف است آنطور كه اشخاص سالم منتفع می شوند ابدا نمی شوند و همچنین است امر قرآن پس منتفع نشدن بعضی دلیل نقص آیت پروردگار نیست بلكه دلیل نقص قوابل خلقیه است پس مثل این جماعت به معجزات محسوسه كه چندان ادراك و عقل كاملی نمی خواهد مثل انطاق حصی و سوسمار كه هر قلیل الادراكی می فهمد كه نطق حصی و سوسمار طبیعی و عادی نیست و آن به قوت صاحب معجز است كه به سخن آمده پس قبول نبوت او را اگر بخواهد می كند و در بحار روایت كرده است از حضرت صادق كه فرمود بعضی از مردم هستند كه ایمان نمی آورند مگر به معاینه و بعضی هستند كه ایمان می آورند به غیر معاینه بدرستی كه مردی خدمت پیغمبر (ص) آمد و عرض كرد آیتی به من بنمایان پس اشاره فرمود به دست خو به سوی نخل پس به جانب راست رفت باز اشاره فرمود به جانب چپ رفت پس آن مرد ایمان آورد انتهی پس معلوم است كه بعضی از مردم را چاره نیست جز اینكه از این قبیل آیات ببینند بلی اگر سؤال آیتی نمودند كه صلاح در آن نیست اجابت كرده نمی شوند و من در اینجا یك فقره عرض می كنم از حدیث شریفی كه از حضرت امام حسن عسكری (ع) منقول است كه در تفسیر خود از پیغمبر (ص) نقل فرموده كه آن حضرت در جواب رؤسای قریش فرمود فرمودند و اما قول قوا و تسقط السماء كما زعمت علینا كسفا پس بدرستی كه تو گفتی و ان یروا كسفا من السماء ساقطا یقولوا سحاب مركوم پس بدرستی كه در سقوط آسمان بر شما هلاك شما است و مرگ شما پس تو جز این نیست كه اراده كرده به این از رسول خدا صلی الله علیه و آله اینكه هلاك بكند تو را و رسول پرورنده عالمیان رحیم تر است به تو از این و هلاك نمی كند تو را ولكن او اقامه می كند بر تو حج خدا را و نیست حجج خدا از برای پیغمبرش تنها بر حسب اقتراح بندگانش به جهت اینكه عباد جهالند به آنچه جایز است از صلاح و به آنچه جایز نیست از او و به فساد جاهلند و گاه باشد كه اقتراحات ایشان مختلف شود و ضد یك دیگر شود تا اینكه محال شود واقع شدن آن زیرا كه اگر به اقتراح آنها بود جایز بود كه تو اقتراح بكنی اینكه آسمان ساقط بشود بر شما و دیگر اقتراح كند كه ساقط نشود بلكه زمین بسوی آسمان بالا رود و واقع شود آسمان بر زمین پس متضاد و متنافی و مستحیل الوقوع است و خدا جاری نمی كند تدبیرش را بر آنچه محال از او لازم آید بعد فرمود رسول خدا (ص) كه آیا دیده ای بنده خدا طبیبی را كه دوای او برای مرضی بر حسب اقتراحات آنها باشد و این است و جز این نیست كه با ایشان می كند آنچه صلاح می داند خواه علیل دوست بدارد یا كراهت داشته باشد پس شما مریضید و خدا طبیب شماست تا آخر حدیث شریف پس ملاحظه كن كه معجزات را بر حسب صلاح خلق جاری می كنند و صلاح خلق البته مختلف است و این از اقتراحات صاحب دلایل است كه تحكم نموده كه باید خداوند اقتضا بر آیات نماید و معجز دیگر بر دست انبیا جاری نكند با اینكه مصالح عباد مختلف
است و از بعضی فقرات حدیث شبهه بر تو وارد نشود كه معلوم است كه امر محال معجز نمی شود همانطور كه حضرات می گویند زیرا كه می بینی كه آن بزرگوار ساقط كردن آسمان را به زمین تنهائی محال نشمرده بلكه ساقط كردن و ساقط نكردن را با هم محال شمرده و شبهه در این نیست اما هر یك به تنهائی ممكن الوقوع است نهایت اگر صلاح باشد جاری می كنند نباشد نمی كنند و این را هم بدان كه اینكه فرموده اند امر معجز به اقتراح خلق نیست نه اینكه یعنی مطلقا هیچ معجزی بسؤال خلق ابراز داده نمی شود و حال اینكه بسا هزار حدیث متجاوز داشته باشیم كه معجز مخصوص خواسته اند و پیغمبر (ص) ظاهر فرموده ولی مراد این است كه بعد از آنكه سؤال می كنند اگر صلاح باشد اتیان می شود و اگر نباشد نمی شود و رسول خدا محكوم به حكم كسی نیست مثل اینكه مریض ممكن است كه یك وقتی سؤال غذای مخصوص بكند و طبیب هم مصلحت دید و اجازه بدهد بلكه غالب این است كه مریض اول كه یكی از اخلاط می رود زیادتی بكند و هنوز حكم سایر اخلاط را باطل نكرده آنها بر حسب طبع خود مایل به ضد خلط غالب می شوند و صلاح مریض در همان است و اگر در این حال سؤال ضد را از طبیب بكنند اجازه می دهد و بعد از استعمال نفع هم می بخشد ولی آن وقت كه خلط آنقدر غلبه كرد كه حكم باقی را باطل كرد خلط غالب میل به مثل خود می كند و اگر استعمال بكد طغیان او زیاده می شود و به هلاكت می رساند و اگر در این حال طلب مثل خود را از طبیب بكند قطعا اجازه نمی دهد زیرا كه مورث هلاكت است پس چه بسیار می شود كه یكی از خلق سؤال معجزی از نبی بكنند و صلاح آنها هم در او باشد و او هم بر حسب صلاح اتیان بفرماید و گاه هم می شود كه به سبب انحراف طبع سوال غیر صالح می كنند و نبی اجابت نمی كند پس نه اینكه كلیه سوال امت منافی باشد به اینكه اختیار دست آنها نیست بلكه اقتراح در لغت به معنی سوال از روی تحكم است وایشان را بر نبی تحكمی نیست مثل اینكه مصنف دلایل چون در حقیقت از اسلام خارج شده و از امت حقیقی پیغمبر (ص) نیست اقتراح می كند و تحكم می نماید كه پیغمبر ماذون نیست غیر از آیات معجزی بیاورد و این از جهل او است و اقتراح او را ثمری جز هلاك نفس خود نیست و ما ظلمونا و لكن ظلموا انفسهم.