کد مطلب:321237 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:211

جواب
والله تعجب است از این جماعت كه آیه كه صریحا رد بر آنها می كند ذكر می كند آن وقت می گوید با اینكه ثانی و ثالث یعنی ادعای وحی و ادعای انزال مثل ما انزل الله غیر ممكن است عقلا و شرعا نمی دانم آن دلیل عقلی یا شرعی كه ایشان دست آورده اند بر اینكه ممكن نیست چنین ادعائی كدام دلیل است چرا همان را ذكر نمی كنند تا ما هم تسلیم كنیم و ما مختصرا اول جواب این را می گوئیم بعد رجوع به معنی آیات شهادت می كنیم اما از شرع كه دیدی صریح اخبار اهل بیت (ع) بود كه همین آیه بعینه درباره ی عبدالله بن سعد بن ابی سرح بود كه مدعی وحی و تنزیل شد و مرتد گردید و رسول خدا خونش را مباح فرمود آیه شریفه فویل للذین یكتبون الكتاب را هم دیدی كه معصوم فرمود كه در شان یهود نازل شده كه آیات از رای خود افترا بستند و به اسم آیات توریة خواندند پس اینكه دلیل شرعی بر امكان بلكه بر وجود این امر و اما دلیل عقلی اولا بطور موعظه می گوئیم كه آیا جایز هست در عدل پروردگار كه خلق را تهدید به رای كه از امكان خارج است بفرماید بلكه از خارج از امكان می گذریم آیا دیده شده است در تهدیدات خدا كه بر امری كه امكان قریب در خلق ندارد بفرماید هرگز دیده كه خداوند تهدید بكند كه مثلا وای بر كسی كه به آسمان بالا برود و پا بر عرش من بگذارد یا فلك البروج را پامال كند یا چه قدر ظالم است كسی كه برود به آسمان و آفتاب را از تابش و گردش منع كند و حال اینكه اینها را هیچ حكیمی كه اهل حكمت باشد از ممتنعات عقلی نمی شمرد اما معذلك چون از امكان قریب خلق خارج است حاجت به تهدید و وعید از این عمل نیست خودشان نمی كنند و از آنها بر نمی آید اما آنچه ممكن است كه از آنها سر بزند مثل همین معصیتها كه معمول به خلق است و دعاوی كه می كنند و واقعیت از برای آنها نیست تهدید و وعید بر آنها می كند نه چیز دیگر زیرا كه از عدل نیست كه امری كه از بنده ساخته نیست خداوند تهدید بر آن بكند و به دلیل حكمت می گوئیم كه آنچه فرض كرده می شود خالی از سه قسم نیست به حصر عقلی یا واجب است و آن ذات واجب است تعالی شانه یا ممتنع است و آن مثل شریك خداست كه واقعیت داشته باشد نه بصرف ادعا و یا ممكن است و آن خلق خداست حال آیا این مسئله كه می گوئی این شریك واقعی پروردگار است كه ممكن نباشد چنین چیزی كه نیست زیرا كه بصرف ادعا یا وهم متوهم كه شریك واقعی نمی شود كه ممتنع باشد این همه كه به دروغ ادعای الوهیت كردند مثل فرعون و امثال آن آیا جزو ممتنعات هستند و حال اینكه ممتنع را مطلقا وجودی نیست
و فرعون و كلام او هر دو موجود بودند این امر هم به همین منوال و از كمال بیخردی و عاری بودن از علم است كه انسان این امر را غیر ممكن بشمرد آن وقت بگوید كه خداوند تهدید بر امر غیر ممكن فرموده است خلاصه و چون به دلیل كتاب و سنت مسئله را ثابت كرده ایم و عوام از بیانات علمی چندان فایده نمی برند زیاده بر این تفصیل حاجت نیست پس این دو امر ممكن هستند بلكه همان وقت كه آیه نازل شده بود واقع هم شده بود و الان هم هست و منحصر به شما نیست باز هم مدعی موجود است و خداوند هر یك را به سزای خودتان می رساند و یستعجلونك بالعذاب و لولا اجل مسمی لقضی بینهم و اما آیاتی كه خداوند در باب شهادت خود بر صدق كتاب نازل فرموده و این مرد آنها را به غلط در این مورد می خواند آنچه حدس می زنم چون حضرات در باب دعاوی به هیچ حدی وقوف ندارند مقصودش از استدلال به این آیات هم شاید همان مطالب باشد اما چون اینجا تصریحی نمی كند ما هم در صدد جواب از آن بر نمی آئیم و به صرف معنی آیات می پردازیم ببینیم كه آیا فایده به حال آنها می كند پا نمی كند پس می گوئیم كه اصل شهادت امری است كه متفرع بر علم است چنانكه از همین آیات ظاهر است كه فرمود قل كفی بالله شهیدا بینی و بینكم و من عنده علم الكتاب و همچنین از اخبار هم این مطلب ظاهر است و محل انكار هم نباید باشد كه در صدد احتجاج برآئیم پس در این مقام می گوئیم كه از برای خداوند عالم جل شانه دو علم است علمی ازلی ذاتی و علمی حادث اما علم ازلی پروردگار معلومی با او نیست و كثرتی در آن یافت نمی شود و احدی از خلق هم علم به آن حاصل نمی كند چنانكه حضرت عیسی (ع) به خداوند عرض كرد تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسك و خداوند فرموده و لا یحیطون بشی ء من علمه الا بما شاء و در چند حدیث فرمودند كه از برای خدا دو علم است علمی مبذول و علمی مكفوف اما مبذول آن است كه به آل محمد (ع) داده و انبیاء و مرسلین و ملئكه مقربین از آن نصیب دارند و اما مكفوف آن علمی است كه در ام الكتاب است و مخصوص به او است و از برای این علم در آن مقام معلوم هم نیست چنانكه فرمودند العلم ذاته و لا معلوم بلكه وجود خلق در آنجا به كلی ممتنع است زیرا كه علم ذاتی پروردگار اگر وجود مخلوق با او ممكن باشد كثرت بر او وارد می آید و كثرت آن كثرت ذات خداست و آن محال است و اگر بگوئی كه نمی فهمم می گویم راست می گوئی مساله مشكل است و چاره هم جز تسلیم نیست زیرا كه فرمایش آل محمد علیهم السلام است نهایت از خداوند می خواهیم كه فهم آن را هم به بركت خود ایشان نصیب ما كند غرض این است كه علم ذاتی پروردگار محل كثرت نیست و فرق نمی كند كه خلق را بالا ببری تا به مقام علم برسانی یا آنكه علم را به عینه پائین بیاوری تا به مقام خلق برسانی هیچ كدام ممكن نیست زیرا كه خلق با ذات خدا ممتنع هستند و اما علم حادث پروردگار آن علمی است كه قرین معلوم می شود كه فرمود در حدیث شریف فلما خلق المعلوم وقع العلم منه علی المعلوم و اینجاست كه می فرماید و لقد فتنا الذین
من قبلهم فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الكاذبین و علم ذاتی پروردگار در حصولش برای خدا محتاج به افتتان نیست و حال اینكه افتتان هم خودش معلوم است برای خدا اگرچه از حد خود بالا نرود خلاصه كه این علم حادث است كه بعد از افتتان حاصل می شود و این علم عین معلوم است زیرا كه اگر از جهتی مغایرت پیدا بكند با معلوم به همان اندازه مخالفت پیدا می كند و علم خدا را با معلومش به هیچ وجه مخالفت نیست و از هیمن علم است كه در الواح صدور خلق چیزی از آن پیدا می شود و هر یك از خلق خدا را از این نصیبی هست و همین علوم كه در خلق مشاهده می كنی از هر قبیل باشد همینها از علم حادث خداست كه در ایشان جلوه كرده و چه نقلی است همانطور كه جمیع اموال عالم مال خداست و خلق خزائن او هستند و جمیع افعال در عالم فعل خداست و خلق استین مشیت و اراده او هستند همچنین علم حادث او هم به همین منوال خزائنش بلكه معلومات به آن علم همه خلق خدا هستند و مانعی از این نیست كه باز این علم نسبت به خدا داده شود چنانكه تو از چشم می بینی و به خود نسبت می دهی و با گوش می شنوی و به خود نسبت می دهی و تو را بصیر و سمیع می خوانند و راست هم می گویند حقیقت و بسا كه سلامت الات را هم یك وقتی ملاحظه كنند و آنها را به این صفت بخوانند و چشم بصیر و گوش سمیع بگویند اما واقعا و حقیقت این صفت مال اینها نیست چنانكه اگر روح از آنها بیرون برود با اینكه اعضا صحیح است معذلك دركی برای آنها نمی ماند خلاصه كه اگرچه هم گفته می شود زید سمیع است و هم گفته می شود گوش زید سمیع است اما معذلك حقیقت شنیدن مال زید است و الاف به منزله منظره ای است از برای او و محض همین ملاحظه ظاهر و حقیقت است كه خداوند در جائی می فرماید قل یتوفیكم ملك الموت الذی و كل بكم و در جائی دیگر می فرماید الله یتوفی الانفس حین موتها و نه این است كه از این ظاهر و حقیقتی كه گفتیم همچنین گمان كنی كه مراد این است كه حقیقت این افعال راجع به ذات پروردگار می شود هیهات هیهات حقیقت اینها از همین محل است كه مشاهده می كنی و ابدا بالا نمی رود اما چون خداوند به همه چیز احاطه فرموده و به هر چیزی اولی است از خود آن چیز چنانكه فرمود انما ولیكم الله لهذا گفتیم كه حقیقت همه این افعال از او است نه اینكه مقصود این باشد كه حقیقت این افعال با ذات خدا مذكور می شود و او محل كثرت می شود خلاصه كه مطلب دقیق است ولی ناچار از بیانیم پس به همین قاعده است كه جمیع علوم خلقیه را به یك نظر علم خداوند می شمرند و حق و صدق است و به یك نظر یعنی از جهت اسفل همین علم علم خلق است بعد از آنكه این مقدمه را دانستی عرض می كنم حال باید دید كه شهادت خداوند كه متفرع بر علم او است یا عین علم او است چگونه است امرش و آن شهادتی كه خداوند بر ما به آن احتجاج می كند كدام شهادت است و از نظر كننده انصاف می طلبم و تصدیق بلا تصور هم طالب نیستم پس ملاحظه كن كه آیا علم ذاتی پروردگار كه در آنجا معلومی نیست و كثرت یافت نمی شود از برای من و تو بلكه احدی از خلق را در آنجا ذكری
نیست این مقام شهادتی است كه خداوند به آن بر خلق احتجاج می كند و حال اینكه احتجاج حجتی می خواهد و محتج علیه و محتج له و همچنین شهادت شهادتی می خواهد و مشهود له و مشهود علیه و هیچ یك از اینها با ذات پروردگار جمع نمی شود ابدا و اگر احیانا ذكر شهادتی در آن مقام بشود محض به تعبیر است بدون اینكه مصداق شهادت در آن مقام پیدا بشود چنانكه فرمودند اسمائه تعبیر و صفاته تفهیم و فرمودند كمال التوحید نفی الصفات عنه پس مصداق شهادت در مقام اعلم ازلی پروردگار حاصل نمی شود اگرچه شهادت خودش علم خداست اما علمی است كه معلومی با او نیست و معلوم مصداق علم است و لكن آن شهادتی كه خداوند به آن احتجاج می فرماید آن شهادتی است كه در مقام خلق است و با خود ایشان و خلق عادتند به آن این است كه فرمود حضرت صادق (ع) ان الله احتج علی الناس بما اتاهم و عرفهم یعنی خداوند احتجاج فرموده است بر خلق به آنچه آورده است ایشان را شناسانیده به ایشان و شخصی به آن حضرت عرض كرد اصلحك الله آیا قرار داده شده است در مردم اداتی كه به آن به حد معرفت برسند فرمود نه عرض كردند آیا تكلیف به معرفت شده اند فرمود نه بر خداست بیان كردن لا یكلف الله نفسا الا وسعها و لا یكلف الله نفسا الا ما ایتها و حضرت باقر (ع) فرمود كه نیست بر مردم اینكه بدانند تا اینكه خدا تعلیم كننده ایشان باشد پس هر گاه تعلیم كرد ایشان را پس بر ایشان است اینكه بدانند و فرمود كه نیست از حق خدا بر ذمه خلقش اینكه معرفت حاصل كنند و حق خلق است بر خدا اینكه تعریف بكند برای ایشان و حق خداست بر ذمه خلق اینكه هر گاه معرفت به ایشان داد قبول كنند خلاصه پس شهادت خدا از برای خلق به همان چیزی است كه به ایشان شناسانیده و فهمانیده و از این است كه همین شهادت خلقی را خداوند به خود نسبت می دهد چنانكه فرمود و لا نكتم شهادت الله انا اذا لمن الاثمین و فرمود و من اظلم ممن كتم شهادت عنده من الله و ما الله بغافل عما تعملون خلاصه پس شهادت خداوند كه به آن احتجاج می فرماید بر خلقش همان امری است كه بالسنه و ایادی خلقیه خود برای خلق اظهار می كند این است كه در كتاب المبین از حضرت امام حسن عسكری (ع) از پیغمبر (ص) نقل فرموده است در حدیث طویلی كه ایراد كرده بودند چرا خداوند ملك را رسول قرار نداد آن حضرت در اثناء جواب فرمود كه خداوند معجزات بر دست انبیا ظاهر می كند و این است شهادت خدا بر صدق ایشان و حدیث را در فصول بعد نقل خواهیم كرد مترقب باش باری و اگر این مطلب را درست دریابی می فهمی علت اینكه می فرماید لكن الله یشهد بما انزله الیك انزله بعلمه والملائكة یشهدون و كفی بالله شهیدا و همچنین قل كفی بالله شهیدا بینی و بینكم و من عنده علم الكتاب نه اینكه خداوند در طرفی بایستد و شهادتی بدهد و آن كسی كه علم كتاب در نزد او است یا ملئكه در طرفی بایستند و شهادتی بدهند بلكه مراد همین است كه شهادت خدا برای خلق در مقام احتجاج با ایشان همین است كه بر السنه ی خلق ظاهر می كند و بدیهی است كه شهادتی كه خداوند درباره
هر چیزی می دهد بر طبق آن است و به مقتضای همان باید راه رفت و شهادت خداوند را قبول نمود مثلا بر زبان شهادت داده است كه سرد است و تر و رفع كننده ی عطش و همچنین بسایر السنه خود هم بنزد هر یك كه عارف باب باشند و شهادت خدا را كتمان نكنند این شهادت ترا داده است و همچنین نسبت به آتش همین طور بر زبان خودش و سایر السنه صادقه شهادت داده است كه آن گرم است و خشك و سوزاننده و زیاد كننده عطش و بعد از اینكه این دو شهادت به من رسیده باید آن را قبول كنم و به مقتضای الله عمل نمایم پس اگر محتاج باب هستم برای رفع عطش آن را استعمال كنم و اگر محتاج به آتش هستم برای حوائجی كه از آن بر می آید نزدیك به او شوم پس شهادت خداوند به همین آثار و علاماتی است كه از برای هر یك اینها قرار داده و من باید از همین راه پی به شهادت خدا ببرم و الا من بذات پروردگار نمی رسم و از شهادت ذاتی ابدا انتفاع حاصل نمی كنم و خدا هم به آن بر من احتجاج ننموده است ابدا پس بعد از آنكه این مطلب را به دلیل حكمت دانستی عرض می كنم كه حال باید ملاحظه كرد كه شهادتی كه خداوند درباره ی كتاب خود داده است چه چیز است آن شهادت این است كه برای هر كسی از مكلفین به زبانی كه او اهل آن زبان است و آن لغت را می داند به همان زبان شهادت برای او داده كه كتاب كتاب او است و نازل به علم او است و احدی از خالق قادر بر آوردن مثل آن نیست چنانكه نوشت حضرت موسی بن جعفر (ع) از برای رسید قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهدیكم اجمعین می رساند حجت بالغه را به جاهل پس می داند آن را به جهل خودش هم چنانكه می داند آن را عالم به علمش به جهت اینكه خداوند عدلی است كه جور نمی كند و احتجاج می كند بر خلقش به آنچه می دانند می خواند ایشان را به سوی آنچه می شناسند نه بسوی آنچه جاهلند به آن و منكر از جهت نادانی و حضرت امام رضا (ع) فرمود قل فلله الحجة البالغة و این آن حجت است كه می رسد به جاهل پس می داند آن را به جهل خودش هم چنانكه می داند آن را عالم به علم خودش و دنیا و آخرت قائم به حجت هستند و مطلب از این فرمایشات این است كه برای هر كسی حجت را تمام می كنند به همان اندازه قابلیت و معرفت خودش و از همان راه كه او می فهمد از راهی كه نمی فهمد پس در مثل كتاب كه خداوند باید به شهادت خود به ما بفهماند كه حق است و من عندالله هر گاه كسی اهل علم و معرفت هست به علومی كه در آن مندرج است عجز خلایق را می فهمد اگر كسی اهل علوم باطنیه نیست و از ظاهر بهره دارد باز همان راه خداوند معجز بودن آن را به او می فهماند اگر اهل هیچ یك نیست به تصدیق مصدقین كه اهل خبره هستند و محل اعتماد و همچنین عجز دشمنان از آوردن مثل آن با كمال سعی و كوشش مثلا می فهمند اگر حاضر است از خود آنها می شود و اگر غایب است به روایت ثقات و عدول اطمینان حاصل می كند و بسا بعضی از جهت آثاری كه مترتب بر كتاب است بفهمند و بسا بعضی به معجزاتی كه در خود كتاب هست از اخبار به غیب و غیر ذلك می فهمند بسا به هیچ یك اینها نفهمد به معجزات دیگر كه از صاحب كتاب می بیند و می فهمد كه
او من عندالله است و صادق است در قول خود می فهمد چنانكه صریحا همین مطلب از حدیث ظاهر شد و گذشت و هكذا خلاصه كه اینهاست شهادات خدا هر جا كه حاصل شد باید تصدیق كرد و هر جا كه بر خلاف این شهادت داد نیز باید تصدیق كرد و معتقد به خلاف آن شد و اگر اهل حكمت نیستی به زبان ظاهری می گوئیم كه ما شاهدی داریم و شهادتی و بدیهی است كه هیچ قاضی به صرف وجود شاهد حكم نمی كند بلكه شهادت از او می طلبند و بعد از آنكه شهادت داد بر طبق مدلول الفاظ شهادت حكم می كنند حال در این مورد خداوند شاهد است و شهید ولی از صرف وجود پروردگار حكمی نمی توان كرد بلكه باید شهادت خداوند را شنید و بر طبق مدلول ظاهر شهادت حكم كرد و بی شبهه از ذات پروردگار چیزی شنیده نمی شود مگر هر چه به زبانهای خلقی بگوید و البته شهادت عین شخص شاهد نیست بلكه كلام او است و فعل او و همچنین شهادت خدا عین ذات او نیست بلكه فعل اوست حال در باب قرآن شبهه نیست كه خداوند به احسن وجوه و اصح و امتن و اوضح آنها شهادت داده است كه روی هم رفته برای همه مكلفین كه ملاحظه كنی شهادتی از این كاملتر نیست و برای هر یك یك آنها هم كه ملاحظه كنی برای هر كسی به اندازه فهم و ادراك و از همان راه كه می فهمیده شهادت داده است و حجت خود را بر همه خلق فرموده حالا در این مقام كه شما میل دارید شهادت الله را ثابت نمائید باید به آثار خلقیه او ثابت نمائید علاوه بر اینكه به اجماع همه مسلمین واقرند تو نیز خداوند بر اعجاز و حقیت و صدق قرآن شهادت داده است و به فرمایش امام (ع) مسلمین در این اجماعشان مصیبند و در همین قرآن است كه نه حال و نه بعد از این مثل قرآن را نخواهند آورد پس اگر تصدیق داری شهادت خدا را لازم است كه انكار بكنی هر كه مدعی بر خلاف این است و اگر تصدیق نداری كه فمن اظلم ممن كذب علی الله و كذب بالصدق اذ جائه الیس فی جهنم مثوی للكافرین و نیز می گوئیم كه به این طرز بیان كه در این آیات مباركه شده است اشاره به تسدید خود فرموده است اگر چه حقیقت تسدید هم همان است كه بیانش را كردیم ولی باز به زبان ظاهرتری می گوئیم كه مراد این است كه نبی می فرماید شبهه در این نیست كه خداوند شاهد حال من و كلام من همه هست و منظور او هم این است كه با خلق خود به عدل و رحمت و رافت راه برود و قادر بر دفع و منع و احقاق حق و ابطال باطل هم هست پس اگر من در حضور او ایستادم و مدعی نبوت و اینكه كتاب من معجز من است گردیدم اگرچه شما را علم و اطلاع تام نیست كه حقیقت اعجاز را بفهمید و درك آن را بكنید و احاطه به همه خلق هم ندارید كه عجز كل را مشاهده نمائید ولی خدا عالم شاهد و مطلع و قادر و قاهر و عدل و داد و رحیم است اگر چنانچه خداوند مرا نبی قرار نداده و كتاب من معجز نیست و خلق قادر بر آوردن مثل آن هستند پس برخداست كه بر انگیزاند هر كه را كه می داند تا اینكه برخیزد و در مقابل من بایستد و مثل قرآن را بیاورد و كذب مرا ظاهر كند یا اینكه مصدقینی كه اهل خبره اند
و كل به آنها اعتماد و اطمینان دارند و دارد كه رد بر من بكنند و عیوب كلام مرا با دلیل و برهان ذكر كنند تا همه مردم بفهمند كه اینها كلامی است از عرض كلام خلق و از عهده ی معارضه آن بر می آیند و تصریح به این وجه استدلال می كند آیه شریفه كه می فرماید ام یقولون افتراه قل ان افتریته فلا تملكون لی من الله شیئا هو اعلم بما تفیضون فیه كفی به شهیدا بینی و بینكم و هو الغفور الرحیم و همچنین فرمود قل كفی بالله بینی و بینكم شهیدا یعلم ما فی السموات و الارض و الذین آمنوا بالباطل و كفروا بالله اولئك هم الخاسرون و همچنین در سایر آیات اشاره به این مطلب هست و در برهان نقل كرده از علی بن ابراهیم كه معصوم فرمود در تفسیر فلا تملكون لی من الله شیئا یعنی اگر ثواب بدهد به من یا عتاب بنماید و او داناتر است به آنچه شما در آن دروغ می گوئید عرض می كنم اهل معرفت می دانند كه جز اعین عمل است چنانكه فرمود و ما تجزون الا ما كنتم تعملون و آیات دیگر نیز شاهد این است پس بعضی از ثواب و عقاب در این مورد كه آن حضرت فرموده است این است كه اگر كاذب و مفتری است خداوند دروغ او را ظاهر كند و او را رسوا نماید در نزد خاص و عام و اگر صادق است صدق او را واضح كند و چیزی كه منافی ادعای اوست از او بروز نكند تا بدانند كه راست می گوید و از تسدید خداست كه اهل خبر و بصیرت اگر مصداق اویند كه مصدقند و اگر هم نیستند و سعی در معارضه هم دارند از عهده برنیایند و همچنین در صورتی كه مدعی است كه من بلسان عربی مبین سخن می گویم چیزی كه عموم عرب آن را عیب می گیرند بلكه خارج از عربیت می دانند و عجمه می شمرند در كلام او نباشد زیرا كه اگر باشد این عربی مبین نیست عربی مبین آن است كه عرب بلكه فصحای ایشان تصدیق داشته باشند كه این عربی مبین است و اگر معاند متعنتی هم انكار عربیت آن را نماید به همان قواعد معلومه كردن او بگذارند كه نتواند انكار كند و اگر مدعی معتذر شود كه این به وجه عربیتی است كه شما نمی دانید از او پذیرفته نمی شود زیرا كه در اخبار دیدی كه می فرمایند كه خداوند احتجاج می فرماید بر خلقش به آنچه می دانند نه به آنچه نمی دانند پس گفتن اینكه عربی هفتاد قسم است و این هم یك قسم است كه شما نمی دانید عذری است كه روی شخص را سفید نمی كند باید به همین قواعد عربیت كه در نزد قاطمة عرب یعنی اهل علمشان معروف است درست بیاید و اگر درست نیامد والله كه دیگر محتاج بغور كردن و دقت نمودن نیست كه آیا در باطن این كلمات مطلبی هست یا نیست زیرا كه المعنی فی اللفظ كالروح فی الجسد اگر لفظ خطاست قطعا معنی آن هم خطاست و روح حق در قالب باطل نمی گنجد پس دیگر زحمتی علاوه بر ملاحظه ظاهر نمی خواهد ولی اگر ملاحظه ظاهر شد و عیبی یافت نشد به همین نمی گذرد جهات و حیثهای دیگرش را هم باید ملاحظه كرد و بالنسبة به قرآن خداوند امر را طوری ظاهر فرموده است كه هر كسی از همان راه كه مشعر او را داشته است مطلب را دانسته و فهمیده اگر هم كسی را دیدی كه هنوز نفهمیده است نفهمیده باشد مستضعفین و جهال در
عالم بسیارند این هم یكی از ایشان.