کد مطلب:321273 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:123

جواب
دیگر داد تحقیق و عداوت با ما را به كار برده و سهل است جائی كه اسم امام و پیغمبر را بر سر این بدبختان بگذارند و در حقیقت غصب حق آل محمد (ع) را بنمایند و تابع عمر بن الخطاب شوند كه خود را امیرالمؤمنین خواند دیگر ما را هم به هر اسم می خواهند بخوانند جان ما همه فدای آل محمد (ع) باشد از ایشان كه عزیزتر نیستیم اما به این حرفها هم دل خنك نمی شود حمد می كنم پرورنده را كه توفیق داد مشایخ ما را كه ریشه ی باطل شما را به قوت دلیل و برهان از جهان برانداختند و بر عامی و عارف بطلان شما را ظاهر كردند و باز هم ظاهر خواهند فرمود باری حال منتهای تحقیقش در این مقام این شد كه می گوید در منطق تعریف ملك و جن را فرموده آنجا كه تحقیق ضروری و نظری را از تصور و تصدیق می كنند از باب تمثیل می گویند مثل تصور حقیقت ملك و جن كه نظری است بعد تعریف آن دو را می كنند به بعضی از این كلمات كه ذكر كرده و در همین حكایت هم باز تصحیف نموده است زیرا كه آنها در تعریف ملك لفظ علومی هم علاوه دارند و در تعریف جن لفظ سفلی علاوه می گویند و همین به صواب اقرب است تا اینكه او تصحیف كرده اما ما چون در صدد بیان حقیقت آن نیستیم متعرض آن نمی شویم و الا می دیدی كه خداوند به بركت مشایخ ما آنقدر از علم ظاهر فرموده كه محتاج به حكایت از كتب منطق نیستیم كه به این آب و تاب بگوئیم در منطق چنین فرموده و حال اینكه اصل آن از یونانیین است كه خلفاء بنی عباس از جهت عناد با آل محمد (ع) سعی در انتشار آن نمودند و خود این مسئاله هم از خود علم منطق نیست بلكه از علم الهی به معنی اعم است كه معرفت حقایق اشیا باشد و در كتب منطق از جهت تمثیل ذكر می شود و این بیچاره ها با آنكه مدعیند كه امامشان ظهور كرده و علوم ظاهر كرده است هنوز محتاجند كه بگویند در منطق چنین فرموده و والله كه ثكلی از سخنان آنها می خندد و ما هم امتثالا لامر الله كه فرموده ذرهم فی خوضهم یلعبون بیان حقیقه مساله را نمی كنیم باری بعد
بنا می كند و آیات و اخباری چند ذكر كردن و این مطلب اگرچه در جای خود حق است كه شیاطین انس هستند تا آیاتی كه ذكر كرده موافق تفاسیر اهل بیت هیچ كدام شاهد مطلب او نیست مگر آیه و اذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انما نحن مستهزؤن كه در حدیث شریف تفسیر به منافقین فرموده است باقی دیگر نه در ظواهر آیات دلالتی بر مطلب او است و نه در تفاسیر اهل بیت موافق آنچه در برهان روایت نموده به شیاطین انس تفسیر شده است و آیات دیگر كه صریح در این مطلب است بسیار است اما ما چون در صدد بیان حقیقت مطلب و اثبات آن نیستیم تفصیل نمی دهیم و اولی هم همین است كه بگذاریم بر جهالت باقی بمانند كه اگر اهل علمی بر كلماتشان عبور كند ببیند كه سوای اینكه كلماتی چند به هم بافته و آیات و اخباری را بی مناسبت و مصحف و مغلوط ذكر كرده اند چیز دیگر نیست مگر هر جا كه اسم شیطان برده شده شاهد این مطلب است شیطان وحی می كند به دوستانش چه دخل دارد به اینكه دوستان او شیطان هستند یا شیطان به شما وعده فقر می كند یا شما را به عذاب جهنم می خواند یا در سینه شما تخم گذارده و جوجه كرده اینها چه دلالت دارد بر اینكه شیاطین انس هستند خلاصه آیات بی مناسبت خواندن به جهت عوام فریبی بسیار خوب است ولی ثمر دیگر ندارد و اما حدیث كروبیین كه قومی از شیعیان ما هستند چه دلالت دارد بر اینكه مراد همین شیعیان ظاهری هستند مگر تو نمی دانی كه خود ملئكه را هم خداوند از نور و شعاع آل محمد (ع) خلقت فرموده است پس محض اینكه اسم شیعه بر ایشان گذاردند دلیل این نیست كه از بشر هستند باید دلیل دیگر آورد و كجاست برای تو همچو دلیلی و هم چنین قول خداوند الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملئكة چه ربط به این مقام دارد در اخبار تفسیر فرموده اند كه وقتی كه اجل مؤمن می رسد ملئكه بر او نازل می شوند و او را بشارت بهشت می دهند و ذیل آیه هم صریح در همین است چه دخل دارد به اینكه انسان ملك می شود و اما حدیثی كه از پیغمبر (ص) روایت كرده در تفسیر آن هم الا كانعام اگر چه ادب در شنیدن حدیث نیست كه انكار نمایند ولی آنقدر تصحیف و جعل از این مرد نسبت به خدا و رسول و ائمه (ص) و علما دیده ام كه اعتماد به روایتش نمی توان كرد و خود این حدیث را در برهان و مجمع كه موجود است ندیدم و حدیث صحیحی كه در این باب دیده ایم این است كه در كتاب المبین روایت شده است فسئل ابوعبدالله الملئكة افضل ام بنو آدم فقال قال امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام ان الله عزوجل ركب فی الملئكة عقلا بلا شهوة و ركب فی البهائم شهوة بلا عقل و ركب فی بنی آدم و كلیتها فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملئكة و من طلب شهوته عقله فهو شر من البهائم و نیز از حضرت صادق (ع) در جواب سؤال زندیقی از تناسخ روایت شده است كه در وجوه اعتراضاتی كه بر تناسخیان شمرد یكی این بود كه فرمود و قالوا ان الملئكة من ولد آدم كل مرصان
فی اعلی درجة دینهم خرج من منزلة الامتحان والنصفیة فهو ملك فطور اتخالهم نصاری فی اشیاء و طور ادهریه یقولون ان الأشیاء علی غیر الحقیقة تا آخر حدیث شریف پس اینكه می گوید تا متشكل نشده رؤیت نمی شود و بعد از تشكل اعظم اشكال هیئت انسان است اگر حالات نورانیت از او ظاهر ملك اگر مؤید به شدید القوی است جبرئیل تا آخر اگر مقصود این وضعی است كه حضرت صادق از تناسخیان نقل فرموده كه بعد از فرمایش ایشان حاجت برد و بحث نیست و مقصود حضرات یقینا همین است زیرا كه فرض نمی كنند كه جبرئیل مثلا از خاك صورتی برای خود بگیرد مانند دحیه كلبی كه توالد و تناسل بشری هم نشده باشد بلكه مقصود حضرات همین است كه از همین بنی آدم كه راه می روند هر كدام حالات نورانیت از ایشان ظاهر شد ملك است و این را كه صریحا دیدی كه حضرت صادق (ع) نسبت به اصحاب تناسخ داد و رد فرمود و اگر معرفت داشته باشی و مراتب خلق را بشناسی خواهی دانست كه این نقص انسان است كه اگر نورانیت پیدا كرد ملك بشود زیرا كه ملك احسن از انسان است و ان الملئكة لخدامنا و خدام شیعتنا فرمودند و اخبار مشروحه مفصله در فضل انسان بر ملك فرموده اند پس این چه فضیلتی است از برای انسان كه اگر نورانیت پیدا كرد ملك بشود و اگر حقیقت ملك بشود از مقام خود تنزل كرده است نه ترقی زیرا كه انسان مولود جامع است و ملئكه اطراف وجودند خلاصه كه نمی خواهم شرح حقیقت آنها را در این مقام بكنم مقصود این است كه اگر منظور این است كه همین بنی آدم كه راه می روند ملك می شوند این حرف خطا است و اگر منظور این است كه ملائكه در ایشان جلوه می كند و از زبان ایشان مثلا سخن می گوئید و شخص ملك با شخص انسان متحد نمی شود مانعی از آن نیست و پیغمبر (ص) به حسان بن ثابت فرمودند انما نطق روح القدس علی لسانك او كما قال پس تا اینجا كه آمدی می گوئیم ملائكه را كه فرموده اند بر امام (ع) نازل می شوند و انصار او هستند موافق فرمایش جد بزرگوارش حضرت صادق (ع) ایشان بنی آدم نیستند و هم چنین از نوع جلوه كردن در بنی آدم و تایید و تسدید ایشان هم نیست زیرا كه در حدیث مفضل است كه عرض كرد یا سیدی و تظهر الملئكة والجن للناس قال امی والله یا مفضل و یخاطبونهم كما یكون الرجل مع حاشیته و اهله پس ملاحظه كن كه حاشیه انسان و اهل او اشخاصی هستند مغایر با انسان و در خارج واقعند و جلوه ملك در انسان به جهت تایید به این منوال نیست پس از این دو قسم كه گذشتی هم ممكن است كه خداوند ملئكه را مصور بصور جسمانی بكند تا اینكه از برای خلق ظاهر بشوند و هم ممكن است كه از برای اصحاب امام (ع) ترقی حاصل بشود و قوتی در چشمهای ایشان پیدا بشود كه ملئكه را در عالم خود ببیند و این اقرب است و مابغی هم از آن نیست زیرا كه مسلم اصحاب خاصه امام (ع) كه صاحبان شان و
مقام هستند سایر مردم هم كه به وجود مقدس او و حرارت تربیت او بزودی صاحب مقامات می شوند و این است كه فرمودند امام (ع) دست بر سر بندگان می گذارد و عقلهای ایشان جمع و كامل می شود و همین كه انسان به این مقام رسید دیدن ملئكه و جن برای او سهل می شود این است كه در حدیث شریف آنجا كه بیان فرمودند كه رسول ملك نمی شود حضرت پیغمبر (ص) فرمود كه ملك را مشاهده نمی كند خواص شما به جهت اینكه آن از جنس هواء است كه عیانی از برای او نیست و اگر مشاهده كردید او را به اینكه زیاد بشود در قوه های چشمهای شما هر آینه می گوئید كه این ملك نیست بلكه این بشر است به جهت اینكه ظاهر می شود از برای شما به صورت بشری كه یافته اید او را تا بفهمید از او مقال او را و بشناسید خطاب او را و مراد او را تا آخر حدیث شریف و غرض این است كه امكان دارد كه قوای چشمهای خلق زیاد بشود تا آنكه ملائكه و جن را ببینند و مطلب دیگر از برای ماست كه اگر ما بنا باشد امامی از برای خود مثل شما سنیان جعل كنیم زحمت بسیار دارد گاهی تدبیر ملك برای نصرت او باید كرد گاهی فكر جن نمود گاهی اموات گذشته را به رسم تناسخیان آورد تا اوضاع امامت جمع بشود و همه ی اینها تكلفات است نه تكلیفات تكلیف ما و تو همین است كه امروز سعی كنیم از روی اخبار آل محمد (ص) بدون تاویلات جاهلانه امام خود را بشناسیم و بعد از آنكه تشریف آورد به فضل و كرم خداوند معرفت او را حاصل كنیم و همین كه تشریف آورد خودش می داند كه ملك چه طور باید بیاید و جن چگونه حاضر شود و اموات چه قسم سر از خاك بردارند اگر در حقیقت امام است كه محتاج به كمكی از ما و تو نیست و اگر امام نیست كه هزار از این زحمتها بكش و تدبیرها برای تهیه اسباب بكن همه می شود كهشیم تذروه الریاح و آخرهم در این میان آنكه بار را به منزل می رساند و تحمل اثقالكم الی بلدكم تكونوا بالغیه الا بشق الانفس كه فرمود افلا ینظرون الی الابل كیف خلقت او در میان نیست هر چند تو اسباب فراهم بیاوری بی فائده است باری و اما ندای جبرئیل در شهر رمضان در اخباری كه در این باب وارد شده است ندیدیم كه جبرئیل را هم می بینید همین هست كه ندای او را همه كس به زبان خود می شنوند و مضطرب می شوند و هم چنین ندای ابلیس را كه در غروب آن روز می كند می شنوند و شنیدن صدای ملك یا جن لازمه اش دیدن آنها نیست چنانچه الان صدای او را می شنویم و آن صوت ملكی است كه از ذباب بزرگتر و از زنبور كوچك تر است چنانكه در حدیث شریف می فرماید و ملك را هم نمی بینیم و مانع از شنیدن صوت رعد نیست پس آن روز هم ممكن هست كه صوت جبرئیل را بشنویم و او را نبینیم و چون هنوز در آن وقت امام ظهور نفرموده دلیلی هم به رؤیت ملك نداریم خلاصه كه باید استعداد و قابلیت را درست كرد و از خداوند مسئلت فرج نمود همینكه امام تشریف آورد امر او
مانند آفتاب از سایه تمیز داده می شود و حاجت به زحمت ما و تو نیست و اما آنچه در باب دجال و سفیانی تحقیق كرده است است اولا كه سفیانی را سفیان خوانده است در دو محل و ظاهر است كه سهو نساخ نیست و این خطا است زیرا كه اسم آن ملعون موافق حدیثی عثمان پسر عنبثه است از اولاد ابوسفیان و از این جهت او را سفیانی فرموده اند و در حدیثی عرض كردند اسم سفیانی چیست فرمود چكار به اسمش داری همینكه پنج شهر شام را گرفت انتظار فرج را بكشید خلاصه كه اشمس سفیان نیست و اما اخباری كه در باب دجال روایت كرده مگر یك حدیث كه از مجمع نقل كرده در باب خروج سیدالشهداء (ع) با هفتاد نفر از اصحاب كه در عوالم از كافی نقل كرده باقی دیگر را در كتب معتبره كه موجود داریم ندیدیم و انكار آنها را هم نمی كنیم زیرا كه همان وضعها كه در اخبار نقل شده است ظاهر در این هست كه دجال شخصی باشد كه از بعضی علوم مثل سحر و كهانت و امثال آنها باربط باشد و از همین راهها امور عجیبه را اظهار می كند و ادعای ربوبیت می نماید ولی اگر مقصود او این است كه از نوع همین علماء سوء كه هستند كه منتهی این است كه طالب دنیایند و بعضی عقاید فاسده دارند و احكام به غیر ما انزل الله می كنند كه فرمود فقهاء ذلك الزمان شر فقهاء تحت ظل السماء و هر یك از ایشان معدودی از خلق هم تابع ایشان هستند حال یكی از ایشان مثلا دجال است و این همه اخبار به این الفاظ عجیبه غریبه كه رؤایت شده است به همین می گذرد نه والله كه مشكل است زیرا كه شخصی كه بنا باشد صد هزار از قبیل آن در دنیا از صدر سلف تا آخر الزمان آمده باشد و رفته باشد دیگر اینقدر بزرگ شمردن و خلق را از آن ترسانیدن چه حاجت است هنوز در همه ی این علماء سوء كه در این ازمنه هستند یك نفر مثل چهار نفر علماء سنی كه هزار سال است سنیان بر تقلید آنها باقی مانده اند از جهت ریاست پیدا نشده است كه مسلم كل زمین و زمان باشند چه شده است كه از ابوحنیفه و احمد بن حنبل و امثال آنها این قدر خلق را نترسانیدند كه باید از یك نفر علماء سوء این عصر كه هیچ هم چنان ریاستی و جمعیتی از برای آنها نیست بترسانند انسان باید فكر كند ائمه ما (ص) نخواسته اند كه خلق را عبث از چیزی بترسانند یا آنكه مثلا در جائی كه اطراف محل خوف فی الجمله هست از یك طرف خاصة بدون باعث بترسانند دجالی را كه خودت روایت می كنی كه حضرت پیغمبر (ص) فرموده است كه همه ی انبیاء قوم خود را از او ترسانیده اند و حال اینكه در ازمنه ی ایشان علماء سوء و سلاطین جور از قبیل فرعون و هامان كه هم اهل علم بودند و هم سلطنت داشتند و ادعای ربوبیت هم می نمودند و از قبیل بولس ملعون كه بدعت تثلیث را گذارده و هنوز باقی است و از قبیل عمر و ابوبكر و عثمان و سایرین كه بودند و مقابلی با ائمه اطهار (ص) نمودند آنقدر انذار و تخویف كه از دجال كه به اعتقاد
تو مثلا یك نفر از همین علماء سوء معروف است فرموده اند از آنها نفرمودند والله كه امر آل محمد (ع) را خیلی سست گرفته اید و اینطور نیست البته یك حكایتی است كه كمال احتیاط را داشته كه به این وضع ها خلق را ترسانیده اند و به این آسانیها نیست كه شما هوس كرده اید یك جاهل عاجزی را امام قرار بدهید از این طرف هم به اصطلاح یك ملا پیناس كه هیچ كار از او بر نمی آید این را دجال بخوانید و ابدا از هیچ جهت نه از جهت وضع و نه از جهت زمان و نه از سایر جهات شباهت به آنچه فرموده اند نداشته باشد تو بگو ببینم كه این بزرگواران قصدشان از این فرمایشات كه فرموده اند هدایت بوده است یا اضلال اگر هدایت بوده است آیا این رسم هدایت است كه بفرمایند هم چنین شخصی شقی خواهد آمد به این هیكل و به این وصف و این داعیه از او بپرهیزید و عامه دوستان ضعیف نادان ایشان همان اوصاف را خاطر نشان خود كرده كه به محض اینكه دیدند از او پرهیز نمایند بعد كه كاشف به عمل بیاید مقصود ایشان یك نفر از این مردمان وسمی كه هیچ تازگی در وجود او نبوده و مثل سایر خلق بوده است این باشد و چون شباهتی به آن وضعها كه از پیش شنیده بودند نداشته بسیاری از دوستانشان هم به او گرویده اند زیرا كه مطمئن بودند كه ائمه ایشان راست گویان هستند و به قول ایشان گرفتند بعد كه معلوم شده دجالی بوده اما این اوصاف را نداشته است و مردم بیچاره هم به اطمینان به ائمه به او گرویدند و یكسره همه را بر داشت و داخل جهنم نمود انشدك بالله این اضلال است یا هدایت و رسم خدا و رسول همین بوده یا طور دیگر بوده است حال به محض اینكه این سخن را گفتیم بیرون می آیند كه نقلی نیست محض امتحان اوصاف بر خلاف موصوف باشد مثل اینكه اوصافی كه در توریة و انجیل از خاتم بود بر خلاف او بود و هر چه بگوئی كه ملاحظه كن كتاب خدا و اخبار اهل بیت (ص) را خداوند فرموده ویل للذین یكتبون الكتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عندالله و ائمه (ص) تفسیر فرموده اند كه علماء یهود اوصاف مجعوله برای خاتم در توریة زیاد كردند و بنا كردند برای عوام خود خواندن و آنها را از خاتم (ص) معرضه كردن فورا یا به ملاحظه عدم صرفه و صلاح خود و یا به تصدیق یهود و نصاری و تكذیب ائمه هدی (ص) هر چه هست در كتاب خدا و فرمایش آل محمد (ص) را می كند و هنوز مدعی مسلمانی هم هست و مدعیان اسلام كه از پی او می روند هیچ نمی گویند كه اگر مسلمانی چرا تكذیب خدا و پیغمبر (ص) را می كنی و اگر نیستی كه چه از جان ما می خواهی باری حكمة بالغة فما تعنی النذر و عجب این است كه از عصمت و رجعت فقره از روایت اكمال الدین را كه از بعضی عامه نموده است بر سبیل اعتماد روایت كرده و خود عامه در آن باب اختلاف دارند حتی به این درجه كه می گویند آن شخص كه در زمان نبی متولد شد به آن تفصیل و حضرت فرمود كه
پیغمبران همه قوم خود را از دجال ترسانیدند و خدا او را تاخیر انداخت تا امروز آن شخص آخر اسلام آورد و مرد و اصحاب ما هم این روایت را بر سبیل اعتماد نقل نمی كنند و این شخص آن را روایت می كند كه آنروز متولد شده و معذلك مقصودش این است كه یكی از همین علماء دجالند پس این تناقضی است بین مگر اینكه مقصودش این باشد كه او هم در یكی از علماء سوء رجعت كرده است خلاصه كه پریشان گوئی بسیار می كنند و اشهد بالله كه نه خودش می فهمد كه چه می گوید و نه دیگران باری و حدیثی هم كه از رواح نقل می كند وجوههم وجوه الأدمیین تا آخر صحیح است و تصحیف جزئی دارد و در كتاب المبین از عوالم از جابر بن عبدالله از پیغمبر (ص) نقل شده است و دلالتی دارد كه شیاطین انس هستند بلكه حیواناتند كه به لباس انسان در آمده اند ولی موضوع همه اینها بعد از ظهور امام (ع) معلوم می شود و كل یدعی وصلا بلیلی و لیلی لا تقر لهم بذاكا اذا انبجست دموع من حدود تبین من بكی ممن تباكا و اما روایتی كه از تفسیر عیاشی نموده آن هم صحیح است اما و یمكر معه الماكرون مصحف است و صحیح آن ذكر معه المكرون است و نمی دانم در این موقع این حدیث شریف را به چه مناسبت نقل كرده است چه بسیار شبیه است كتاب این مرد به جنگها و كشكولها كه نوشته می شود ترتیبی در مطالب آن منظور نیست هر چه به نظر نویسنده خودش می آید آن را ضبط می كند مطلب در بیان نزول ملئكه و جن و سفیانی و دجال است و در صدد اثبات این است كه از همین مردم جماعتی ملئكة و جن و شیاطین هستند و از همین علماء سؤ دجال و سفیانی و این حدیث شریف در بیان رجعت است چه مناسبت با این مقام دارد مگر اینكه همان طور كه تصحیف كرده و یمكر معه الماكرون نقل كرده منظورش این است كه علماء با او مكر می كنند و به همین سبب دجال و سفیانی می شوند چون از جهالت این جماعت بعید نیست اصل حدیث را نقل می كنم تا بدانی كه آنچه نقل كرده غلط است در عوالم و بحار نقل كرده اند از عیاشی اذ سیرین قال كنت عند ابی عبدالله (ع) اذ قال ما یقول الناس فی هذه الایة و اقسموا بالله جهد ایمانهم لا یبعث الله من یموت قال یقولون لا قیامة و لا بعث و لا نشور فقال كذبوا والله انما ذلك اذا قام القائم وكر معه المكرون فقال اهل خلافكم قد ظهرت دولتكم یا معشر الشیعة و هذا من كذبكم تقولون رجع فلان و فلان لا والله لا یبعث الله من یموت الا تری انهم قالوا و اقسموا بالله جهد ایمانهم كانت المشركون اشد تعظیما اللات والعزی من ان یقسموا بغیرها فقال الله بلی وعدا علمیه حقا الی كن فیكون چون در بحار و عوالم هر یك بعضی حروف نقص و زیاد داشت صحیح آن را از هر دو روایت كردیم حال ملاحظه كن كه یمكر معه الماكرون در این موقع چه مناسبت دارد ترجمه حدیث شریف این است كه امام (ع) فرمود كه چه می گویند مردم در این آیه و اقسموا بالله جهد ایمانهم تا آخر عرض
كرد می گویند كه قیمتی نیست و بعث و نشوری نیست و حاصل مطلب این است كه آیه را درباره ی مشركین معنی می كنند كه منكر همه اینهایند امام (ع) فرمود دروغ می گویند به حق خدا این است و جز این نیست كه این وقتی است كه قائم برخیزد و كسانی كه رجعت می كنند با او رجعت كنند و سنیان در این وقت بگویند كه دولت شما ظاهر شد ای گروه شیعه و این از دروغ شماست كه می گوئید فلان و فلان برگشتند و قسم به خدا كه خدا مبعوث نمی كند هر كس كه مرده یعنی در رجعت بعد شاهد آورد امام به اینكه می بینید كه قسم به خدا خورده اند و مشركین قسم به لات و عزی می خورند خلاصه حال ملاحظه كن كه سخن در رجعت است و یكر معه المكرون صحیح است نه یمكر معه الماكرون و اگر این كلمه از سمو نساخ است و مقصود او هم اشاره به رجعت بوده است و منظورش این باشد كه همینها رجعت پیشینیان هم هستند می گوئیم در این كه جماعتی رجعت می كنند حرف نیست ولی سخنی كه هست در این است كه به چه دلیل راجعین از ارحام سر بیرون می آورند و بر فرض كه سر بیرون آورند آیا كسی كه رجعت می كند باید همه آنچه در زمان سابق دارا بوده است حال هم دارا باشد یا حاجت نیست اگر حاجت نیست كه بسیار سهل است و اسم هر كس را بر سر هر كس بخواهیم می گذاریم و اگر باید دارای همه كمالات و فعلیات گذشته خود باشند مثل اینكه قوم صالح كمالات گذشته او را از او خواستند و ظاهر كرد و سر از رحمی هم بیرون نیاورد بلكه پیری رفت و جوانی برگشت و كمالات صالح (ع) را آشكار نمود كه بسم الله ما هم منتظر همین هستیم و اشهد بالله كمال آرزو را داریم كه بعد از رجوع حضرت سلیمان مثلا یا دیگر اصحاب راجعین یا ائمه و پیغمبر (ص) خدمت ایشان برسیم و به همان زبان كه مؤمنین قوم صالح گفتند عرض می كنیم كه ما اوصاف شما را درس خوانده ایم و بقدر معرفت خود می دانیم ظاهر بكنید تا بدانیم و معرفت به شما حاصل كنیم فضائل و علوم و كمالات و كراماتی كه از حضرت سلمان مثلا در كتب معتبره مثل تفسیر عسكری (ع) نقل شده دست می گیریم و سلمان را به فضل خداوند و هدایت او می شناسیم یا لیت كه نظر مرحمتی می فرمودند و رجعت می كردند و ما را از این غم می رهانیدند حالا اگر شما سراغ دارید قربة الی الله به ما هم نشان بدهید مشروط به اینكه همه اش به تحكم و تكلف نباشد بلكه عیانا و شهودا اگر سلمان است علوم خود را اظهار كند و عمل خود را نشان دهد و تازیانه را مار كند و به دشمن خود بفرماید كه یا ارض ابلعیه و زمین امتثال كند تا مثل عبد ذلیل تمكین كنیم و خاك قدمش را جواهر سرمه چشم دمد دیده خود نمائیم خلاصه كه امر دین به حرفهای مفت پریشان نمی گذرد ان علی كل حق حقیقة علی كل صواب نورا و من لم یجعل الله له نورا فماله من نور باری و چون از بیان این اخبار فارغ شدیم حال برویم بر سر آن عداوتها كه با مولای بزرگوار من اعلی الله مقامه
بكار برده و كنایاتی كه ذكر كرده اول آنكه آیه مباركه و ما جعلنا الرؤیا التی اریناك الا فتنة للناس را ذكر كرده و اشاره به حدیث رؤیا نموده است و شجره ملعونه را ذكر كرده كه در اخبار فرموده اند كه مراد از آن بنی امیه هستند آن وقت دو آیه از قرآن كه لفظ اثیم داشته است ذكر كرده و منظورش اشاره به مولای بزرگوار من است كه از باب خفض جناح و اعتراف بتقصیر كه شیمه همه ی انبیاء و اولیاء و صلحا بوده است لفظ اثیم را كه قافیه ی كریم بوده اختیار فرموده است و در اوایل كتب خود ذكر فرموده و در آخر گفته است كه این از همان شجره است یعنی از بنی امیه و در این مقام دو مطلب باید نوشت اول شرحی از نسب این سلسله بعد در لفظ اثیم كلماتی عرض كنیم اما نسب این سلسله موافق آنچه در ناسخ التواریخ جلد قاجاریه نوشته است كه در همه جا پهن است خلاصه اش این است كه سرتاق نویان بن سابانویان بن حلایر بن نیرون كه از سلسله مغلول است یك تن از نوئینان در گاه و سرهنگان سپاه هلاكوخان بود و بعد از هلاكوخان فرزندان او كه سلطنت داشتند سرتاق نویان انند به منصب اتابكی سرافراز داشتند تا زمان سلطنت غازان خان بن ارغون خان سرتاق نویان از دنیا برفت و پسرش قاجار نویان كه نسبت سلسله قاجار بدو پیوسته می شود نیز مورد الطاف پادشاهی شد و بجای پدر نشست و اولاد و عشیره قاجار نویان بسیار شد و بعد از آنكه سلطنت اولاد چنگیزخان بسر رفت قاجار نیز به قبائلی از مغول كه در حدود شام سكنی داشتند پیوستند و در آنجا بودند تا امیر تیمور كورگان سلطنت یافت جماعت مغول را از حدود شام كه زمین بیگانه بود حركت داد و به ایران و تركستان فرستاد و گروهی خاصه مردم قاجار در آذربایجان و حدود كنجه و ایروان سكنی كردند و بودند تا شاه عباس ماضی به سلطنت رسید و ایشان را از آن اراضی حركت داده نیمی از ایشان را در استرآباد و نیمی را در مرو شاهیجان سكنی داد و در استرآباد در قلعه ی مبارك آباد كه در كنار گرگان بود سكنی كردند و آن جماعت كه بر فراز قلعه بودند یخاری باش و آن جماعت كه بر فرود قلعه بودند اشاق باش موسوم شدند و پدران فتحعلی خان قوانلو همواره قائد آن سلسله بودند و فتحعلی خان پسر شاه قلیخان بن مهدیخان بن ولیخان بن محمد قلیخان است و فتحعلیخان نیز بزرگ ایشان بود و در جنگ افغان خدمات كرد و در حضرت شاه سلطان حسین تقرب یافت تا آنكه امنای دولت شاه را از او رنجیده خاطر كرده و رو به مازندران برگشت و شاه سلطان حسین در فتح افغان مقنول گشت و شاه طهماسب پسر او از آذربایجان به مازندران آمد و فتحعلی خان نیز خود را به او رسانیده و در خدمت او كوشید و بود تا زمانی كه در محاصره مشهد مقدس به واسطه نادرشاه او را كشتند و محمد حسن خان پسر او چون رشدی به تمام داشت نادر شاه در صدد قتل او بر آمد و او پنهان شد تا زمانی
كه مرحوم مبرور آقای حاج محمد رحیم خان اعلی الله مقامه در كشكول خود مرقوم فرموده اند بسم الله الرحمن الرحیم جناب سیادت ماب آقا سید عبدالوهاب شیخ الاسلام استر آباد خلف الصدق مرحوم آقا سید علی نقی استرآبادی از اولاد مقیدیه در دارالخلافه طهران در سنه 1283 مذكور فرمودند كه فتحعلی خان قاجار قوانلو كه در استر آباد مشهور به فتی قجر است در خواجه ربیع در ارض اقدس طوس مدفون است بعد از سفر كركوت و موصل در عهد خاقان مغفور سلطان مبرور شاه سلطان حسین صفوی موسوی به جهت فتوحات نمایان كه در آن سفر به سرداری او ظاهر شد هنگام مراجعت از سفر چون در دربار همیون شهریاری حضور یافت محض اظهار عنایت ملوكان مرحوم خاقان مبرورزنی از خاصان حرم مسمات به خیرالنساء خانم كه گرجیه بود به او مرحمت فرمود با اسب یراق طلائی كه سواری خود سلطان بود بعد فتحعلیخان با آن زن از دربار شهریاری استرخاص جسته به استرآباد آمد بعد از آنكه آن زن را به استرآباد آورد و عزم زفاف كرد آن زن اظهار نمود كه من از شاه سلطان حسین پنج ماهه حمل دارم فتحعلیخان چون محقق كرد او را معانداشت و خدمت مرحوم میر ابوجعفر پدر آقا سید مفید مفیدیه رسید و خلوت نمود كیفیت را اظهار كرد و ایشان فرمودند بر همین احوال باقی باش و زن را معاندار تا من صورت حال را به عرض اعلی حضرت سلطان برسانم پس در این باب عریضه نكار شد نوشته ایشان چون به شاه سلطان حسین رسید در جواب نوشت كه اگر زن حمل دارد این حمل از اولاد من است شما مواظب باشید تا این زن فارغ كرد و مجددا بنویسد كه آن مولود اناث است یا زكور بعد از وضع حمل مولود پسر شد مرحوم میر ابوجعفر را اطلاع دادند ایشان تشریف بردند و در گوش طفل اذان و اقامه فرمودند او را محمد حسن میرزا نامیدند و تولد محمد حسن میرزا از وقت آمدن خیرالنساء خاتم به استرآباد پس از چهار ماه بود بعد به علت اغتشاش ایران از جهت آمدن افاغنه دولت صفویه منقرض گردید و میر ابوجعفر نیز فوت شد و محمد حسن میرزا در طایفه قاجار مشهور به پسر فتحعلی خان شد و به علت ترس از افاغنه و لو امر پنهان بود فرمودند كه سادات مفیدیه بر این امر اطلاع كامل دارند و بسیاری از اهل استرآباد كه از خانواده قدیمند و آن نوشته شاه سلطان حسین كه ذكر شد در خانه حاج سید مفید بود و خود من آن نوشته را دیدم كه پشت كاغذ را شاه سلطان حسین مهر كرده بود و جواب عریضه آقا سید میر ابوجعفر بخط خود شاه سلطان حسین بود سادات میر عبدالمجید كه در استرآبادند نیز اطلاع دارند و سادات میر كمال الدین كه در سرچشمه استرآباد ساكنند اطلاع دارید و سادات میر كریمی ایضا مستحضرند و تفصیل حمل را كه از شاه سلطان است و فتحعلیخان او را معاف داشته با وضع حمل حقیر محمد رحیم در كرمان هم از جناب جلالتماب سر داد وكیل الملك حاكم كرمان در خود كرمان شنیدم و از پدر مرحوم خود فتحعلیخان نوری روایت می كردند منه روحی فداه
كه نادر شاه مقتول گشت و بعد حركت نموده دست بیرون آورد و مولای بزرگوار من پسر مرحوم ابراهیم خان است این مهدی قلیخان ابن محمد حسن خان كه نسب او معلوم شد پس ببین كه طایفه قاجار اصل آنها از مغول بوده است و جماعتی را كه اشاره كرده عربند و هیچ نسبت در میانه نیست و این نسبی است كه از این سلسله جلیله معروف است ولی نسب اصلی ایشان همه جا معروف نیست و حقیقت ایشان از سادات صفویه هستند و تفصیل آن این است كه زمانی كه فتح علیخان در جنگ افغان نسبت به شاه سلطان حسین خدمات كرد و جان فشانی نمود شاه از فرط مرحمت یكی از مخدرات حرم را طلاق گفته به فتحعلی خان اجازه داد كه او را تزویج نماید تا مزید افتخار او باشد همینكه فتحعلیخان اراده ترویج او را نمود مخدره مذكوره به او اطلاع داد كه من از شاه حامله ام و فتحعلیخان دست نگاه داشته ولی او را در سرای خویش می داشت تا آنكه وضع حمل او شد خداوند پسری مرحمت فرمود و او را محمد حسن خان اسم گذاردند و در این وقت شاه سلطان حسین از دنیا رفته بود و دولت صفویه اختلال به هم رسانیده اعادی ایشان از هر طرف قصد هلاكت ذریه آنها را داشتند و فتحعلیخان صلاح در اظهار نسب محمد حسن خان نمی دید و او را پسر خود می خواند و در واقع پسر شاه سلطان حسین صفوی بود تا آنكه محمد حسن خان بحد رشد و كمال رسید و این ذریه كه هستند از او به عمل آمد و این حكایت در مازندران و شیراز اشتهار تمامی دارد و مرحوم محمد اسمعیلخان وكیل الملك و مرحوم حاجی سید جواد شیرازی امام جمعه كرمان از این مطلب به تفصیل مخبر بودند و شهادت می دادند حتی آنكه در زمان خاقان مغفور وقتی مرحوم خاقان از فرط اخلاص كه نسبت به ائمه طاهرین (ع) داشت خواست كه این مطلب را اظهار دارد و قدغن فرمود كه نقاره بكوبند و سیادت این سلسله جلیله را اظهار دارند و طهران را به همین ملاحظه دارالخلافه خواندند كه در این اثنا قاجاریه كه بودند یك مرتبه فغان بر آوردند كه به شمشیر ما سلطنت از شان خانواده ها بیرون رفته و در خانه و اده ما قرار گرفته و شاه می خواهد نسب خود را از ما دور كند و باز به صفویه بپیوندد همانا ما سر از اطاعت او می پیچیم خاقان مغفور ملاحظه فرمود كه اگر امر سیادت او اشتهار یابد اختلال عظیم در سلطنت او پدید آید باز حكم به كتمان این مسئله صادر شد طوری كه از نظرها محو و منسی گردیده است و در تاریخ هم البته بر حسب مصلحت دولت به آن قسم كه شنیدی نقل كرده است و الا بسیار بعید است كه از این واقعه مستحضر نباشد و یكی از معتمدین نقل می كرد كه در شیراز بین اهل اطلاع معروف است كه خاقان مغفور فرزندان خود را میرزا می خواند به همین ملاحظه بود كه مثلا محمد علی میرزا و محمد ولی میرزا می فرمود از جهت سیادت بود خلاصه حال می خواهی این مطلب را قبول كن می خواهی انكار نما و بعضی از معتمدین نقل می كردند كه در اصفهان كتابی بنظر رسید و از یكی از سادات صفویه كه نسب جماعتی از سادات
اصفهان و غیرهم را ذكر می كند و از جمله ذكر شجره مرحوم آقا محمد خان و سایر اخوان او است كه به همین ترتیب كه اجمالا ذكر شد نوشته است و ایشان را از صفویه طالب ثرا هم شمرده باری و جواب دیگر به تو می گویم كه خود شماها هم مكرر این مطب را می گوئید كه شاخ گل هر جا كه می روید كل است خم مل هر جا كه می جوشد مل است دوست آل محمد (ع) آن كسی است كه تمام عمر سوای ذكر آل محمد (ع) و نشر فضایل ایشان و تحریص و ترغیب در محبت ایشان شغلی نداشته باشد تا جائی كه مغرضین او را در باب محبت غالی بخوانند و بگویند كه نعوذ بالله محبت اهل بیت سلم الله علیهم هم بحد وسط باید باشد پس آنكه ذكری سوای ذكر آل محمد و نشر امر ایشان ندارد این دوست ایشان است هر كه می خواهد باشد و آنكه غصب حق آل محمد (ع) را می كند و اسم امام را به ناحق بر سر خود می گذارد و انكار فضل امام و علم او و قدرت او را می نماید و مردم را از امام رو گردان می كند و رو بخود می كند و بعد از امیرالمؤمنین (ع) سلونی قبل ان تفقدونی می گوید با اینكه به خصوص فرمودند كه این را دیگر كسی نمی گوید مگر كافر و بعد از پیغمبر خاتم (ص) ادعای نبوت می كند و بزعم خود كتاب بهتر از قرآن می آورد و با اینكه فرمودند كه هر كه چنین ادعائی بكند قتل او واجب است چنین كسی تابع عمر است و ابوبكر و از بنی امیه است و بنی عباس و چنین كسی شیطان مجسم است و كلام را ختم می كنم به یك حدیث شریف كه در بحار روایت كرده است عن ابی حمزه قال دخل سعد بن عبدالملك و كان ابوجعفر (ع) یسمیه سعدالخیر و هو من ولد عبدالعزیز بن مروان علی ابی جعفر (ع) فبینا ینشج كما تنشج النساء قال فقال له ابوجعفر ما بیكیك یا سعد قال و كیف لا ابكی و انا من الشجرة الملعونة فی القرآن فقال له لست منهم انت اموی منا اهل البیت اما سمعت قول الله عزوجل یحكی عن ابراهیم (ع) فمن تبعنی فانه منی حال در این حدیث تدبر كن و اگر كسی بالفرض بشجره ملعونه بپیوندد تكلیف خود را درباره ی او بدان و از مقاتل الطالبین كه تصنیف ابی الفرج اصبهانی است منقول است فی ذكر اولاد ابی عبدالله الحسین (ع) و علی بن الحسین و هو الأكبر و لا عقب له و یكنی اباالحسن و انه لیلی بنت ابی مرة ابن عروة ابن مسعود الثقفی و امها میمونة بنت ابی سفیان بن حرب بن امیة و تكنی ام شیبة و امها بنت ابی العاص بن امیة و هو اول من قتل الواقعة و ایاه عنی معویة فی الخبر الذی حدثنی به محمد بن محمد بن سلیمان قال حدثنا یوسف بن موسی القطان قال حدثنا جریر عن مغیرة قال قال معویة من احق الناس بهذا الامر قالوا انت قال لا ولی الناس بهذا الامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله و فیه شجاعة بنی هاشم و سخاء بنی امیة و زهو ثقیف باری و شان حضرت علی اكبر معلوم است و درباره او فرمودند اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و از اشخاصی كه حضرت پیغمبر (ص) در همان رؤیا ملاحظه فرمود كه بر منبر او بالا می رفتند یكی ابوبكر است كه اشقای اولین و آخرین است و محمد ابوبكر با آن همه شان و جلالت
فرزند او است دیگر زیاده نمی گویم كه ذریه ی او به كجا رسیدند غرض این است كه آنكه تابع آل محمد است از ایشان است هر كه می خواهند باشد و آنكه غاصب حق ایشان است آن هم شانش معلوم است هر كه می خواهد باشد و حال اینكه الحمدلله رب العالمین سلسله ی جلیله ما ربطی به شجره مامونه ندارد و در این جزء زمان با این همه اضداد الشكرلله كسی كه تمام دقت و همت او مصروف خدمت و نوكری آل محمد (ع) است مشایخ ما بوده اند و هستند و امروز زبان مردم چاك و بند ندارد هر كه هر چه می خواهد می گوید امیدواریم كه فردای قیامت جزای عمل و قول هر كسی به او برسد و اما آنچه ذكر از آیاتی كه لفظ اثیم دارد و اشاره به مولای من اعلی الله مقامه نموده است چون این مطلب بسیار در نظر ایشان جلوه كرده و مكرر این آیات را در تعییر مولای من می خوانند و منحصر به ایشان هم نیست دیگران هم گفتند و جواب خود را مكرر شنیدند و در این مقام هم مختصری جواب می گوئیم پس از مردم صاحب فهم و فراست سؤال می كنم كه آیا این آیات درباره ی كسی است كه خود ارباب اعتراف به تقصیر نسبت اثم به خود دهد یا آنكه درباره ی كسی است كه خود را بری از گناه بشمرد و علاوه خود را عزیز كریم بشمرد در اخبار ملاحظه كنید كه آیه ی شریفه ان شجرة الزقوم طعام الأثیم درباره ی كه نازل شده است آیه درباره ی ابوجهل بن هشام است كه نسبت به پیغمبر (ص) آنهمه عداوت نمود و ایمان به آن حضرت نیاورد و خود را با وجود كفر مصاب می دانست و مدعی بود كه انی انا العزیز الكریم و خداوند درباره ی او می فرماید ان شجرة الزقوم طعام الاثیم تا آنكه بر سبیل طعن به او می فرماید ذق انك انت العزیز الكریم و همین مضمون بعینه در تفسیر برهان روایت شده است و مولای بزرگوار من اگر چه اسم مباركش مناسب با مسمی واقع شده بود و خداوند به او كرامتها عنایت فرموده بود معذلك كله ابدا مدعی كرامتی برای خود نبود و بالعكس حفظ جناح نموده خود را اثیم می خواند حال ملاحظه كنید كه آیا این وضع بكلی بر عكس موضوع آیه هست یا نیست اگر بنا باشد كه هر كس خود را اثیم خواند موضوع این آیات بشود پس اول هابیل بن آدم علیه السلام باید نعوذ بالله موضوع آیات بشود زیرا كه آن وقتی كه قابل خواست او را به قتل رساند هابیل به او فرمود انی ارید ان تبوء باثمی و اثمك فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمین پس هر چه درباره ی هابیل (ع) می گوئی در این مقام هم بگو و در ادعیه وارده از اهل بیت سلام الله علیهم ملاحظه كن ببین چه قدر اقرار به اثم خاصه فرموده اند و ما بعضی از آنها را كه در بادی نظر دیده شده نقل می كنیم در صحیفه ی سجادیه كه زبور آل محمد است در دعای اعتراف و طلب توبه می فرماید اتوب الیك فی مقامی هذا توبة نادم علی ما فرط منه مشفق مما اجتمع علیه خالص الحیاء مما وقع فیه عالم بان العفو عن الذنب العظیم لا یتعاظمك
و ان التجاوز عن الاثم الجلیل لا یستصعبك و ان احتمال الجنایات الفاحشة لا یتكارك و در دعای اعتذار از تبعات عباد می فرماید و من عیب مؤمن ظهر لی فلم استوه و من كل اثم عرض لی فلم اهجره اعتذر الیك یا الهی منهن و من نظائر هن و در ختم قرآن طلب می فرماید و اجعل القرآن لنا فی ظلم اللیالی مونسا و من نزعات الشیطان و خطرات الوساوس حارسا و لاقدامنا عن نقلها الی العاصی جابسا و لا لسنتنا عن الخوض فی الباطل من غیر ما آفة مخرسا و لجوارخنا عن اقتراف الاثام فیما جزاء و در دعاء دناع شهر رمضان می فرماید اللهم و ما الممنا به فی شهرنا هذا من لم او اثم او واقعنا فیه من ذنب و اكتسبنا فیه من خطیئة علی تعمومنا او علی نسیان ظلمنا فیه انفسنا او اتتهكتابه حرمة من غیر فأفصل علی محمد وآله و استرنا بسترك و در دعاء تضرع و استكانت می فرماید و اغفرلی ما تعلم من ذنوبی ان تعذب فانا الظالم المفرط المضیع الاثم المقصر المضجع المفضل خط نفسی و ان تغفر فانت ارحم الراحمین و در دعای یوم خمیس می فرماید و صل علی النبی محمد و آله و لا تفجعنی فیه و فی غیره من اللیالی و الایام بارتكاب المحارم و اكتساب الماثم حال ملاحظه كن كه ما كه ادعای دوستی آل محمد (ع) را داریم آیا دستورالعمل ما در همه امور سوای این است كه ماضی بموالی و سادات خود كنیم اگر اعتراف به اثم نمودن بداست و به این واسطه انسان مورد آیات ذم می شود چرا مولای ما علی بن الحسین این همه اعتراف به اثم فرموده است و در غیر صحیفه مباركه از ادعیه دیگر این لفظ بسیار است نهایت چون بعد از فقرات صحیفه مطلب ظاهر می شود حاجت به استقصاء نیست علاوه بر اینكه اثم را در لغت ملاحظه كن به معنی ذنب است و ذنب یعنی اثم چنانكه در قاموس می نویسد و عصینك نیز ضد طاعت است و آن هم به معنی اثم است ملاحظه كن در اخبار و ببین چه قدر تاكید در باب اقرار به ذنوب و اعتراف به آنها نموده اند حتی فرموده اند كه بگو و لا تخرجنی من حذ التقصیر كه هرگز خود را بری از تقصیر ندانی و حضرت باقر (ع) فرمود كه سه چیز است كه پشت را می شكند مردی كه عمل خود را بسیار بشمرد و ذنوب خود را فراموش كند و برای خود عجب نماید و نیز فرمود به خدا قسم نجات از ذنب نمی یابد مگر هر كس اقرار به آن نماید و حضرت صادق (ع) فرمود به خدا قسم بیرون نرفته است بنده از ذنب به اصرار و بیرون نرفته است بنده از ذنب مگر به اقرار ملاحظه كن در اقرارهائی كه ائمه ما نمی فرمودند ببین چه حكایت است حضرت امام موسی كاظم (ع) در دعای سجود می فرماید رب عصیتك بلسانی و لو شئت و عزتك لاخرستنی و عصیتك ببصری ولو شئت و عزتك لا كمهتنی و عصیتك بسمعی و لو شئت و عزتك لا صمتنی و عصیتك بیدی و لو شئت و عزتك لكنعتنی و عصیتك بفرجی و لو شئت و عزتك لعقمتنی و عصیتك برجلی و لو شئت و عزتك لجذمتنی و عصیتك بجمیع جوارحی التی انعمت بها علی و لم
یكن هذا جزاؤك منی ثم كان یقول الف مرة العفوا العفو و یلصق خده الایمن بالارض و یقول بصوت حرین ثلثا بؤت الیك بذنبی و عملت سوء و ظلمت نفسی فاغفرلی فانه لا یغفر الذنوب غیرك یا مولای ثم یلصق خده الایسر بالارض و یقول ثلثا ارحم من اساء و اقترف و استكان و اعترف تو را به حق خدا انصاف بده بالاتر از این می شود اقرار به ذنوب نمود و حضرت سجاد (ع) در دعای توبه می فرماید هذا مقام من تداولته ایدی الذنوب و قادته ازمة الخطایا و اسخود علیه الشیطان فقصر عما امرت به تفریطا و نقاطی ما نهیت عنه تفریرا كالجاهل یقدرتك علیه او المنكر فضل احسانك الیه حتی اذا اتفتح له بصر الهدی و تقشعت عنه سحائب العمی احصی ما ظلم به نفسه و فكر فیما خالف به و به فراری كبیر عصیانه كبیرا و جلیل مخالفته جلیلا فاقبل نحوك مؤملا لك و در دعای استقاله می فرماید انا الذی اوقرت الخطایا ظهره و انا الذی افنت الذنوب عمره و انا الذی بجهله عصاك و لم تكن اهلا منه لذاك خلاصه كه اگر آنچه دلیل این مطلب است بخواهیم جمع كنیم كتاب دعائی مفصل باید نوشت و آیا جایز است كه چون خودشان این قسم اقرار نموده اند حال آیاتی كه درباره ی مذنبین و خاطئین و اثمین و عاصین وارد شده است العیاذ بالله همه را در شان ایشان بخوانیم و بگوئیم به اقرار خودتان شما محل همه ی این آیات هستید نه والله كه جایز نیست حال هر چه در این مقام می گوئی در باب اقرار مولای من به اثم و اقرار سایر علما و عباد و زهار به ذنوب و خطایا و عصیان بگو اگر این بر مولای من عیب باشد سهل است جائی كه تابع هابیل بن آدم شده باشند و تاسی به سیدالساجدین و زین العابدین و حجت الله علی العالمین علیه صلوات المصلین نموده باشند كو تو این را عیب بگیری غمی از آن نیست و عمده ی عیب ایشان كه همه را به فغان آورده والله همین است كه در جمیع امور تاسی به سادات و موالی خود كرده اند و كسانی كه تابع اواء و اهواء خود شدند ترسیدند كه نبادا متابعت ایشان از ائمه (ص) رونق بازار ایشان را بشكند این است كه امر به اینجا رسید و شكر می كنیم پرورنده را كه طرف سلامت را دست شمایخ ما داده است تو بهر راه می خواهی برو و هر چه می خواهی بگو ما را عمی از آن نیست.