کد مطلب:321277 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:205

جواب
عجب است والله كه در جمیع مطالب باید به متشابهات گرفت و محكمات را ترك نمود بلكه باطل خود را بتوان اثبات كرد و ما اول مختصری در آنچه ذكر كرده سخن می گوئیم بعد محكماتی كه دست دادیم در باب اسم مقدس آن بزرگوار ذكر می كنیم اما آیه شریفه و جمع الشمس و القمر را كه تفسیر به پیغمبر (ص) و حضرت امیر (ع) كرده است پس بدانكه در خود این آیه شریفه بعینه ها ندیدیم كه شمس و قمر را به آن دو بزرگوار تفسیر فرموده باشند ولی در مقامات دیگر در هر آیه به مناسبت محل تفسیری فرموده اند مثلا در سوره والشمس به مناسبت محل اخبار بسیار وارد شده است كه شمس در آن مقام رسول الله است و قمر علی بن ابیطالب (ع) و در سوره ی رحمن الشمس والقمر بحسبان را به اول و ثانی لعنهما الله تفسیر فرموده اند و در سوره تكویر فرموده اند كه مراد آن وقتی است كه شمس سه روز طالع نمی شود بعد مامور می شود كه از مغرب طلوع نماید و در آیه جمع الشمس والقمر تفسیر خاصی از اهل بیت سلم الله علیهم دیده نشده است و از كسانی كه اهل خبره تفسیرند سؤال می كنم كه اگر نباشد به تفاسیری كه در سایر آیات وارد شده بگیریم آیا باید مناسبت سابق و لا حق این دو كلمه را ملاحظه كرد و تفسیر نمود یا آنكه هر تفسیری در هر مقام كه وارد شده در هر آیه می توان جاری كرد شبهه نیست كه بدون مناسبت نمی توان تفسیر كرد و این است كه بطور كلیت در اخبار فرموده اند كه هر چه از شر در قرآن هست درباره ی دشمنان ماست و هر چه خیر هست درباره ی ما است و حضرت صادق (ع) فرمود به ابوبصیر یا ابا محمد ما من آیة تعود الی الجنة و تذكر اهلها بخیر الا و هی فینا و فیكم و ما آیة تسوق الی النار الا و هی فی عدونا و من خالفنا یعنی نیست آیه كه راجع به بهشت شود و ذكر كند اهلش را به نیكی مگر اینكه آن در ما و در شماست و نیست آیه كه براند به سوی آتش مگر اینكه آن در دشمن ما است و كسی كه مخالفت ما را نموده حال كه این مطلب را دانستی ملاحظه كن سابق و لا حق آیه مذكوره را خداوند می فرماید ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه بلی قادرین علی ان نسوی بنانه بل یرید الانسان لیفجر امامه یسئل ایان یوم القیامت فاذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس والقمر یقول الانسان یومئذ این المفر كلا لاوزر تا آخر آیات یعنی آیا گمان می كند انسان اینكه جمع نخواهیم كرد استخوانهای او را بلی جمع می كنیم آنها را در حالتی كه قادریم بر اینكه تسویه بكنیم اطراف انگشتان او را بلكه می خواهد انسان كه دروغ بگوید در باقی مانده عمر خود سؤال می كند گرچه زمان است روز قیامت پس هر گاه چشم باز مانده متحیرانه كه نتواند به هم زند و ماه منخسف شد و آفتاب و ماه جمع شدند می گوید انسان در آن روز كه مجاست مفر نه چنان است باز بایست كه مهرب و ملجای نیست حال تو انصاف بده كه این آیه را آیاتی است كه اهلش را به جهنم می راند یا به بهشت و برق بصر و خسف قمر عذاب است یا رحمت از برای هیچ عاقل شبهه نیست كه آیه عذاب
است و اگر بنا باشد از سایر اخبار باطنی از برای این استنباط كنیم باید به مناسبت در اعداء آل محمد (ع) تفسیر شود و این است كه مولای من اعلی الله مقامه تفسیر فرموده است كه مراد اجتماع شمس قمر اجتماع اول و ثانی است بر نخله یابسه كه امام (ع) آن دو را می آویزد و شاهدشان هم از اخبار تفسیر الشمس و القمر بحسبان است كه به آن دو ملعون تفسیر شده به علاوه مناسبت محل كه آیه آیه عذاب است و این شخص هیچ ملاحظه قواعد و رسوم تفسیر را نكرده و حق هم دارد زیرا كه جاهل است ولی تكلیف او این بوده كه ابدا دخل و تصرف نكند باری از این گذشتیم به چه دلیل اجتماع شمس قمر را تاویل ببینی و ولی می كنی اجتماع اسم را هم جزو آن می كنی مگر در همان زمان كه این دو بزرگوار تشریف داشتند میانه ایشان اتحاد نبود كمال اتحاد بود و انا محمد و محمد انا فرمود معذلك هیچ یك خود را علی محمد نخواند بر فرض كه دلیلی هم پیدا كردی كه اسم هم باید جاری شود به چه دلیل علی محمد می شود بلكه محد علی شد بلكه احمد علی شد بلكه اسم دیگر شد زیرا كه این دو بزرگوار را اسمهای متعدد بوده است از كجا همین دو اسم باید باشد خلاصه كه اولا آیه تفسیرش این نیست ثانی اینكه بر فرض صحت تفسیر چه دخل به اسم دارد بلكه شاید مجموع مركب به مقتضی اسم دیگر بشود كه غیر از این هر دو است چنانكه با قواعد حكمت این صحیح است ثالث اینكه به چه دلیل به این ترتیب باشد خلاصه كه بنای ایشان بر تحكمات است و عمل به رای و امام (ع) فرمود كه لا رای فی الدین انما الدین من الرب امر و نهیه و اما حدیثی كه از فواید المخلصین نقل كرده اما فواید را كه نمی دانم چه كتاب است و عجالة ابدا اعتمادی به آن نیست ثانی اینكه صدر و ذیل حدیث در صورت صحت باید دیده شود زیرا كه از آیات و اخباری كه تا حال نقل كرده دیده كه چه قدر تصحیف و چه قدر عامی كری دارد ثالث اینكه اگر چه ادب نیست كه انكار حدیث را بكنم ولی این لفظ كه انا تحت رجله منتهای دوری را از سیاق اخبار دارد چنانكه بر هر منصفی ظاهر است و كجا از پیغمبر (ص) دیده شده است كه این گونه لفظ نسبت به ذریه اش فرموده باشد كه دلیل پستی خودش و رفعت ایشان باشد و در اخبار به ما دستورالعمل داده اند كه در تصحیح اخبار اول مطابقه كتاب و سنت و بعد از آن شواهد از سایر اخبار صحیحه ایشان باید دست آورد قرآن كه شاهد است كه پیغمبر اشرف كاینات است اخبار هم كه همینطور ضرورت مسلمین هم كه همین طور پس این لفظ كه پیغمبر (ص) بفرماید من زیر پای صاحب الامر هستم از سیاق اخبار دور است و ظن غالب این است كه اگر ماخذ صحیحی داشته باشد این كلمه مصحف باشد و چهارم اینكه بر فرض صحت و اینكه مرجع ضمیر هم حكما صاحب الامر (ص) باشد فرموده است كه اسمش اسم علی است و من زیر پای او هستم به چه دلیل باید اسم آن حضرت بعد از اسم علی باشد والله هوش از سر انسان می رود كه دین را چه قدر
شوخی گرفته اند و به چه قسم متشابهات دین را فاسد می كنند و اما آنچه از كشف الغمة نقل كرده است هو ذو الاسمین الا علیین خود كتاب كشف الغمة موجود نیست ولی در بحار و عوالم خطبة نقل كرده اند از حضرت امیر (ع) كه بعد از آنكه فرمایشاتی فرمودند كه مشعر بر ظهور امام علیه السلام است فرمود ثم ان الله خصصكم بالاسلام و استخلصكم له لانه اسم سلامه و جماع كرامة اصطفاه الله فنهجه و بین حججه و ارف ارفه وحده و وصفه و جعله رضا كما وصفه و وصف اخلاقه و بین اطباقه و وكد میثاقه من ظهر و بطن ذی حلاوة و امن فمن ظفر بظاهره رای عجائب مناظره فی موارده و مصادره و من فطن بما بطن رای مكنون الفطن و عجایب الامثال والسنن فظاهره اینق و باطنه عمیق لا تنقضی عجایبه و لا تفنی غرایبه فیه ینابیع النعم و مصابیح الظلم لا تفتح الخیرات الا بمفاتیحه و لا تنكشف الظلم الا بمصابیحه فیه تفصیل و توصیل و بیان الاسمین الاعلین اللذین جمعا فاجتمعا لا یصلحان الا معایستمیان فیعرفان و یوصفان فیجتمعان قیامها فی تمام احدهما فی منازلهما جری بهما و لهما نجوم و علی نجومهما نجوم سواهما تا آخر خطبه ی شریفه ملاحظه كن در این فقره ی مباركه كه همه اش در ظاهر مراد فضل اسلام است و ذكری از بیان ظهور امام (ع) و اشعاری به بیان اسم آن حضرت نیست و مجلسی مرحوم اسمین اعلین را به محمد و علی صلوات الله علیهما معنی نموده است و نجوم اول را ائمه (ص) و نجوم ثانی را ادله و براهین بر حقیت شان شمرده است و باز فرموده محتمل است كه اسمین اعلین مراد كتاب و عترت باشند خلاصه بنابر همانكه بنابر همانكه نبی و ولی (ص) منظور باشند اولا كه دخلی به اسم صاحب الامر (ص) ندارد و ثانی اینكه ملاحظه كن كه می فرماید یسمیان یتعرفان و در نسخه ی عوالم فیفرقان یعنی نام برده می شوند پس از هم شناخته می شوند یا از هم جدا می شوند به جهت اینكه نبی را محمد می گویند و ولی را علی می گویند پس جدا می شوند و شناخته می شوند بعد می فرماید و یوصفان فیجتمعان یعنی وصف كرده می شوند پس جمع می شوند زیرا كه وصفی كه بر محمد (ص) بشود بر علی صادق است و وصفی كه بر علی (ع) بشود بر محمد صادق است چنانكه اگر گفتی قادر علیم حلیم حكیم عزیز كریم صاحب فعل عظیم تمام این اوصاف بر هر دو صادق است ولی اگر اسم نبی و ولی و محمد و علی بردی از هم جدا می شوند حال ملاحظه كن به انصاف ببین هیچ از این فرمایش اسم علی محمد بیرون می آید و ببین كه هیچ دخل به بیان اسم غایب منتظر دارد یا ندارد باری اگر چه ظن غالب این است كه اسمین اعلیین از همین حدیث برداشته شده باشد و تصحیف نموده باشد هو ذو الاسمین الاعلیین گفته باشد ولی ما فرض می كنیم كه بعینه همان فقره حدیث باشد و مرجع ضمیر هم خود صاحب الامر (ص) باشد بالاتر از این كه نیست كه صاحب دو اسم بلند است و این كلامی است مجمل پس رجوع می كنیم بسایر اخبار ببینیم آیا تفسیر این كلمه معلوم می شود یا نه ملاحظه می كنیم كه شیخ اوحدا (ع) از اكمال
روایت فرموده است از حضرت امیر (ع) كه در وصف قائم می فرماید و له آسمان اسم یخفی و اسم یعلن فاما الذی یخفی فاحمد و اما الذی یعلن فحمد پس ملاحظه كن كه صاحب دو اسم است كه هر دو اعلی است و تو خود اسم محمد را علی شمردی و اسم احمد از اسم محمد اعلی است زیرا كه آن اسم سماوی است چنانكه در اخبار فرموده اند باز حمد می كنم پرورنده را كه روایت كشف الغمه را در عوالم و بحار نقل نموده اند و امانت مصنف دلایل معلوم شد از كشف الغمه روایت نموده است به سندش از جعفر بن محمد (ع) الخلف الصالح من ولدی و هو المهدی اسمه م ح م د و كنیته ابوالقاسم یخرج فی آخر الزمان یقال الامه صیقل قال لنا ابوبكر الدواع و فی روایة اخری یلامه حكیمه و فی روایة ثالثة یقال لها نرجس و یقال سوسن والله اعلم بذلك و یكنی بابی القاسم و هو ذو الاسمین خلف و محمد یظهر فی آخر الزمان الخ و روایت دیگر نیز عن القاسم ابن عدی قال یقال كنیته الخلف الصالح ابوالقاسم و هو ذو الاسمین انصاف بده كه اولا هیچكدام از اینها معلوم نیست كه بعینه عبارت حدیث باشد زیرا كه حدیث اول را در ینابیع المودة نقل كرده و این لفظ در این نیست حدیث دویم هم كه نسبتی به امام داده نشده ثانی اینكه خودش می گوید ذو الاسمین خلف و محمد و تو خلف و محمد را ترك می كنی و اعلیین ملحق می كنی آن وقت برای خودت معنی می كنی كه یعنی علی محمد تو را به حق محمد و علی (ع) تلبیس امر و تضلیل خلایق غیر از این است كه تو مشغولی و اگر چه بعد از ملاحظه این روایات حاجت به تفاصیل قبل نیست ولی چون محتمل است كه باز دست از تلبیس خود برنداری و اشتباه كاری بكنی بودن آنها هم باز ضرر ندارد و اما آنچه از مشارق روایت كرده است انا الجانب والجنب محمد صحیح آن با بعضی از فقرات سابق و لا حق آن است كه در كتاب المبین از مشارق روایت فرموده است در خطبه از امیرالمؤمنین (ع) الا ان الدهر فینا قسمت حدوده و لنا اخذت عهوده و الینا ترد شهوده فاذا استدارت الوف الاطوار و تطاول اللیل والنهار فالعلامة العلامة دون العامة والسامه انا الاسم الاضخم العالم غیر المعلم انا الجنب والجانب محمد العرش عرشه الله علی الخلایق انا باب المقام تا آخر خطبه ی شریفه و فارسی آن آن است كه آگاه باشید بدرستی كه روزگار در ما قسمت شده است حدود آن و از برای ما گرفته شده است عهود آن و به سوی ما رد كرده می شود شهود آن و مطلب این است كه در باطن همیشه در تصرف ما بوده و هست ولی در شهود و علانیه دیگران بغصب تصرفات می كنند و آخر در شهود هم بما رد كرده می شود بعد فرمود پس هر گاه دور بزنند هزاران اطوار و بد زار بكشد لیل و نهار پس نظر به علامات كنید و ملازم آنها باشید دون عامة و سامة یعنی نظر به تصدیق عامة و خاصه نیست باید ملاحظه علامات نمود بعد بعضی از صفات خاصه خود را می شمرد كه حقیقت علامات آنها است و می فرماید منم اسم اعظم پروردگار كه عالم غیر معلم هستم كه كسی از خلق مرا
تعلیم نكرده و منم جنب و جانب كه جنب دیگر است محمدی است كه عرش است و خدا او را برتری بر جمیع خلایق داده و سقف آنها را قرار داده است و منم باب مقام یعنی باب پیغمبر (ص) تا آخر فرمایشات كه باز بیان رجعت است و جنگها كه در رجعت می فرماید و شرح حدیث شریف طولانی است و اینجا موقع بیان آن نیست و در این مقام اتصال خود را به پیغمبر (ص) بیان فرموده است و خداوند در كتاب مجید خود او را نفس پیغمبر (ص) خوانده است حال اینچه دلالتی به اسم امام زمان عجل الله فرجه دارد اگر چه رد شدن ملك به علی بن ابیطالب (ع) بظهور امام (ع) حاصل می شود و رد به پیغمبر (ص) هم به همین نحو خواهد شد زیرا كه همه نور واحدند و هر یكی تمام دیگری است اما معذلك دلالتی بر اسم در این مقام نیست و نمی توان اخبار صحیحه صریحه را كه در باب اسم فرموده اند به این فرمایش ترك كرد از این گذشته ملاحظه كن كه چه قسم تاكید در ملاحظه علامات و آثار فرموده است پس می فرماید كه منم اسم اعظم پروردگار و منم عالم غیر معلم همین دو علامت بزرگ را ظاهر نماید تا هر چه بگویند قبول كنیم یك حرف اسم اعظم در نزد اصف بن برخیا بود و تخت بلقیس را از شهر سبا نزد سلیمان بطرفة العین حاضر كرد و هفتاد حرف آن متجاوز در نزد علی بن ابیطالب (ع) و ائمه از ذریه ی او حاضر است پس آن كسی كه مدعی این مقام است باید بی نهایت قوت و قدرت او از اصف بیشتر باشد و آن كسی كه عالم غیر معلم است علم ما كان و ما یكون در نزد او است چنانكه در اخبار فرموده اند پس از آن علومی كه صحت آنها در نزد ما معلوم است قدری اظهار بكنند مثل آنچه عیسای پیغمبر (ع) خبر می داد و اینها دیگر امری است كه تغیری در اوضاع ملك هم به آن واسطه حادث نمی شود كه بگوئی صلاح ملك نیست خبر دادن به آنچه می خورید و ذخیره می كنید كه دیگر اسباب فساد ملك نیست كه جای عذر باشد خلاصه كه مؤكدا فرموده است فالعلامه العلامة علامات خاصة امامت را می خواهیم و بعد از بروز آنها دیگر هر چه حكم بشود اطاعت داریم و اینكه منم جانب و جنب محمد است دخلی به اسم ندارد همانروز كه در میان مردم بودند این اتحاد و اتصال را در هزار مقام بیان فرمودند هیچ جا دیده كه هر دوی ایشان یا یكی را علی محمد بخوانند به این مزخرفات چه طور می توان دین را باخت والله اگر دین داشتند به این آسانی از دست نمی دادند همانا دینی نبوده كه به این سخنان مزخرف راضی شده اند باری و اما آنچه از كشف الحقایق نقل كرده كه عدد اسم قائم مطابق است با عدد رب كه دویست و دو است و علی محمد هم دویست و دو در حقیقت عجب دلیل محكمی است و حاجت به رد و بحثی هم ندارد بعد گفته است عن النبی (ص) یا علی ان لی كرة و لك كرتین كرة قبل محمد و كرة بعد حسین این حدیث را در كتب معتبره ندیدیم و معلوم هم نیست كه خود مصنف از كشف الحقایق نقل كرده یا جای دیگر و خود
كشف الحقایق هم معلوم نیست كه از كیست و محل اعتماد است یا نه و به نظر حدیث مجعولی است خواسته به خیال خود اسم علی محمد و حسینعلی كه مبدع اول و ثانی یك طایفه از ایشانند اظهار كند و بر فرض اینكه همچو حدیثی باشد دلیل بر اسم قائم (ع) نیست بلكه مراد این است كه از برای حضرت امیر (ع) دو رجعت است یكی پیش از پیغمبر و یكی بعد از سیدالشهداء (ص) و ربط دارد این عبارت به اینكه اسم قائم (ع) علی محمد است و اسم ظهور بعد از او حسین علی است والله كه ثكلی از ادله این جماعت می خندد و ظاهر این است كه اصل این حدیث را از روی حدیثی كه در عوالم نقل كرده اند و آن این است كه روایت نموده از حضرت صادق (ع) كه فرمود ان لعلی بن ابیطالب (ع) فی الأرض كرة مع الحسین ابنه (ع) یقبل برایته حتی ینتقم له من بنی امیة و معویة و آل معویة و من شهد حربه لعنهم الله ثم یبعث الله الیهم بانصاره یومئذ من اهل الكوفة ثلثین الفا و من سایر الناس سبعین الفا فیلقاهم بصفین مثل المرة الأولی حتی یقتلهم و لا یبقی منهم مخبرا ثم یبعثهم الله عزوجل فیدخلهم اشد عذابه مع فرعون و آل فرعون ثم كرة اخری مع رسول الله (ص) حتی یكون خلیفة فی الأرض و تكون الأئمة (ع) عماله تا آخر حدیث شریف انصاف بده كه برگشتن او با حسین یعنی اسم او پشت سر اسمش می افتد و هم چنین نسبت به پیغمبر (ص) یا آنكه شخص علی بن ابیطالب (ع) بر می گردد و نصرت فرزندش را می كند و در حدیثی حضرت باقر (ع) می فرماید بعد از ذكر قائم (ع) ثم یخرج المنتظر الی الدنیا و هو الحسین (ع) فیطلب بدمه و دم اصحابه فیقتل و یسبی حتی یخرج السفاح و هو امیرالمؤمنین (ع) پس ببین كه آمدن امیرالمؤمنین (ع) به جهت نصرت سیدالشهداء بعد از گذشتن مدتی است از سلطنت سیدالشهداء (ع) و شیخ اوحدا نقل فرموده است كه رجعت حضرت امیر (ع) هشت سال بعد از قائم است كه نوزده سال بعد از رجعت سیدالشهداء (ع) باشد زیرا كه سیدالشهداء (ع) یازده سال به آخر زمان قائم مانده رجعت می فرماید پس این مزخرفات كه آمدن امیرالمؤمنین (ع) بعد از سیدالشهداء یعنی نعوذ بالله میرزا حسینعلی پیدا می شود خرافات است و هم چنین از حدیث حضرت صادق (ع) ظاهر است كه بعد از رجعت حضرت امیر (ع) و جمیع مؤمنینی كه باید رجعت كنند و همچنین حاضر شدن شیطان و جمیع اشیاع او و سر پا شدن جنگ عظیم در روحا آن وقت پیغمبر (ص) رجعت می فرماید و شیطان را هلاك می كند با همه اشیاعش پس این هم دخل ندارد به اینكه اسم علی محمد باشد و آن هم قبل از سیدالشهداء و والله كه حیا می كنم از این الفاظ كه گاهی بر حسب معتقد آنها مثلا اسم سیدالشهداء می برم و میرزا حسین علی منظور است ولی چه كنیم كه در مقام رد و بحث لا علاجیم امید است كه آل محمد (ع) از ما عفو كنند و این بدبختان غاصب حقشان را بسزای خود برسانند باری پس این اخبار هیچ یك مثمرثمری برای حضرات نیست ولی ما اخبار بسیار دادیم كه اسم آن بزرگوار را
صریحا بیان فرموده اند و بعضی از آنها را ذكر می كنیم و حدیث عوالم را از كشف الغمة سابقا ذكر كردیم و نیز در عوالم است و بحار از حضرت باقر (ع) در حدیثی كه خداوند نام گذارده است مهدی را منصور هم چنان كه نام گذارد احمد و محمد و محمود و هم چنانكه نام گذارد عیسی را مسیح (ع) و هم از آن حضرت در حدیثی بعد از ذكر قائم (ع) كه رسول خدا فرمود كه آن مردی از من است اسم او مثل اسم من است و حفظ می كند خداوند مرا در او و نیز از اكمال به سندش از معلی بن محمد گفت بیرون آمد از ابی محمد (ع) وقتی كه كشته شد زبیری كه این است جزای كسی كه افترا بر خدای تبارك و تعالی ببندد و اولیائش گمان كرد كه مرا می كشد و از برای من عقبی نیست پس چگونه دید قدرت خدای عزوجل را و متولد شد از برای او و نام گذارد او را م ح م د سنه ی دویست و پنجاه و شش و نیز از طوسی همین روایت ناپسند دیگر نقل كرده است و در بحار از امالی از عبدالرحمن بن ابی لیلی از پیغمبر (ص) و در حدیثی غدیر و عند ذلك یظهر القائم فیهم قال النبی (ص) اسمه كاسمی و اسم ابیه كاسم ابنی و هو من ولد ابنتی و در ینابیع المودة كه از كتب عامه است از غایة المرام نقل كرده از خذیفه بن الیمان گفت كه خطبه خواند پیغمبر (ص) پس ذكر فرمود آنچه باید بشود پس فرمود اگر باقی نماند از دنیا مگر یك روز هر آینه طولانی كند خدا آن روز را تا اینكه مبعوث بشود مردی از ولد من كه اسم او اسم من است پس سلمان فارسی بر خواست و عرض كرد یا رسول الله از كدام ولدت خواهد بود فرمود از این فرزند و دست خود را به حسین سلم الله علیه زد و از ابن مسعود مرفوعا از پیغمبر (ص) كه فرمود قایم نمی شود ساعت تا اینكه بیاید مردی از اهل بیت من كه اسم او موافق اسم من است و از جابر بن عبدالله نیز مرفوعا كه فرمود مهدی از فرزندان من اسم او اسم من است و كنیه او كنیه من و اشبه مردم است به من تا آخر حدیث شریف و نیز همین حدیث را به روایت دیگر از جابر نقل كرده است و نیز از ابی بصیر از حضرت صادق (ع) از آبائش از امیرالمؤمنین (ع) از پیغمبر (ص) نقل نموده است و سند این حدیث به اخبار شیعه می ماند و نیز از روایات شیعه از حضرت باقر (ع) به سند عالی از پیغمبر (ص) همین حدیث را روایت كرده به زیاده یك كلمه كه یاتی بذخیرة الأنبیاء و نیز به روایت شیعه از جابر بن عبدالله كه گفت فرمود به من پیغمبر صلی الله علیه و آله ای جابر بدرستی كه اوصیاء من و ائمه مسلمین از بعد من اول ایشان علی است و شمرد تا اینكه یازدهم را فرمود حسن بن علی است پس قائم است و اسم او اسم من است و كنیه او كنیه من پسر حسن بن علی آن است آن كسی كه خداوند بر دو دست او مشارق زمین و مغاربش را فتح می كند تا آخر حدیث شریف و بدانكه بعضی از عامه جعلی كرده اند كه پیغمبر (ص) فرموده اسم او اسم من است و اسم پدرش اسم پدر من ولی منصفین از خود آنها مثل همین صاحب ینابیع و دیگران تصریح می كنند كه كلمه آخر كه اسم پدرش اسم پدر من باشد زیاده است و روایت را از معتمدین خودشان نقل می كنند كه این كلمه در آن نیست و در عوالم نیز تفصیل آن و اخباری كه در این باب دارند روایت شده است
خلاصه كه شبهه ای است الحمدلله كه اسم مبارك صاحب الامر اسم پیغمبر است كه در اخبار تصریح به آن شده و اسم آباء گرامش حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب صلوات الله علیهم است و به این اخبار كه مصنف دلایل ذكر كرده نمی توان گرفت ابدا زیرا كه كلیة هیچ یك دلالت بر مراد او ندارد و بعضی از آنها هم كه علاوه صحتشان معلوم نیست.