کد مطلب:321295 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117

جواب
اما اینكه گفته است كه اول از مكه معظمه مقصودش این است كه خود او بیت الله بوده و الا آن بیچاره مكه نتوانست برود و بعد از آنكه بنای ادعا را گذارد با مرده قرار داد كه سال آینده مكه می رویم و از آنجا خروج می كنیم همین كه خواست برود ممنوع شد این است كه گفتند خود او بیت الله است چنانكه سابق اشاره به این مطلب كرد دیگر نمی دانم خودش اگر بیت است از خودش چگونه خروج می كند و پیشتر اشاره به این مطلب شده است باز به جهت توضیح بیان عرض می كنم كه مامون به حضرت امام رضا (ع) عرض كرد كه خبر ده مرا از بزرگتر فضیلت علی بن ابیطالب در قرآن حضرت آیه ی مباهله را قرائت فرمود كه قل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم و مسلم است كه حضرت پیغمبر (ص) از ابناء حسنین (ع) را آورد و از نساء فاطمه (ع) را و از انفس علی بن ابیطالب (ع) را پس معلوم است كه علی نفس پیغمبر است مامون گفت كه به جای ابناء حسنین را آورد و نقلی نیست و به جای فاطمه (ع) را به تنهائی آورد و لفظ نساء كه جمع است منافات نداشت با اینكه فاطمه یك نفر بود چه می شود كه مراد از انفسهم شخص خود پیغمبر (ص) باشد نه علی بن ابیطالب حضرت فرمود چنین نیست خداوند فرموده كه بیائید بخوانیم ابناء و نساء و انفس خود را و خواندن صحیح نیست مگر اینكه شخص غیر را بخواند مثل اینكه امر كردن صحیح نیست مگر اینكه غیر را امر كند و شخص خود را انسان نمی خواند و امر نمی كند مامون تسلیم كرد و عرض كرد كه همین كه جواب آمد سؤال ساقط می شود حال من هم با تو به همین منوال محاجه می كنم و اگر تسلیم نكردی معلوم است كه شقاوت تو از مامون هم بیشتر است پس می گویم داخل شدن و خارج شدن و خلیفه در جائی گذاردن تمام اینها در جائی گفته می شود كه غیری در میان باشد نه اینكه شخص نسبت به خود این الفاظ را بگوید در خود داخل شدم كلامی است بی معنی و از خود خارج شدم سخنی است مزخرف تو ملاحظه كن كه امام (ع) نسبت به مكه چه می فرماید آن وقت كه نفس زكیه را می فرستد به مكه و اهل مكه او را قتل می كنند می فرمایند به اصحاب خود كه من نگفتم به شما كه اهل مكه مرا نمی خواهند و همچنین بعد از آنكه سه نفر عامل
حضرت را در مكه شهید می كنند حضرت امر می فرماید جماعتی از قشون خود را از جن و انس كه بروند و اهل مكه را بكشند مگر هر كه ایمان بیاورد و می فرماید كه اگر نه این بود كه رحمت پروردگار سبقت گرفته است بر غضبش و منم این رحمت هر آینه خود برمی گشتم و آنها را قتل می كردم ولی شما بروید و قتل كنید می روند و از صد نفر بلكه هزار نفر یكی را باقی نمی گذارند معنی این سخنان چیست همه اینها العیاذ بالله راجع به وجود مقدس خود او است حاشا و اگر گوئی كه خود او بیت الله است و این سخنان در مجاورین این بیت است می گویم مجاور این بیت یعنی كسانی كه در سایه دیوار این خانه زیست می كنند مؤمنین هستند كه مستحق قتل نیستند نه كفار و منافقین و نصاب در میانه ی ایشان با آل محمد (ع) دوری است ابعد مما بین السماء والارض و همسایه ایشان شمرده نمی شوند و جمیع این سخنان در عالم اعراض است و دنیا كه امور به غصب و ثغلب پیش می رود و منافقین و همسایگان خانه خدا شده اند و امام (ع) همه را به قتل خواهد رسانید خلاصه پس این تاویلات بی معنی است و در تاویل هم باید ملاحظه پیش و پس عبارات را نمود نه هر تاویل در هر مقام بجا می شود و اما آنچه گفته است كه از شیراز برخواسته سابقا بخیال خود دلیلی به این مطلب آورده است كه پیغمبر (ص) فرموده است لو كان العلم منوطا بالثریا لتناولته رجال من فارس و جواب گفتیم كه فارس اختصاص به شیراز ندارد و به شهادت لغت و دلالت اخبار این مطلب ظاهر شد و این عرف مستحدثی است كه در این ایام پیدا شده و اخبار آل محمد (ع) حمل بر آن نمی شود علاوه بر اینكه علم دست آوردن دلیل امامت نمی شود و صفات امامت منحصر به علم نیست و اما آنچه گفته در سنه ی ستین به حكم حدیث فی سنة السنین یظهر امره و یعلو ذكره به امر الله به امر قیام فرمود جواب از این را مولای بزرگوار من روحی فداه مفصلا فرموده است و در اینجا هم به طور اجمال جوابی می گوئیم و بدانكه سابق بر این در مقامی كه به خیال خود می خواست وقت ظهور را معین كند اخباری چند نقل كرده ایم كه این امر توقیت نخواهد شد و از جمله صدر همین حدیث شریف است كه امام (ع) به آیات بسیار از كتاب خدا ثابت فرموده كه این امر توقیت نخواهد شد و علم آن در نزد خداست و هر كه مدعی علم آن شود مشرك به خداوند گردیده است و این فقره حدیث كه در اینجا ذكر شده متصل به همان بیان است انصاف بده كه آیا ممكن است كه امام بعد از آیات بسیار كه استدلال به آنها فرموده و فرموده است كه ان من وقت لمهدینا وقتا فقد شارك الله تعالی فی علمه و ادعی انه ظهر علی ستره در همان مقام خودش توقیت كند و آیا علم بی عمل غیر از همین است كه در همین آنكه می فرماید توقیت شرك است همان ساعت خودش توقیت كند و نه این است كه فعل او تكذیب قولش را كرده و قول او تكذیب فعلش
را كرده و به این واسطه از عصمت سهل است كه شخص از تقوای ظاهر هم خارج می شود انصاف بده كه اگر كسی بگوید شرب خمر حرام است و شارب الخمر از حوض كوثر نمی آشامد و مدمن الخمر مثل بت پرست می ماند و در همان آن خودش جام شراب در دستش است و مشغول خوردن و عربده كردن تو را به حق خداوند چنین كسی را امام سهل است كه عالم یا صالح یا عابد یا متقی ظاهری می توان شمرد یا شبهه می توان كرد كه این معتقد به كلام خود هست والله كه هیچ عاقل چنین شبهه نمی كند و اگر چنین شبهه بتوان كرد باید تمام مسلمین را اتقیا و زهاد و عباد بلكه معصومین بشمری زیرا كه نمی یابی كسی را كه علانیه بگوید كه زنا و لواط و شرب خمر و سایر فواحش حلال است و ترك نماز و روزه و حج و زكوة و خمس مثلا جایز است زیرا كه اگر علانیه چنین سخنی گفتند البته آنها را از زمره ی مسلمین خارج می كنند و تا در زمره مسلمین هستند مخالف ضرورت آنها نمی گویند اما معذلك در عمل ایشان كه ملاحظه می كنی چه بسیار كه مرتكب فواحش می شوند و فرایض را ترك می كنند پس بنابراین شبهه باید همه را معصومین بشمریم زیرا كه مخالفت عمل با قول به اعتقاد تو منافات با عصمت ندارد و اعظم معاصی البته شرك به خداوند است چنانكه خداوند فرموده و ان الشرك لظلم عظیم و فرموده است ان الله لا یغفر ان یشرك به و یغفر ما دون ذلك لمن یشاء حال امام می آید اول ده آیه مثلا از كتاب خدا می خواند و ثابت می كند كه هر كس مدعی توقیت از برای مهدی ما بشود مشرك به خداوند شده آن وقت خودش فورا توقیت بكند آیا نعوذ بالله هوی و هوس بر او غالب شد كه چنین كرد یا آنكه فراموش كرد كه چنین گفت یا العیاذ بالله اول بر خطا رفته بود و بعد متذكر شده منصرف گردید بلی این وضعها برای ائمه شما منافی با امامت نیست اما ائمه ما امرشان به این منوال نبود و معصوم و مطهر بودند و خداوند در شان ایشان فرموده انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا ملاحظه كن این حدیث شریف را و ببین آیا چنین امری در حق امام ممكن هست در بحار نقل كرده است كه ابوقره به حضرت امام رضا (ع) عرض كرد كه ما روایت كرده ایم كه خداوند رؤیت و كلام را قسمت فرمود میان دو نفر پس قسمت موسی (ع) كلام را قرار داد و از برای محمد (ع) رؤیت را حضرت فرمود پس كیست مبلغ از جانب خدای عزوجل به سوی ثقلین جن و انس كه لا تدركه الأبصار و هو یدرك الابصار و لا یحیطون به علما و لیس كمثله شی ء آیا محمد (ص) نیست عرض كرد بلی فرمود پس چگونه می آید مردی به سوی خلق جمیعا پس خبر بدهد ایشان را كه از نزد خدا آمده و به سوی او می خواند به امر الله و می گوید لا تدركه الابصار و لا یحیطون به علما و لیس كمثله شی ء بعد بگوید كه من دیده ام او را به چشم خودم و
به علم خود احاط به او كرده ام و او به صورت بشر است آیا حیا نمی كنند زنادقه نتوانستند همچو تهمتی به او بزنند كه بیاورد از جانب خدا چیزی را بعد خلاف آن را از وجه دیگر بیاورد تا آخر حدیث شریف حال من هم به این جماعت می گویم كه زنادقه و نصاب نتوانستند به ائمه ما این گونه نسبتها دهند و شما مضایقه نكردید اگر منظور از این كلمه توقیت بوده پس آنكه چندین آیه از قرآن خواند و ثابت كرد كه محال است توقیت بشود كیست حیا نمی كنید كه به ائمه معصومین ما اینگونه نسبت بدهید همین طور اگر بگوئید دلمان خواسته كه این مرد را امام خود بگیریم والله بهتر است از اینگونه نقمتها هم به ائمه ما بزنید خلاصه پس بطور كلیت بدانكه همچو چیزی محال است كه علمی را كه امام (ع) به این تاكید شرك بشمرد آن وقت خودش فورا مرتكب بشود و تو ملاحظه كن كه نفرموده است برای دیگری شرك است و خود را خارج بكند بلكه مفضل می دانست كه دیگری نمی داند و از خود آن حضرت خواست و حضرت فرمود كه محال است كه توقیت كنم حال كه این مطلب را دانستی فقره ی حدیث شریف را به عینها روایت می كنم و ترجمه می نمایم تا ببینی كه امام (ع) خلاف قول خود نفرموده و این جماعت بیجا می گویند پس در بحار است كه قال المفضل یا مولای فكیف بدؤ ظهور المهدی علیه السلام و الیه التسلیم قال علیه السلام یا مفضل یظهر فی شبهة لیستبین فیعلو ذكره و یظهر امره و ینادی باسمه و كنیته و نسبه و یكثر ذلك علی افواه المحقین والمبطلین والموافقین والمخالفین لتلزمهم الحجة بمعرفتهم به علی انه قد قصصنا و دللنا علیه و نسبناه و سمیناه و كنیناه و قلنا سمی جده رسول الله (ص) و كنیه لئلا یقول الناس ما عرفنا له اسما و لا كنیة و لا نسبا والله لیتحقق الایضاح به و باسمه و نسبه و كنیته علی السنتهم حتی لیستنیه بعضهم لبعض كل ذلك للزوم الحجة علیهم ثم یظهره الله كما وعد به جده (ص) فی قوله عزوجل هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین كله و لو كره المشركون قال المفضل یا مولای فما تاویل قوله تعالی لیظهره علی الدین كله ولو كره المشركون قال (ع) هو قوله تعالی و قاتلوهم حتی لا تكون فتنة و یكون الدین كله لله فوالله یا مفضل لیرفع عن الملل والأدیان الأختلاف و یكون الدین كله واحدا كما قال جل ذكره ان الدین عند الله الاسلم و قال الله و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الاخرة من الخاسرین تا آخر حدیث شریف اولا بدان كه كلمة فی شبهة لیستبین را در نسخ این حدیث باختلاف روایت كرده اند در بحار و عوالم فی شبهة لیستبین روایت كرده اند و در بعضی نسخ یظهر من سنة الستین امره درایت شده و مولای من روحی فداه از سید هاشم بحرینی در محجة روایت فرموده است یظهر فی سنة الستین امره حال ترجمه حدیث را ملاحظه كن و خودت انصاف
بده كه مراد چیست و كدام یك از نسخ اصح است عرض كرد مفضل كه ای مولای من پس چگونه است ابتدای ظهور مهدی علیه السلام والیه التسلیم فرمود ای مفضل ظاهر می شود در شبهه تا اینكه واضح بشود پس بلند می شود ذكر او و ظاهر می شود امر او و ندا كرده می شود به اسم او و كنیه او و نسب او و بسیار می شود این ذكر بر افواه محقین و مبطلین و موافقین و مخالفین تا اینكه لازم بشود ایشان را حجت به معرفت ایشان به او علاوه بر اینكه به تحقیق كه ما قصه كردیم و دلالت بر او نمودیم و نسب او را معین كردیم و اسم و كنیه او را ذكر كردیم و گفتیم كه هم نام جدش رسول خداست و هم كنیه او تا اینكه نگویند مردم كه ما نشناختیم از برای او اسمی و نه كنیه و نه نسبی به حق خدا كه هر آینه متحقق می شود ایضاح به او و به اسم و نسب و كنیه اش بر زبانهای ایشان تا اینكه نام او را بعضی برای بعضی ذكر كنند همه این به جهت لزوم حجة است بر ایشان بعد ظاهر می كند او را خداوند هم چنانكه وعده فرموده است به آن جدش را (ص) در قول خودش هوالذی ارسل تا آخر خدای تعالی است كه قتال كنید با ایشان تا اینكه فتنه نباشد و دین كلش از برای خدا باشد پس والله ای مفضل هر آینه رفع می شود از ملل و ادیان اختلاف و همه ی دین یكی می شود هم چنانكه خداوند فرموده ان الدین عندالله الاسلام تا آخر و غرض این است كه همه مسلمین می شوند حال تو انصاف بده كه این سبك بیان دلالت بر چه دارد اگر شخص امام (ع) ظهور بفرماید لا محاله آثار امامت هم با او خواهد بود دیگر این همه تفصیل كه ما اسم و نسب را بیان كردیم و حجت را بر مردم تمام كردیم طوری كه همه معرفت او را حاصل بكنند منظور چیست تو ملاحظه كن كه معرفت اسم و نسب امری است كه در غیبت بكار می خورد یا در ظهور فرض می كنم كه شخصی آمد و گفت منم محمد بن الحسن الزكی العسكری (ع) و كنیه من هم ابوالقاسم است تو بگو ببینم كه آیا شنیدن این اسم و نسب كافی است و به محض همین معرفت حاصل می شود نه والله زیرا كه احتمال صدق و كذب بسیار است و معصوم دیگر هم در میانه نیست كه تصدیق او را كند كه ما به تصدیق او معرفت حاصل كنیم ولی در صورتی كه امام ثانی عشر هنوز تولد نفرموده است و معصومین دیگر اظهار اسم و نسب و كنیه او را برای خواص خود می كنند و بعد از آن هم كه تولد می كند و باز غائب می شود و از شر اعداء ایمن می گردد آن وقت به واسطه ی خواص مؤمنین اسم و نسب او در میانه دوست و دشمن معروف می شود معرفت غایبانه حاصل می شود و البته بدو ظهور هر امری این است كه اولا اسم او بلند شود تا خورده خورده شخص او پیدا شود چنانكه پیغمبر (ص) به واسطه اخبار انبیا (ص) هم چنین كهنه كه بودند قبل از تولدش اسم آن بزرگوار ذكر می شد تا آنكه یك وقتی تولد فرمود تا آنكه مبعوث شد
همچنین است امر صاحب الامر (ص) اسم مقدسش بواسطه اخبار آل محمد (ع) معروف شده است تا آنكه یك وقتی ظاهر بشود این است كه امام (ع) بعد از آنكه فرمایشات را در باب اسم فرمود و تاكیدات را نمود آن وقت فرمود ثم یظهره الله كما وعد به جده (ص) یعنی بعد از ظهور اسم ظاهر می كند خداوند شخص او را هم چنانكه به جدش وعده فرموده پس با این سبك بیان معلوم است كه مراد از ظهور اول شخص او نیست و نیز معلوم است كه همان ظهور اسم هم بطور تدریج است كه اول ظهوری مقرون به شبهه دارد بعد از آن بلند می شود ذكر او و ظاهر می شود امر او و ندا كرده می شود به اسم او تو را به حق خدا این كلمات مال آن وقت است كه خود او ظهور كرده باشد نه والله و از همین كلمات پیش و پس پیداست كه كلمه ی فی سنته الستین صحیح نیست بلكه فی شبهة لیستبین است و بر فرض كه فی سنة الستین باشد مراد از آن همان است كه در چند سطر بعد امام (ع) بیان می فرماید آنجا كه مفضل عرض می كند یا سیدی و لا یری وقت ولادته قال بلی والله لیری من ساعة ولادته الی ساعة وفاة ابیه سنتین و سبعة اشهر اول ولادته وقت الفجر من لیلة الجمعة لثمان خلون من شعبان سنة سبع و خمسین و ماتین الی یوم الجمعة لثمان خلون من ربیع الأول من سنة ستین و ماتین و هو یوم وفاة ابیه و ترجمه اش این است كه مفضل عرض كرد ای سید من و دیده نمی شود وقت ولادتش فرمود چرا والله هر آینه دیده می شود از ساعت ولادتش تا ساعت وفات پدرش دو سال و هفت ماه اول ولادتش وقت فجر است از شب جمعه هشتم شعبان سنه ی دویست و پنجاه تا هفت روز جمعه هشتم ربیع الأول از سنه دویست و شصت و آن روز وفات پدر او است پس ملاحظه كن كه مراد از آن سنته ستین كه فرموده است همین سنه ی دویست و شصت خواهد بود كه به امامت برمی خیزد زیرا كه از هجرت تاكنون سیزده شصت گذشته و در زمان حضرت صادق (ع) شصت اول كه گذشته شصت دویم هم اگر چه نه گذشته بود ولی چون نزدیك بود مسلم بود كه امام ثانی عشر (ص) به این زودی نخواهد آمد لا محاله باید شصت سیوم منظور باشد و اگر در این شبهه كنی می گویم كه پس جمیع این یازده شصتی كه از آن زمان گذشته محتمل بوده از كجا و به چه دلیل تو هزار و دویست و شصت را پیدا كردی و اگر بگوئی كه به مقتضای آیه ثم یعرج الیه فی یوم كان مقداره الف سنة گفتم می گویم این تاویلی بود كه به رای كردی و معنی آیه این نیست كه سابق گفتی چنانكه ثابت كردیم پس به مقتضای قراین سبك بیان و تصریح به دویست و شصت در باب قیام حضرت به امامت معلوم است كه اگر فی سنة الستین بوده همان سنه دویست و شصت را منظور داشته اند و مراد از بدو ظهور هم بدو ظهور اسم است نه شخص چنانكه خود این حدیث شاهد این مطلب است و علاوه بر اینها حضرت صادق (ع) فرموده است كه بیرون نمی آید قائم مگر در سال طاق از سالها سنه یك یا سه یا پنج یا هفت یا نه پس سنه شصت زوج است
و موافق این حدیث در سال زوج بیرون نمی آید و باز هم اگر قناعت نداری بر ما حرجی نیست و روی سخن ما هم با كسانی است كه قصد گمراهی خود را ندارند نه كسی كه عمدا می خواهد امر را مشتبه كند و مولای بزرگوار من به تفصیل از این شبهه جواب فرموده و این مرد باز تعنت و اعتساف را از دست نداده است حكمة بالغة فما تغنی النذر و اما آنچه گفته است كه اطوار این شخص را بهوی و جنون و سفاهت نمی توان نسبت داد تا آخر خدا می داند كه سفیه آن كسی است كه این شخص را عاقل بخواند چه جای اینكه پیغمبر یا امام بداند كسی كه این همه جهالت و نادانی و عجز و ضعف و غیر اینها در او مشهود است چگونه می توان او را با این دعاوی عاقل خواند مگر هر كه مجلدات كتاب نوشت این امام یا پیغمبر می شود كتاب رموز حمزه و الف لیله والله كه هزار مرتبه بامزه تر و با فایده تر و درست تر نوشته شده با اینكه تمام دروغ گفته اند اما اطفال و زنان به آنها مشغول می شوند و مدقوقین از خواندن آنها فایده می بینند این مزخرفات كه نه لفظش صحیح است نه اعرابش درست نه ربط به هم دارد كه در حقیقت اشهد بالله برای طبع مستقیم شنیدن این كلمات مهوع است چگونه می توان آنها را به قرآن نسبت داد كه همان دشمنان علانیه می گفتند در باب قرآن كه چه قدر صاحب حلاوت است و بالای آن مثمر است و پائین آن شاخ و برگ آورنده و این قول بشر نیست جمعی عوام عجم را گرد خود جمع كرده اید و مزخرفات این مرد را برای آنها می خوانید آنها هم معلوم است هیچ سرشان نمی شود و به تطیعات هی دل آنها را گرم می كنید و بیچارگان را گمراه می كنید خلاصه و بعد از این ذكر كلمات او در این كتاب می آید و انشاء الله توضیح خرافات او را می كنم و اما آنچه كه خبر از قتل خود داده است همه دزدان سر گذار هم این مطلب را می دانند كه سلطان و حكام ولایات نمی گذارند كه اینها با این وضع جانی به سلامت بیرون ببرند شوخی است كه شخص جاهل نادان عاجز مدعی این امر بزرگ بشود و این همه فتنه و آشوب در میانه مسلمین سرپا كند البته به یقین می داند كه او را می كشند كیست كه خود به خود بدون استحقاق خون جمعی از مسلمین را گردن بگیرد و باز امید حیوة برای خود داشته باشد و از كمال شقاوت باز هم اسباب چینی برای دیگری می كند زیرا كه آدمی زاد طالب اسم است و با اینكه مرگ را به یقین می داند دوست می دارد كه بعد از او هم باز اسم او بر زبانها باشد این است كه به این تدبیر هی اظهار تعشق و دوستی نسبت به دیگری می كند كه بعد از او اسم خودش بلند شود و الا در حقیقت عشقی به او هم نداشته تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتی و این كلمات مغلوط بی معنی كه از او نقل كرده اگر مال او است همه از همین باب است كه گفتیم و عبارت آخرش كه اصلا دخلی به خبر از قتل خود ندارد گفته است كه مشتاق آنم كه در راه تو كشته شود خلاصه كه والله این سخنان لایق سؤال و جواب نیست.