کد مطلب:321334 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117

جواب
در حقیقت كار مشكلی است كه شخصی با عوام و جهال كه دخل و تصرف در معقولات می كنند طرف بشود و گفتگو نماید زیرا كه بر هیچ میزانی مستقیم نیستند كه انسان از آن راه داخل شود ولی طرف ما در این بیانات كسانی هستند كه دشمنی با جان خود ندارند و طالب راه هدایت هستند و امیدوار به فضل و كرم صاحب الامر صلوات الله علیه و علی آبائه الطاهرین هستم كه زبان آسانی مرحمت فرمایند كه بیانی بكنیم كه آن جماعت كه منظور نظر مایند بهره مند شوند و چون او این مطلب را كه ذكر كرده مقدمه قرار داده است برای اصل مطلبی كه دارد ما هم بیان این مطلب را از باب مقدمه باید بكنیم و نوع این مطلب را هم كه موت و كری و كوی به این معانی كه ذكر كرده استعمال می شود منكر نیستیم ولی حقیقت آن را باید فهمید پس عرض می كنم و لا حول و لا قوة الا بالله كه خداوند از برای انسان دو خلق قرار داده یكی این كه خلق فرموده است همه ی اناسی را و به هر یك آنها بر حسب قابلیت حیوة و چشم
و گوش و مشعرهای ظاهری و باطنی از خیال و فكر و علم و عقل عطا فرموده و بعضی از ایشان به حسب قابلیت از بعضی مشاعر محروم مانده اند و این خلق در این عالم كه ملاحظه می كنی اصل است از برای خلقت دویم و در این خلقت اول نیكی و بدی و كفر و ایمانی نیست و همه یكسان هستند و خلقت دویم آن است كه انبیاء و اولیاء خود را به سوی ایشان می فرستد و ایشان را هدایت می فرمایند پس هر كه تصدیق نمود مؤمن می شود و روح الایمان در او خلقت می شود و هر كه تكذیب نمود كافر می شود و روح كفر در او ایجاد می شود این است كه خداوند در كتاب مجید خود فرموده كان الناس امه واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین یعنی مردم همه امت واحده بودند یعنی در میان ایشان اختلاف نبود و كفر و ایمانی نداشتند و اگر می خواهی بگو همه مؤمن بودند زیرا كه خداوند به هر یك ایشان امر فرموده بود بشو پس موجود شده بود و بعد خداوند پیغمبران را فرستاد كه ایشان را بشارت بدهند و بترسانند پس هر كه تصدیق نمود روح ایمان در او خلق می شود و هر كه تكذیب نمود روح كفر و نیز فرموده است سبح اسم ربك الاعلی الذی خلق فسوی الذی قدر فهدی یعنی تسبیح بكن اسم پرورنده ات را كه اعلی است و خلق فرموده پس مستوی نموده و تقدیر فرموده بعد هدایت فرموده و همچنین آیات دیگر به این معنی بسیار است و در اخبار آل محمد (ع) شواهد این معنی بسیار است و در كتب آسمانی نیز بیان آن هست چنان كه در همین مقام مصنف از حضرت عیسی (ع) نقل می كند كه فرمود تا كسی تولد تازه نیابد ملكوت پدر را نمی توان دید تا كسی از آب و روح متولد نشود در ملكوت خدا وارد نشود آن چه از جسم متولد شده جسم است و آن چه از روح متولد شده روح است تا آخر و این تولد تازه مراد تولد از روح الایمان است در انسان كه این است خلقت دویم و روح الكفر هم كه پیدا می شود نیز تولد تازه ای است نهایت محبوب نیست و الا از برای آن هم پدری است كه شیطان باشد این است كه خداوند فرموده و شاركهم فی الاموال و الاولاد و از نطفه ی آن پدر تولد می یابد خلاصه و این خلقت دویم نیز كلیت در حد خود مطابق است با خلقت اول پس همان قسم كه در خلقت اول بر حسب قابلیت ها بعضی خلق كامل بودند و صاحب روح حیوة و عقل و علم و مشعرهای باطنی و اعضا و جوارح و بعضی ناقص بودند در خلق دویم نیز به همین منوال است و هر كس بر حسب قابلیت خود تولد جدید در او به وضعی می شود پس همان طور كه در خلق كونی اولی ممكن بود كه جنین بعد از آن كه بدن او ساخته شد سقط شود و روح حیوة به او تعلق نگیرد یا آن كه تعلق بگیرد و باز دو مرتبه بمیرد و روح از او خارج بشود هم چنین در خلق جدید و تولد تازه ممكن است كه جنین سقط شود و حیوة پیدا نكند و ممكن
است كه بعد از تعلق حیوة باز بمیرد و همان طور كه ممكن بود كه در بعضی مشاعر و آلات او اختلال به هم رسد و هر گاه می میرد در همه ی مشاعر او اختلال حاصل می شد و بدنش گندیده و فاسد می گشت هم چنین است امر در تولد تازه اگر ایمان و تصدیق در او ابدا حاصل نشد به منزله ی جنینی است كه سقط شده و اگر حاصل شد و باز مرتد گردید به منزله ی آن است كه بعد از زندگانی می میرد و چون علت غائی همه ایجاد همین معرفت و عبادت و ایمان است احكام حیوة و موت و كوری و كری و غیر اینها در خلق به ملاحظه ی همان خلقت دویم و تولد تازه جاری می شود و این است كه خداوند می فرماید فانها لا تعمی الابصار ولكن تعمی القلوب التی فی الصدور پس چه بسیار كه به حسب بدن های كونی عمومی زنده اند و راه می روند و چشم و گوش دارند معذلك آنها را مرده و كر و كور بخوانند نظر به همان خلقت دویم كه نقصی در او حاصل شده است ولی نكته در این مقام هست كه باید ملاحخظه نمود و آن این است كه این خلقت دویم و تولد تازه امری نیست كه نسبت به خلقت اول به ظاهر استقلال داشته باشد بلكه آن خلقتی است كه باید بر روی خلق اول گذارده شود چون رنگی كه روی پارچه گذارده می شود كه تا پارچه نباشد رنگ نمی شود و اشاره به این رنگ است قول خداوند كه می فرماید صبغة الله و من احسن من الله صبغة بلكه مثل صورت كوزه كه بر روی گل گذارده می شود و تا اول گل نباشد نمی توان صورت كوزه را ایجاد كرد و لابد باید صورت كوزه را روی گل بگذارند و هر جا كه خواستند كوزه را ببرند با گل باید ببرند كه اگر خواستی گل را بگذاری و صورت كوزه را با خود ببری و به آن منتفع شوی ممكن نیست و مقصود از گل ماده كوزه است هر چه باشد نه این گل ظاهری خلاصه و این است كه در عالم ندیده ای كه روح الایمان یا روح الكفر بدون این كه مثلا زید و عمروی باشد كه این روح در او خلقت بشود همین طور خود آن روح موجود بشود و مستقل بایستد بلكه ناچار اول باید زید و عمرو موجود بشوند و بعد از این روح در آنها خلقت بشود و آنها وقایه ی آن روح باشند و همان قسم كه در اول این وقایه را می خواهد همیشه محتاج به آن هست مثل این كه صنعت كتابت لابد از برای شخصی حاصل می شود و صنعت كتابت بدون شخص پیدا نمی شود و این امر در دنیا و آخرت همه جا جاری است و شخص زید همه جا باید باشد تا روح الایمان یا روح الكفر ثابت بماند و چون تا اینجا آمدی باز می گویم كه این روح الایمان اصلش از نور شارع مقدس است و به واسطه دعوت او حاصل می شود روح الكفر اصلش از ظلمت شیطان است و به دعوت او حاصل می شود ولی هر یك از این ها در انسان بر حسب قابلیت او بروز می كند و این نكته را باید نیكو دریافت
كه حل بسیار از مسائل به این می شود و مثل این مطلب مثل این است كه آفتاب نوری یك رنگ و یك شكل از او سر می زند و اختلافی در آن نیست اما چون در آینه های زرد و سبز و قرمز عكس می اندازد در هر یكی به رنگ او می شود و به اسم او مسمی می گردد و اثر مخصوص از او بروز می كند و اگر آن آینه مخصوص را بشكنی آن رنگ و شكل مخصوص برای نور آفتاب نمی ماند و آن اسم از او برداشته می شود زیرا كه منشاء این رنگ و شكل همان آینه بود كه از میان رفت و نور آفتاب این رنگ و شكل از او بروزی نداشت هم چنین است امر در این مقام شارع مقدس یك دعوت عامه می فرماید كه خصوصیتی در آن نیست و هر كسی كه آن دعوت را اصغا می كند قبول می نماید بر حسب قابلیت خود قبول می كند و اگر انكار می كند نیز بر حسب قابلیت خود او است و درجات ایمان و كفر به حسب اختلاف قابلیت ها در قبول و انكار مختلف می شود پس در مؤمنین آن كسی كه قابلیت او از هیچ جهت نقص ندارد ایمان را به طور كمال قبول می كند و آن كه در آن نقصی هست بر حسب نقص خود و هم چنین در منكرین كسی كه قابلیت او به همه نقایص ملوث است كفر او به اسفل درجه می رسد و هر كه نقص او كمتر است درجه ی بالاتر را قبول می كند و آثار قابلیت ها در روح ایمان و كفر محسوس است و از این باب است كه فرموده اند كه ناقص الخلقه و زاید الخلقه كه از حد اعتدال خارج شده اند قبول ایمان نمی كنند و آنان هم كه قبول می كنند بی شبهه جمیع شان به یك درجه از ایمان نمی رسند چنان كه فرمودند كه از برای ایمان ده درجه است و سلمان در درجه ی دهم است و ابوذر در نهم و مقداد در هشتم و همچنین است امر در سایر و ما منا الا له مقام معلوم و اشخاصی كه در یك درجه هستند مسلم از برای هر یك یك خصوصیتی كه به آن شناخته می شوند هست چنان كه در صلحاء مؤمنین ملاحظه می كنی كه به حسب درجه همه جزو صلحا هستند اما معذلك هر یك از خصوصیتی كه به آن شناخته می شود دارد مثل این كه در شكل ها اختلاف دارند و در صنعت ها هر كسی صنعتی دارد همچنین در متعلقات ایمان هر كسی به حسب قابلیت خصوصیتی دارد مثلا یكی در باب نماز اهتمامش بیشتر است یكی در باب روزه فرض كن یكی در فلان علم سعی دارد یكی در علم دیگر و هكذا و این جماعت اگر چه در شأن و رتبه همه مساوی هستند ولی به اختلاف حالات تمیز داده می شوند چون كوزه هائی كه از یك گل بسازی هر یك آنها شكلی می گیرد كه به آن شناخته می شود خلاصه حال فلان زید مؤمن را كه در رجعت یا آخرت می آورند البته باید با همان قابلیت زیدی كه از اول داشته و روح الأیمان را به مناسبت آن قابلیت به وضع مخصوص قبول كرده بیاورند تا زید آمده باشد كه اگر آن قابلیت با او نباشد آن زید با آن ایمان خاص نیامده است مثل
این كه آن نور سبز به آن درجه ی معین كه در فلان آینه ای مخصوص از آفتاب جلوه كرده بود اگر بخواهی آن نور را به جای دیگر ببری لابد باید همان آینه را با خود ببری و اگر آینه را شكستی آن نور مخصوص از دست تو می رود زیرا كه نور آفتاب می ماند و در آن رنگ سبز نیست پس ملتفت نكته باش كه رنگ مخصوص در آن درجه خاص تا این آینه هست هست و همین كه این آینه برداشته شد دیگر آن رنگ نمی ماند پس آن مؤمن مخصوص در آن درجه از ایمان با آن صفت خاصه كه به آن از اهل این درجه تمیز داده شده لازمه ی همین قابلیت زید است كه اگر این قابلیت نباشد آن هم نخواهد بود پس در رجعت و معاد باید همان شخص زید بیاید كه حقیقت عود نموده باشد و اگر شخص او نیاید هر چند نور شارع مقدس تابنده هست اما خصوصیت به كسی ندارد و اسم فلان مؤمن و فلان مؤمن روی آن نیست مثل این كه نور آفتاب به خودی خودش اسم قرمزی و سبزی روی آن نیست و اگر گوئی كه ممكن است كه آینه ی اول را بشكنیم و آینه دیگر نظیر اول بسازیم عرض می كنم كه این خیالی است كه تو می كنی و در واقع چنین نیست زیرا كه علانیه و محسوس می بینی كه جمیع اوضاع عالم در یك دیگر اثر می كند حتی از برای زمان اثر است و از برای مكان اثر است از همه محسوس تر از برای قرانات و اوضاع فلك اثر است و اگر اهل نظر باشی خواهی دانست كه آن قرآن مخصوص كه الان واقع می شود كه زید در این دنیا متولد می شود این قرآن نه پیش از این واقع شده و نه بعد از این واقع خواهد شد ولو به حسب اسم گفته بشود كه قرآن علویین مثلا در هر چند سال یك مرتبه واقع می شود اما اولا اگر سایر اوضاع فلك را ملاحظه كنی خواهی دید كه این غیر از آن است نهایت علویین دو مرتبه قرآن كرده اند اما سایر قرانات وضع دیگر است ثانی این كه بر فرض كه در باقی هم موافقت بكند همین بس است كه قرآن دویم بعد از اول واقع شده و البته به واسطه ی تكرار در طبایع افلاك و زمین هر دو اختلاف حاصل شده چنان كه اگر یك چوب به قوت مخصوصی بر بدن كسی بزنی و چوب دیگر باز به همان قوت بزنی البته دویمی اثر دیگر خواهد داشت زیرا كه بدن صدمه ی اول را خورده و تحملش برای دویمی كم شده است مثل واضح تر مثلا یك مقدار به خصوص از سم الفار هست كه می توان آن را خورد اما اگر همان را مكرر كردی اذیت بسیار خواهد كرد و بسا انسان را بكشد پس اگر این مطلب را دانستی بدان كه بدون شبهه آن قرآن مخصوصی كه حاصل شد علاوه بر آن كه طبایع خود افلاك فرق می كند در زمین اثری مخصوص بروز می كند كه چون همان قرآن تكرار بشود اثر دیگر حادث می شود زیرا كه قابلیت زمین تفاوت
كرده و از اینجاست كه منجمین نمی توانند حكم صحیح بی اختلاف بكنند زیرا كه اختلاف حالات زمین را نمی دانند پس اگر این مطلب را دانستی بدان كه به این تدبیر ظاهری نمی شود كه قابلیتی كه امروز برای زید خلقت شده مكررا با همین افلاك و عناصر قابلیت دیگر نظیر اول خلقت شود و خداوند قادر هست ولی افعال خود را به اسباب جاری می كند و این اسباب از اول به این وضع قرار داده شده و نقص در خلقت حكیم نیست و عجز هم ندارد چنان كه اگر نجار با اره برید و سوراخ نكرد نمی توان گفت كه نجار عاجز است كه با اره سوراخ نكرده بلكه این آلت كه ساخته برای همین قدر كار است اما [ مته ] را هم ساخته است به جهت این كه سوراخ هم بكند چنین رجعت نمودن و عود كردن اشخاص به اضواع این افلاك نیست و برای این خداوند اوضاع دیگر ساخته كه به عینه اشخاص را برمی گرداند و با این كه در قدرت خدا فرق نیست مع ذلك خیلی سهل تر و آسان تر از خلقت روز اول اما نه به وضع خلقتی كه در این زمان می بینی كه از ارحام سر بیرون می آورند و این است كه در قرآن و اخبار آل محمد (ع) می بینی كه در معاد اول خداوند همه ی اوضاع عالم را به هم می زند و بعد از آن خلق را برمی گرداند و جهت این است كه تا این اوضاع سرپا است اشخاص برنمی گردند مگر این كه قوتی خداوند بخواهد بر دست انبیاء و اولیاء خارق عادتی بروز دهد كه بی كمك این اسباب عادیه باشد و جماعتی كه پیش از این برگشته اند كه در قرآن ذكر آنها شده و هم چنین جماعتی را كه امام (ع) در ابتدای ظهور برمی گرداند همه به قوت اعجاز آن بزرگواران بوده و هست نه به این اسباب فلكی و ارضی و بعد از آن كه آن حضرت تشریف آورد و اوضاع عالم را برگردانید خورده خورده خلق بنا می گذارند رجعت كردن خلاصه پس به چشم عبرت در آن چه عرض كردم نظر كن و ببین كه با این اختلاف آثار كه در عالم مشهود است ممكن نیست كه دو قابلیت خلق بشود كه از جمیع جهات نظیر یكدیگر باشند بلكه هر یكی صاحب بدنی مخصوص و روحی مخصوص برای خودش می شود و روح الایمان یا روح الكفر در او بر حسب شخص او بروز می كند و هر كسی عملی و ثواب و عقابی خاص به خود دارد و به سخنان جاهلانه این جماعت گوش مده كه همچو فرض كرده اند كه خداوند معدودی خلق آفرید و هی اینها را می میراند و دو مرتبه زنده می كند پس هر ظهوری معاد ظهور قبل است و بعد از این باز به تفصیل رد این مطالب باید بشود پس این مقدمه را داشته باش تا به مطلب برسیم.