کد مطلب:321379 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

جواب
گمان كرده است كه بر اسرار واقف شده و هیهات كه رایحه ی مطالب حقه كه بیان عین واقع است به مشام او رسیده باشد و حیف كه زمان مقتضی بیان نیست و الا می دیدی كه این جماعت محرومند امر خداوند را بازیچه انگاشته اند و دل خود را به توهمات خوش می كنند ذرهم فی خوضهم یلبسون و مولای بزرگوار من ادام الله ایام افاضاته در مقدمه ی كتاب مذكور و در خاتمه ی آن كتاب به تفصیل اثبات فرموده است كه حضرات مذهبی غیر از تناسخ ندارند نهایت در بعضی جزئیات با تناسخیان سابق فرق داشته باشند كه آنها می گفتند ارواح كفار تعلق به ابدان حیوانات می گیرد و اینها این را نگفتند و الا در سایر مطالب همان مذهب را اختیار كردند و این بنده در این رساله جزئیات دیگر از مذهب این جماعت برخوردم كه بعینه مذهب تناسخیان است مثل آنچه در باب ملائكه می گویند و سابق اشاره به آنها شده است خلاصه و مولای من روحی فداه عباراتی چند از ایقان نقل فرموده كه بعینه مذهب تناسخیان را اثبات نموده است و خود این مرد هم در همین مقام و در سابق تصریح به آنها نموده است نهایت چون در اخبار صریحا تكفیر قائل به تناسخ را فرموده اند اینها اسم را از خود دور می كنند ولی رسم
همان است و تناسخ غیر از این چیزی نیست كه روح از این قالب بیرون آید و به قالب دیگر تعلق گیرد شما كه بعینه همین سخن را دارید می گوئید دیگر این همه خود را دور گرفتن و تناسخ را از خود نفی كردن برای چه چیز است مگر همین كه گفتی ارواح به منزله شمس هستند و اجساد به منزله مرایا از تناسخ خارج می شود مراد از تناسخ این است كه همان قسمی كه روح در قالب اولش بروز داشت به همان قاعده در قالب دیگر بروز كند نهایت تو تعبیر از این می آوری كه روح اول عكس در قالب دیگر انداخته بود و حال آن قالب شكست و قالب دیگر جای او گذارده شد تناسخی می گوید كه روح از این قالب بیرون می رود و در قالب دیگر داخل می شود و بسا اگر شرح مراد خود را هم بكنند بعینه همین سخن تو را بگوید و حال اینكه سابق ما ثابت كردیم از اخبار آل محمد علیهم السلام كه كفر تناسخی از باب لفظ خروج و ولوج نیست زیرا كه این لفظ را خود امام (ع) در آخر همان حدیث شریف كه در رد آنها می فرماید آنجا كه بیان حق مسئله را می فرماید ذكر می كند پس فرق مذهب آنها با مذهب حق در لفظ خروج و ولوج نیست كه شما از این فرار كرده اید ولی فرق در این است كه امام (ع) بیان می فرماید كه روح كه از بدن خود بیرون می رود تراب بدن او محفوظ است در نزد كسی كه چیزی از او دور نیست و حین بعث هر روحی را به بدن خاص خودش برمی گرداند و اهل تناسخ می گویند كه از این قالب بیرون می رود و به قالب دیگر داخل می شود و این باطل است و شما هم كه همین را می گوئید حتی صریحا تجویز می كنید كه اشخاصی باشند در دنیا مدتهای مدید زندگانی كرده باشند و برای خود صاحب عملی از خیر یا شر باشند و یك دفعه منقلب بشوند و كس دیگر بشوند چنانكه در ایقان صریحا می نویسد به تفصیل و نظر به اختصار یك فقره ی عبارت او را بیشتر نمی نویسم گفته است و همچنین ملاحظه شد كه این نفوس قبل از فوز به عنایت بدیع جدید الهی جان خود را به صد هزار حیله و تدبیر از موارد هلاك حفظ می نمودند به قسمی كه از خاری احتراز می جستند و از روباهی فی المثل فرار می نمودند بعد از شرف به فوز كبری و عنایت عظمی صد هزاران جان رایگان انفاق می فرمودند بلكه نفوس مقدسشان از قفس تن بیزار و یك نفر از این جنود در مقابل گروهی مقاتله می نمودند معذلك چگونه می شود كه اگر این نفوس بعینه همان نفوس قبل باشند این گونه امورات كه مخالف عادات بشریه و منافی هوای جسمانیه است از ایشان ظاهر شود باری این مطلب واضح است كه بدون تغییر و تبدیل الهی محال است كه این قسم آثار و افعال كه به هیچ وجه شباهت به آثار و افعال قبل ندارد از ایشان ظاهر شود و در عرصه ی كون به وجود آید چنانچه اضطراب ایشان به اطمینان تبدیل می شد و ظن به یقین تغییر می یافت و خوف به جرأت مبادله می گشت این است
اكسیر الهی تا آخر آنچه گفته ملاحظه كن كه چگونه تجویز می كنند كه مخلوقی باشد سالهای سال در دنیا زندگانی كرده باشند و اعمالی از خیر یا شر از او سر زده باشد و یك مرتبه به كلی منقلب شود و شخص دیگر بشود و به كلی شخص اول باطل شود و ثواب و عقاب او از میان برود و این جاهل نادان اینقدر معرفت به حقیقت نفس انسانی ندارد كه این گونه تغییرات و اكتسابات را سبب تغییر نفس می داند و اگر اینها سبب تغییر نفس است پس همان شخص كافر یا مؤمن یا ضعیف در حالت اول خود هر روز در حال تغییر و انقلاب است و هر روز شخص دیگری است زیرا كه هر روز علم تازه دست می آورد و عمل تازه می كند اگر بنا باشد این تغییرات سبب تغییر و انقلاب نفس انسانی بشود جزئی و كلی آنها همه سبب تغییر می شود چنانكه عدد ده را مثلا اگر یكی بر او افزودی تغییر می كند و یازده می شود و اگر هزار هم بر او افزودی تغییر می كند و هزار و ده می شود و اگر نفس انسان امرش به این منوال باشد كه این تغییرات بر او وارد آید پس در هر آن آن شخص دیگر خواهد بود و از كجا است كه انسان شصت سال عمر می كند و هر وقت ملاحظه می كند می بیند كه خود او است و زیاد و كم نشده و مثل این جماعت مثل آن شخص است كه كدوئی به گردن خود بسته بود كه خود را گم نكند و رفت در آسیاب خوابید و شخص طحان كدوی او را باز كرده به گردن خود بست چون صبح شد بیچاره جاهل نظر كرد و دید وضع دیگرگون است و با خود می گفت اگر من منم كجا است كدوی گردنم هیهات این جماعت با این معرفت ادعای معرفت توحید می كند و حال اینكه نفس خود را نشناخته اند و به این گونه تغییرات نفس را گم می كنند و عجب این است كه مثل همان شخص صاحب كدو خود را می یابند و معذلك خود را گم می كنند و به برادران خود می گویم كه ای برادر تو همه اندیشه ی مابقی لحمی دمی و ریشه ی خویشتن را گم مكن یاوه مگرش تو همان هوشی و باقی هوش پوش و در حقیقت تعبیر به اندیشه و هوش هم از نفس انسانی سزاوار نیست و او از این هم بالاتر است زیرا كه اندیشه و هوش هم در زیادتی و نقصان است و خداوند فرموده رد الی ارذل العمر لكیلا یعلم بعد علم شیئا و نفس انسانی ابدا تغییرپذیر نیست و اگر تغییرپذیر بود پس چگونه باقی و دائم و خالد بود و چگونه مجزی و معاقب می شد پس اینها خرافاتی است كه این جماعت از جهل خود سروده اند و در حقیقت ید الله را آنها معلول دانسته اند كه گمان كرده اند كه همان ارواح سابقه است كه هی در مظاهر جدیده بروز می كنند و نمی داند كه خداوند هر روز خلقی جدید می آفریند و امام (ع) رد همین مطلب را از مذهب تناسخیان فرمود و فرمود من نسخ الأول و مطلب این است كه اگر اینها ارواح قبل
هستند روح اول از كجا آمد پس همانكه روح اول را خلقت فرمود قادر است كه ارواح بعد را هم بیافریند باری و اما آیه ی شریفه ما ننسخ من آیة او ننسها نات بخیر منها او مثلها سابقا فرمایش امام (ع) را كرده ایم كه فرمود در نزول آیه الف و واو نبود و این را الحاق كردند و اصل آن اینطور بود ما ننسخ من آیة او ننسها نات بخیر منها مثلها و تفسیر فرمود كه یعنی اتیان ثانی از نسخ اول بهتر است و بدیهی است كه خلق مثل در جائی است كه غیر اول منظور باشد و الا می فرمود ما ننسخ من آیة او ننسها نات بها نمی بینی خداوند می فرماید ما من دابة فی الأرض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالكم پس دواب و طیور را امثال خوانده و مسلم غیر انسانند و اگر این امثال را هم به همان معنی تفسیر كنی دیگر تمام مذهب تناسخ را به خود گرفته و از شما بعید نیست ولی از حق دور است خلاصه پس همه ی آنچه می بینی كه خداوند در این ملك می آفریند هر یكی خلق خاص جدیدی است و دخلی به سابقین ندارد و همه ی آنچه هم كه خلق می كند باقی و دائم است و فرمودند كه خلقتم للبقاء لا للفناء و نفس هر كسی در حد خود دارای كمالات هست اما بدن دنیوی به جهت ضیقی كه از برای آن هست ناچار باید این كمالات را به تدریج بروز بدهد این است كه یك روز جاهل است روز دیگر علمی زیاد می كند و روز دیگر كمالی می افزاید روز دیگر صنعتی می آموزد و روزی منهمك در این بدن است و علایق دارد و روز دیگر مفارقه پیدا می كند و در همه حال او او است و بس و او است كه روزی قطع علاقه می كند از بدن و او است كه دومرتبه به بدن خود متعلق می شود و رجعت می كند و باز می میرد و مكرر به بدن خود متعلق می شود و در قیامت محشور می شود و ابدا تغییر و تبدیل در ذات او حادث نمی شود و زید زید است و عمرو عمرو و هیچ یك تغییر نمی كنند و منقلب به دیگری نمی شوند و بدن هر كدام مخصوص به خودشان است و محال است كه روح زید در بدن عمرو بگنجد چنانچه شاگرد اگر نزد استادی تحصیل كند تا تمام علم و كمال او را بیاموزد عاقبت شخص استاد باقی بر حال خود است و شخص شاگرد باقی بر حال خود و هیچ یك منقلب به دیگری نمی شوند خلاصه و سابق بر این به زبانهای دیگر این مطالب بیان شده است و در این مقام هم خود مولای بزرگوار من به افصح بیان شرح فرموده و تفصیل زیاده بر این لازم نیست الا اینكه صاحب ایقان كه گویا استاد همه ی اینها است در این بیان و هیچ كدام به درجه ی تلبیس او نمی رسند بیانی می كند اگر چه سابق ما هم بیانها كرده ایم كه رد آن كلام را می كند ولی اشاره هم در این مقام ضرر ندارد و آن این است كه می گوید از قبل دو مقام از برای شموس مشرقه از مشارق الهیه بیان نمودیم یكی مقام توحید و رتبه تفرید چنانچه از قبل ذكر شد لا نفرق بین احد منهم و مقام دیگر
تفصیل و عالم خلق و رتبه ی حدودات بشریه است و این مقام هر كدام را هیكلی معین و امری مقرر و ظهوری مقدر و حدودی مخصوص است چنانچه هر كدام به اسمی موسوم و به وصفی موصوف و امری بدیع و شرعی جدید مامورند « تلك الرسل فضلنا بعضهم علی بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات و اتینا عیسی بن مریم البینات و ایدناه بروح القدس » نظر به اختلاف به این مراتب و مقامات است كه بیانات و كلمات مختلفه از آن ینابیع علوم سبحانی ظاهر می شود و الا فی الحقیقة نزد عارفین معضلات مسائل الهیة جمیع در حكم كلمه مذكور است چون اكثر ناس اطلاع بر مقامات مذكوره نیافته اند این است كه در كلمات مختلفه ی آن هیاكل متحده مضطرب و متزلزل می شوند تا آنكه شرحی در این مقام داده و اطلاق ربوبیت و الوهیت در مقام وحدت ایشان نموده است تا آنكه گفته و اگر نغمه انی رسول الله برآرند این نیز صحیح است و شكی در آن نه چنانچه می فرماید ما كان محمد (ص) ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و در این مقام همه مرسلند از نزد سلطان حقیقی و كینونت ازلی و اگر جمیع ندای انا خاتم النبیین برآرند آن هم حق است و شبهه را راهی نه و سبیلی نه زیرا كه جمیع یك ذات و یك نفس و یك روح و یك جسد و یك امر دارند و همه مظهر بدئیت و ختمیت و اولیت و آخریت و ظاهریت و باطنیت آن روح الأرواح حقیقی و ساذج السواذج ازلیند و همچنین اگر بفرمایند نحن عباد الله این نیز ثابت و ظاهر است تا آخر آنچه گفته و گمان كرده كه تحقیقی از این شریفتر و لطیفتر نیست و حقیقت معرفت را دست آورده است و حال اینكه گفته حبطی است فاحش و خطائی است بین زیرا كه شبهه نیست كه خاتم انبیا (ص) مؤثر جمیع خیرات عالم هست و همه از نور مقدس او خلقت شده است و ائمه ی اطهار (ص) همه با آن حضرت از یك نور و یك طینت هستند چنانچه فرمودند در زیارت كه اشهد ان ارواحكم و نوركم و طینتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض و ایشان هم در مقام حقیقه بالنسبة به همه ی كائنات مؤثر هستند و جمیع خیرات عالم از اشخاص انبیا (ص) و مؤمنین انس و جن و ملئكه و سایر خیرات همه ی شئون و شعب و نور مقدس ایشان است به آن تفصیل و ترتبی كه در سلسله ی طولیه بیان شده است و بدیهی است كه شئون و شعب نور مؤثر در مقام خود هیچ یك مظهر اسم جامع مؤثر نمی شود چنانكه رؤیت و سماع و شم و ذوق و لمس مثلا آثار روح حیوانی هستند و شئون و شعب اویند و هیچ یك از این صفات مظهر اسم جامع روح حیوانی نمی شوند و اگر ادعای این مطلب را هم بكنند از ایشان مسموع نیست زیرا كه اگر چشم مثلا ادعا كند كه منم مظهر جامع حیوانیت به او می گویند كه یكی از كمالات حیوان شنیدن است شنیدن تو كجا است یكی از كمالات
حیوان بوئید نسبت بوئیدن او كجا است یكی چشیدن است چشیدن تو كجا است و از عهده ی هیچ یك از این كمالات چشم برنمی آید و همچنین گوش بالنسبة به غیر شنیدن و هكذا سایر اما در میان اعضا و جوارح قلب مدعی است كه من مظهر اسم جامع روح هستم كه همه ی كمالات از من است و چشم به فرمان من می بیند و گوش به فرمان من می شنوند و سایر اعضا هر یك به حكم من كار می كنند پس من همه چیز دارم و اسم جامع بر من روا است ولی سایر اینطور نیستند و حق می گوید و درست می فرماید این است كه میثاق ولایت و اطاعت قلب را از اتمام اعضا گرفته اند و همه مطیع او هستند و اما اعضا هر یكی نسبت به دیگری اگر حكم قلب در میان نباشد اطاعتی از یكدیگر ندارند و اینكه می بینی همه معین و یاور یكدیگر هستند به خواهش خود آنها نیست بلكه هر یك از اعضا عرض حاجت به قلب می كنند و اوامر می كند سایر را كه كمك حال او باشند چنانكه اگر نور چراغ را بخواهی با خود ببری و در حاجت خود صرف كنی محال است جز اینكه رو به چراغ كنی و چراغ را با خود ببری كه نور چراغ به تبعیت او بیاید و الا به تنهائی اطاعتی از تو نخواهد كرد همچنین است امر در این مقام اگر چشم نزد گوش هزار التماس كند كه یك كلمه برای او بشنود نخواهد شنید مگر اینكه رو به قلب كند و از او بخواهد و او گوش را فرا دارد تا اینكه برای چشم بشنود خلاصه غرض این است كه این آلات هر یكی در حد خود صاحب یك كمال مخصوصند و همان اسم بر او روا است و اگر ادعای بالاتر كند از او مسموع نیست زیرا كه برهان ندارد و آن كمال كه ادعا كرده در او نیست و خاصیت آن از او بروز نمی كند همچنین است امر در این مقام و لهم المثل الأعلی هر چند كه انبیا (ص) همه آثار وجود مقدس خاتم (ص) هستند و از عرق جبین او خلقت شده اند اما هر یك از ایشان را شانی خاص هست چنانكه فرمود تلك الرسل فضلنا بعضهم علی بعض تا آخر آیه و هیچ یك از انبیا سوای محمد بن عبدالله (ص) مظهر اسم جامع حقیقت خاتم (ص) نیستند و این است كه عصمت كلیه از برای احدی از ایشان نیست و نسبت به هر یك ایشان نوع عصیانی داده شده است اگر چه همان عمل برای مؤمنینی كه دون درجه ی ایشانند طاعت باشد ولی برای ایشان عصیان است چنانكه فرمودند حسنات الابرار سیئات المقربین و اختلاف در میانه ایشان بالنسبة به مقام آل محمد (ع) كه بسنجیم بسیار است بعضی اولی العزمند بعضی مرسلین بعضی انبیا و در میانه ایشان اشخاصی هستند كه بسا مبعوث بر نفس خود هستند نه دیگری و همچنین در علم ایشان اختلاف است خضر علیه السلام می داند آنچه موسی (ع) نمی داند و مامور می شود كه از او تعلیم بگیرد سلیمان (ع) می داند آنچه داود (ع) نمی داند و هكذا همه ی ایشان
نسبت به یكدیگر امرشان به همین منوال است و هر یك جهت خدمتی برای ایشان معین است و بدیهی است كه به مقتضای قابلیت هر یكی مامور جهتی می شوند و اگر قابلیت جامعیه كلیه در میان ایشان مثل خاتم (ص) مبعوث به سوی كافه ی ناس می شد و بالفرض اگر بگوئی كه این به ملاحظه صلاح حال ناس است و اقتضای قابلیت ایشان می گویم اولا كه حكمت و عدل پروردگار در بالا و پائین و راعی و مرعی همه جا جاری است ثانی اینكه اگر اینطور است كه تو فرض كرده ای جهت چیست كه باید موسی (ع) از خضر (ع) تعلیم بگیرد و سلیمان فتوائی را بداند كه داود (ع) نداند پس بالبداهة در میانه ایشان اختلاف درجات هست چنانكه صریح قرآن است و هیچ یك از ایشان در حكایت كمالات خاتم انبیا به درجه محمد بن عبدالله (ص) نمی رسند و او است به منزله قلب در میان همه ی ایشان این است كه حضرت امیر (ع) فرمود انا و اصحابی ناشئة القطب و اعلام الفلك و اصحاب آن حضرت در این مقام پیغمبر (ص) است و ائمه اطهار (ع) كه مصاحب اویند و این است مراد از فرمایش پیغمبر (ص) كه مثل اصحابی كالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم نه آنچه مردم گمان كردند و گمراه شدند خلاصه پس محمد بن عبدالله (ص) در میانه ی همه ی انبیا به منزله ی قلب است و سایر همه اعضا و جوارح او و هیچ یك حكایت اسم جامع خاتم را نكرده اند سوای او را نیست كه عصمت كلیه مخصوص به آن حضرت است و ائمه اطهار (ع) و علم ما كان و ما یكون در نزد ایشان است و فرمودند كه اگر میانه موسی و خضر بودم خبر می دادم به ایشان كه من اعلم از هر دوی آنهایم و هكذا و فضل خاتم بالنسبة به تمام ایشان كه ضروری مسلمین است و فضل ائمه بر ایشان ضروری شیعه است و این است كه میثاق ولایت و طاعت و نصرت آل محمد (ع) را از همه ی ایشان گرفته اند و هیچ یك را نمی رسد كه مدعی مقام محمد بن عبدالله (ع) و ائمه اطهار (ع) شوند چنانكه چشم و گوش را نمی رسد كه همسری با قلب بكنند زیرا كه آنها محتاج به قلبند و مطیع امر او و او حاكم و فرمانفرما در میان آنها و شأن او ارفع از تمام آنها است و خرافات این جماعت را نشنو كه اگر هر یك ادعای خاتم النبیینی بكنند روا است از برای احدی از ایشان روا نیست سوای محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و او است آن كسی كه معراج رفت و جبرئیل عرض كرد كه به جائی گام زدی كه احدی پیش از تو گام نزده است و احدی هم بعد از تو گام نمی زند و این است كه آن حضرت همین كه از اعلی مقامات نزول فرمود در دون درجه ذات خود مثلا موسای پیغمبر را درك فرمود و موسی در باب نماز شفاعت امت را كرد و تخفیف خواست و آن حضرت باز عروج فرمود و عرض كرد و نیز انبیاء دیگر را در عرض راه ملاقات فرمود و اما در مقام بالا فرمود به جائی رسیدم
كه همه ی خلق را سوای خود میت دیدم و همچنین در مقام كمالات خاتم (ص) دارای علم ما كان و ما یكون است و سایر انبیاء نیستند خاتم دارای معجزات تمام انبیا بود و آنها هر یك بعض معجزات داشتند و هر فضلی كه خداوند به هر یك از انبیاء (ص) داده است افضل و اشرف از آن را به خاتم داده است چنانكه حضرت امیر (ع) همه ی این مطالب را در اخبار مفصله شرح فرموده است پس بدون شبهه حتی به اقرار خودت فضل محمد بن عبدالله از همه ایشان بیشتر است چنانكه قرآن صریح است در این باب و حضرت امیر (ع) نیز بیان این مطلب را فرموده است و از قرآن بر فضل آن حضرت بر جمیع استدلال فرموده و فضل به معنی زیادتی است و جامع بودن او و ناقص بودن سایر بالنسبة باور با وجود نقص ادعای مقام او را نمودن البته سزاوار نیست و در مقام ایشان جسورانه سخن گفتن خوب نیست در همان مقام مثل می گوئیم جسم اگر چه مؤثر همه ی اجسام هست و همه ی نور او هستند اما در میانه اجسام عرش است كه جامع جمیع كمالات جسم است و به منزله قلب در میانه سایر اجسام و سایر اجسام همه ی اعضا و جوارح اویند پس خاك دعوی عرشی نمی تواند بكند و اگر ادعا كرد از او می خواهند وسعت و عظمت عرش را و سرعت حركت او را و محل تقدیر خداوند بودن را و حركت دادن تمام افلاك و كواكب را و كجا از برای خاك این كمالات هست بلكه از برای افلاك هم نیست پس ولو همه ی آثار جسم باشند و او اولی به همه از خود آنها باشد اما حقیقت او كه دسترس اینها هیچ یك نیست زیرا كه اگر خاك مثلا حقیقت جسم بود می بایست كه باقی جسم نباشند و حال اینكه شبهه نیست كه همه آثار جسمند پس حقیقت جسم در نزد هیچ یك نیست ولی اسمهای او است و انوار و كمالات او كه هر یك حكایت كرده اند و بدیهی است كه اسم جامع او را غیر از عرش احدی حكایت نكرده و اگر بر فرض محال ادعا هم بكنند از ایشان مسموع نیست زیرا كه كلامی است بی برهان اما جسم چون مالك كل است و سلطان كل و اولای به كل از كل این است كه همه را به خود نسبت می دهد ولی در اجسام سوای عرش نمی توانند خود را حاكی جسم به طور كمال بدانند و مدعی جسمیت بشوند پس همه ی ایشان به آمال و امانی خود محجوبند انت غیر محجوب عن خلقك الا ان یحجبهم الامال دونك خلاصه پس مدعی مقام خاتمیت شدن بر احدی سزاوار نیست مگر محمد بن عبدالله (ص) و سایر انبیا چنین ادعائی را نخواهند فرمود چگونه و حال اینكه در بیان عصیان آدم (ع) و شجره ی خلد گفته می شود كه طمع از شجره علم آل محمد (ع) كرد و این بود عصیان او و ابتلای انبیا به واسطه تاملی بود كه در باب ولایت آل محمد (ع) كردند پس چگونه می شود كه با این وضع یكی از ایشان مدعی خاتمیت شوند
هیهات هیهات شما خاتم انبیا را نشناختید كه اینگونه خرافات را تجویز می كنید اما انبیا هر یكی در حد خود عارفند به شأن و درجه ایشان و می دانند كه منال ابدی ایشان نیست حضرت امیر (ع) در شأن پیغمبر (ص) می فرماید كه هیچ برتری جوینده ای بر او برتری نمی جوید و هیچ ملحق شونده ای به او ملحق نمی شود و هیچ طمع كننده طمع ادراك مقام او را نمی كند پس چگونه می شود كه انبیاء خدا مدعی خاتمیت بشوند و چون تا اینجا آمدی بدان كه هر یك از انبیاء در حد خود صاحب شأنی و درجه هستند و عملی و علمی دارند و البته باید به جزای خاص به خود برسند و جزای خاتم (ص) فوق جزای ایشان است و ایشان درك جزای او را نمی كنند هم چنانكه به فرمایش حضرت امیر (ع) طمع ادراك مقام او را هم ندارند و كدام دلیلی از این بالاتر كه خداوند آدم (ع) را از خوردن آن شجره منع فرمود زیرا كه آن مخصوص بود به آل محمد (ع) و از آن شجره كه ممنوع شد البته در مقام خود جزائی كه مناسب خود آن حضرت است خداوند به او می دهد و جزائی هم كه به آدم (ع) در مقام خودش می رسد اگر چه همان هم انعامی است كه خداوند به آل محمد (ع) فرموده زیرا كه آدم هم فرع شجره ی ایشان است اما این جزا لایق مقام ذات آل محمد (ع) نیست و ایشان را در مقام خود جزائی است مخصوص به خود ایشان و این است كه در حدیث شریف حضرت امیر (ع) در جواب مسائل یهودی فرمود كه منزل محمد (ص) از جنت حنت عدن است و آن وسط جنان است و نزدیكتر از همه بهشت به عرش رحمن جل جلاله و كسانی كه ساكن با او می شوند ائمه ی اثناعشرند و حضرت باقر (ع) فرمود كه تسنیم اشرف شرابی است در جنت و محمد و آل محمد (ع) صرف آن را می نوشند و برای اصحاب یمین و سایر اهل جنت آن را ممزوج می كنند پس ببین كه جزائی كه مخصوص به ایشان است در خور هیچ كس نیست و جزائی هم كه مخصوص انبیا و شیعه ی ایشان است مناسب حال خود ایشان است اگر چه همه انعام خداست به آل محمد ولی یك دفعه هست كه سلطان انعامی به شخص انسان می كند و یك دفعه انعامی به غلام او می كند و این هم انعام به آقا است ولی معذلك انعامی كه به خود او كرده مثلا تن پوش مبارك است و انعامی كه به غلام كرده لباس بازاری است و فرق بسیار دارد خلاصه غرض این بود كه انبیا در مقام خودشان در هر شأن و درجه كه هستند باید بعینه جزای عمل خود را ببینند چنانكه فرموده است سیجزیهم وصفهم و فرموده است و ما تجزون الا ما كنتم تعملون پس برگشتن ایشان در رجعت و معاد اگر به قول تو به این است كه خاتم (ص) برمی گردد و او است آدم و نوح و ابراهیم و سایر انبیا می بینم كه جزای خاص هر یك از انبیا (ص) كه در حد خود مستحق بودند در مقام خاتم
چگونه جاری می شود و آیا نقص مقام خاتم نیست كه جزائی كه به ادنای پیغمبران باید بدهند به شخص او بدهند و تو این همه اخبار را ندیده ای كه انبیاء (ص) هر یكی به چه منوال به عرصه قیامت می آیند و خاتم به چه منوال همه از شفاعت امت معذرت می خواهند به سبب ترك اولاد كه از ایشان سرزده و حواله به خاتم می كنند بلكه شهادت تبلیغ رسالت خود را از خاتم (ص) می خواهند بلكه در حقیقت و واقع ایشان به شفاعت محمد و آل محمد (ص) داخل جنت می شوند و احدی از اولین و آخرین مستغنی از ایشان نیست و فرمودند كه همه ی انبیاء در قیامت در تحت لوای خاتم (ص) می ایستند معنی این كلمات چیست آیا با آن وضع كه شما به هم بافته اید و می خواهید رجعت و قیمتی بسازید درست می آید نه والله كه چنین نیست و مساله مؤثریت ایشان كه فرمودند انا آدم انا نوح دخلی به مساله بدء و عود ندارد ایشان مؤثرند و اولای به كلی از كل و انبیاء از نور ایشان كه دون درجه ی ایشان است خلقت شده اند و در مقام عود هم به همان مقام كه از آن ابتدا شده اند برمی گردند و هیهات كه از آن مقام آل محمد (ع) ابتدا شده باشند یا از آنجا برگردند و ما منا الا ولی مقام معلوم و اما آنچه مصنف دلایل از فرمایش مولای روحی فداه نقل كرده در باب اینكه اسم سامری و فرعون را مثلا به تاویل بر سر دیگری می توان گذارد مثل اینكه در حدیث شریف ابوموسای اشعری را سامری این امت خواندند زیرا كه لا قتال گفت و همچنین عرض می كنم ذكر فراعنه ی این امت در اخبار مكرر شده است و فرعون و هامان را به ابوبكر و عمر تاویل فرموده اند و این در مقامی تاویل باطن است و در مقامی تاویل خاص خلاصه كه مصنف به این فرمایش گمان كرده كه حال شاهدی از قول ایشان دست آورده و برایشان رد كرده است ای بی مبالات تو در خاتمه ی كتاب ملاحظه كن و ببین كه مطلب ایشان از این فرمایش چیست آن وقت ببین كه مؤید مطلب تو هست یا نیست و تفصیل مطلب را خود ایشان فرموده اند طوری كه راه شبهات بسته شده و در اینجا همین قدر اشاره می كنم كه اگر ناظری نظر كرد فرمایش ایشان در قالب اشكال نماند پس بدان كه مراد از فرمایش ایشان این است كه مثل تفرعن و سامریت اینها صفاتی هستند نوعیه كه در اشخاص بروز می كنند و هر جا كه بروز كردند به آن اسم خوانده می شود مثل اینكه كتابت صفتی است نوعی كه در اشخاص بروز می كند و هر جا كه پیدا شد آن شخص را كاتب می گویند و علم صفتی است نوعی و در هر كه پیدا شد او را عالم می گویند بلكه مثل ظاهرتر هر كه صاحب علام شد او را مولی می گویند و هر كه صاحب ملك شد او را در اصطلاح مالك و رب ملك می نامند اما بدیهی است كاتبان هر یكی
برای خود شخصی هستند و هیچ دخلی به دیگری ندارند و علما هر یك برای خود شخصی هستند و همچنین موالی و ارباب هیچ یك از اینها عین دیگری نیستند مسلما پس چه در آن واحد و چه در آنات مختلفه همین كه تو صاحب صفت كتابت را دیدی و او را كاتب خواندی به محض اینكه دیگری را هم دیدی كه كاتب است كاتب می گوئی و در این اسم نوعی ملاحظه ی اختلاف اشخاص نمی شود بلكه ملاحظه ی حسن و قبح خطوط و اقسام آنها هم نمی شود هر كه به هر خطی به هر قسم نوشت او را كاتب می گوئی اما معذلك كله همین كه میرعماد برای تو یك كتاب نوشت مستحق جزای خود است و انعام بسیار می خواهد و اگر همان كتاب را نویسنده دیگر كه بدنویس است نوشت قطعا جزای میرعماد را به او نمی دهی و آن مدحی كه از میرعماد به سبب آن خط می كردی از او نمی كنی و حال فرض می كنم كه دویمی هم مثل میرعماد بنویسد اگر تو جزای میرعماد را داده باشی دویمی را محروم از جزا نمی توانی بكنی و اگر جزای او را نداده باشی و به شخص دویم بدهی به میرعماد ظلم كرده ای البته آیا ممكن است كه تو تنخواه را از تاجری بگیری و ثمن آن را به تاجر دیگر بدهی به این دلیل كه من تنخواه از تاجر خریده ام و این است تاجر حاشا و كلا این ظلمی است فاحش و اگر بر تو روا نیست خداوند هم یقینا چنین مجازاتی نمی فرماید چنانكه آیات قرآن صریح است در این مطلب همچنین است امر در سامریت و فرعونیت فرعون و سامری دو نفر بودند كه قبل از آنكه متصف بشوند به این دو صفت شخصی بودند مستقل برای خود و این دو صفت را مثل لباس به خود پوشیدند و در قیمت البته باید آن دو شخص بیایند و عقوبت پوشیدن این دو لباس می شوم را بچشند و هر كه تبعیت آنها را نمود و آن دو لباس را پوشید به همان اسم خوانده می شود و همان جزا را می بیند اما نه اینكه اشخاص ایشان یكی می شوند در خصوصیات آن صفت هم مثل هم نمی شوند چنانكه سامری لامساس گفت و ابوموسی لاقتال گفت و شباهت نوعی در میان آنها پیدا شد اما اشخاصشان و خصوصیات عملشان فرق كرد جزائی هم كه می بینند اگرچه نوعا شبیه به جزای یكدیگر باشد اما در خصوصیات یقینا فرق دارد زیرا كه خداوند فرمود سیجزیهم وصفهم و همان قسم كه صفات نوعیه جزای نوعی دارند صفات شخصیه هم جزای شخصی دارند بلكه عین صفات اشخاص است كه جزای ایشان است چنانكه صریح قول خداست و ما تجزون الا ما كنتم تعملون و پیغمبر (ص) فرمود انما هی اعمالكم ترد الیكم پس به سامری لامساس برمی گردد و به ابوموسی لاقتال و اگرچه هر دو در صد عن سبیل الله مشاركت وصفی دارند اما كیفیت آنها فرق می كند و ابوموسی سامری حضرت موسی (ع) نیست كه رجعت كرده
باشد و هیچ خبر هم از حال او ندارد بلكه اظهار برائت از او را هم می كند و جزای واحد جزای آن دو نیست بلكه هر یك جزائی برای خود دارند پس درست ملاحظه كن و حقیقت مطلب را دریاب و ضرورت مسلمین بلكه همه ی ملیین را به این سخنان واهیه از دست مده و دست خدا را مغلول مدان كه مثل این جماعت فرض كنی كه خداوند ارواح معدوده یا دو روح یكی خیر و یكی شر یا یك روح به مقتضای اینكه مصنف تصریح كرد كه همه آخر مؤمن می شوند و مجتمع می شوند و رجوعشان به خداوند می شود این یك روح را حالت فرموده و هی این را تقلیب می كند تا به اصل واحد خود برگردند بلكه اعداد افراد خلق را خدا دانا است و از برای هر یكی مقامی معلوم قرار داده كه در بالای مقام خود بدوا و عودا همیشه معدوم بوده اند و خواهند بود و در آنجا كه خداوند آنها خلقت فرموده همیشه موجود خواهند بود و فنا از برای آنها نیست و همان طور كه فردا فردا خلقت شده اند فردا فردا عود می كنند و غیر از این از عدل نیست بلكه با هیچ صفت از صفات توحید درست نمی آید و این جماعت با اینكه مدعی معرفتند والله خدای خود را نشناخته اند و توهمها می كنند و مثلی در این مقام می زنم تقریبی تا بر تو واضح بشود كه بر عقبه یهود این جماعت برگشته اند و ید الله را مغلول دانسته اند یا ما فرض كن اگر كوزه گری گلی مهیا كند و مشتی بگیرد و كوزه بسازد و باز آن را بشكند و كوزه ای دیگر بسازد یعنی همان صورت كوزه را باز روی گل بگذارد و همچنین مرتبه های بسیار و دایم شمل او همین باشد و كوزه گر دیگر باشد كه گل را مهیا كند و كوزه بسازد انواع اقسام و كاسه بسازد به شكلهای مختلف و خمها بسازد و ظرفهای گوناگون ترتیب دهد كه از هر یك فواید بسیار برآید و رفع حوائج ناس را نماید آیا تو كوزه گر اول را ناقص و دست بسته می دانی یا كوزه گر دویم را شبهه نیست كه اولی ناقص است كه سوای صنعت كوزه از او چیزی برنیامده و هر چند تكرار عمل كرده همان كوزه را تجدید كرده و عمل تازه نكرده است بلكه دست او مغلول است از سایر صنعتها و آن كسی را هم كه دستهای او را غل می كنند خود دست در گردن داشتن عملی است كه الان دارا هست اما چون از سایر اعمال و افعال ممنوع است او را مغلول دانسته اند پس آن كسی كه غلق را یك روح می داند یا ارواح منیه كه هی تكرار می شود او است كه ید الله را مغلول دانسته اما آن كسی كه می گوید كل یوم هو فی شأن او است كه معتقد است كه هر آن خلقی جدید می فرماید و خلق خدا را نهایت نیست و همه هم در مقامات خود ثابت هستند بلكه نظر به علم ازلی پروردگار همیشه معلوم خداوند بوده اند در مواقع خودشان و بر علم خداوند چیزی افزوده یا كاسته نمی شود خلاصه كه حیف این مطالب است كه به این طورها بیان شود اما خداوند لعنت كند شیطان را كه ناچار می كند انسان را.