کد مطلب:330753 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:563

یادداشتها
یادداشت شماره (1) صفحه 21 سطر 4

1 امروزه نقش دعا به عنوان یك پناهگاه روحی در مقابل ناملایات تمدن جدید غیر قابل انكار است ، روانشناسان بیدار برای معالجه بیمارانی كه از خود و اطرافیان خود ناامید شده اند، دعا را توصیه می كنند. و بهترین روش درمان بیماریهای روانی را تكیه به خدای تعالی و نیایش به درگاه پاكش می دانند.

بشر بدون تكیه گاه ، چون علفی بی ریشه ، دستخوش تند باد حوادث است ، و خود را در دار هستی تنها می یابی . نگرانی از بیماری ،نداری ،تشویش از آینده ای مبهم و سرانجام هراس از نیستی و نابودی یعنی مرگ همانند خوره روح سرگردان وی را می خورد و هر روز بر هراس وی می افزاید. بی هدف خود را سرگرمیهای آنی ، فیلم ها، دانش ها، مشروبات الكلی و مواد مخدر مشغول می كند تا از خویش فرار كند، و خویش را نفی كند همه اینها از بی اعتقادی به نیرویی است كه توانا و محیط بر همه چیز و مدبر و سرپرست همه می باشد. اما یاد خدا و نیایش به درگاه بلندش و تكیه بر خدا همه نگرانیها رابرطرف می سازد. كافی است ، لحظه ای با خدای خویش خلوت كند و مشكلات خویش را با وی در میان گذارد و از او حل گرفتاریهای خویش را بخواهد، عقده روانی او گشوده می شود، و هیولای مهیب روان به تاریكی فرار می كنند، وی آرام و قرار می یابد بلكه انسان خدا پرست عقده ای پیدا نمی كند تا در آن درگاه بگشاید ،زیرا خویش را در حضور كسی می بیند كه به مصالح وی آن طور كه باید، اقدام می كند و تربیت وی را به نحو احسن بر عهده دارد. و ابراهیم وار می گوید: الذی خلقنی فهو یهدین و الذی هو یطعمنی یسقین و اذا مرضت فهو یشفین و الذی یمیتنی ثم یحیین و الذی اطمع ان یغفر لی خطیئتی یوم الدین (211)ترجمه الهی الهی قمشه ای :

(می پرستم ) همان خدایی كه مرا بیافرید و به لطف خود به راه ستم هدایت می فرماید، همان خدایی كه چون گرسنه شوم به كرم خود مرا غذا می دهد، و چون تشنه شوم سیراب می گرداند ،همان خدایی كه چون بیمار شوم مرا شفا می دهد همان خدایی كه مرا (از حیات چند روزه دنیا) می میراند و سپس به حیات ابدی آخرت زنده می گرداند.

بنابراین با تكیه بر خدا روح آزاد می گردد و جهان لا یتناهی را میدان جولان خویش قرار می دهد و با همه جهان آشتی می كند و آنها را بیدار می بیند:

كوهها هم لحن داوودی كند

جوهر آهن بكف مومی بود

باد حمال سلیمانی شود

بحربا موسی سخندانی شود

ماه با احمد اشارت بین شود

نار ابراهیم را نسرین شود

خاك قارون را چو ماری در كشد

استن حنانه آی در رشد

سنگ بر احمد سلامی می كند

كوه یحیی را پیامی می كند

ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم

با شما نامحرمان ما خامشیم

از جمادی عالم جانها روید

غلغل اجزای عالم بشنوید

فاش تسبیح جمادات آیدت

وسوسه تاویلها نربایدت

مثنوی دفتر سوم بیت 1025

علت اینكه باید تنها از خدای تعالی خواست ، آن است كه چون حوادث از طرف خدا نوشته شده و تقدیر می شود، هیچ سببی از اسباب تاثیر حقیقی ندارد پس غیر خدا را نخوان واز غیرش كمك نخواه ولی از حق سبحان بخواه چون قدرت همیشگی و پادشاهی ثابت و اراده نافذ دارد و هر روز كاری است به همین خاطر امام فرمود: اگر همه خلق كوشش كنند. و از اخبار دعا، به استفاضه وارد شده ، كه دعا از قدر است و در این حدیث ،اشكال یهود و دیگران پاسخ داده شده اشكال آنها این است كه : یا حادثه مقدر و مقضی است ، و یا خیر؟ در صورت اول وقوع آن ضروری است و در صورت دوم محال است و در هر دو صورت ،دعا تاثیری ندارد.

جواب :اگر فرض شود كه چیزی مقدر شده ،ولی باعث نمی شود كه از اسباب وجود بی نیاز باشد. و دعا نیز از اسباب و علل و حوادث است پس با تحقق علل معلول هم محقق می گردد. همین معنای سخن ائمه اطهار علیهم السلام است كه : دعا از قدر است و یا در بحار الانوار آمده است كه قضا را جز دعا بر نمی گرداند.

شماره 2 / ص 22 سطر / 17

مراد از همراهی دعا و بلا آنست كه :خدای تعالی آن دو را ملازم قرار داده است تا آنكه بلا باعث دعا كردن شود، و دعا بلا را باز گرداند، مثل اینكه آن دو رفیق هستند، یا آنكه نرمی و لطف و كمك از همدیگر می گیرند، گویا بلا با دعا رفاقت می كند و او را می خواند و كمكش می كند و دعا با بلا همراهی می كند و او آنرا برطرف می سازد و اگر نسخه یتوافقان را بگیریم معنایش اظهر است یعنی این دو باهم جنگ و مخاصمه می كنند و در هوا با همدیگر كشتی می گیرند و در عدة الداعی (همین نسخه ) نیز آمده است . به نقل از مرآة العقول ص 14 ج 12.

در مرآة القلوب مرحوم مجلسی می فرماید:

شماره / 3 ص 23 سطر 5:

اشكال : با این بیان لازم می آید كه دعا از فرایض و واجبات باشد و اگر كسی تركش نماید گناه كبیره كرده است ،زیرا خدای تعالی تهدید كرده است كه اگر كسی آن را ترك كند وی را وارد آتش ‍ دوزخ كند( و ملاك كبیره بودن گناه تهدید به دوزخ است )

جواب : دور نیست كه دعا واجب باشد و تارك آن مرتكب گناه كبیره شده باشد، زیرا اجمالا دعا واجب است و كمترین آن در سوره حمد است (كه از خدا می خواهیم تا ما را به راه راست هدایت كند) پس ترك دعا به طور كلی به اینكه هیچ دعا نكند ا زكبائر شمرده می شود،علاوه بر آن تهدید مترتب بر استكبار می باشد (یعنی اگر كسی به دلیل تكبر دعا را ترك كند یعنی خودش را بالاتر و بی نیازاز دعا بداند) چنین خصوصیتی در درجه كفر به خداست چنانكه در صحیفه كامله سجادیه آمده است :

خدایا: دعا راعبادت خواندی وترك آن را استكبار نامیدی و تاركین دعا را تهدی به دوزخ ابدی كردی . آنگاه مرحوم مجلسی می فرماید: با این اخبار اقوال صوفیه كه ترك دعا را بهتر می دانند و یا در بعضی حالات ترك دعا را مستحسن می شمارند رد می شود.

سپس فرمود:طیبی در شرح مشكوة گفت : احادیث صحیحه بر استجابت دعا و استعاذه دلالت دارد، و همه علما و اهل معارف معتقدند كه ترك دعا به دلیل تسلیم قضای الهی بهتر است و عده ای از ایشان قایل شدند كه اگر نیایشگری برای مسلمانان دعا كند خوب است ، ولی اگر تنها برای خویض دعا كند خوب نیست . و عده ای گفتند: اگرانگیزه دعا را در خود می یابد مستحبت است و الا خیر و دلیل فقها ظواهر قرآن و سنت است كه امر به دعا می نماید، چنانكه اخبار انبیا علیهم السلام نیز بر همین معنا دلالت دارد.

مترجم می گوید: مقام رضا مقامی است كه هر چه از ناحیه حق سبحان به سالك می رسد شیرین است . هر چه آن خسرو كند شیرین بود.

مولانا می گوید دفتر اول بیت / 2680

در بلا هم میچشم لذات او

مات اویم مات اویم مات او

در این مرحله اگر هم سالك دعا می كند چون حق سبحان امر فرمود كه دعا كنید دعا می كند زیرا برای خود خواستی غیر از خدا نمی بیند بنابراین هرگز ایشان منكر دعا نیستند بلكه اقتضای مقام رضا چنین است . بنابراین عده ای از سلاك راه ابدیت در مقام گریه و زاری و دعا هستند، و عده ای در مقام رضا پس حالات ایشان متفاوت است و هرگز تهافتی بین این اخبار و عمل آنها نیست . مولوی در دفتر سوم بیت 1908 می گوید:

بشنو اكنون قصه آن رهروان

كه ندارند اعتراضی در جهان

زاولیا اهل دعا خود دیگرند

گه همی دوزند و گاهی می درند

قوم دیگر میشناسم زاولیا

كه دهانشان بسته باشد از دعا

از رضا كه هست رام آن كرام

جستن دفع قضاشان شد حرام

در قضا ذوقی همی بینند خاص

كفرشان آید طلب كردن خلاص

حسن ظنی بردل ایشان گشود

كه نپوشند از غمی جامه كبود

هر چه آید پیش ایشان خوش بود

آب حیوان گردد ار آتش بود

زهر در حلقومشان شكر بود

سنگ اندر راهشان گوهر بود

جملگی یكسان بود شان نیك و بد

از چه باشد این ز حسن ظن خود

كفر باشد نزدشان كردن دعا

كای اله از ما بگردان این قضا

مرحوم سید علی خان مدنی می فرماید :(212)

سئوال آیا دعا با مقام رضا كه از بلندترین مقامات صدیقین است منافات دارد؟

جواب در صورتی منافات با رضا به قضای الهی دارد كه انگیزه آن حظ نفسانی باشد ولی اگر نیایشگر عارف بالله باشد و بداند كه هیچ كاری بدون مشیت و خواست وی صورت نمی گیرد و دعای وی برای امتثال امر الهی در ادعونی استجب لكم و امثال آن باشد بدون آنكه مقصودش حظ نفسانی باشد منافاتی بین دعا و رضا نیست .

شماره 4 صفحه 24 سطر 9 :

مرحوم علامه طباطبایی در مورد آیه در ضمن آیه مزبور در 186 در بقره (213)فرمود: از آیه نكات زیر استفاده می شود.

1) اساس بر گفتگو و مخاطبه با بندگان است ولی نه به طریق غیبت .

2) نهایت توجه را به دعا فرموده است .

3) فرمود بندگان من و نفرمود: ای مردم !كه عنایت و توجه او را می رساند.

4) واسطه را حذف كرد نفرمود:قل ... و فرمود من نزدیكم .

5) قریب بودن را به صورت صفت آورده نه آنكه به صورت جمله فعلیه آورده باشد.

6) فعل مضارع اجیب دلالت بر استمرار دارد.

7) آنگاه قیداذا دعان را یعنی وقتی مرا بخوان را آورده و این قید اضافه بردعوة الداع نیست بلكه عین آن است و دلالت دارد كه دعا بدون هیچ شرطی اجابت می شود چنانكه در ادعونی استجب لكم (214)چنین است اینها هفت نكته در مورد اهتمام بر دعا بوده كه از آیه استفاده شده علاوه آنكه هفت بار ضمیر متكلم در آیه تكرار شده است یعنی هفت بار خدا فرمود من و تنها آیه ای كه در قران چنین است همین آیه می باشد.

آنگاه در بیان مفصلی از آیه چنین استفاده می كند :

چون ملكیت حقیقی از آن پروردگار است و دیگر مالكیت ها مجازی است در حقیقت مال و منال تنها اضافه و نسبتی به صاحب مال دارند چنین مالكیتی مجازی و قرار دادی است بنابراین آنكه همه عالم از آن وی می باشد حق تعالی است و حق مالك حقیقی همه می باشد و چون این ملكیت اضافی نیست و در آنجا خبر از نسبت و اضافه نیست بلكه همانطور كه انسان وهم و خیال و حس و چشم و گوش خود را مالك است حق تعالی نیز مالك عالم و آدم می باشد و این چنین مالكی با مملوك خویش قریب و نزدیك می باشد و هر گز نمی توان هیچكس دیگر را با نزدیكی وی مقایسه نمود و نحن اقرب الیه منكم و لكن لا تبصرون (215)، ما از شما بیشتر به محتضر نزدیكیم ولی شما نمی بینید. به همین خاطر چون بندگان ملك حقیقی وی می باشند پس وی علی الاطلاق نزدیك تر به آنهاست و هیچكس نزدیك از حق سبحان به آنها نیست لذا هر گونه تصرفی از حق سبحان در بندگان رواست و هیچكس نمی تواند مانع قبض و بسط و تصرف وی شود به همین خاطر با دعای عبد، مالك حقیقی هر گونه تصرفی را می تواند انجام دهد بر خلاف یهود كه قایل شدند كه خدای تعالی خلق را آفریده و تقدیر نموده و دیگر كار تمام است و خدای تعالی تصرف تازه ای در قضای خود نمی كند بنابراین نسخ و بداء و استجابت دعوات معنا ندارد، زیرا كار خلقت پایان یافت و برخلاف عده ای از این امت كه قایلند كه خدای تعالی در افعال بندگان دخیل نیست و آنها همانند قدریه می باشند كه رسول خدا(ص ) در روایت منقول از فریقین كه القدریة مجوس هذه الامة قدریه مجوس این امت هستند ایشان را قدریه نامیده است .

بنابراین كارها در ملك خداست و هیچ كاری بدون تملیك حق و اذن وی انجام نمی شود. پس آیه علاوه بر آنكه اجابت دعا را بیان می كند علل اجابت دعا را نیز بیان می كند چون نیایشگران بندگاه خدای تعالی هستند همین موجب نزدیكی حق به ایشان و قرب ایشان به حق می گردد كه خود موجب اجابت مطلقه دعای ایشان می شود و اجابت مستلزم آن است كه هر گونه دعایی را كه بنده می نماید خدای تعالی آنرا اجابت كند. اما آیه را مقید به اذا دعان كرده و این قید گرچه اضافه بر معنای اجیب دعوة الداع معنای دیگری را نمی رساند، ولی نكته ای دیگر را می رساند و آن اینكه دعا باید دعای حقیقی و خواست باید خواست واقعی باشد، و نه سرزبانی . و لذا نیایشگر باید خواست و طلب فطری و غریزی و قلبی داشته باشد كه وقتی به زبان آورد زبان و دل هماهنگ باشند و لذا حقیقت دعا و سئوال آنست كه قلب بخواهد و با زبان فطرت انجام گیرد ،نه آنكه زبان بگردد و هر چه خواست بگوید بدون آنكه خواست حقیقی و نیاز و ظرفیت واقعی وجود داشته باشد. به همین خاطر خدای تعالی فرمود: و آتاكم من كل ما سالتموه و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفار ترجمه : و حق سبحان آنچه را كه شما از وی خواستید به شما عنایت فرمود و اگر نعمت های خدا را بشمارید نمی توانید و انسان ستمكار ناسپاس است . (216)

پس ایشان خواستار نعمت های بی شمارند و آنرا طالبند ولی با زبان ظاهری نخواستند بلكه با زبان فقر و احتیاج و استحقاق فطری وجودی خواستار آن نعمت ها بودند و نیز خدای تعالی فرمود: یساله من فی السموات و الارض كل یوم هو فی شان (217)هر كس كه در آسمانها و زمین است از وی می خواهد و او هر روز در كاری است . پس خواست و دعای فطری هرگز بدون اجابت نمی ماند پس علت اینكه دعاهایی كه اجابت نمی شود فقدان یكی از این دوامر است .

امر اول : دعای حقیقی وجود ندارد یعنی یا دعا و خواستی نیست و امر بر نیایشگر مشتبه شده مثل اینكه انسان چیزی را بخواهد كه ممكن نیست ولی در واقع نمی خواهد مثلا اگر برای وی حقیقت و سرقضیه روش شود نمی خواهد.

امر دوم : آنكه خواست محقق است ولی از خدای تنها نمی خواهد چنانكه از خدا حاجتی از حوایج را می خواهد ولی قلبش دنبال اسباب عادی یا امور وهمی است كه فكر می كند كه برای تحقق خواسته وی كافی است یا آنكه در كار وی دخیل است بنابراین دعا خالصانه نیست . بنابراین در حقیقت از خدا نخواسته است بلكه در این خواست شریك قرار داده است ولی آنكه دعاها را اجابت می كند خدای بدون شریك است با این بیان ، آیات دیگر هم روشن می شود مثل قل ما یعبؤ كم ربی لو لا دعائكم (218)بگو خدای من چه اعتنایی به شما دارد اگر دعای شما نبود و مثل : اریتكم ان اتیكم عذاب الله او اتتكم الساعة اغیر الله تدعون ان كنتم صادقین بل ایاه تدعون فیكشف ما تدعون الیه ان شاء و تنسون ما كنتم تشركون (219)آیا نمی بینید كه اگر عذاب الهی بیاید یا قیامت شما را دریابد آیا غیر خدا را می خوانید اگر راستگویانید بلكه وی را می خوانید و آنرا از شما بر می دارند اگر بخواهد و (ولی ) در آن هنگام آنچه را كه شرك ورزید به فراموشی می سپرید. و نیز این آیه : قل من ینجیكم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعا و خفیة لئن انجانا من هذه لنكونن من الشاكرین قل الله ینجیكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون (220)بگو: چه كسی شما را از تاریكیهای خشكی و دریا نجات می دهد. وی را با زاری و در نهان می خوانید كه اگر ما را از این مهلكه نجات دهد از سپاسگزاران خواهیم بود بگو كه خدای تعالی شما را از آن نجات خواهد داد و از همه سختیها ،ولی شما شرك خواهید ورزید.

این آیات دعای غریزی و سئوال فطری را مطرح می سازد كه انسان از خدای تعالی می خواهد ولی چون در رفاه و گشایش ‍ است و به اسباب عادی چنگ می زند و شریك برای خدا قایل می شوند و كار بر وی مشتبه شده است و گمان می كند كه از خدا سئوال نمی كند ولی در حقیقت فطرت وی از خدا می خواهد و سئوال می كند ولی بعد از آنكه حوادث شدت یافت اسباب پر می كشند و شركا نابود می شوند و تنها خدای تعالی باقی می ماند و برای وی روشن می شود كه جز خدا كسی نیست و از وی می خواهد و چون وحدانیت حقیقی پیدا شده بلا بر طرف می شود و حاجت برآوردهمی شود و رفاه و رضا روی می آورد باز وقتی به گشایش و رفاه رسید از یادش می رود و شرك و تمسك به اسباب از سر گرفته می شود و نیز این آیه كه : ادعونی استجب لكم ان الذین یستكبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم داخرین (221)كه آیه به دعا دعوت می كند و وعده اجابت می دهد و زیاده بر آن دعا را عبادت قرار می دهد یعنی به جای عن دعایی عن عبادتی آورده است .

بلكه همه عبادات را دعا قرار داده است ، زیرا آیه مشتمل بر وعید به آتش برترك بر دعاست ووعید به آتش در مورد ترك همه عبادات است نه بعضی زا اقسام عبادات پس اصل عبادت دعاست . مترجم گوید این جواب دیگری از مرحوم مجلسی است .

و آنگاه مشتمل بر عمده اركان دعا و آداب داعی است و عمده آن آداب ،اخلاص در دعاست و آن هماهنگی قلب با زبان و بریده شدن از همه اسباب جز خداست و چسبیدن به حق سبحان است .

پاورقی شماره 5 ص 24 سطر 21 :

از همین بیانات روشن شد كه یاس و دو دلی كاشف از نخواستن و عدم طلب حقیقی است و در صورت عدم طلب حقیقی حقیقت دعا منتفی است و دعای زبانی فایده ای ندارد لذا یقین به اجابت از اركان استجابت دعاست و داعی در آن حال می فهمد دعا مستجاب است .

شماره 6 ص 25 سطر 9:

مرحوم مجلسی در مرآة ج 12 ص 19 می فرماید :

اكثر مردم گمان می كنند خدای تعالی وعده اجابت دعا داده است و خلف وعده بر او محال است و نیز آیات و اخبار در این زمینه فراوان آمد و دروغ از خدای تعالی و حجج الهی علیهم السلام محال است :

جواب اول :منظور از این مطلب آن است كه وعده مشروط بر مشیت است یعنی من اجابت می كنم اگر بخواهم شاهد آن گفتار حق سبحان است كه فرمود: فیكشف ما تدعون الیه ان شاء اگر بخواهد در خواست آنها را برآورده می سازد.(222)

جواب دوم : مراد از اجابت ،لازم اجابت است یعنی شنیدن كه لازمه اجابت می باشد. مراد است زیرا تادعا شنیده نشود اجابت نمی شود سپس دعای مومن را در همان لحظه اجابت می كند ولی اعطای حاجت را تاخیر می اندازد یا آنكه مومن دعا كند و وی صدایش را بشنود زیرا صدای مومن را دوست دارد.

سوم : اجابت دعا مشروط به این است كه مصلحت و خیر برای نیایشگر باشد زیرا حكیم مصلحت احوال بندگان را با مقتضای شهوات آنها عوض نمی كند، چنانكه امام سجاد صلوات الله علیه فرمود: ای كسی كه وسایل ،حكمت وی رادگرگون نمی كند این همانند سخن انسان كریمی است كه می گوید فقیری را رد نمی كنم : آنگاه فقیری نادان بیاید و از وی چیزی را بخواهد كه وی می داند او را می كشد ولی فقیر نمی داند یا آنكه كودكی نادان ماری را به خاطر نقش و نگار و نرمیش بخواهد و نداند كه مار او را می كشد و بی مبالاتی كند حكمت وجود اقتضا می كند كه كریم خواسته آنها را بر نیاورد و اگر به ایشان بدهد خردمندان مذمتش می كنند.

بنابراین این وعده حكیم مشروط و منوط به مصلحت است .

اشكال :فایده دعا چیست ؟ هر چه كه صلاح بندگان است از طرف حق سبحان می آید.

جواب :شاید در صورتی كه دعا كند اعطا و بخشش صلاح باشد و در صورت دعا نكردن اعطا صلاح نباشد.

بنابراین مطالب سه قسم شد.

اول :در همه حال مصلحت در اعطاست مثل روزی ضروری و امثال آن .

دوم :به هیچ وجه مصلحت در دادن نیست .

سوم :با دعا اعطا مصلحت است وبدون آن مصلحت نیست .

اثر دعا در قسم سوم ظاهر می شود و چون عموم مردم بین این اقسام سه گانه تفاوت قایل نمی شوند لذا به طور عموم در آنجایی كه مصلحت ظاهر نبوده و منع عقلی یا عادی یا حرام نبوده باشد مامور به دعا شدند تا آنكه قرب به خدا پیدا كند و مثوبت یابند. واگر مستجاب نشود نباید مایوس شوند و بدانند كه خدای تعالی استجابت نكرد زیرادر آن مصلحت نبود با بعضی از شرایط دعا مختل بود.

چهارم :هر عبادتی شرایط وموانعی دارد، ولی اگر شرایط حاصل نشود و موانع برطرف نگردد آثار دنیوی و اخروی آن مترتب نمی شود مثل نماز كه فرمود هر كس نماز بگذارد وارد بهشت می شود یا بر روزیش افزوده می شود ولی نماز گزار بدون وضو نماز بخواند یا كاری را كه نماز را باطل می كند انجام دهد آثار دنیوی و اخروی آن محقق نمی شود و یا اگر پزشك بگوید: سقمونیا مسهل است ولی اگر انسانی همراه با شرب آن چیزی را بخورد كه اثر مسهل را از بین برد مثلا افیون بخورد، سخن پزشك بجاست و با حكمت ، و منافاتی با عدم تاثیر دارو ندارد. استجابت و قبول و ترتیب اثر دعا ،مشروط به شرایطی است وقتی در بعضی از شرایط اخلال شد استجابت بر آن مترتب نمی شود و اخبار فراوانی در شرایط و موانع دعا آمده است چه بسا علت عدم اجابت دعا همین است لذا خدای تعالی فرمود: اوفوا بعهدی اوف بعهدكم (223)به عهد من وفا كنید. من به عهد شا وفا كنم .

پنجم :اجابت لازم نیست كه به عجله صورت گیرد ممكن است دعا به اجابت برسد ولی اثر آن تا زمانی طولانی به خاطر مصالحی تاخیر افتد زیرا وارد شده است كه بین سخن حق سبحان كه فرمود قد اجیبت دعوتكما دعای شما (موسی و هارون ) به اجابت رسید ،تا غرق فرعون چهل سال فاصله افتاد و می آید كه خدای تعالی اجابت را به تاخیر می اندازد چون دوست دارد صدای او را بشنود و امثال آن از وجوه و مصالح دیگر.

ششم : خدای تعالی به كسی كه صلاحش را نمی داند و دعا می كند چندین برابر در آخرت می دهد به طوری كه وقتی در آخرت ثواب دعای خویش را می بیند آرزو می كند كه هرگز دعایی از وی در دنیا به اجابت نمی رسید. پس تصدیق میكند كه دعای وی به وجه اكمل به اجابت رسید. پایان كلام مرحوم مجلسی .

مترجم گوید: بهترین جواب آنست كه یا الله خود اجابت حق سبحان است و توفیق دعا سخن گفتن با خدای تعالی چه بسا بالاتر از خواسته بنده است چگونه چنین نباشد در صورتی كه مالك الملوك هستی است و به بشر اجازه مخاطبه و مكالمه داده است و فرمود كه من دعای بنده را می شنوم و همنشین كسی هستم كه مرا یاد كند و این همنشینی از دنیا و آخرت برتر است

شماره 7 ص 29 سطر7:

چرا حقیقت بهتر از مجاز است :مراد آنست كه لفظی كه در معنای قرار دادی خود استعمال شود بر طبق قاعده رفتار شده و در دوران امر بین حقیقت و مجاز، حقیقت راحج است . معنای حقیقتی بر اثر قرار داد اجتماعی شكل می گیرد، ولی مجاز بر اساس ذوق و سلیقه و به كمك قرینه پدید می آید و قرار دادی در كار نیست ، گر چه نوع آن استعمالات مجازی مطابق باقرار دادهای زبان است .

شماره 8 / ص 31 / سطر 21:

اینكه فرمود: نگو كار تقدیر پایان یافت دو احتمال می رود.

اول آنكه این سخن باطل و فاسد است زیرا این سخن ،سخن بعضی از یهود و حكماست بلكه ناچار باید به بداء ایمان آورد مراد از بداء آنكه خدای تعالی تحت شرایطی كاری را مقدر فرموده است ولی با عوض شدن شرایط و مناسبات آن امر مقدر نیز تغییر پیدا می كند این تغییر گر چه معلوم حق تعالی است ولی كسانی كه به لوح محو و اثبات دست پیدا كردند گمان می كردند كه آن امر بدون تغییر واقع خواهد شد ولی پس از وقوع معلوم می شود كه این امر قطعی نبوده و تحت آن شرایط خاص امكان وقوع داشته اكنون كه شخص نیایشگر شرایط جدیدی را به وجود آورده آن امر مقدر تغییر كرده است . مترجم

احتمال دوم : مراد از فراغ از امر آن باشد كه خدای تعالی علم به حوادث آینده دارد واین سخن راست است ولی چنین علمی سبب نمی شود كه امر و تاكید بردعا نشود و دعا انجام گیرد و ثوابی نداشته باشد پس مراد از این نهی آنست كه این حقیقت را مانع از دعا و علت برای اعتقاد به این قرار ندهد كه دعا فایده ای ندارد. پایان كلام مجلسی ره

مترجم گوید: توضیح آنكه : اگر این سخن مستشكل را بشكافیم چنین می شود كه چون خدای تعالی علم به حقایق عالم دارد بنابراین همه دست از كار بكشند و هیچ كاری نكنند زیرا چه كاری بكنند و چه كاری نكنند عالم سیر خود را انجام می دهد زیرا خدای تعالی علم دارد كه این حقایق واقع خواهد شد و اگر ما خود را دخیل بدانیم و دست به فعالیت بزنیم همه فایده ای بر آن متصور نیست و نمی توانیم جلوی وقوع حوادث حتمی را بگیریم زیرا معلوم حق تعالی است و اگر ما در وقوع حوادث دخیل باشیم علم خدای تعالی جهل می شود.

جواب آنست كه چون حقیقت دعا را نشناختند به این سخنان دست یازیدند توضیح آنكه ، سنت الهی درعالم این است كه هر كاری به وسیله اسباب خاص خویش صورت گیرد.

نان گرسنه را سیر كند، آب تشنه را سیراب نماید و آفتاب و ماه ، شب و روز را بسازند و خیرات فراوانند عالم مستند به خورشید باشد. ایشان تا اینجا را مخالف با قضا و قدر الهی نمی دانند و دخالت آب و نان را انكار ندارند و نمی گویند كه انسان نخورد ،زیرا اگر علم خدا به خوردن تعلق گرفته است وی خواهی نخواهی خواهد خورد و اگر علم خدا به نخوردن و گرسنگی تعلق گرفته باشد اگر همه عالم جمع شون تغییری در سرنوشت وی نخواهد داد و نمی توانند او را سیر نمایند.

اما می گویند این كه شما یك جمله بگویی و سرنوشت خویش را عوض كنید این تغییر سرنوشت بدون علت و جهت است . جواب آن است كه همانطور كه فعالیت بدنی سرنوشت ها را تغییر می دهند و هیچگونه شكی در آن نیست فعالیت های روحی مخصوصا بیان و سخن باعث تغییر افكار و اجتماع است امروزه نقش بیان و مطبوعات و سخنرانیها غیر قابل انكار است بنابراین الفاظ و معانی هم دردار وجود بیكار نیست اماانسان نیایشگر با چه كسی سخن می گوید و در آنجا خطابه و نوشتار و امثال آنها مخاطب را تحت تاثیر قرار می دهد ولی در اینجا مؤ ثر كیست و متاثر كدام است . باید گفت : روح انسان عظمتی بسیار دارد و در صورت توجه و یگانگی و پرورش ،هیچ موجودی به پای وی نمی رسد وی می تواند تاثیرات شگرفی در نظام هستی ایجاد نماید همانگونه كه در زمینه علوم مادی روشن است در نظام جهان نیز نفس انبیا و صلحا همین تاثیر را دارد لذا معجزات انبیا و دعا و نفرین آنها باعث حوادث تلخ و شیرین بسیار گردیده چنانكه نقش تربیتی و پرورش آنها در امت های مختلف غیر قابل انكار است . هر چه روح عظمت بیشتری پیدا كند و در اثر توحد و یگانگی و پیاده كردن اسمای الهی و اخلاق ربوبی به قله بلند معرفت ربوبی برسد صاحب مرتبه كن می شود و حرف شنوی ملایكه الهی و مراتب وجودی از وی بیشتر می شود ولذا چنین انسانهایی تا دهن باز كنند همه عالم در تحت اختیار آنها قرار می گیرد و به اذن الله در عالم تصرف می كنند واین همان قرب نوافل است كه خدای تعالی چشم وگوش و دست وی می شود و مرحله بالاتر ان است كه عبد مظهر خواسته های الهی شود و در مقام رضا قرار گیرد و خواسته ای جز خواسته پروردگارش نداشته باشد. بنابراین گرچه از دیدگاه مادی ها تنها عوامل و اسباب محسوس در كارند و حوادث را رقم می زنند ولی از دیدگاه یك الهی علاوه بر اسباب ظاهری اسباب دیگر دركارند كه حاكم و غالب بر اسباب ظاهری هستند و در صورت به كار افتادن آنها اسباب ظاهری بی اثر می شوند ولی شخص نیایشگر در حال دعا به خدای تعالی نزدیك می شود و به چنین مرتبه و مقامی می رسد كه حق تعالی خواسته های وی را به ملایكه عامله می رساند و وی فرمانده آنها شده و كارهای مورد درخواست وی به انجام می رسد، و لذا حالت نیایشگران و خواسته های آنها و شرایط و آداب دعا همه برای تحقق همین مرحله است به همین خاطر اگرشخص با قلبی غافل دعا كند تاثیری ندارد زیرا این شرط محقق نشده است ولی اگر از همه اسباب و وسایل عادی قطع امید كند و با قلبی شكسته و چشمانی اشك آلود دعا كند دعایش مستجاب است و میدانید كه : در صورتی انسان گریه می كند كه مطلوب وی با صورتی قوی در مقابل مخیله وی متمثل شود و وی آنرا بخواهد ولی به آن دسترسی نداشته باشد بنابراین با این خواست قوی خواسته وی داده می شود. تذكر این نكته نیز ضروری است كه همانگونه كه یگانگی و خواست موكد شرط است پشیمانی از گناهان وعذر خواهی از تقصیرات نیز شرط اساسی است زیرا در این صورت شخص نقش خویش را مانع بزرگی در راه مظهر شدن اسمای الهی است در آن مرحله می شكند و وقتی من شكست انانیت می شكند و دار هستی به اندازه شكستگی در اختیار وی قرار میگیرد و اصل عبودیت و بندگی خدا نیز در همین باب است .

شماره 9 ص 33 سطر 20:

استدراج آن است كه بنده با آنكه نعمت های حق تعالی را دریافت می كند شاكر نعمت های وی نباشد و متوغل در معاصی باشد و با آنكه شاكر نیست خدای تعالی بر نعمت های وی بیافزاید و بر اثر افزایش نعمت ها وی در لذات دنیوی فروتر می رود و از حق سبحان دورتر می شود.

یادداشت های باب دوم

شماره 10 ص 54 سطر 11:

در اینكه ائمه اطهار ایام الله هستند و یوم در قوس صعود به معنای بروز و ظهور اشیاء است و لیل در قوس نزول و مظهر آن است . حدیثی را كه در سفینة البحار نقل شده ترجمه می كنیم :

صقر بن ابی دلف كرخی می گوید: وقتی متوكل عباسی آقای ما امام ابوالحسن را برد من به محضرش وارد شدم تا از وی خبری بگیرم . وقتی وارد شدم آن حضرت برحصیری نشسته بود و در مقابل قبری حفر شده قرار داشت .... سپس گفتم آقای من از پیامبراكرم (ص ) حدیثی را نقل می كنند كه من معنایش را نمی فهمم فرمود آن حدیث كدام است ؟

عرض كردم : این فرمایش آن حضرت كه لا تعادوا الایام فتعادیكم با روزگار و ایام دشمنی نكنید كه با شما دشمنی كنند؟ معنایش چیست ؟ فرمود:بله ایام ما هستیم تا مادامی كه آسمانها و زمین بر پا هستند. پس شنبه اسم رسول خدا(ص ) و یكشنبه كنایه از امیرالمومنین علیه السلام تا آنكه فرمود جمعه اسم فرزند من است و فرمود این معنای ایام است پس با ایشان در دنیا دشمنی نكنید تا در آخرت با شما دشمنی نكنند.

شماره 11 ص 57 سطر 9:

نكته ای در مورد اسم اعظم از مرحوم علامه طباطبایی رحمة الله علیه .

جناب ایشان د رالمیزان می فرمایند:

اسمای الهی و مخصوصا اسم اعظم گرچه در جهان موثرند و وسایط و اسباب برای نزول فیوضات می باشند ولی تاثیر اولا و بالذات از ذات حق تعالی در این عالم است كه از راه حقایق اسما در عالم موثر است نه آنكه تاثیر از آن الفاظ از فلان زبان دال بر آن حقایق و یاتاثیر به معنای مفهوم متصور در اذهان باشد و معنای این سخن آن است كه حق سبحان فاعل موجد همه اشیا است و به وسیله صفت كریمی كه اسم مناسب با فعل است تاثیر می كند نه تاثیر وی از آن لفظ اسم یا صورت مفهوم در ذهن یا صفت دیگری غیر از ذات باشد جز آنكه حق سبحان در قرآن كریم بر طبق آیه كریمه و اجیب دعوة الداع اذا دعان وعده داده است كه هر كس مرا بخواند من اجابت می كنم و این دعا متوقف بر دعا و خواست حقیقی است و اینكه دعا و طلب از حق سبحان باشد نه از غیر وی . پس هر كس از تمام اسباب منقطع شد و برای حاجتی از حوایج به پروردگار خویش متصل شود وی به حقیقت آن اسم مناسب با حاجت خویش متصل می شود آنگاه آن اسم به حقیقتش تاثیر می كند و دعا مستجاب می گردد و این حقیقت دعاست بنابراین به لحاظ حال اسمی كه داعی و نیایشگر به آن منقطع شد تاثیر به خصوص یا عموم صورت می گیرد و این اسم اسم اعظم می باشد و همه اشیا منقاد و فرمانبردار آن حقیقت می شوند و دعای نیایشگر در مورد هر چه كه بخواهد مستجاب شود نه آنكه اسم لفظی یامفهومی مراد از اسم اعظم وارد در این روایات باشد ومراد از اینكه حق تعالی اسم اعظم را به پیامبری از انبیاء و یا بنده ای از بندگان آموخت یا چیزی از اسم اعظم به وی داد آن است كه راه انقطاع به سوی حق سبحان به واسطه آن اسم برای وی باز شود و اگر اسمی لفظی ، و معنایی مفهومی ،در آنجاست فقط به خاطر آن است كه الفاظ وسایل و اسباب حفظ حقایق هستند. پایان كلام المیزان .چند نكته در كلام حضرت ایشان است 1) اسم اعظم حقیقت و یاحقایقی در عالم تكوین است . 2) انسان با اتصال با آن می تواند موثر شود .3) راه اتصال انقطاع به وی می باشد. 4) ولی و یا نبی علیه السلام می تواند مظهر آن اسم شود. 5) اسمای جزئیه مطابق حالات و خواسته های نیایشگر با هم تفاوت دارند بنابراین اسم اعظم نسبت به همه با خواسته های متفاوت یكی نیست یعنی وقتی بیمار بگوید: یا الله ، یعنی ای خدای شفا دهنده گرچه كلمه الله و امثال آن را آورده است .توقع از الفاظ بدون رسیدن به حقایق خام طمعی است بنابراین بكوش ای برادر تا مظهریت اسمای عظام الهی پیدا كنی و با حقایق عالم متحد شوی گرچه الفاظ هم تا اندازه بردشان بی تاثیر نیستند.

شماره 12 ص 62 سطر 17:

محمد بن یحیی از احمد بن محمد از ابن ابی نجران از حماد بن عیسی از مسمعی نقل می كند كه وقتی داوود بن علی ، معلی بن خنیس را به شهادت رساند حضرت ابو عبدالله امام صادق علیه السلام فرمود: من بر كسی كه دوست مرا كشته و اموال مرا غضب نموده است نفرین می كنم داوود بن علی به آن حضرت عرض كرد: تو مرا به نفرینت تهدید می كنی حماد گفت مسمعی نقل كرد كه معتب برای من تعریف نمود كه پیوسته ابا عبدالله علیه السلام در آن شب راكع و ساجد بود تا آنكه به وقت سحر از آن حضرت در حال سجده شنیدم كه می فرماید : اللهم انی اسالك بقوتك القویة و بجلالك الشدید الذی كل خلقك له ذلیل ان تصلی علی محمد و اهل بیته و ان تاخذه الساعة الساعة پروردگارا من تو را قسم می دهم به نیروی قوی و جلال محكمت كه همه خلقت در مقابل آن خوارند كه بر محمد و آلش صلوات بفرستی ووی را هم اكنون بگیری (هلاك كنی ) اكنون ، اكنون .

هنوز سرش را بلند نكرده بود كه آه و فغان از خانه داوود بن علی بلند شد حضرت ابو عبدالله علیه السلام سرش را بلند كرد و فرمود: من خدا را به دعایی خواندم و خدای تعالی فرشته ای را بر او فرستاد و با پتك آهنی بر سرش كوبید كه مثانه اش در هم شكافت و به جهنم واصل شد.

مرحوم مجلسی می فرماید كه این حدیث صحیح است معلی بن خنیس از موالیان آن حضرت علیه السلام بود و در مورد وی اختلاف است . نجاشی وابن غضایری وی را تضعیف كرده اند؛ و شیخ طوسی در كتاب غیبت خود می فرماید كه وی ا زخدمت گزاران امام صادق علیه السلام بود و در نزد وی شایسته محسوب می شده و بر طریق آن حضرت بوده است و كشی روایات زیادی را كه دال بر مدح وی می باشد نقل فرمود واینكه وی از اهل بهشت بوده است . اقوی در نزد من آنست كه وی از اصحاب امام صادق علیه السلام و صندوق اسرار حضرت بوده و مذمت رجالی ها به خاطر احادیثی است كه در مورد مقامات ائمه علیهم السلام آورده اند كه اكثر مردم تحمل و كشش آنرا نداشته اند و معجزاتی را نقل نموده كه فهم اكثری مردم از پذیرش آن ابا داشته و به دلیل محبت شدید ائمه علیهم السلام در تقیه مقصر بوده است و شاید حضرت از او شفاعت كند و از اخبار ظاهر می شود كه كشته شدن كفاره این تقصیر و باعث بالا رفتن درجات وی شده است .

كشی از ابن ابی یعفور از حماد از مسمعی نقل می كند كه وقتی داوود بن علی معلی بن خنیس را دستگیر كرد و حبس نمود خواست وی را بكشد معلی گفت : مرا در جمع مردم ببر زیرا قرض زیادی دارم واموالی در نزد من است تا آنكه اقرار به دیون خود كنم . وی را به بازار آوردند وقتی مردم جمع شدند گفت : ای مردم !من معلی بن خنیس هستم هر كس مرا شناخت بسیار خوب .شاهد باشید كه من هر چه از اموال خواه عین خواه دین یاكنیز و یا غلام یا خانه كم یا زیاد دارم از آن جعفر بن محمد (علیه السلام ) است رییس پلیس او را گرفت و كشت وقتی این قضیه به گوش حضرت امام صادق علیه السلام رسید و دامن كشان به منزل داوود بن علی (والی مدینه ) رفت و فرزند آن حضرت (ع ) اسماعیل در پشت سرش بود. فرمود: ای داوود خدمت كار مرا كشتی و مالم را گرفتی داوود گفت من او را نكشتم و اموال وی را نگرفتم فرمود: به خدا قسم بر كسی كه خدمت كار مرا كشت و مالم را گرفت نفرین می كنم گفت من نكشتم ولی رییس پلیس من كشت فرمود:آیا به اذن تو بود یا بدون اذن تو؟ گفت : بدون اذن من او را كشت ، فرمود: ای اسماعیل برو و او را بكش ‍ اسماعیل با شمشیر بیرون رفت وی را در همان مجلس كشت سپس این روایت را نقل كرد كه داوود بن علی را نفرین فرمود:

وی به اسناد خود از اسماعیل بن جابر نقل می كند كه وقتی حضرت امام صادق شهادت معلی را شنید فرمود: به خدا قسم وی داخل بهشت شده است . ولید بن صبیح می گوید بعد از اینكه داوود بن علی گفت : من نكشتم حضرت پرسید پس كس كشت ؟ گفت :سیرانی وی را كشت و سیرانی رییس ‍ پلیس وی بوده است حضرت فرمود: او را بده تا قصاص كنم جواب داد شما را بر او مسلط كردم می توانید قصاص كنید وقتی سیرانی را دستگیر كردند و برای كشته شدن آماده كردند گفتند: ای مسلمانان ! مرا به قتل امر می كنید وقتی كشتم مرا به عوض آنها می كشید آنگاه سیرانی كشته شد.

به همین اسناد از حفص نقل شده كه گفت در زمانی كه به دنبال معلی بن خنیس بودند من بر حضرت امام صادق علیه السلام وارد شدم به من فرمود: ای حفص ! من به معلی امر كردم مخالفت دستورم را كرد روزی من به معلی نگاه كردم او را ناراحت و غمگین دیدم گفتم ای معلی به نظر می رسد كه به یاد اهل و خانواده ات افتادی گفت : بله ،گفتم نزدیك شو نزدیكم شده و به صورتش دست كشیدم گفتم : خود را در كجا می بینی ؟ گفت : خود را در پیش اهل بیت خودم می بینم و این زن من است و این ها فرزندان منند او را واگذاشتم تا از آنها دیدار كند و از وی در پرده شدم تا با اهل خود جمع شود آنگاه به وی گفتم : نزدیكم شو نزدیكم شد و صورتش را دست كشیدم گفتم : خودت را كجا می یابی ؟ گفت : خودم را در مدینه با تو می بینم بعد به ایشان گفتم : ای معلی ما سخنانی دارم كه هر كس آنرا نگهداری كند ،خدا او را بر دین و دنیای خود حافظ گرداند، ای معلی !به خاطر سخنان و اسرار، خود را در دست مردم اسیر نكنید كه اگر خواستید به شما امان دهند و اگر خواستید شما را بكشند ای معلی ! هر كس اسرار ما را كتمان كند خدای تعالی آنرا نوری بین دو چشم وی قرار می دهد و در بین مردم او را نیرومند می كند و هر كس اینگونه احادیث ما را فاش سازد نمیرد مگر آنكه تیزی سلاح را بچشد یا در زنجیر بمیرد ای معلی تو كشته خواهی شد آماده باش . ابی بصیر می گوید: وقتی سخن از معلی بن خنیس شد حضرت امام صادق علیه السلام می فرمود: ای ابا محمد! سخنی را در مورد معلی با تو می گویم آنرا كتمان كن عرضه داشتم : به چشم فرمود معلی به درجه ما نمی رسد مگر آنكه از داوود بن علی بچشد. گفتم از داوود به او چه می رسد؟ فرمود: او را دستگیر می كند و گردنش را می زند و بدار می آویزد.

گفتم : انا لله و انا الیه راجعون فرمود: این در سال آینده واقع خواهد شد وقتی كه داوود بن علی والی مدینه شد معلی بن خنیس را خواست و از شیعیان امام صادق پرسید و گفت : آنها را برای من بنویس گفت : من كسی از شیعیان آن حضرت را نمی شناسم بلكه من كارهای حضرت را انجام می دهم و دوستی از آن حضرت نمی شناسم داوود گفت آیا كتمان می كنی اگر نگویی تو را می كشم . معلی گفت : آیا به كشته شدن مراتهدید می كنی به خدا قسم اگر زیر قدم من باشند من قدم بر نمی دارم واگر مرا بكشی مرا سعادتمند می سازی و خود بدبخت می شوی . و همانطور كه امام صادق علیه السلام فرموده بود شد كه هیچ به وی مهلت نداد.

شماره 13 ص 67 سطر 18 :

طبرسی ره در مجمع می فرماید :

مراد از میتة السوء یعنی مرگ بد آنست كه انسان به هنگام مرگ در حالتی بد باشد مثلا در فقر و بیماری مولم و درد غیر قابل علاج و بیماریهایی كه منجر به كفران نعمت و فراموشی ذكر خدا و نیز احوالی كه انسان را از فكر در نفع و ضررش باز می دارد.

شماره 14 ص 68 سطر 2 :

صاحب مجمع می فرماید: علت اینكه حضرت مسیح علیه السلام كلمه نامیده شد زیرا به كلام خدا ،بدون پدر رسید و گفتند: علت تسمیه به كلمه آن است كه مردم به واسطه وی هدایت می شوند چنانكه به كلام خدا هدایت می شوند. مراد از روح خدا چیست ؟

در مجمع می فرماید: علت اینكه روح خدا نامیده شد آن است كه وی از دم جبرئیل كه در امر خدا در جامع و آستین مریم دمید پدید آمد. و علت اینكه روح را به خدا اضافه می كنند آن است كه وی از امر خدا ناشی شده است . و نیز گفتند: علت اضافه روح به خدا آنست كه خدای تعالی وی را به خود نسبت داده است تا عظمت مقام وی را برساند چنانكه روزه را به خود منسوب داشته است كه الصوم لی و انا اجزی به . و گاهی به خود دمیدن ،نیز روح می گویند. و علت تسمیه به روح آن است كه چون وی دین را در مردم زنده می كند، چنانكه روح حیات را در انسان به ارمغان می آورد بنابراین وی را روح نامید زیرا وی پیامبری است كه مقتدای مردم می باشد. و گفتند: علت این تسمیه آن است كه چون خدای تعالی بدون جماع یا نطفه وی را زندگی و حیات داد. گفتند معنای روح رحمت است چنانكه درجای دیگر فرمود: و ایده بروح منه و او را به روح خویش ‍ تایید كرد یعنی به رحمت خود تایید نمود پس عیسی را رحمت بر مومنین به وی قرار داد.

شماره 15 ص 71 سطر 22 :

این همه ثواب برای كسی است كه به زیارت علمابرود و در نزد ایشان اندكی بنشیند بنابراین ارزش خود عالم چیست ؟ و عالم در چه درجه ای قرار دارد؟ اما علت این همه ارزش و اهمیت در مجالست عالم برای چیست ؟ دلیل آن این است كه عبادتی مورد قبول حق تعالی است كه شخص بداند كه چه می كند و چه كسی را ستایش می كند و این بدون شناخت و یقین صورت نمی گیرد. از طرفی حضور در نزد عالم یقین می آورد و نگاه به علمای ربانی انسان را به یاد آخرت می اندازد زیرا نفوس جویای الگو و نمونه ،و متمایل به اتصاف به صفات الگوها هستند، انس با عالم باعث تمایل به خدا و یقین به امور اخروی می گردد و از طرفی نهایت عبادت قرب و نزدیكی به خدا و یقین به خداست و این به بهترین وجه با زیارت عالم تامین می شود و همانطور كه در روایت آمده چه بسا هزار سال نماز كار یك حضور در نزد عالم را نكند.

برادر عزیز توجه كن كه امام تو چگونه به مجالست وهم نشینی تكیه دارد و اوقات خویش را مواظب باش ! نظر تربیتی همنشینی والگوگیری از شخصیت های مذهبی امروزه غیر قابل انكار است . كلا توجه و الگو تراشی و نمونه دهی برای مردم ، كار روزمره حكومت ها در دنیاست برای سرگرم كردم مردم هنر پیشه ها و ورزش كاران و سایر اصناف را به مردم تحمیل می كنند. بنابراین همانگونه كه همنشینی با عالم ارزش ‍ انسان را بالا می برد و وی را به آخرت و خدا نزدیك می كند مجالست و همنشینی با الگوهایی كه از طرف فرهنگ های بیگانه و یا خودی به روایت فیلمها و مطبوعات به خورد مردم داده می شود باید مورد تامل قرار گیرد. هر لحظه ای كه عفریت ها را بنام هنر پیشه كه از فاسدترین مردم روزگارند بر روح و جان خود مسلط می كنی بدانكه همانقدر از راه ابدیت فاصله گرفته ای و اخلاق و رفتار زشت دنیا طلبانه آنها در تو رخنه كرده كه به زودی از آنهاخلاصی نداری . بنابراین مسئولیت مومنین در این عصر در مقابل خود و خانواده و جامعه بسیار سنگین است و دامهای شیاطین گسترده و فراوان است .

شماره 16 ص 70 سطر 24:

مرحوم مجلسی فرمود: مراد از اینكه علم همراه عمل می باشد این است كه در كتاب خدا قران علم با عمل مقرون شده است زیرا فرمود الذین آمنوا و عملوا الصالحات آنانیكه ایمان آورده اند و اعمال صاحل انجام دادند و شناخت و نجات در كتاب حق سبحان مرتبط با آندو قرار داده شده است .

بنابراین بعد از علم باید عمل بیاید و مراد از اینكه علم به عمل می خواند یعنی علم به عالم ندا می دهد و او را فرا می خواند كه بر طبقش عمل كند اگر جوابش داد و عمل كرد قرار می گیرد و در وی متمكن می شود و الا از وی رخت بر می بندد، مراد از رفتن علم آنست كه در وی شك و شبهه پیدا می شود و یا فراموشی دامنگیر وی می شود و احتمال دارد كه مراد از همراهی علم و عمل این باشد كه كسی كه در علم كامل باشد به اندازه كمالش از عمل جدا نمی شود چنانكه در بقا علم و كمال یافتن به آن ، از عمل جدا نمی شود. پایان كلام مجلسی (این مساله در علوم تجربی واضح است كه اگر دانشمند فرمود و قضیه ای را كشف كند اگر آنرا پیاده كند متوجه ظرایف و نكاتی می شود و در خاطرش نقش می بندد و نتایج عملی دیگر و علمی بیشتر عایدش می گردد در علوم اخلاقی نیز چنین است كه با عمل به علم علاوه آنكه علم در وی متمكن ومستقر می شود خواص آثار و متفرعات بیشتری برآن علم بار می شود و عالم علاوه بر عمل به ذوق و چشیدن آن نایل می شود و در نتیجه علم تعمیق می یابد.)

شماره 17 ص 73 سطر 10:

علی ابن ابراهیم حدیثی را به طور مرفوع از حضرت امام صادق علیه السلام نقل كرده است آن حضرت فرمود: دانش ‍ پژوهان سه دسته اند ایشان را به شخص وصفات بشناس ‍ دسته ای برای نادانی و مراء دانش می جویند.

عده ای برای تكبر و نیرنگ بازی دنبال دانش می روند.

و عده ای برای فهم و عقل دانش پژوهند.

آنكه نادان است و مراء می كند موذی و مرایی است و در مجالس دانشمندان سخن از علم می گوید و خود را به حلم می آراید و لباس خشوع را در بر كرده ولی از ورع عاری است ، خدای بینی اش را بشكند و عزم وی را قطع نماید و طایفه دوم فتنه گر و فریب كار و خدعه گر و چابلوس است بر افراد مثل خودش كبر می ورزد ولی برای ثروتمندان پایین تر از خود فروتنی می نماید وی شیرینی و حلوای آنها را می خورد و دین آنها رااز بین می برد خدا چنین شخصی را نابود كند و از بین دانشمندان وی را بردارد.

و قسم سوم فقیه و عاقل دردمند ومحزون و شب زنده دار است ،لباس عبادت پوشیده در تاریكی شب برخاسته و در حالت ترس از خدای می هراسد و در حال خشیت خدایرا می خواند به كار خود می پردازد و از اهل زمان خود می ترسد و از مطمئن ترین برادران خود وحشت دارد خدا اركان وی را تشدید كند و در روز قیامت امانش را به وی بدهد.

شماره 18 ص 73 سطر 22 :

فرق بین خوف و خشیت چیست ؟ در اوصاف الاشراف خواجه آمده است : گر چه این دولغت به یك معنا هستند ولی ارباب قلوب بین آندو تفاوت می گذارند خوف دردمندی نفس است از دردهای متوقع به جهت اینكه مرتكب منهیات شده و در طاعات كوتاهی و تقصیر كرده است .

و خشیت از ادارك عظمت حق سبحان و هیبت وی و ترس از در حجاب ماندن حاصل می شود. شیخ بهایی در مورد مراد از خشیت در پنهان و آشكار می فرماید:

از جهت ابتلا فراوان حرقت مداوم و ملازمت باطاعات و قمع شهوات ،آثار و افعال و صفاتی در شخص پیدا می شود به طوری كه همه شهوات در نزد وی ناپسند شود بسان كسی است كه از عسل مسموم بدش آید وقتی به آتش خوف همه شهوات بسوزند لاغری و خشوع و شكستگی در قلب پیدا می شود وكبر و كینه و حسد از وی زایل می شود و همت وی به عاقبت امر منعطف می گردد وبرای غیر خدا جایی نمی بیند و كاری جز مراقبه و محاسبه و مجاهده ندارد و احتراز از تضییع لحظات و اوقات و مؤ اخذه نفس در خطوه ها و خطرات اوهام می نماید ولی ترسی كه این امور بر آن مترتت نباشد به آن نباید خوف گفت : بلكه حدیث و خطرات اوهام می نماید ولی ترسی كه این امور بر آن مترتت نباشد به آن نباید خوف گفت : بلكه حدیث نفس است و به همین خاطر به بعضی از عرفا گفتند: وقتی از تو پرسیدند آیا از خدا می ترسی ؟ از پاسخ دادن بپرهیز زیرا اگر گفتی :نه ،كافر می شوی و اگر گفتی :بله ،دروغ گفتی .

گویم : باتوجه به معنای آیه بنگر آیا بین علما جای داری ؟ و كدام علم چنین خصوصیت را به شخص می دهد كه خشیت برای وی به ارمغان آورد. در بین علوم متعارف و غیر آن جستجو كن شاید به نتیجه برسی .

19 ص 75 سطر 4 :

مراد از تصدیق كردار گفتار!! را آن است كه هر كس دارای علم و شناخت ثابت و مستقر است هوای نفس بر او پیروز نمی شود و همانگونه كه معرفت ثابت مستقر، به گفتار و اقرار به زبان می خواند به كردار و عمل به اركان (یعنی با دست و زبان ) نیز می خواند و دانشمند به این معنا از خدای تعالی می هراسد و چنین علمی وی را به طاعت و پیروی قولی و فعلی وادار می سازد.

20 ص 76 سطر 5:

شرح حدیث : مرحوم مجلسی می فرماید: اول آنست كه به اندازه توان ، وجود و صفات كمالی و ذاتی و فعلی خدای تعالی را بشناسی ،دوم آنكه كارهایی كه خدای برای تو انجام داده بشناسی ،نظیر اینكه به تو عقل و حواس و توان داده و به تو لطف فرموده است ، و انبیا را فرستاد و از راه ایشان برنامه زندگی تو را یعنی كتاب را برای تو نازل كرده است ، و نیز دیگر نعمت های بزرگش را بدانی . سوم بدانی كه خدا چه چیز از تو خواسته همانرا بخواهی و انجام دهی یا چه چیز را از تو باز داشته آنرا انجام ندهی . و در مورد تو چه می خواهد این معرفت و شناخت ازراه ماخذ عقلی و نقلی بدست می آید.

چهارم آنكه بدانی كه چه چیز تو را از دین بیرون می كند، مثل پیروی از پیشوایان گمراه و گرفتن دستور العمل از غیر اهلش و انكار ضروری دین و در این قسم شناخت اصول دین غیر از شناخت خدا نیز داخلند.

21 ص 86 سطر 3:

و نیز حضرت فرمود:الصبر راس الایمان . مرحوم مجلسی می فرماید :صبر خود نگهداری از نالیدن به هنگام حوادث مولمه می باشد و باعث می گردد كه باطن انسان از اضطراب و جنب و جوش ساكن شود و زبان رااز شكایت در كشد واعضا و جوارح از حركت های غیر عادی بپرهیزد. و صبر به صبر بر بلا و برطاعت و بر ترك معصیت و بر بد اخلاقی مردم منشعب می شود. و اینكه در حدیث فرمود كه صبر سر ایمان است در واقع تشبیه فرموده غیر محسوس را به محسوس . زیرا انسان در دار حوادث زندگی می كند و از طرفی مكلف به معامله با مردم و فعل طاعات و ترك منهیات و مشتبهات می باشد لذا امر بر نفس انسان دشوار است زیرا باید از اشتهای خود دست بكشد. پس نیروی ثابت می خواهد كه در وی وجود داشته و وی را قادر بر نگهداری از ارتكاب این امور كند واین نیرو همان صبر است و پر واضح است كه ایمان كامل بلكه اصل ایمان با بقای صبر باقی می ماند و با فنای صبر از بین می رود بنابراین صبر در ایمان به منزله سر در جسد است .

22 ص 99 سطر 6:

بدانكه مذمت دنیا بدون شناخت دنیای مذموم كافی نیست . هر چه كه در آن حظ و بهره و شهرت و لذت دنیایی قبل از مرگ باشد همان در حق تو دنیاست ، ولی مراد آن نیست كه از هر چه حظ و بهره و نصیبی ببری دنیا باشد بلكه دنیا سه قسم است : اول آنكه در دنیا باتوست و ثمره آن پس از مرگ نیز با تو همراه می باشد و آن دانش و عمل است ، و این را از دنیای مذموم و ناپسند نمی شماریم .

دوم :مقابل قسم فوق و آن اینكه هر بهره دنیوی بدون آنكه در وی حظ اخروی باشد مثل لذت بردن از معاصی و استفاده از مباحثات اضافه بر مقدار ضرورت و نیاز، این دنیای مذموم است .

سوم : متوسط بین آندو به اینكه هر بهره دنیایی كه كمك كار اعمال اخروی باشد از دنیا نیست و اگر انگیزه آن بهره مندی دنیایی تنها باشد ولی به قصد استعانت بر تقوی نباشد همان قسم دوم یعنی دنیای ناپسند است و از زمره دنیا محسوب می شود.

از امام صادق علیه السلام روایت شده است كه فرمود: سر همه گناهان دوستی دنیاست مرحوم مجلسی در مرآة می فرماید: زیرا خوی های زشت در دوستی دنیا پنهان است و همه زشتی های شهوت و غضب در میل به دنیاست و خلاصی از دوستی دنیا ممكن نیست مگر آنكه زشتیهای دنیا و خوبیهای آخرت شناخته شود و نفس انسانی تصفیه گردد، و قوای شهوی ، غضبی تعدیل شود.

شماره 23 ص 103 سطر 20 :

آیا فقیر و غنی در صورتی كه هر كدام به وظایف خویش عمل كنند، ولی غنی به دلیل تمكن مالی خیرات و مبرات بیشتری نماید در رتبه مساویند، یا آنكه چون آنچه از اعمال كه فقیر انجام می دهد غنی نیز انجام می دهد و اضافه بر آن خیرات دیگر هم می نماید پس غنی افضل باشد؟ روایت علی بن ابراهیم از امام صادق علیه السلام كه در آن شكایت فقرا مطرح شده است كه اغنیا به دلیل تمكن مالی می توانند بنده آزاد كنند و حج نمایند و سایر اعمال بر را انجام دهند ولی ما نمی توانیم قابل توجه است حضرت رسول خدا(ص ) فرمود كه هر كس صد بار تكبیر گوید و صد بار تحمید نماید و صد بار تسبیح كند بهتر از همه آنهاست ، چنانكه تهلیل در روز قیامت بهتر از همه آن اعمال است اغنیا با شنیدن آنها تكبیر وتهلیل و تسبیح و تحمید گفتند حضرت فرمود: ذلك فضل الله یوتیه من یشاء بر طبق این روایت غنا و غنی افضل است .

مرحوم مجلسی می فرماید :(224)فقر و غنا سلامتی و بیماری و عزت و ذلت و شهرت و گمنامی و سایر این حالات جهات زیادی دارند و به لحاظ اشخاص و احوال وازمنه احكامی متفاوت دارند و تنها خدای تعالی عالم به همه تفاصیل است ،ولی چون خدای تعالی به لطف عمیم خویش آنچه را كه مصالح عباد در آن است انجام می دهد لذا بنده باید همه آنها را به به مولایش واگذار كند وراضی به قضا و صابر بر بلای وی باشد و نعمت های او را شاكر باشد، و لذا حالی را كه عاقبت آنرا نمی داند اختیار نكند بنابراین غنا برای غنی بهتر است و الا مولایش با وی چنین نمی كرد، و فقر برای فقیر اصلح است و الا خدای تعالی با وی چنین نمی كرد با اینكه مربی همه اوست . پایان كلام مرحوم مجلسی . روایاتی را مرحوم صاحب عده در این موضع نقل فرموده است كه فقرا قبل از همه به بهشت می روند، و اغنیا به خاطر حساب معطل می مانند، و نیز حتی حضرت سلیمان علیه السلام با آن همه جلالت و شان بعد از همه انبیا وارد بهشت می شود چون سلطنت دنیا داشته است بنابراین اگر ورود به بهشت معیار افضلیت باشد دو شخص هم مرتبه كه یكی فقیر و دیگر غنی بوده و از جهت طاعات برابر بودند جز آنكه غنی در مبرات مالیه بهتر بوده و فقیر در صبر و تحمل شداید فقر بهتر بوده است فقیر زودتر به بهشت می رسد و غنی دچار حساب و مواقف دیگر می شود، بله اگر صلاح غنی در غنا بوده به اینكه اگر همان غنی فقیری می شده ایمان خود را از دست می داده است در این صورت باید رضا به غنا بدهد اصلح به حال وی همان غنا می باشد و یا بر عكس در این سخنی نیست و نیز رضایت به سرنوشت نیز كلام دیگری است .



شماره 24 ص 104 سطر 20

در لنالی الاخبار آمده است :

كبودی از پوست صفاق شكم حضرت موسی (ع ) پیدا بود زیرا لاغر شده بود و گوشتهایش آب گشته بود و وی علاوه بر پیامبری 64 سال حكمران و سلطان بر بنی اسرائیل بوده و خانه و غذایی نداشته است كه به هنگام شب در آن استراحت كند و از آن غذا بخورد بنی اسرائیل به نوبت غذای وی را تهیه می كردند. یك روز مردی غذایش را دیر آورد ،عرضه داشت : پروردگارا! برای من خفت آور است كه اینگونه غذای من به دست دیگران باشد خدای تعالی به او وحی فرمود :اندوه به خود راه مده !من روزی دوستان خویش ‍ را به دست بیكاره های خلقم قرار دادم تا ایشان ماجور شوند و سعادتمند گردند.

شماره 25 ص 105 سطر 16

لنالی الاخبار

روزی حضرت عیسی به مادرش گفت ای مادر من از علومی كه خدایم به من آموخت فهمیدم كه این خانه خانه زوال و فناست و خانه آخرت خانه ای است كه هر گز خراب نمی شود مادر! جوابم ده آیا این دنیای خالی آخرت باقی را نگیرم ؟

بنابراین هر دو به كوه لبنان رفتند و در آنجا روزه می گرفتند و شبها را بر پای می داشتند واز برگ درختان می خوردند. و از آب باران می نوشیدند .مدتی در آنجا ماندند تا آنكه مادر آن حضرت از دنیا رخت بر بست .

یاد داشت های باب سوم

شماره 26 ص 125 سطر 10 :

مراد از حلال و طیب (پاكیزه ) چیست ؟

بدانكه مشهور بین فقها آن است كه حلال و طیب مترادفند، یا آنكه حلال آن است كه شارع حلال كرده و منهی نیست و طیب و پاك آن غذایی است كه نفس خوشش می آید و از آن لذت می برد و گفتند: غذای طیب به چند معنا اطلاق می شود :

اول :لذت بخش ،دوم :آنكه شارع حلال كرده ،سوم غذایی كه پاك است ، چهارم :غذایی كه مضر به نفس و بدن نیست .

و غذای خبیث یا ناپاك معنایش مقابل این اقسام است .

شماره 27 ص 125 سطر 27 :

بحثی در غذای حلال و حرام و شبهه ناك دایر است كه در مرآة العقول چنین آمده است (225): به اینكه بین اصحاب اختلاف است كه آیا بین حلال و حرام واسطه ای موجود است عده ای گفتند: بین آندو واسطه ای نیست هر چه دلیل ، برحرمت آن دلالت كند حرام است و هر غذایی كه دلیل ، بر آن دلالت بر تحریم نكند حلال است مگر آنكه نهی كراهتی به آن بخورد.

حلال و حرام تنها در ظاهر و شریعت معنی می دهند و حلال حقیقی و حرام حقیقی معنا نداردمثل طهارت و نجاست كه تابع ظاهر شریعت است پس هر چه را كه نجاستش معلوم نباشد طاهر است اگر چه در نزد شخصی كه به نجاست آن عالم است نجس باشد، نجاست واقعی معنایی ندارد به همین خاطر پیامبر و ائمه علیهم السلام با منافقین معاشرت می كردند و جز آنچه ظاهر شریعت حكم می كند عمل نمی كردند.

عده ای از علما گفتند كه بین حرام و حلال واسطه موجود است و آن شبهات است چنانكه در اخبار وارد شده است كه :حلال بین و حرام بین وشبهات بین ذلك فمن ترك الشبهات نجامن المحرمات و من اخذ بالشبهات ارتكب المحرمات و هلك من حیث لایعلم : حلال روشن و حرام مشخص و شبهاتی كه بین حلال و حرام است هر كس از شبهات پرهیز كند از محرمات سالم می ماند و هر كس مرتكب شبهات شود داخل در محرمات می شود و از راهی كه نمی داند

28 ص 125 سطر 15 :

پیامبر (ص ) فرمود: كسی از شما دستش را به سوی آسمان بلند می كند و می گوید: یا رب یا رب ولی طعام و لباس وی از حرام است كدام دعای وی به اجابت می رسد؟ و اگر صدقه دهد به مال حرام صدقه می دهد و اگر ازدواج كند، به حرام ازدواج می كند و اگر روزه بگیرد بر حرام افطار می كند. وای بر وی ! آیا نفهمید كه خدای تعالی پاك است و جز پاك را نمی پذیرد و در كتاب خویش فرمود: انما یتقبل الله من المتقین (226)مائده خدای تنها از پرهیزگاران می پذیرد. لئالی الاخبار ج 5 ص 88 و نیز حضرت امیر (ع ) فرمود: هر كس لقمه ای از حرام بخورد چهل روز نمازش قبول نمی شود و چهل روز دعایش اجابت نمی گردد و غذای حرام هر گوشتی را كه برویاند آتش سزایش می باشد و یك لقمه نیز گوشت را می رویاند. لئالی ج 5 ص 88

یاد داشت های باب چهارم

شماره 29 ص 129 سطر 11:

مرحوم مجلسی كه در مرآة فرمود: معنای آن گمان خوش به آمرزش است كه به هنگام استغفار گمان داشته باشد كه وی را می آمرزد و به هنگام توبه گمان قبولی توبه داشته باشد و به هنگام دعا گمان اجابت داشته باشد و به هنگام كفیل كردن خدای تعالی در كفایت از وی ظن به كفایت حق سبحان داشته باشد این صفات جز با حسن ظن به خدای تعالی پیدا نمی شود و نیز وقتی كاری برای خدا انجام می دهد گمان پذیرش آنرا داشته باشد. بنابراین مستغفر و تایب و نیایشگر و عامل باید این اعمال را با یقین به اجابت انجام دهند، و وعده خدای تعالی را راست بدانند زیرا خدای تعالی به پذیرش ‍ توحید حقیقی و اعمال صالح وعده فرمود. ولی اگر وی این اعمال را انجام دهد، و گمان داشته باشد كه مورد قبول و پذیرش قرار نمی گیرد، و نفعی به حال وی ندارد این ناامیدی از رحمت خدای تعالی است و ناامیدی و قنوط از گناهان كبیره است . و نیز در مرآة آمده است كه معنای حدیث كه من در نزد حسن ظن بنده ام هستم یعنی من در حسن عمل وسوء عمل در نزد وی می باشم ، زیرا اگر اعمالش نیكو باشد ظن وی هم نكوست و اگر كسی اعمالش بد باشد گمان بد پیدا می كند.

كلینی ره ظن را به یقین حمل كرده است و ممكن است به معنای ظاهر آن حمل كرد ،زیرا یقین به اجابت مشكل است مگر آنكه بگوییم :مراد یقین به وعده الهی كه اجابت است می باشد. زیرا دعا را با شرایط آورده است و اجابت اعم از اجابت دنیوی یا عوض آن در آخرت می باشد.

شماره 30 ص 129 سطر 14 :

معاذبن جبل از رسول خدا (ص ) نقل می كند كه آن حضرت فرمودند: اگر خدا را به حقیقت می شناختند به دعای شما كوه از بین می رفت .

مرحوم علامه طباطبایی می فرماید (227)

چون انسان به مقام حق و قدرت ربوبی جاهل است و میل به اسباب پیدا می كند همین باعث می شود كه تنها اسباب و علل عادی معهود را علل اشیا بداند حتی اگر انسانی به این اعتقاد برسد كه اسباب معهود تاثیر ندارد، ولی باز بن مایه این اعتقاد در وی باقی می ماند كه اگر چه موثر حقیقی حق سبحان است ، ولی خدا از راه همان وسایل عادی كارش را انجام می دهد مثلا اگر معتقد باشد كه سیر، انسان را به مقصد برساند سپس معتقد شود كه خدای تعالی انسان را به مقصد می رساند و مسافت علت حقیقی نیست بلكه حق تعالی موثر حقیقی است ولی این اعتقاد در وی باقی است كه خدای تعالی ایشان را از راه مسافت به مقصد می رساند و اگر سیر نباشد انسان به مقصد نمی رسد. همین اعتقاد باعث می شود كه انسان مقام خدا و قدرت وی را از اسباب عادی محال بداند، مثل سنگینی و جذب كه از جسم می باشد، و سیری از خوردن حاصل می شود، وسیرابی از نوشیدن می باشد ؛ و قبلا در باب اعجاز گذشت كه قانون علت و معلول و توسط اسباب بین حق سبحان و مسببات حق است و چاره ای از آن نیست ، ولی این باعث نمی شود كه حوادث تنها از همان اسباب عادی جریان پیدا كند، بلكه عقل نظری و كتاب حق سبحان و سنت حضرت رسول (ص ) سببیت را قبول دارند ولی نمی گویند كه اسباب عادی اسباب منحصره هستند. البته این مساله مورد قبول است كه محال عقلی محال است و امكان وجود ندارد، و این مطلب كه روشن شد معلوم می شود كه علم به خدای سبحان باعث اعتقاد به این حقیقت میشود كه هر چه محال ذاتی نیست ولی عادتا محال است دعا در آن مستجاب است چنانكه عمده معجزات انبیا به استجابت دعا بر می گردد. پایان كلام ایشان .

و مراد از اینكه یقین به استجابت دعا دارد آنست كه در حال دعا حالتی داشته باشد كه مستحق اجابت باشد و آن اینكه معروف را بیاورد و منكر را ترك كند و مراعات امثال این شرایط را بنماید تا آنكه اجابت بر قلبش غالبتر از رد و عدم اجابت دعا باشد دوم آنكه بگوییم : او را بخوانید در حالی كه معتقد به وقوع اجابت هستند.

مجلسی (ره ) در مرآة فرمود: در این دو روایت اشاره به این شده كه حسن ظن به خدا معنا و مقتضایش عمل نكردن و جرات بر گناهان به اتكال بر رحمت خدا نیست ،بلكه معنای آن این است كه با اینكه عمل می كند بر اعمالش تكیه نمی كند و پذیرش آنرا از فضل و كرم الهی می داند و ترس از گناه و قصور عملش دارد، نه از پروردگارش .پس حسن ظن به خدا منافات با ترس ندارد بلكه ناچار از ترس و رجا و حسن ظن هستیم .

31-129 سطر 19 :

عنوان فصل در جای خود قرار ندارد با آنكه قبل و بعد آن در یك سیاق آمده است .

32 ص 131 سطر 3 :

تفصیل آن در باب چهارم در فصل یاری برادران و التماس دعا از ایشان آمده است .

32 ص 131 سطر 3 :

مرحوم مجلسی در مرآة می فرماید: این مناجات با آنچه كه بعدا می آید منافات ندارد كه د رعرش ندا در داده می شود كه صبر هزار برابرش مال تو باشد زیرا اضافه به مقتضای دعای وی است و اضافه تفضل حق سبحان به بعضی می باشد یا اینكه دو برابر كمترین مرتبه است ، و صد هزار برابر بیشترین آن است و بین این دو مرتبه به حسب تفاوت مراتب داعی و مدعو مراتب مختلف می باشد.

و گفته شده است كه علت دو برابر شدن آن است كه دعا برای غیر، متضمن دو عمل صالح است (1) دعا (2) دعای بر برادرش و دوستی با وی و طلب خیر برای وی ، به همین خاطر این دعا مستجاب است و دو برابر اجر می برد.

33 ص 132 سطر 18:

از سفیان عیینه وارد شده كه گفت : من از امام صادق علیه السلام كه می فرماید: حسن ظن به خدا آن است جز از خدا به كسی امیدی نبندی و جز از گناهت نترسی .

شماره 34 ص 133 سطر 11 :

و فرمود: خدای تعالی رحمت را به صد جزء تقسیم كرد یك قسم را بین خلایق تقسیم كرد كه به واسطه همان یك جزء مرد فرزندش را دوست می دارد و مادر به طفل خود عشق می ورزد ولی نود ونه جزء دیگر را باقی گذاشت كه خلایق را در روز قیامت به آن رحم كند.

شماره 35 ص 134 سطر 1:

در مرآة مرحوم مجلسی فرمود: اگر چیزی از آینده در قلبت خطور كرد و بر قلبت غالب شد، به آن انتظار و توقع گویند. و اگر مورد توقع مكروه و ناپسند باشد دردی در قلب ظاهر میشود كه به آن ترس و اشفاق گفته می شود. واگر امر پسندیده و محبوب باشد از انتظار و ارتباط قلبی و خطور در دل لذتی و راحتی در دل می آید كه به این راحتی رجا و امید گفته می شود، ولی باید این امید سببی داشته باشد پس اگر انتظارش به خاطر این است كه اكثر اسباب آن شی ء مورد نظر حاصل است به آن امید صادق گویند. واگر بدون آماده كردن اسباب و ناهماهنگی آنها امیدوار باشد نام غرور و حماقت بر این امید سزاوارتر است .

خوب است كه خوف و رجا در نفس كامل باشند و منافاتی بین آندو نیست ،زیرا نگاه به وسعت رحمت خدا و بی نیازی و بخشش و لطف بر بندگان علت امید می شود و نگاه به شدت كار و گرفتن خدا و وعیدهای وی به بندگان عاصی موجب ترس می شود با آنكه علل ترس به نقص عبد و تقصیر و بد عملی و قصور از رسیدن به مراتب قرب و وصال و فرو رفتن در موجبات خسارت و وبال باز می گردد و اسباب رجاء به لطف خدا ورحمت و عفو و غفران و احسان فراوان وی بر می گردد و هر كدام در بالاترین مدارج كمال واقعند ،پایان .

علت تساوی خوف و رجا آن است كه بسط فوق العاده باعث افتادن در جانب اباحه گری می گردد وادب مع الله را از بین می برد و قبض و ترس فوق العاده انسان را ناامید كرده و وی را از فیض پروردگار محروم می سازد، ولی در مرض موت بسط امید آثار فوق را ندارد و بسیار مطلوب است ، و محتضر را باید امیدوار ساخت . شاهد آن حدیث امام است : مخصوصا این جمله كه فرمود:

ایشان شیعیان و موالیان ما نیستند ،زیرا دوستی به گفتار تنها نیست و ایندو از هم جدایی ندارند، مرحوم مجلسی می فرماید :خلاصه آنكه احادیث وارده در باب سعه عفو الهی و رحمت فراوان و مغفرت فراوان است ،ولی باید از عمل خالص كه زمینه رحمت را آماده می كند امید وتوقع به رحمت الهی داشت و در معاصی كه این استعداد رااز بین می برد فرو نرفت پس بترس از اینكه شیطان تو را بفریبد و از عمل بازت دارد وتو را تنها به امید و آرزو قاتع سازد و به حال انبیا و اولیا نظر كن و بنگر كه چگونه در طاعات كوشش می كردند و عمرشان را شب و روز در عبادت صرف می كردند. آیا امید عفو و رحمت به خدا نداشتند؟ بله به خدا قسم آنها بهتر از سعه رحمت الهی خبر داشتند و امید بیشتری از تو و از دیگران داشتند ،ولی فهمیدند كه امیدواری به رحمت بدون عملی ، غرور محض و سفاهت صرف است ، پس عمرهایشان را در عبادات صرف كردند. وشبانه روز را بر عبادات مقصور كردند.

شماره 36 ص 135 س 17 :

از ابوبصیر آمده است كه مردی به امام باقر علیه السلام عرض ‍ كرد من كم كار هستم و روزه كم می گیرم ، ولی امید وارم كه جز حلال نخورم ابو بصیر گفت :امام صادق در پاسخ فرمود:كدام كوشش بهتراز عفت بطن و فرج است .

مجلسی ره در مرآة گفت : مراد از تقوی ترك محرمات می باشد و مراد از ورع ترك شبهات می باشد و مراد از كوشش و اجتهاد بذل كوشش در فعل طاعات می باشد.

شماره 37 ص 136 سطر 10:

خدای تعالی در حاجات بنده سایل خود می باشد و در صدد اجابت آن بر می آید و اسباب آنرا آماده و تسهیل می كند مادامی كه بنده استعجال نكند به اینكه وقتی حق تعالی حاجتش رابر نیاورد از خدا اعراض كند و گمان نماید كه خدای تعالی حاجتش را بر نمی آورد و یا معنای روایت آن باشد كه عجله در دعا كردن یعنی اهتمام به دعا نكرد و برای كار خود بلند شد قبل از آنكه اصرار در دعا كند. بنابراین نیایشگر باید در دعا مبالغه و اصرار نماید و گمان خویش به خدا را نیكو كند و به واسطه تاخیر مایوس نشود، زیرا ممكن است خدای تعالی دوست داشته باشد كه صدایش را بشنود و یا اكنون مصلحت در برآورده شدن حاجت وی نیست پس ‍ عجله نیست زیرا عجله از شیطان است و خدای تعالی عجله را در قرآن كریم ناپسند داشت چون عجله مقتضای قوه شهویه است ، و به همین خاطر در كل قرآن مذموم و ناپسند شمرده شده است .

شماره 38 ص 136 سطر 11:

استعجال در نماز یعنی در تعقیب نماز تعجیل كند، و یا آنرا ترك نماید و یا به اندكی از تعقیبات اكتفا كند تا به كارهایش ‍ برسد یا مراد آنست كه مایوس از اجابت شود، زیرا در اجابت آن كندی شد. و دعا را ترك كند و به طرف حاجت خود برود تا خود تلاش كند و آنرا تحصیل كند قول اول اظهر است .

شماره 39 ص 137 سطر 7:

مرآة گوید :مراد از قضای حاجت حتمی وی یا محمول بر این است كه غالبا خدا حاجت وی را بر می آورد یا وقتی شرایطش محقق شد.

شماره 40 / 139 / 10 :

مرآة آمین بالمدو القصر و المداكثر و آن اسمی مبنی بر فتح است ومعنای آن این است كه اللهم استجب لی و بعضی گفتند: تشدید هم لغتی است این غلطی ریشه دار است .

41 / 139 / 18 *

در مرآة گوید: زنده دل یعنی دلت حاضر باشد و ساهی و غافل نباش ، زیرا قلب غافل از یاد خدا و ادارك حق تعالی مرده است و زنده اش كردیم . و انك لا تسمع الموتی تو مردگان را نمی توانی بشنوانی مراد این قلب هاست .

شماره 42 / ص 140 / سطر 12:

مدح درموردی استعمال می شود كه در شخص صفات نیكو، خواه غریزی فطری ، و خواه اختیاری باشد به همین خاطر مدح اعم از حمد است .

43 / 140 / 17 :

تمجید ذكر بزرگی حق و توصیف به صفات نیكو را گویند.

44 / 140 / 20:

یا من هو اقرب الیه من حبل الورید اشاره به آیه نحن اقرب الیه من حبل الورید می باشد یعنی ما از رگ گردنش به وی نزدیكتریم با آنكه رگ گردن مستولی و نزدیك به شخص است و كلمه یا من یحول اشاره به آیه واعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه دارد و تمثیل برای نهایت قربت و نزدیكی حق به عبد است زیرا حایل بین شی و غیر آن نزدیكتر از غیر است .

وكلمه منظر اعلی به معنای درجه رفیع معنوی است كه به لحاظ امكنه مرتفع در اینجا استعمال فرموده پس ‍ این جمله كنایه از اطلاع بر همه مخلوقات است یا اینكه مراد آنست كه عقل هم به محوطه شناخت وی راه نمی یابد.

شماره 45 ص 141 سطر 1:

شاید مراد از مدح كلماتی است كه بر عظمت ذات و صفاتش ‍ نماید بدون آنكه نعمت وی را در نظر گرفته باشد و مراد از ثنا اعتراف به نعمت ها و آلا و شكر بر آن باشد.

شماره 46 ص 141 س 17 :

از امام حسن عسكری از پدرش از پیامبر (ص ) آمده است كه فرمود:خدای تعالی می فرماید: بندگانم هر كس كه به شما نیازمند است و دوست شما را شفیع قرار دهد شما نیازش را بر می آورید بدانید كه دوستدارترین و با كرامت ترین بندگان نزد من محمد (ص ) و علی و ولی من می باشند هر كس نیازی به من دارد ایشان را واسطه قرار دهد، من سئوال كسی را كه ایشان و عترت پاكشان را واسطه قرار دهد رد نمی كنم .

هر كس ایشان را در نزد من شفیع قرار دهد، من دعای وی را رد نمی كنم . چگونه دعای كسی را كه به دوست و برگزیده و ولی و حجت و روح و نور و آیه و باب و رحمت و وجه و نعمت مرا شفیع قرار داده است رد كنم ؟ بدانید كه ایشان را از نور عظمت خودم خلق كردم ، و ایشان را اهل كرامت و ولایت قرار دادم ، و هر كس با شناخت حق ایشان از من درخواست كند، به خاطر ایشان اجابت را بر خود لازم كردم و این حق است .

مراد از آل و اهل بیت عترت طاهره و ائمه معصومین علیهم السلام هستند.

مشهور آن است كه درود خدای سبحان رحمت است ، و درود ملایكه استغفار و درود عبد دعاست . صاحب وافی می گوید: معنای درود خدا بر پیامبر(ص ) بخشش انواع كرامت و نعمت های لطیف به وی می باشد، ولی درود ما و ملایكه بر آن حضرت درخواست تضرع است و آن كرامت می باشد و بیان رغبت و میل مسمان به افاضه رحمت بر آن حضرت می باشد معنای صلوات درود بر رسول خدا كه در دنیا بزرگداشت آن حضرت می باشد به اینكه كلمه لا اله الا الله بلند گردد، و شریعت آن حضرت رواج پیدا كند و مراد از درود بر پیامبر در آخرت آن است كه ثواب وی مضاعت گردد و درجه وی بلند شود. گفتند :نتیجه صلوات به خود مصلی بر می گردد، زیرا خدای تعالی اعلای كلمه و علو درجه ورفع منزلت آن حضرت كرده است به طوری كه صلوات و دعایی در آن تاثیر نمی كند و آنرا بالاتر نمی برد.

عده ای قایل شدند كه مقصود از صلوات زیادتی كمال آن حضرت و نزدیكی به خداست ، زیرا مراتب استحقاق نعمت های الهی بیكران است . مرحوم مجلسی می فرماید: اكثر علما می گویند كه چون نفوس پاك ایشان به نهایت كمال رسیده و فعلیت محضه شده است پیش از آن متصور نیست لذا نفع صلوات به خود ما می رسد و ما مامور به صلوات شدیم تا آنكه دوستی و ولایت خود مان را نسبت به ایشان اظهار كنیم .

بلكه خود همین ، ایجاد اخلاص و دوستی ماست و مقصود درخواست چیزی برای ایشان نیست ، اثر این اظهار دوستی ، افاضه فیوضات و مواهب و عطایای الهی است ، چنانكه اگر كسی محبوبی داشته باشد كه سخت وی را دوست داشته باشد با ثنای محبوب به او نزدیك می شود، و آنگاه اگر چیزی بخواهد با این اظهار دوستی مستحق عطا می شود.

سپس مرحوم مجلسی می فرماید: این سخنی نادرست است اولا: صلوات باعث زیادی قرب و كمالات ایشان می شود و دلیلی وجود ندارد كه ایشان در این بی نهایت درجات در حدی توقف كرده باشند و بالاتر از آن ممكن نباشد و بسیاری از اخبار بر خلاف آن دلالت دارند، چنانكه در بسیاری از اخبار تفویض آمده است كه وقتی خدای سبحان بخواهد چیزی را بر امام عصر علیه السلام افاضه بفرمایند ابتدا بر رسول خدا(ص ) افاضه می كند آنگاه به علی مرتضی (ع ) می رسد به جهت اینكه آخرین معصوم (ع ) اعلم از اولین معصوم نباشد و همانطور كه بین ما و ائمه اطهار علیهم السلام درجاتی بی نهایت وجود دارد و هر چه كه به قرب و كمال حق برسیم به پایین ترین منازل آنها نمی رسیم بین ایشان و حق سبحان و حضرت رب درجاتی غیر متناهی است كه هر چه با بالهای رفعت و كمال به آن منازل قرب و جلال برسند، باز آن درجات طی نمی شود و خویش را در مقابل ساحت مقدس ‍ الهی ذره ای یا كمتر از آن می دانند در مورد استغفار پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام نیز وجهی صحیح آمده كه با این وجه مناسبت دارد و آن اینكه چون ایشان دایما در حال ترقی در پلكانهای معرفت و كمال و قرب هستند، هر لحظه ای برای ایشان معرفتی تازه و قربی بیشتر و كمالی محكمتر حاصل می شود كه با آن خویش را در مرتبه قبل مقصر در معرفت و قرب وكمال و طاعت می بینند و از آن استغفار می كنند و همینطور تا بی نهایت و شاهد آن روایات زیادی است ك می آید. اشرف علومنا ما یحدث باللیل و النهار آنافانا و ساعة فساعة : بهترین علوم ما علومی هستند كه در شب و روز و آن به آن و ساعت به ساعت تازه می شود و شاهد آن روایتی است كه در تفسیر این كلام حق سبحان آمده كه فرمود: ولد ینا مزید و آن اینكه اهل بهشت هر روز جمعه در موطنی جمع می شوند و خدای تعالی با انوار جلال خود بر آنها متجلی می شود و مومن هفتاد برابر آنچه كه بوده می گردد و نور و ضیای وی مضاعف می شود و این كنایه از زیادتی قرب و معرفت اهل بهشت است .

وجه دوم :صلوات علت برای زیادتی ثوابهای اخروی می شود گر چه باعث زیادتی قرب و كمالشان نشود و این درمورد ایشان ممنوع نیست . و در اخبار فراوان در مورد اینكه آثار صدقات جاریه و اولاد و قرآن وتعلیم علوم و عبادات به اموات مومنین و مومنات می رسد و كدام دلیل می گوید كه ایشان استثنای از این فضایل و مثوبات هستند، بلكه ایشان پیروان دین امت مرحومند و امت عبید ایشانند، و به بركت آنها امت به سعادت نایل شدند، و از هلاكت رستند هر خیر و سعادت و طاعتی كه از امت صادر شود، نفع و بركتش به آنها می رسد، كمبودی از این جهت دامنگیر ایشان نمی شود. علاوه آنكه اینها از دستاوردهای كوشش زیاد آنهاست .

وجه سوم :صلوات باعث ترویج دین و كثرت امت و استیلا و غلبه قائم علیه السلام و تعظیم ائمه و ذكر ایشان در ملای اعلی به خوبی و بزرگی و عظمت می گردد و در بعضی از اخبار در معنای سلام بر ائمه وارد شده است كه مراد سلامت ایشان و سلامت دین ایشان و شیعه ایشان در زمان قائم است :

اشكال :همه اینها در مورد صلوات بر ایشان بود ولی در مورد لعن بر اعدای ایشان چه می گویید؟ آیا لعنت باعث دوری دشمنان خدا می شود آیا این شدنی است كه كسی به كار دیگران عقاب شود در صورتی كه استحقاق عقاب را ندارد و این منافی با عدالت است و اگر لعنت اثری ندارد پس لغو و بیهوده می باشد ؟

جواب : به وجوهی می توان از آن جواب داد. گوییم : ما شق دوم را اختیار می كنیم .

می گوییم : لعنت اثری بر ایشان ندارد، ولی لعنت باعث اظهار برائت از اعدای خدا می شود و این از بزرگترین اركان دین می باشد وغرض از آن طلب عقاب نیست بلكه محض اظهار عداوت و تبری از ایشان و اعمالشان می باشد واز این بابت مستحق عقوب عظیم می گردد چنانكه در ذكر كلمات توحیدی كه از ضمایر خبر می دهد نیز همین كلام می آید.

دوم :شق دوم را اختیار می كنیم و می گوییم عقاب ایشان زیاد می شود، زیرا مقدار عقوبت ها از ناحیه تقریر و تبین شارع معین شده است ، اگر مولی به بنده خود بگوید كه اگرفلان كار را انجام دهی صد درهم به تو می دهم و اگر تركش كنی صد ضربه شلاق می زنم ؛ اگر آن كار را انجام داد مستحق صد درهم می شود و اگر ترك كرد مستحق صد ضربه شلاق می شود. واگر شارع بگوید: اگر نمازهای پنجگانه را آوردی به تو چنین ثواب و چنان درجه از بهشت می دهم و اگر ترك كردی هزار سال تو را عذاب می كنم مع الوصف وی را ترك كند با آنكه می داند در این صورت مستحق آن عقوبت است . و نمی تواند بگوید كه چرا به خاطر ترك یك نماز مرا این مقدار عذاب می كنی زیرا وی بنده اش می باشد و اطاعت مولی بر وی واجب است ، پس اگر عقوبتی را در صورت مخالفت معین كرد آنگاه با اختیار آنرا ترك كرد و مولی وی را به همان عقوبت معین عقاب كرد خردمندان این عقوبت را ظلم نمی دانند در این نیز چنین می گوییم : چون خدای تعالی مقرر فرمود كه هر كس با اولیای وی مخالفت كند و حقوق ایشان را غضب كند یا انكار نماید و یاامثال آن ،

عقابی را به دلیل این كار و عقابی را به دلیل لعن دیگران بر ایشان می نماید.

پس عقاب مترتب برلعن جزیی از عقوبت مقرر بر اعمالشان می باشد و اگر ایشان را به هنگام لعن لاعنین عقاب كند بیشتر از استحقاق آنهاعقاب نفرموده است و ایشان مستحق همه این عقوبت ها هستند.

سوم :اعمال این اشقیا یك بدی ذاتی دارد چون امر خدا رامخالفت كردند و یك بدی از جهت ظلم و ستم بر دیگران دارد و آن از این جهت كه شیعه اهل بیت علیهم السلام را از فوایدی كه بر اقتدار و غلبه و ظهور ائمه (ع ) یاد شد منع كردند مثل منافع دنیوی و اخروی هدایت و دفع ستم از ایشان و نادانی و تحیر در احكام دینی و دنیوی ایشان و هیچ یك از آحاد شیعه نیست كه این ظلم به ایشان نرسیده باشد چنانكه دراخبار ائمه علیهم السلام وارد شده است كه هیچ سنگی از سنگی برداشته نشد و هیچ خونی ریخته نشد مگر آنكه در گردن آن دو نفر است . پس همه شیعیان به جهت ظلم ایشان مظلوم واقع شده اند، و ایشان حقوق خود را از ایشان می خواهند و هر لعنتی طلب حقی است و داد خواهی از ظلم ایشان می باشد بنابراین به اندازه لعنت ، لعنت كنندگان عذابشان زیاد می شود.

چهارم :ایشان به دلیل جرات بر خدا و ستم بر اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم مستحق بی نهایت عقوبت هستند و هر چه خدا عقوبتشان كند باز كمتر از استحقاق آنهاست پس هر چه به نسبت لعن لاعنین در عقاب ایشان بیافزاید. باز به مقدار استحقاق ایشان نمی رسد. لعنة الله علیهم الی یوم الدین .

چرا پیامبر از امت خواست كه بر وی درود و صلوات فرستند ؟

اول :دعا عاملی در پایین كشیدن فضل و نعمت و رحمت الهی است ، و رسیدن به مقام موعود پیامبر نظیر حوض ، شفاعت ،وسیله وامثال آن از مقامات محمود به وجهی كه غیر قابل زیاده باشد، صحیح نیست و با استمداد از ادعیه اضافه بر آن ممكن است .

دوم :خوشحالی آن حضرت از صلوات و عطف توجه امت به وی . به همین خاطر حضرت (ص ) فرمود: انی اباهی بكم الامم یوم القیامة .

سوم :دلسوزی بر امت به اینكه آنچه ایشان را تشویق بر خوبیها می كند و آنها را كامل می سازد و به خدا نزدیكشان می كند بیان می كرد (لذا چون صلوات نقش بسیار عظیمی در دستگاه رحمت الهی دارد و آثار مهمی بر آن بار است نخواست امت از آن محروم بماند) اما چراصلوات به نسبت به سایر ادعیه ثواب مضاعف دارد:

زیرا صلوات متضمن تجدید ایمان به خدا و پیامبر و بزرگداشت آن حضرت و توجه به آن حضرت می باشد و در مقام دعا تجدید ایمان به روز جزا و تذكر آن می باشد و در نهایت آنكه باید متذكر این نكته شد كه پیامبر گر چه عظمت دارد و درجات فوق العاده ای را واجد است ، ولی محتاج به فضل و رحمت الهی و دعای امت می باشد و كار در دست وی نمی باشد چنانكه د رمورد اهل بیت وی نیز همین وجوه می آید.

مرحوم مجلسی مرآة العقول

شماره 47 ص 143 سطر 26:

میزان چیست و مرحوم مجلسی گوید: مراد از اعمال غیر صلوات است مراد از سنگینی میزان كثرت حسنات و رجحان بر سیئات می باشد و در وزن اعمال اختلاف كردند آیا كنایه از عدل و انصاف و برابری است یا وزن حقیقی است . پایان

گویم :مراد از موازین و ترازو آن نیست كه برای توزین چیزهای سنگین از آن استفاده می شود همانطور كه همه اقسام ترازوها برای توزین اجسام یك جور نیست بعضی از اقسام ترازو برای اجسام بسیار وزین بكار می رود مثل قپان و بعضی برای اجسام متوسط مثل ترازوهای معمولی كه با كیلو و امثال آن كار می كند و بعضی با قیراط و امثال آن سرو كار دارند مثل ترازوهای كه برای توزین طلا و اشیای قیمتی به كار می رود چنانكه ترازوی زمان وقت شمار(ساعت ) است و ترازوی مسافت كیلومتر و متر می باشد.

برای اشعار اوزان شعری در نظر گرفته شد. با آنكه این ترازوها ومیزان ها همه یك جنس نیستند پس ترازو در همه جا دو كفه ندارد بلكه الفاظ برای معانی اعم وضع شده اند، و مراد از كفه در حدیث اشاره و تشبیه معقول به محسوس بوده است و الا ترازوی عالم معانی غیر از این ترازوهاست ،بلكه ائمه اطهار موازین قسط هستند و جلو افتادگان از آنها و مقصرین در حق آنها در روز قیامت مواخذه می شوند.

شماره 48 ص 144 سطر 99 :

راز محجوب بودن دعا بدون صلوات بر پیامبر و آل (ص ) چند چیز است .

اول :آنكه وقتی بنده ،دعا را با

دوم :هر كس حاجتی به پادشاه دارد از آداب مقرر در عقل و عادت آن است كه هدایایی برای مقربین پادشاه می برد تا شاید شفاعت كنند، و پادشاه اگر آن را بفهمد خوشحال می شود و حاجت وی را بر می آورد.

سوم :صلوات بر محمد (ص ) و آلش (ع ) باعث پوشاندن گناهان می شود و گناهان محجوب كننده و مانع از قبول دعا بودند.

چهارم :دوستی و ولایت و اقرار به فضل ایشان از بزرگترین اركان ایمان است با صلوات و توسل به ایشان ایمان كامل می شود و شكی نیست كه كمال ایمان باعث نزدیكی به حق سبحان می شود.

پنجم : مقصود ا زایجاد ثقلین (جن وانس ) رسول خدا و اهل بیت معصوم وی بودند و به واسطه ایشان رحمت ها نازل می شود و ایشان پذیرای همه فیوضات قدسی اند، وقتی بر ایشان فیض نازل شود با تلطف ایشان بر سایر موجودات فیض نازل می شود وقتی نیایشگر می خواهد رحمت را از خدای تعالی به سوی خود جلب كند بر ایشان درود می فرستد و چنین دعایی رد نمی شود زیرا مبدا و حق سبحان فیاض است و محل كه معصومین (ع ) باشند پذیرای این فیض هستند و به بركت ایشان این فیض به فرد نیایشگر هم می رسد.

ششم :ائمه اطهار علیهم السلام وسایط بین ما و بین پروردگار در رساندن احكامند، زیرا ما به درگاه جبروتی وی راهی نداریم پس باید بین ما و بین حضرت سفرا و حجت هایی باشند كه دارای جهات قدسی باشند و از طرفی دارای حالات بشری باشند كه با جهات نخست مرتبط با جناب حق تعالی باشند و از او بگیرند و با جهات دوم كه مناسب با خلق است آنچه را كه از پروردگار گرفتند به بشر برسانند، در دیگر فیوضات هم همینطور است پس هر فیض وجودی از ایشان شروع می شود سپس بر سایر خلایق تقسیم می شود، پس درود بر ایشان جلب رحمت حق از معدن آن است تا آنكه بین جمیع خلایق تقسیم شود.

مرآة العقول ، مرحوم مجلسی

شماره 49 ص 145 سطر 17:

فضایل :مراد همان اجابت دعا و نزدیكی به حق سبحان و محبت خدا به نیایشگر و جهنمی نشدن و فریاد رسی خدا گریه نكردن در روز قیامت می باشد.

مرآة العقول مجلسی

شماره 50 ص 146 سطر 4 :

چشمی كه بیدار بماند یعنی خواب را به مقداری عادت و اضافه بر عادت در اطاعت خدا مثل نماز و تلاوت قرآن و دعا و مطالعه علوم دین و جهاد و زیارات و طاعات خدا، ترك كند.

شماره 51 ص 146 سطر 27:

زهد در دنیا یعنی میل نكردن به اموال و عناوین و اعتبارات دنیوی و آنچه كه انسان را از خدا باز دارد و به خود مشغول كند معنای دنیا چیست ؟ و دنیای ناپسند كدام است ؟ دنیا بر بسیاری مشتبه شده است زیرا گاهی امر درستی را دنیا می نامند و آنرا مذمت می كنند و چیزی را كه عین دنیاست انتخاب می كنند و آنرا زهد می نامند و كار را بر نادان ها مشتبه می سازند.

بدانكه :دنیا به سه معنا اطلاق می شود:

اول :زندگی دنیا، و این به كلی نكوهیده نمی باشد و لازم نیست كه آنرا دشمن داشته باشیم و تركش كنیم بلكه دنیای نكوهیده آنست كه انسان بقای در دنیا را برای انجام معاصی و امور باطل دوست داشته باشد و آروزهای طولانی نماید و به آن اعتماد كند و توبه و طاعات را امروز و فردا كند و مرگ را از یاد ببرد و معاصی و ملاهی بپردازد، به این گمان كه در اخر عمر به هنگام پیری توبه می كند به همین خاطر اموال زیادی جمع آوری می كند و بناهای بلندی می سازد و از مرگ بدش می آید، زیرا به اموال وابسته است و زن و فرزندان را دوست دارد و جهاد و كشته شدن در راه خدا را دشمن دارد، زیرا دوست دارد كه باقی بماند یا آنكه روزه و قیام شب را ترك كند كه مبادا از عمرش كم شود نتیجه آنكه هر كس زندگی و بقای عمر را برای اغراض باطل دوست داشته باشد كار ناپسندی كرده است و هر كس برای طاعات و كسب كمالات و تحصیل سعادت ها دوست داشته باشد حب بقای ممدوح است واین عین آخرت می باشد به همین خاطر انبیا و اوصیا علیهم السلام طول عمر و بقا در دنیا را دوست داشتند.

دوم :مراد از دنیا دینار و درهم واموال دنیا و امتعه دنیوی باشد، این به كلی ناپسند نیست ، بلكه اموال نكوهیده آن اموالی است كه از حرام و شبهه باشد و یا راهی برای حرام و شبهه باشد و به سوی آنچه كه انسان را از ذكر باز می دارد و عبادت خدا را منع می كند یا آنرا طوری دوست دارد كه حقوق واجب و مستحب را روا نمی كند و در راه طاعت خدا خرج نمی كند چنانكه خدای تعالی عده ای را مدح كرده فرمود رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذكر الله و اقام الصلوه و ایتاء الزكوة (228)مردانی كه تجارت و داد و ستد را از ذكر خدا و بر پایی نماز و دادن زكات باز نمی دارد.

سوم :بهره مندی از لذت های دنیا نظیر ماكولات و مشروبات و زنان و البسه و مركوب ها، خانه های وسیع ونظایر آن و اخبار زیادی در لذت بردن از آنها وارد شده تا مادامی كه به حرام یا شبهه یابه اسراف یا به تبذیر منجر نشود و ترك آنها و رهبانیت مذمت شده است .

وقتی این مقدمه را دانستی پس بدانكه آنچه از مجموع آیات و اخبار بنابر آنچه كه ما می فهمیم بر می آید آن است كه دنیای ناپسند ا زمجموعه اموری تشكیل یافته است كه انسان را از طاعت خدا و دوستی وی و تحصیل آخرت منع می كندپس ‍ دنیا و آخرت دو هوو متقابل هستند و هر چه باعث رضایت و نزدیكی حق سبحان شود از آخرت می باشد گر چه به لحاظ ظاهر از اعمال دنیاست ریاضت هایی كه بدعت شده و كارهای ریایی گرچه بارهبانیت و انواع مشقت توام باشد از دنیا می باشد.

مرآة العقول مجلسی

51 ص 152 سطر 17

علت اینكه نیایشگر باید قبل از نزول بلا و قبل از بروز حاجت و نیاز دعا كند چیست ؟مرحوم علامه در ذیل حدیث سفارش ‍ پیامبر(ص ) به اباذر می فرماید (229)زیرا هر كس خداوند را در فراخی فراموش كند و دعا نكند اذعان كرده است كه اسباب در زمان فراخی مستقلا كار می كند اما وقتی كه در حال تنگی و سختی خدای را بخواند اذعان داشته كه خدای تعالی فقط در حال تنگی ربوبیت عالم را به عهده دارد پس چنین شخصی ربوبیت خدا را در زمان تنگی قبول دارد ولی در زمان فراخی و وسعت قبول ندارد. در صورتی كه حق تعالی رب همه در همه حالات است و پرورش دهنده همه می باشد چنین شخصی دعا و خواست حقیقی ندارد.

52 ص 155 سطر 24

من احب الله یعنی هر كس به خاطر خدا دوستی كند معنای آن این است كه هر كس به خاطر اینكه خدا كسی را دوست دارد،زیرا خدا انبیا و اوصیا علیهم السلام و صلحا و مومنین را دوست دارد و دوستی آنها به خاطر اغراض دنیوی نیست ، در چنین صورتی ایمانش كامل می شود، زیرا ولایت اولیای خدا و دشمنی با دشمنان خدا و اخلاص برای خدا عمده ایمان و بلكه اعظم اركان آن است .

53 ص 156 سطر 8

مومن اخ المؤ من و هو عینه و مرآته .

مومن چشم مومن است یعنی چشم وی را بر معایب بینا می كند و آینه مومن است ، یعنی خوبیهای وی را روشن می كند و متلبس به آن خوبیها شود و بدیهای وی را به وی گوشزد می كند تا از آن دوری گزیند چنانكه آینه چنین است زیرا انسان از عیوب خویش غافل است و مؤ من راهنمای وی می باشد یعنی راهنمای به خیرات دنیوی و اخروی می باشد و خیانت مالی نمی كند و در راز و آبروی وی خیانت نمی كند به اینكه راز وی را افشا كند و یا آبروی وی را ببرد و در جان واهل و سایر حقوق به وی ستم روا نمی دارد.

به تلخیص از مرآة العقول

54 ص 159 سطر 7

آنكه درك درد و الم می كند نفس است و با مفارقت نفس از بدن هیچگونه ادراكی ندارد بنابراین عذاب قبر و اژدهایی كه در قبر بر انسان مسلط می شود چیست ؟ مرحوم مجلسی چند احتمال می دهد.

احتمال اول :انگشتی كه خاك گردیده همان خاك درك درد می كند شاید خدا در وی خصوصیتی قرار می دهد كه درك الم می كند.

احتمال دوم :گزیدن و عذاب در اجساد مثالی باشد.

احتمال سوم :گزش در ابتدا صورت گیرد و درد برای روح تا ابد باقی بماند پایان كلام ایشان . احتمال دوم همانست كه روایت بر آن دلالت دارد و عقل و شهود موید آنند و احتمال اول كه بسیار سخیف است و احتمال سوم منافات با احتمال دوم ندارد.

ش 55 ص 173 سطر 13

مراد از استغفار ائمه علیهم السلام از گناهان چیست ؟ آیا ایشان معصوم نبوده اند ؟

اشكال : اگر پیامبر اكرم و ائمه اطهار علیهم السلام معصوم بوده اند و خدای تعالی از ایشان عفو فرموده پس چرا استغفار می كرده اند؟

پاسخهایی به این سئوال داده اند:

جواب اول :برای آمرزش مردم و رساندن عبودیت و خوف از پروردگار

جواب دوم :چون گاهی غفلت از ذكر پیدا می كرده اند در صورتی كه می بایست دایم الذكر بوده باشند لذا این غفلت را گناه نامیده و از آن غفلت ها استغفار می كرده اند.

جواب سوم :استغفار آن حضرت برای خویش نبوده است بلكه برای امت بوده است زیرا بر احوال امت مطلع شده بود چنانكه مروی است كه آن حضرت فرمود خدای تعالی گناهان شیعه را بر من حمل فرموده و آنرا به خاطر من بخشید.

جواب چهارم :علت استغفار این بود كه آن حضرت به دلیل مباشرت در رسیدگی به مصالح امورات و جنگ و صلح با دشمنان و تالیف قلوب آنها و مباشرت با زنان و خورد و خواب و امثال اینها از مقامش محجوب می شده اند و محجوب شدن از آن مقام بلند كه همان حضور در درگاه ربوبی و مشاهده و مراقبه و مجالست با حق سبحان است گناه شمرده می شود و به همین خاطر استغفار می كند گر چه این امور خود از طاعت های عظیم هستند.

جواب پنجم : علت آن ورود سكینه و آرامش قلبی در آن حضرت است كه فرمود: فانزل الله سكینته علی رسوله (230)خدای آرامشش را بر پیامبرش فرو فرستاد. پس استغفار برای اظهار عبودیت و نیازمندی و شكر بر نعمت حق تعالی است .

جواب ششم :علت آن حالات خوش اظهار نیازمندی بوده است و استغفار ،شكر آن حالات است لذا مجلسی گفته كه ترس ‍ مقربان ترس اجلال واعظام است .

جواب هفتم :علت آن واردات نفسانی از قبیل ملال و حدیث نفس ‍ و غفلت است كه عارض بر دلهای صاف می شود و مشوشش ‍ می سازد.

جواب هشتم :چون كفار وی را گناهكار می دانستند در اینكه ادعای رسالت نموده رفع آن حالت را به منزله استغفار دانسته است .

جواب نهم :به خاطر ترس از مكر خدا استغفار می كرده است آنگاه مرحوم مجلسی می فرماید: دو وجهی كه به خاطرم خطور كرده بهتر از این وجوه است

و آندو عبارتند از :

وجه اول :چون ایشان پیوسته در ترقی به مراتب قرب و دوستی وعرفان و ایقان بوده و شاید این حركت قربی و حبی در روز هفتاد مرحله و درجه و یا بیشتر بوده است وقتی به درجه ای می رسید از درجه گذشته استغفار می كرده اند گر چه آن درجات هم بالاتر از متمنیات عارفان و واصلان دیگر بوده است .

وجه دوم :چون ممكن به همه احوال و اعمال ممكن الوجود و در درجه نقصان قرار دارد هر كمالی كه دارند از حق سبحانه است وقتی به درجه بلند حق سبحان و تجلی او در مراتب عرفان خود نگاه می كند خود را در معرفت و عبادت مقصر می بیند لذا می فرمود:

سبحانك ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك

منزهی از اینكه تو را به معرفت به سزا بشناسیم و حقیقت عبادت را در حق تو نیاوردیم . لذا خود را د رمرحله تقصیر می یابد و از آن استغفار می كند.

شماره 56 ص 174 سطر11:

در اینكه گناهان باعث مردود شدن دعاست و دعای مردمی كه گناه می كنند و اصرار در گناه می ورزند وكسانیكه حرام خوارند پذیرفته نیست ، چنانكه درآداب دعا آمده است علت مردودی دعا ومحجوب شدن آن به نزد پروردگار با توضیحی كه در مورد كیفیت استجابت ادعیه داده شد روشن شد، زیرا اگر دعا با ارتباط و تماس با مبادی عالیه و تحقق به اسمای الهی و با تحقق یگانگی و وحدت داعی مستجاب است شخص گناهكار با قلبی كه متعلق به گناه است بین خود و آن مبادی حجاب هایی كشیده كه بسان ابرهای متراكمی كه جلوی افاضه واستفاده نور خورشید را می گیرند و نمی گذارند نفس صافی شود تا مرتبط گردد. همانطور كه گذشت مناسبت نیایشگر با عالم بالا سر استجابت دعاست این مناسبت با صفا و زلال بودن نفس می سازد نفس تیره كه تعلق به عادت ها و گناهان دارد این زلالی را از دست داده و مناسبت وی با ملكوت از بین رفته است اما در صورت استغفار و توبه واقعی و كندن تعلق نقس از مشتبهات ، این توحد و یگانگی و مناسبت بر می گردد مخصوصا گریه بر گناه و اصرار در خواست مناسبت عظیم را موجبند كه دعا باآن مستجاب است . همینطور سایر گناهان هر كدام آثاری تكوینی در اجتماع دارند كه ارتباط آنها چندان روش نیست ، ولی نظام تكوین بر طبق این سنت ها می گردد گر چه بر اهل دل پوشیده نیست اما مامحجوبان از این امر بی اطلاعیم و تنها آثار آنها و بروز آنرا می بینیم و تنها می دانیم كه چنین ارتباط موجود هست و صحیح است .مولوی در این زمینه اشعاری سخت مناسب دارد، در مثنوی دفتر اول بیت 77-92 آمده است .

از خدا جوییم توفیق ادب

بی ادب محروم شد از لطف رب

بی ادب تنها نه خود را داشت بد

بلك آتش در همه آفاق زد

مائده از آسمان در می رسید

بی شری و بیع و بی گفت و شنید

در میان قوم موسی چند كس

بی ادب گفتند كو سیرو عدس

منقطع شد خوان و نان از آسمان

ماند رنج زرع و بیل و داسمان

باز عیسی چون شفاعت كرد حق

خوان فرستاد و غنیمت بر طبق

باز گستاخان ادب بگذاشتند

چون گدایان زلها (231)برداشتند

لابه كرد عیسی ایشانرا كه این

دایمست و كم نگردد از زمین

بد گمانی كردن و حرص آوری

كفر باشد نزد خوان (232)مهتری

زان گدایان نادیده (233)ز آز

آن در رحمت برایشان شد فراز

ابر ناید د رپی منع زكات

وز زنا افتد وبا اندر جهان

هر چه بر تو آید از ظلمات و غم

آن ز بی باكی و گستاخیست هم

هر كه بی باكی كند در راه دوست

رهزن مردان شد و نامرد اوست

از ادب پر نور گشت این فلك

وز ادب معصوم و پاك آمد ملك

بد زگستاخی كسوف آفتاب

شد عزازیلی (234)ز جرات رد باب

شماره 57 ص 175 سطر 18:

مراد از مباهله نفرین كردن دو نفر همدیگر راست . بهل به معنای لعن كردن یعنی دور كردن است و علیه بهلة الله یعنی بر وی لعنت خدا وباهلت فلانی مباهله با فلانی مباهله كردم یعنی بر ستمكار بین من و او ،نفرین كردیم . و مباهله در صورتی انجام می گیرد كه دو نفر كه با همدیگر بحث می كنند به جایی نرسند و هیچكدام نتواند دیگری را قانع كند در صورتی كه مدعی قطعیت مدعای خود هستند امر را به خدا واگذار می كنند به این ترتیب كه ازخدا می خواهند كه مدعی ستمكار و ناحق را نابود كند.

شماره 1-58 ص 177 سطر 11 :

ریا از رویت و اصل آن خواستن جایگاه در قلوب مردم است به اینكه خود را به خصال خوب نشان مردم دهد. ریا كننده ها در پنج چیز ریا می كنند:

بنده خود را برای دیگران زینت می دهد و زینت وی (1) در بدن (2) یا در لباس (3) وگفتار (4) و عمل (5) و اتباع و پیروان و دوستانش می باشد.

اما ریا دردین از جهت بدن به این است كه خود را لاغر و كوچك نشان می دهد تا آنكه نشان دهد كه خیلی كوشش ‍ می كند و حزن زیادی برای دین دارد و خوف آخرت بر وی غلبه كرده است ولی اهل دنیا در مورد چاقی و روشنی پوست و اعتدال قامت ریا می كنند یعنی خود را در این موارد نشان می دهند.

ریای لباس و هیات وشكل برای اهل دین به این كه موی سر پریشان باشد و شارب رابگیرد و در حال راه رفتن سر را پایین بیاندازد و نشانه سجود در پیشانی داشته باشد، ولی اهل دنیا در این ریا می كنند كه لباسهای قیمتی و سعه زندگی خود را به رخ دیگران بكشند.

ریا در گفتار برای اهل دین در این است كه موعظه می كند، و ذكر گوید و حرف حكمت آمیز می زند و حفظ اخبار و آثار می نماید تا آن كه آنرا در گفتگوهایش استفاده كند.

ولی ریای اهل دنیا در گفتار این است كه اشعار و امثال را حفظ نمایند و عبارات فصیح و بلیغ و داستانها در گفتار می آورند.

و ریا در عمل برای اهل دین آنست كه مثلا نماز گزار با طول دادن قیام و سر پایین انداختن و قدم را مساوی نگه داشتن و در كلام سنگینی و وقار را حفظ كردن ریا كند.

ولی ریای اهل دنیا در عمل آن است كه تكبر و بزرگ منشی كنند و دست تكان دهند.

ریا در اصحاب وپیروان در اهل دین آن است كه متكلفانه عالمی را زیارت كند تا بگویند كه فلانی عابد و عالم را زیارت كرده است .

و ریای اهل دنیا كه به آن واسطه جمع حطام دنیوی و كسب مال نماید گر چه از اموال اوقاف و اموال یتیمان باشد.

ملخص مرآه

شماره 2-58 ص 180 سطر 2:

روایت از ائمه معصومین علیهم السلام وارد شده كه : ضع امر اخیك علی احسنه یعنی اگر سخن یا عملی از برادر مومنت انجام یافته به بهترین صورت ممكن حملش نما گر چه آن صورت مرجوح باشد و تجسس نباید كرد. مگر آنكه آن سخن و عمل غیر قابل تاویل باشد زیرا خدای تعالی فرمود ان بعض الظن اهم بعضی از گمانها گناه است چنانكه بخشش همه به لسان كتاب و سنت منهی ااست خدای تعالی فرمود، و لا تجسسوا / حجرات 12

مرحوم مجلسی فرمود: بدانك همانطور كه گفتار زشت در مورد مومن روا نیست پندار و گمان بد همه در مورد مومن روانیست به اینكه عمل او را با خود حدیث نفس كند.

مراد از سوء ظن حرام انست كه بدون آنكه یقین كند، حكم كند و معتقد شود كه فلانی چنین كرده است : ولی خاطره ها و حدیث نفس بخشوده می شود.

شماره 59 ص 185 سطر 13 :

روایت دیگر از زراره نقل شده كه از ابی جعفر علیه السلام پرسید :

مردی كار خیری را انجام می دهد و كسی دیگر او را می بیند و او خوشحال می شود فرمود: عیبی ندارد هیچكس نیست كه دوست دارد كار خیرش بر ملا شده اگر برای اظهار و نشان دادن به مردم انجام نداده باشد. در مرآة العقول می فرماید: چون جبلی و فطری انسان خوشحالی از ان است و تكلیف ترك آن ما لا یطاق است .

اشكال :و این حدیث منافی با روایت است كه فرمود ما بلغ عبد حقیقة الاخلاص حتی لا یحب ان یحمد علی شی عمله لله . بنده به حقیقت ایمان نمی رسد مگر آنكه دوست دارد كه بر هیچكدام از كارهایی كه برای خدا كرده مدحش ‍ نكنند.

جواب :بعد از نقل وجوه این دو حدیث از عده الداعی فرمود: شاید به اعتبار مراتب و درجات مردم چنین باشد زیرا تكلیف اینطوری ك در دل هم خوشحال نشود به نسبت به اكثر مردم محال است ولی مردم به دلیل اختلاف استعداد مختلفند (زیرا عده ای به دلیل وسعت روح و غرق در بحار عظمت حق ، خود و اعمال خویش را نمی بینند و عده ای با یك نماز انتظار دارند كه كفششان راملایكه برگردانند.)

بعضی از محققین در بیان این كه عبد در مورد چه چیز مواخذه میشود و از چه چیز وی عفو می شود سخنی دارد فرمود: بدانكه این امر مشكلی است و آیات و اخبار متعارضه فراوان در اینجا آمده است كه جمع آنها مشكل است حق دراین مساله آن است كه جز با فهمیدن و احاطه بر تفصیل اعمال قلوب از ابتدای ظهور خاطر تا مرحله ای كه عمل مطابق با آن خاطر بر اعضا ظاهر شود ممكن نیست (مراد آنست كه مراتب پیدایش تصویر مطلوب تا تحقق آن یعنی پیدایش اراده و ظهور آن در اعضا كدامست ؟)

اولین چیزی كه بر قلب وارد می شود خاطرات است ، مثلا صورت زنی در خاطر آمده است .

دوم : جوشش میل به سوی وی و حركت شهودی كه در طبیعت انسان است و این از خاطر اول متولد می شود به این میل طبیعت می گویم و به بروز خاطر حدیث نفس می گویم .

سوم :حكم قلب است به اینكه این كار مورد تصور را باید انجام داد زیرا با تمایل طبیعی و همت و نیت شروع به كار نمی كند به این مرحله اعتقاد می گوید واین مرتبه به دنبال خاطر و میل می آید.

مرتبه چهارم :تصمیم قطعی بر توجه و نیت جزمی است و این را همت به فعل و نیت و قصد می گوییم بنابراین احوال قلبی قبل از عمل اعضاء این است :حدیث نفس و میل و اعتقاد، و همت در مورد خاطر كه همان حدیث نفس است باید گفت كه مواخذه آن معنا ندارد :زیرا تحت اختیار معنا ندارد، زیرا بر فعل اختیاری مكلف مواخذه می شود و این فعل اختیاری ملكف نیست و این دو مرحله مراد حدیث استكه می فرماید :حدیث نفس امت من معفو است .

ولی مرتبه سوم كه اعتقاد و حكم قلبی است بین اضطرار و اختیار مردد است ؛اختیاری آن مواخذه می شود و غیر اختیاری آن مواخذه نمی شود. و چهارمین مرحله كه همت به فعل است ولی انجام نداده است باید جستجو شود اگر ترك عمل به خاطر ترس از خدا بوده است حسنه ای برای وی نوشته می شود زیرا اراده وی به گناه بود ولی اكنون با نفس ‍ خود مبارزه كرده و بر آن پیروز شد، پس حسنه ای داده می شود. ولی اگر انجام ندادن فعل به خاطر مانع بود یا عذری داشته نه اینكه از خدا بترسد بر وی گناهی نوشته می شود زیرا ارده وی فعلی اختیاری برای قلب بوده است .

شماره 60 ص 185 س 19 :

وسوسه شیطان و وسوسه های نفسانی با قلب انسان چه می كنند؟

قلوب بر سه قسمند:

قسم اول :قلبی كه همانند اقیانوس بی پایان هر لحظه اسمای الهی در آن جولان دارند و از افق قلب طلوع كرده و پیوسته می درخشند تا نوبت به اسم دیگر برسد، دراین قلوب امر به دست خدا و ملایكه الهی است و ایشان هر لحظه از خزاین رحمت روزیی تازه به وی می رسانند. بنابراین اگر گویی وی ملكی و ملكوتی است و در این قلوب نه وساوس نفس و نه وساوس شیطان راهی ندارد.

قسم دوم :قلوبی كه جایگاه شیاطین است ، وروی به ملكوت اسفل دارند، هر لحظه وسوسه ای و شیطنتی در آن خطور می كند و شیاطینی در بر آورده شدن متمنیات گوناگون باهم در نزاعند به همین خاطر وی آرام و قرار ندارد ،مانند برگ گاهی به دنبال هوسهای گوناگون در حركت است اگر چه با وجود نفس كه تابع و پیرو شیطان شده نیازی به وسوسهای دیگر از شیطان نیست زیرا این قلب و نفس خود شیطان شده است و به زبانی می توان گفت كه شیطان از ایشان آسوده خاطر است ، چنانكه شیطان به بارگاه ملكوتی قلوب اولیاكه دسته نخست هستند راه ندارد و خبر از آن قلوب ندارد و از متمنیات آنها اطلاعی ندارد و یقذفون من كل جانب از هر طرف شهابهایی ذكر بر سرشیاطین فرود می آیند.

قسم سوم :قلوبی كه سهمی از دو طرف دارند گاهی محل شك و شبهه و وسوسه شیاطین هستند و گاهی خاطرات رحمانی و ملكی در آنها موج می زند در صورت تذكر و تداوم ذكر و ورع و تقوی می توان این جهت قوی شود و كم كم شیاطین از وی مایوس شوند.

در صورتی این آروز جامع عمل می پوشد كه همكار داخلی شیطان سركوب شود. دشمن داخلی نفس است و تمایل و تعشق وی با خاك و خاكی ها باعث نفوذ شیاطین می شود و با خلع صلاح كردن نفس رویش وسوسه از مزبله آلوده خاطرات نفسانی قطع می شود پس نفس تا آلوده خاك است از آن وسوسه می روید و تعلق دنیایی منشا این خاطرات می باشد

غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود

زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

گاهی در مجالس تذكر می نشیند و وعظ و خطابه می شنود تصمیم می گیرد كه بر گردد و تعلقات را بزند ولی ولم نجدله عزما تصمیم وی با دیدن متمنیات شكسته می شود در هر صورت با تداوم تذكر و فكر و ذكر و جوع و شكستن نفس خاطر دوست رحل اقامت می افكند و فردی الهی می شود وقتی علم و كتل سلطان وجود پیدا شود لشكریان شیطان فراری می گردند. و این همراه با تجلیه و تحلیه صورت می گیرد.

دیو چو بیرون رود فرشته در آید.

ش 61 ص 185 س 24 از مراة العقول

اخلاص تنها این نیست كه به هنگام نماز و روزه و تعلیم با تصور مبانی و توجه قلبی بگویی : نماز می خوانم و روزه می گیرم یا درس می گویم به خاطر نزدیكی به خدا قربه الی الله ، ابدا چنین نیست ،این تنها چرخش زبان و حدیث نفس است ولی نیت معتبر آنست كه نفس و میل و توجه خود را به سوی غرض و مطلب دنیایی و آخرتی بكشانی و اگر این انگیزش و میل نباشد با توجه و احضار معانی و گفتن آنها نیت و اخلاص در عمل حاصل نمی شود، و این داستان مثل داستان سیری است كه با گفتن اینكه : اشتها به طعام دارم ومایل به آن هستم انتظار میل و اشتهای واقعی داشته باشد بنابراین این راه ،راه تحویل قلب به سوی چیزی و یا میل و توجه به سوی آن نیست . مگر آنكه قلب را به سوی آن از راه اسباب سازنده نیت به طرف مطلوب یعنی میل واشتهای واقعی ببریم . و آن اینكه از كارهای منافی و مضاد با آن دوری شود (و تعلق به دنیا از دل زدوده گردد و حق سبحان در دل جای گیرد آنگاه اطاعت از فرامین دوست شیرین می شود). بنابراین اگر بر دل مدرسی حب شهرت غلبه كند نمی تواند با نیت قربت الی الله تدریس و نشر علم كند.

بلكه تدریس وی جز برای آن مقاصد سست و نا چیز نیست گرچه به زبان بگوید كه من برای نزدیكی به خدا تدریس ‍ می كنم .حاصل آنكه نیت و اخلاص كامل برای جنابعالی حاصل نمی شود مگر آنكه قلبت را از امور دنیوی برگردانی و نیت را از صفات نكوهیده پست پاك كنی و نظرت را از لذت های دنیایی به كلی برداری .

شماره 62 ص 188 سطر 23 :

الا من اتی الله بقلب سلیم

مراه العقول :یعنی قلب سالم از شرك و شك . بعضی گفتند از فساد و معاصی و علت اینكه تنها سلامت قلب را (در نجات از مهالك ) ذكر كرد، آنست كه وقتی قلب سالم شود دیگر اعضا از فساد پاك می شوند زیرا همه ی فسادی كه به اعضا دامنگیر انسان می شود جز از راه قصد قلبی نیست ، بنابراین بهترین اعضا و بدترین اعضا قلب است و الناس علی دین ملوكهم همین است پادشاه بدن قلب است اگر پادشاه عادل شود جوارح و اعضا عدالت پیشه كند واگر وی فاسد شود همه اعضا فاسد شوند. لذا اشتباه و خطا بخشوده می شود،زیرا باسلامت قلب زنگاری از ناحیه اعضا بر وی نمی شیند و گویی كار اعضا معتنابه نیست ولی اگر قصد از قلب باشد و عمدا بخواهد كاری انجام دهد این معصیت و نافرمانی است و مادامیكه قلب تعلق به آن دارد بخشودگی در كار نیست و لذا توبه نصوح یعنی تامین سلامتی قلب از مقاصد سوءو با آن گناه جوارح سنجیده می شود فتبصر.

شماره 63 ص 192 سطر 10:

شكی نیست كه هر كس اعمال صالح از قبیل روزه وشب زنده داری انجام دهد به وی مسرت و ابتهاج دست می دهد اگر از آن نظر كه خدای تعالی به وی این نعمت را عطا فرموده است و مع الوصف از خودش می ترسد ترس از اینكه مبادا این نعمت زایل شود و از خدای تعالی می خواهد كه بر این نعمت بیافزاید چنین مسرتی عجب و خود پسندی نیست ،ولی اگر مسرت وی آنست كه چنین صفتی دارد و حالت كذایی را واجد است و به پیشگاه خود آنرا بزرگ بشمارد و به آن میل كند و خودش را از حد تقصیر در عبارت خارج بیند و طوری خود را ببیند كه منت بر حق سبحان دارد كه عبادت می كند این شخص خود پسند و معجب به خویش است .

این روایت می فهماند كه عج بدتر از گناه اعضا است زیرا عجب گناه قلب است زیرا گناه به توبه زایل می شود و طاعت مكفر آن است ! ولی عجب صفتی نفسانی است كه از بین بردن آن دشوار است و طاعت را از بین می برد و آنها را از درجه قبول می اندازد و به كبر و خود بزرگ بینی می رساند و انسان را به فراموشی از گناهان وا می دارد یعنی گناهان را بخ كلی از خاطر می برد. آن گناهانی را كه در خاطرش هستند كوچكشان می پندارند و در تدارك آنها نمی كوشد، ولی اعمال و عبادات خویش را بزرگ می شمارد و به آنها افتخار می كند، و در اینكه اعمال صالح انجام داده بر خدا منت می گذارد، و توفیق الهی را كه نعمتی خدا دادی است فراموش می كند، اكنون كه خود پسند شد ا زآفات اعمال غافل می گردد، و هر كس از آفات اعمال غافل شود ،بیشتر كوششهای وی هدر می رود و خود پسند به خود و خدای خود مغرور می گردد و از مكر خدا غافل می شود.

پسند نفس و فكر و علم و عقل خویش باعث استفاده نكردن و مشورت ننمودن و پرسش ننمودن از داناتر از خود می شود و چه بسا از فكر غلط خوشش می آید و نیز بر آن اصرار می ورزد و آفات خود پسندی و عجب بی شمار است .

از مراة العقول

64 ص 193 سطر 14 :

مسرت به حسنه مستلزم عجب نمی شود ،زیرا چه بسا خودش را مقصر در طاعت به شمار می آورد ولی مسرتش به این است كه به كلی تركش نكرده و این از بهترین مراتب ایمان است . علاوه آنكه مسرت حقیقی از حسنه مستلزم كوشش ‍ برای آوردن همه حسنات است ، و كراهت واقعی از گناه باعث نفرت از گناهان می شود و موجب همت گماردن بر ترك آن می باشد و این هر دو از كمال ایمان محسوب می شود

مراه العقول

یاد داشت های باب پنجم

شماره 1-65 ص 203 سطر 6 :

غزالی گوید:اشكال چرا ارزش ذكر خدا با آنكه به راحتی بر زبان جاری می شود و رنجی اندك دارد بهتر و نافعتر از همه عبادات می باشد باآنكه مشتقت آن عبادات بیشتر است .

جواب : تحقیق این حقیقت بدون علم مكاشفه ممكن نیست آن مقداری كه می توان آنرا به زبان آورد آنست كه در علم سلوك آن ذكر مفید و مثمر ثمر است كه مداوما باحضور قلب گفته شود، ولی ذكر خدا درصورتی كه حضور نباشد و دل از آن بی خبر باشد نفعی ندارد. و اخبار نیز بر همین مطلب دلالت دارند، از طرفی اگر كسی در زمان ذكر حضور قلب داشته باشد، ولی وقتی به كارهای دنیایی پرداخت ا زخدا غافل شود آن نیز ثمره چندانی ندارد بلكه حضور مداوم یا در اكثر اوقات بر همه عبادات مقدم است بلكه بالاتر از این آنكه همه عبادات شرف از ذكر دارند و نهایت میوه عبادات عملی همان ذكر و یاد خداست . ذكر ابتدایی دارد و انتهایی . در ابتدا ذكر باعث انس و دوستی می گردد و در آخر انس و دوستی خدا باعث می شود و مطلوب همان انس است .

شعر

در اول ذكر آرد انس با یار

در آخر ذكر از انس است و دیدار

چنانكه مرغ تا بیند چمن را

نیارد بستنش آنگه دهان را

شود مرغ حق آن فرزانه سالك

كه با ذكر حق است اندر مسالك

خوش آنگاهی دل از روی تولی

شرف یابد از انوار تجلی

چگونه مرغ حق ناید به حق حق

چو می بیند جمال حسن مطلق

علت این رابطه بین ذكر و انس را غزالی بیان می كند :

چون مرید د رابتدای سلوك خود را به زحمت می اندازد تا قلب و زبان خود را از وساوس به ذكر خدای تعالی باز گرداند اگر موفق به مداومت شود انس می گیرد و در جانش دوستی مذكور جای می گیرد. این تعجبی ندارد، زیرا عادتا چنین است كه نام شخص غایب غیر مشاهد پیش كسی برده می شود و خلق و خوی در نزدش مذكور می شود، آنگاه به وی علاقمند می شود و گاهی به واسطه وصف خلق و خوی و یاد آوری ، عاشقش می شود وقتی مرید با یاد آوری و ذكر زیاد كه در ابتدا بادشواری توام بود عاشقش شد اكنون ناچار و مضطر به یاد آوری و ذكر زیاد معشوق می شود به طوری كه نمی تواند صبر كند زیرا هر كس چیزی را دوست داشته باشد زیاد یادش ‍ می كند و هر كس ولو به تكلف یاد كسی كند دوستدارش ‍ خواهد شد، در مورد ذكر نیز چنین است ابتدا به زحمت و متكلفانه ذكر حق می نماید تا آنكه انس با مذكور نماید و دوستدارش شود سپس نمی تواند صبر كند بنابراین علت عشق خود معلول عشق می شود و میوه خود درخت می گردد كه به وی میوه می روید و این معنای سخن بعضی از اهل دل است كه گفته است :

با قرآن بیست سال كوشش توان فرسا كردم آنگاه با قرآن بیست سال در نعمت به سر بردم و در تنعم بودن بدون انس و دوستی نمی شود. و انس و حب بدون مداومت طولانی وكوشش توانفرسا نمی شود تا آنكه تكلف طبیعت شود.

این مطلب غیر قابل انكار است زیرا بسا می شود كه انسان از غذایی بدش می آید و با تكلف آنرا می خورد و مواظبت می كند كم كم موافق با طبیعت وی می شود و هی النفس ‍ ماعودتها تتعود . نفس است به هر چه كه عادتش دهی عادت می كند آنگاه كه انس با خدا گرفت از غیر خدا منقطع می شود و غیر خدا همانست كه به هنگام مرگ از وی جدا می شود و با وی در قبر نمی آید و آنها عبارتند از خانواده و مال و فرزند ومقام . مگر ذكر خدا كه اگر با آن مانوس شده باشد از آن تمتع و لذت می برد زیرا در آن حال موانع جلوگیری ا زذكر برطرف می شود و این موانع طوری است كه انگار بین وی و بین دوستش جدایی افكنده است ولی بعد از مرگ این موانع كنار می رود و وی از مرگ بهرمند می وشد واز زندان خلاصی می یابد. به همین خاطر فرمود: جبرئیل در من دمید (وحی كرد) كه آنچه را كه من دوست دارم دوست بدار زیرا از همه چیز جدا می شوی مراد از این حدیث دنیاست به واسطه مرگ فانی می شود، و از انس حاصل شده به هنگام مرگ متنعم میشود و مراد از در حفره آتشین بودن و یا بستان در زمان برزخ و قبر همین است .

ج 2 / ص 277 /احیاء الاحیاء

شماره (2-65) ص 208 سطر 16:

روایتی از امام صادق وارد شده و آن اینكه : داناترین مردم به حق سبحان راضی ترین آنها به قضای الهی است در مرآة العقول می فرماید: حدیث دلالت می كند كه رضا به قضای الهی تابع علم و معرفت است و شدت و ضعف می پذیرد چنانكه علم و معرفت شدت و ضعف می پذیرد زیرا رضا بر این باور متكی است كه خدای تعالی قدرتمند و قاهر و عادل و حكیم و لطیف به بندگان خود می باشد و جز آنچه كه شایسته حال ایشان است انجام نمی دهد و وی سرپرست جهان و در دست وی نظام عالم قرار دارد هر چه معرفت به این امور عمیق تر باشد رضا به قضای حق سبحان بیشتر و كاملتر است و نیز رضا به قضای حق سبحان از میوه های درخت محبت است و محبت تابع معرفت است و اگر محبت كامل و تمام شود و به عشق بدل شود هر چه كه از محبوب به وی می رسد از آن لذت می یابد و این بلندترین مرحله كمال است .

اگر با دیگرانش بود میلی

چرا ظرف مرا بشكست لیلی

شماره 66 ص 208 سطر 24 :

خدای تعالی بشر را از گناهان پاك می كند بلكه گناهان را به حسنات بدل می نماید مرحوم علامه طباطبایی در المیزان فرمود: آنچه كه ظاهر آیه فاولئك یبدل الله سیئاتهم حسنات (235)خدای تعالی گناهان آن ها را به حسنات بدل نمود دلالت می كند با توجه به ذیل آیه كه می فرماید و كان اله غفورا رحیما و خدای تعالی آمرزنده مهربان است آن است كه هر گناهی خودش بدل به حسنه می وشد و مراد از گناه ،متن كار صادر شده از فاعل نمی باشد، یعنی آن حركت های مخصوصی كه مشترك بین گناه و طاعت است مثل عمل جماع و مباشرت با زنان كه مشترك بین زنا و نكاح است بلكه صفت فعل است از آن جهت كه با امر خدا موافق است و یا مخالف می باشد مثلا از آنرو كه انسان از آن متاثر می شود و در وی می ماند، ولی آن فعلی كه عبارت از مجموع حركت های فناپذیر و از بین رفتنی می باشد و عنوانش چنین می باشد و قایم به وی می باشد و به فنای وی فنا می شود سیئه و گناه نیست و این آثار گناهی است كه پشت سر آن عقاب می آید یعنی گناهان لازمه انسانند تا آنكه با دمیده شدن یوم تبلی السرائر عقاب می شود و اگر آمیختگی این شقاوت و زشتی در ذات انسان نبود از وی عمل زشت صادر نمی شد و وقتی با توبه و عمل صالح تطهیر شود ذات وی سعادتمند و پاك می شود كه آثار لازمه آن كه همان گناهانند متبدل می شود.



شماره 67 ص 213 سطر 12 :

فرق بین شكر و حمد چیست ؟ شكر بزرگداشت با تمام جوارح است و حمد بزرگداشت با زبان است و هر دو سپاسگزاری از نعمت هایی است كه حق سبحان داده است ، ولی مدح بر نیكویی هایی است كه ممدوح دارد.

شماره (2-65) ص 208 سطر 16 :

حدیث دلالت می كند كه بعضی از درجات بهشت با كار و كوشش و تلاش به دست می آید ولی بعضی از درجات بدون ابتلا قابل دسترسی نیستند.

مراه العقول

شماره 68 ص 212 سطر 2:

چرا هنگام بین الطلوعین و غروب آفتاب تا مغرب شرعی ساعت غفلت شمرده شده است ؟ روایت جابر از امام صادق علیه السلام تصریح دارد كه : شیطان دراین ساعت لشگریانش ‍ را پراكنده می سازد لذا باید در این اوقات ذاكر خدا بود آیات و اخباری بر فضل دعا و ذكر مخصوصا تهلیل داریم ظاهر بعضی از آنها وجوب است ، ولو كسی از علما به وجوب ذكر و دعا در این اوقات قایل نشده است . علت این اصرار و ابرام در این دو وقت ممكن است همه با و یا بعضی از وجوه زیر باشد.

اول :شكر نعمت های روز یا شب گذشته .

دوم :روز و یا شب جدیدی را شروع می كند كه از حوادث و بلایا و یا فواید دنیوی و اخروی خالی نیست ، لذا باید با استمداد از حضرت حق دفع مضرات و جلب خیرات نمود، و برای آنها آمادگی كسب نمود.

سوم :دراین اوقات هنوز به كارهای روزانه مشغول نشده ، و یا به هنگام غروب آفتاب از كارهای روزانه فراغت یافته ، لذا فراغتی دارد كه می تواند ذكر حق تعالی كند.

چهارم :چون هنگام قدرت نمایی حق سبحان است ، به اینكه حق سبحان سبی را روز می نماید و روزی را شب می نماید و همین دگرگونی و تحول منشا خیرات فراوان می وشد، لذا ثنا و حمد و شكر تازه ای را می طلبد .

پنجم : در این دو ساعت روشن می شود كه عالم د رحال دگرگونی و تغییر است ، و هرگز بر حالی باقی نمی ماند ولی آنكه باقی می ماند و همیشه و دایمی است حق سبحان می باشد لذا به همانند خلیل الرحمن می گوید : انی لا احب الافلین من غروب كنندگان را دوست نمی دارم و عارف متنبه می شود كه حق سبحان مستحق تسبیح و تهلیل و تحمید و تمجید است .

ششم :در این دو ساعت همه مخلوقات در آسمانها و زمین با زبان حال خود می گویند كه مربوب حق سبحان هستند و نیازمند وی می باشند ان من شی الا یسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبیحهم در این دو وقت این تسبیح روشنتر و ظاهرتر است .

هفتم :شایسته است كه انسان در همه اوقات خود را محاسبه كند ولی در این دو وقت چون ملایكه شب عروج می كنند و ملایكه روز می آیند و یا برعكس ، محاسبه بهتر است و قصور و تقصیر خود را در نظر گیرد و استغفار كند و بر طاعات شكر و سپاس گوید.

با تصرف از ص 22 مراة ج 12

شماره 69 ص 215 سطر 9 :

چرا تسبیح نصف میزان است .

گفتند شاید سر آن این باشد كه خدای تعالی صفات ثبوتیه جمالیه و صفات سلبیه جلالیه دارد و میزان عبد بااتیان به هر دو پر می شود بنابراین تسبیح كه صفات سلبیه جلالیه را متضمن است تنها نصف میزان است ولی حمد خدای تعالی تمام میزان را پر می كند زیرا همه كمالات را ثابت می كند ولی تكبیر چون اجمالا برتری حق را بر همه اشیاء ثابت می كند بین آسمان و زمین را پر می كند.

مراة

شماره 70 ص 217 سطر 14 :

خیر الدعا الاستغفار : بهترین دعا استغفار است زیرا آمرزش از مهمترین مقاصد و خواسته های بشر است یا آنكه چون غفران باعث بخشوده شدن گناهان می شودكه جلوی اجابت دعا را می گیرند.

استغفار در سحرها باعث می شود كه انسان ملزم شود كه در سحرگاه بیدار شود و سنت می فرماید كه نماز شب بگذارید و در قنوت نماز وتر استغفار كنید و خدای تعالی فرمود كه راه انسان بر پروردگار خویش از همین راه است چنانكه سوره مزمل و دهر بعد از ذكر قیام شب و تهجد شبانه می فرماید : ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الی ربه سبیلا (236)

این یاد آوری وتذكر است كه هر كه خواهد آنرا راهی به پروردگارش قرار دهد.

المیزان

شماره 71 ص 220 سطر 10:

تفویص چیست ؟ گفتند: كه تفویض نوعی لطیف از توكل است و تعریف آن این است كه بنده فرمان خدای تعالی را به جای آورد و امور دنیوی و اخروی خود را به وی بسپارد و مبادرت به حوادث نازله بر خود نداشته باشد.

لا اله الاانت سبحانك انی كنت من الظالمین : در این آیه اقرار به توحید مطلق الهی است و اعتراف به ظلم به نفس ‍ خود در آن موجود است . و عبد مقر می آید كه بلاها و غمها نتیجه كارها و دست آورد اعمال وی می باشد و این اقرار مقتضی ازاله بلاها و غمهاست چنانكه فرمود: ما اجابت كردیم فنجیناه من الغم .

ماشاء الله یعنی حوادثی كه مصلحت واقعی در آن است .

ماشاءالناس : یعنی آنچه كه مردم بخواهند چه بسا مصلحت در آن باشد.

ماشاءالله و ان كره الناس : مردم از امراض و بلاها و مصایب و فقر و امثال آن بدشان می آید و در این حدیث اشاره به رضا به قضای الهی است و دلالت دارد كه استجابت دعاها تابع مصالح است .

مراه العقول

شماره 72-225 سطر 23 :

مرحوم مجلسی می فرماید: اظهر آنست كه مومن آل یس باشد چنانكه در سایر اخبار آمده است زیرا یا قوم اتبعوا المرسلین در سوره یس (237)می باشد و در قصه مومن ال یس واقع شده است پس این اشتباه از راوی بوده است .

شماره 73 ص 228 سطر 19:

مراد از افضل خدا چیست ؟ راغب می گوید: هر عطیه ای كه معطی بدون آنه بر وی لازم باشد ببخشد فضل است .

ونیز مراد از طیب آنست كه حواس و نفس از آن خوشش آید غذای پاكیزه و طیب در شریعت آن است كه از راه درست و به اندازه و از مكان درست به دست آید چنین غذایی خوش ‍ آیند دنیایی و آخرتی است و باعث درد سر نمی شود.

در غیر این صورت اگر خوش آیند و طیب دنیایی باشد آخرت آن خبیث و ناخوشایند است و مراد از كلوا من طیبات ما رزقناكم از آنچه از پاكیزه ها كه روزیتان كردیم بخورید یعنی از آنچه كه حلال است . و مراد از حلال واسع كه در ادعیه آمده همان حلالی است كه در ظاهر شریعت حلال باشد. و الا حلال واقعی جز برای او حدی از مردم و برگزیدگان خدا میسور نیست .

مرآة العقول

شماره 74 ص 232 سطر 8:

فرق بین رویا و احلام آن است كه رویا از خداست و حلم از شیطان است ومراد از هر دو صحنه ها و صورتها و تمثلاتی است كه انسان خوابیده آنرا مشاهده می كند و رویا در مورد امور نیك و حلم در امور بد به كرا می رود گر چه گاهی در جای هم استعمال می شود. و بازی شیطان با انسان كنایه از آن است كه خیالاتی باطل را كه مضر به حال انسان است و مفید نمی باشد در انسان ایجاد می كند و یا تسویلات و نیرنگهای شیطانی كه باعث ارتكاب معاصی می شود درمخیله انسان صورت گیرد. انگار شیطان انسان رامسخره كرده وبا وی بازی می كند.

مرآة العقول

شماره 75 ص 232 سطر 19 :

مراد از بما عاذت به الملائكه : یعنی به اسمای حسنای الهی یا به پیامبر (ص ) و اوصیای آن حضرت علیه السلام چنانچه بعضی از اخبار به آن اشاره می كند.

مرآة العقول

شماره 76 ص 234 سطر 16 :

مراد از بادها و ریاحی كه كودكان را می آزارد چیست ؟

چون اجنه به صورت و شكلهای گوناگون در می آیند و به همانند باد می مانند دراینكه به سبكی جابه جا می شوند. چنانكه روایاتی در مورد بازی اجنه و شیاطین به اطفال آمده كه فرمود در خانه كبوتر نگهدارید تا شیاطین و اجنه با فرزندان شما بازی نكنند.

شماره 77 ص 125 سطر 4

بزرگی فرمود كه حروف مقطعه قرآن هر كدام اسرار و حقایقی از عالم بالا هستند كه اینگونه از عالم الفاظ بروز كردند و بزرگی دیگرفرمود: اگر قران را بشكافید همه حروف متصله هم مقطعه خواهد شد لذا در این روایت برای قرائت هر حرف ده حسنه فرمود.

شماره 78 ص 250 سطر 3

چرا از شش جهت استعاذه می كنیم :

گفتند چون سالك الی الله از راهزنی شیطان و نفس اماره می هراسد زیرا شیطان از جهات شش گانه به واسطه وسوسه ها و شبهات می آید و نفس هم در روش خود دچار مشتبهات نفسانی می شود بنابراین انسان از سر تا به پا در دریای تاریكی فرو رفته و در فضای غبار آلوده و دود آلود كه از آتش شهوات ظلمانی متراكم برخاسته نفس می كشد بنابراین چاره ای و خلاصی ندارد مگر آنكه به خدا پناه ببرد و از وی خلاصی جوید و حفظ خودش را از این دشمنان بخواهد.

در بعضی روایت استفاده از نفس و شیاطین آمده و بیشتر تكیه بر آن دشمنان است گر چه شر از ما خلق الله و شر از ناس در بسیاری از روایت آمده ولی عمده دشمن انسان كه دشمن خانگی است نفس وی می باشد كه گندم اعمال چهل ساله را به یغما برده لذا ابتدا از نفس استعاذه به خدا می جویم و آنچه از جلو و پشت سر می آید علت اینكه ابتدا جلو را ذكر كرد زیرا دشمن قوی از جلوی روی می آید و دشمن ضعیف از پشت سر.

مرآة العقول

شماره 79 ص 253 سطر 12:

مراد از آویزه عرش بودن چیست ؟ شاید كنایه از تنزه و ترفع از زشتی گناهان باشد یا مراد ملایكه موكل به این آیات باشد كه در عرش بودند یا ارواح حروف اند كه در آنجا هستند و حق این است كه این امور از اسرار علوم و مشكلات حكمت های ائمه می باشد و مكلف به تصدیق اجمالی آنها هستیم و مكلف به جستجوی از حقایق آنها نیستیم .

مرآة العقول ج 12

شماره 80 ص 260 سطر 5:

ورع چهار درجه دارد:

اول :ورع توبه كاران و آن ورعی است كه ایشان را از فسق بیرون آورد و این ورع مصحح شهادت (در محاكم و امثال ) آن می باشد.

دوم :ورع صالحان كه آن اجتناب از شبهات می باشد و ترس آنكه در محرمات نیافتند .

سوم :ورع متقین و پرهیزگاران و آن ترك مباح ترس آنكه مبادا به حرام بیفتد مثل ترك سخن از احوال مردم مبادا به غیبت منجر شود.

چهارم :ورع سالكین و آن رویگردانی از غیر خداست ترس از آنكه ساعتی عمر خویش را بیهوده صرف كند كه برای وی قرب به سوی خدا نمی آورد و لو بداند كه منجر به حرام نمی شود.

مرآة ج 12

شماره 81 ص 260 سطر 13 :

مرحوم علامه در المیزان می فرماید :تقوای دین به یكی از امور زیر حاصل می شود :

ترس و امید و دوستی خدای تعالی فرمود و فی الاخره عذاب شدید و مغفره من الله و رضوان و ما الحیوه الدنیا الا متاع الغرور / حدید 20 /.

در آخرت عذابی دردناك می شود و یا آمرزش ورضایت الهی نصیب وی می گردد و زندگانی دنیا جز متاعی فریبنده نیست .

بنابراین مومن باید حقیقت دنیا را دریابد و آن عبارت است از اینكه بداند كه ورای آن داری است كه به نتایج اعمال خود می رسد كه عذابی دردناك برای گناهان می باشد كه نتیجه آن خوف است و یا آمرزشی كه نتیجه آن امید است و طبیعت های مردم در این اهداف مختلف آمده است .

عده ای كه غالب و اكثری مردم هستند برایشان ترس ‍ حكمفرماست و به همین انگیزه و از ترس عذاب الهی عبادت حق سبحان می كنند عده ای دیگر امید برایشان غالب است و هر چه بیشتر در وعده های الهی از نعمت ها و كرامت های وی فكر كند امیدش بیشتر می گردد و به همین جهت در تقوی می كوشد و اعمال صالح را انجام می دهد.

دسته سوم كه علما بالله هستند خدا را از ترس عقاب و طمع و در ثواب عبادت نمی كنند بلكه چون شایستگی عبادت دارد او را می پرستند ،زیرا اسمای حسنای الهی و صفات علیای ابوبی را شناختند پس ایشان به حقیقت خدای تعالی را عبادت می كنند و جز وجه الله چیزی را نمی خواهند و به عقاب توجهی ندارند تا از آن بترسند و به عذاب اعتنایی ندارند تا به نجات از آن امید بندند.

مرآة العقول ج /11/ 173

گویم :در حقیقت این دسته خدا پرستان واقعی هستند و آن دو دسته نهایت هدفشان خودشان می باشند. گر چه اعمال آنها صحیح است و قول به عدم افعال عبادی و بطلان آن نادرست است ولی در واقع خودشان محور هستند. بدان كه امر دقیق و نافذ بصیر است چه بساكسانی كه توهم دارند كه از دسته سوم هستند اگر خوب بشكافند خود محور عبادت خویشند صدق این مقال با این فرض ممكن است كه شبان و روزان عبادت كنی و با توحید كامل بمیری و فرض كنی كه خدای تعالی عذاب نمرود و شداد را بر تو فرود آورد آیا چه به خدا می گویی آیا همانند حضرت امام سجاد (ع ) می گویی : انالا انسی ایادیك

ش 82 ص 269 سطر 25 :

بدانكه حسد تنها بر نعمت متصور است وقتی خدای تعالی به برادرت نعمتی داد دو حالت متصور است .

اول :یا از آن بدت می آید و دوست نداری كه زایل شود چه آنكه خودت بخواهی به آن نعمت برسی یا نخواهی ، این حالت را حسد گویند.

دوم دوست نداری زایل شود و وجود و رواج آن نعمت را بد نمی دانی ، ولی برای خودت مثل آن نعمت را می خواهی و به این غبطه می گویند، و گاهی منافسه و مسابقه اش نامند، اما حالت اول را مطلقا چه اظهار نكنی و در دل نگهداری ، مشهور علما قایل به حرمت آنند.

ولی از بضی از اخبار استفاده می شود كه اظهار مافی الضمیر و امر قلبی حرام است نه آنكه انسان در دل حسد داشته باشد ولی در زبان و افعال مطابق آن كاری انجام ندهد در این صورت معنایش این است كه امر قلبی چون كارش دست خود آدم نیست معفو است .

با اندكی تصرف مراه العقول باب حسد

یاد داشت خاتمه كتاب

شماره 83 ص 275 سطر 1:

چرا اسمای حسنی گفته میشود:

مراد بهترین اسمای است زیرا معناهایی را مشتمل است كه بعضی به صفات ذات بر می گردند مثل عالم و قادر وحی و الله و بعضی به صفات فعل بر می گردند مثل خالق و رزاق و باری و مصور و بعضی افاده تمجید و تقدیس می دهد مثل قدوس و غنی و واحد

شماره 84 ص 277 سطر 6

توقیفیت اسمای الهی :اسما به نسبت به ذات حق تعالی سه قسمند :

اول :اسمایی كه اطلاقش بر حق سبحان درست نیست و آن اسمایی است كه عقل اطلاقش را بر حق سبحان محال می داند مثل اسمایی كه دلالت بر جسمیت و امور جسمانی دارند و یا نقص و حاجت را می رسانند.

دوم : اسمایی كه عقل اطلاق آنرا بر حق تعالی روا می دارند و تسمیه حق سبحان به آن از طریق اخبار وارد شده ، عیبی ندارد كه حق تعالی را به آن نامها بخوانیم و لازم است كه امر شرعی را در چگونگی اطلاق به لحاظ حالات و اوقات و عبادت :های وجوبی و ندبی امتثال شود.

سوم :اسمایی كه عقل اطلاق آنرا بر حق سبحان روا می داند ولی در كتاب و سنت وارد نشده مثل جوهر كه یكی از معانی آن قیام به ذات بدون اتكا به دیگران است قطعا به این معنا خدا جوهر است ولی ادب اقتضا می كند كه بر خدای تعالی اطلاق نكنیم گر چه عقلا جایز است . و شاید از جهتی دیگر كه عقل نمی فهمد روا نباشد كه بر حق سبحان اطلاق كنیم زیرا عقل بر همه مناسبت های ممكنه احاطه ندارد و این معنای كلام علما است كه اسمای خدا توفیقی است یعنی موقوف بر نص ‍ است .

نقل از مجمع البیان

شماره 85 ص 277 سطر 12

مراد از احصا و شمارش كه با آن داخل بهشت می شود ایمان آوردن به این است كه حق سبحان به آنها متصف است .

شماره 85 ص 278 سطر 3

بدانكه اسمای حق سبحان یا بر ذات تنها بدون در نظر گرفتن چیزی دلالت می كند یا با اعتبار چیزی و ان چیز یا اضافی ذهنی است یا سلبی و یا اضافی و سلبی با همدیگر است . پس چهار قسم شد.

اول :آنكه تنها بر ذات دلالت می كند و آن را لفظ الله است زیرا ذات موصوف به جمیع كمالات دلالت می كند.

دوم :آنكه بر ذات به اضافه و نسبتی دلالت می كند مثل قادر كه به اضافه و نسبت به مقدوری كه قدرت به وی تعلق گرفته دلالت می كندن

سوم :آنكه دلالت بر ذات به اعتبار سلب غیر از وی می كند مثل واحد كه به اعتبار سلب نظیر و شریك دلالت بر ذات می كند و نیز نظایر آن .

چهارم :به اعتبار هر دو اضاف و سلب با همدیگر دلالت بر ذات دارند مثل حی زیرا معنای آن مدرك فعالی است كه فاسد شدنی نیست چنانكه نظیر آن چنین است .

مجمع البیان گویی ماخوذ از كلمات شیخ در الهیات شفاست

حمد خدای سبحان را كه توفیق داد تاتعلیقات بر این كتاب

شریف در صبح پنجشنبه 19 ذی القعده / 1415 به اتمام رسد.



211-شعراء 78 تا 82

212-رياض السالكين ، ص 30، سيد علي خان مدني ، چاپ سنگي .

213-الميزان ص 31 ج 2 ،علامه طباطبايي ،انتشارات جامعه مدرسين

214-38 / ص ،60.

215-56 / واقعه ، 85.

216-14 / ابراهيم ، 34

217-55 / الرحمن ، 29.

218-25 / فرقان ، 77.

219-6 / انعام ، 41.

220-6 / انعام ، 64.

221-40 / مومن ، 60 غافر.

222-6 / انعام ، 40.

223-2 / بقره ،40.

224-مراة العقول ،ج 12 ص 160 چاپ اسلاميه .

225- مرآة العقول ، جلد 12، علامه مجلسي .

226-5 / مائده ، 27 .

227-الميزان ، ج 2 ص 43، چاپ انتشارات جامعه مدرسين ، قم

228-24 / نور ،37 .

229-الميزان ، ج 2.

230-48 / فتح ،26.

231-زلها:ته مانده سفره .

232-خوان :سفره

233-ناديده :مراد اين مثل است :نديد بديد وقتي كه ديد

234-عزازيل :شيطان

235-25 / فرقان ،76 .

236-73 / مزمل ، 19.

237-36 / يس 20 .