کد مطلب:68002 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:754

تذکار











در اینجا باید، به مناسبت، به موضوعی اشاره كنم. این موضوع را در كتابی كه در نظر دارم- اگر خدا بخواهد- درباره ی مستشرقین و نقش آنان بنویسم، به تفصیل مطرح خواهم كرد، اما در اینجا اشاره می كنم و می گذرم. موضوع این است: یك نویسنده ی فاضل ایرانی، به مناسبت بحث خود، چنین می نویسد:

هنگامی كه شاهان ساسانی، جز قتل عام حامیان و صاحبان عقاید جدید پاسخی به اعتراض مردم نداشتند، مبارزه ی مردم به صورت تلخی درآمد: همكاری با دشمن تازه نفس یعنی عربها.[1] سادگی حكومت عرب [اسلام]، ندای دموكراسی اسلام، كلام پیغمبر اسلام كه بعد از این دوران كسری و قیصر به سر رسیده است،مردم عدالت دوست را خوش آمد. و هنگامی كه سپاه مؤمن عرب به مرز ایران رسید، چندین سپاه از مردم ایران در داخل كشور آماده ی برانداختن حكومت ساسانی بود. در جنگ مشهور به «سلاسل»، حاكم شهر مجبور می شود كه دهها هزار از مردم را زنجیر كند تا به دشمن نپیوندند.در جنگ مداین، ایرانیان راه ورود به شهر را به عرب نشان دادند و دهقانان برای عبور حامیان فكر نو بر روی دجله پل بستند.شهر شوشتر از طرف ایرانیان به مهاجم واگذار شد. حال شوش كهنسال نیز چنین بود. عرب دعوت كرده بود كه همه ی ملتها، كه بین آنان

[صفحه 139]

هیچ رجحانی نیست و فضیلت هركس به پرهیزگاری اوست، برای اجرای عدالت گرد هم آیند. گفته بود كه بین سپاه حبشی و سید قرشی تفاوتی نیست...

این نویسنده سپس می نویسد:

اما هنگامی كه مردم ایران دریافتند كه وعده های عرب[2] در عمل به صورت دیگری در می آید، و رسم ناپسندی [یعنی حكومت جباران] كه به آن قیمت، در بر انداختنش كوشیده بودند، دوباره به دست بیگانه زنده می شود... با عرب در افتادند.

خوب، اظهار این مطلب اختصاص به این نویسنده ندارد، بلكه دهها مستشرق و مستغرب، این سخن را گفته اند، و عده ای از مبلغان و مبشران مسیحی (كه در حقیقت دلالان و داعیان استعمارند)، از این موضوع سوء استفاده كرده اند، و با طرح غلط و القاآت مغرضانه، ذهنیات برخی از جوانان مسلمان را آشفته ساخته اند.[3] حالا چه باید گفت، چون مطلب- صرف نظر از برخی تعبیرات- تا این حد درست است كه، آنچه اسلام آورد با آنچه خلفا و حكام عرب كردند، فاصله اش فاصله ی مشرق تا مغرب است. اما باید موضوع را مورد دقت قرار داد.

[صفحه 140]

به گفته ی علمای منطق- به هنگام تعدد موضوع- حكم نیز متعدد می شود. در مسئله ی بالا، موضوع را باید دقیقا معلوم كرد و سپس حكم داد. عرب با ندای دموكراسی اسلام به ایران می آید و ایرانیان با آغوش باز از او استقبال می كنند و حتی مرزها و شهرهای خود را به او می دهند (این یك قسمت سخن)؛ ایرانیان با عرب به دشمنی برمی خیزند (این قسمت دیگر سخن). بی شك موضوع این حكم یكی نمی تواند باشد. یعنی: عربی كه ایرانیان با آغوش باز از او استقبال می كنند غیر از عربی است كه با وی به دشمنی برمی خیزند.

«عرب اول»، سپاه صدر اسلام است و به تعبیر نویسنده، «سپاه مؤمن عرب» كه با ایمان راسخ به اسلام و با همه ی دعوتها و نداهای آزادی بخش اسلام، روی به سرزمینها و از جمله ایران می نهد و اسلام را بر نیاكان ما عرضه می دارد، و به،تعبیر فرماندهان خودشان- كه پیش تر نیز نقل كردیم- نیامده است تا كشورگیری و فتح نظامی كند، بلكه آمده است تا مردم را از عبادت جز خدا و از ظلم حاكمان و موبدان رهایی بخشد و به عدل اسلام و قرآن رهنمون گردد. این، «عرب اول» است. و از این عربند همان مردان فداكاری كه مشعل هدایت اسلام را به دوش كشیدند و فراراه ملل و اقوام داشتند، و در راه آن مهاجرت كردند، و همه چیز خود را از دست دادند، و در شب زفاف از بستر به میدان جنگ رفتند، و در میدان جنگ با بدن پر از جراحت هر یك به خاطر آن دیگری آب نخوردند و تشنه جان دادند، و بر روی «سنگهای داغ مكه» برای نشر اسلام به چهار میخ كشیده شدند، و صدها تن در این راه فدا گشتند، و سپس در واقعه ی «عاشورا» به یاری پسر پیامبر شتافتند و برای بقای اسلام و اینكه روزی حقیقت این دین انتشار یابد در برابر تیر و سنان و نیزه و شمشیر قرار گرفتند و قطعه قطعه شدند و سپس، برای دفاع از حریم «حكومت حق و عدالت قرآنی»، در دوره ی بنی عباس نیز، جهادها كردند و خونها دادند و زندانهای آل عباس را از خود و جوانان خود آكندند و...

[صفحه 141]

این عرب ست كه از سوی ایرانیان- در صدر اسلام و در دوران بعد- با آغوش باز استقبال شده است.

«عرب دوم»، گروهی بودند حقیقتا دور از فرهنگ اسلامی و تربیت قرآنی عده ای هواخواه و جیره خوار دربار بنی امیه و بنی عباس كه به ناحق و به زور و قلدری بر ممالك اسلامی مسلط شدند، و همواره مورد نفرت اغلب مسلمین بودند، یعنی عرب دور از آل محمد «ص»، عربی كه معاویه داشت و یزید و مروان و ولید و بسر بن ارطاة و مسلم بن عقبه و حجاج بن یوسف و منصور دوانیقی و متوكل عباسی و...با آن همه جنایت و آن همه مظالم.

پس می نگرید كه نخست باید حساب «اسلام» را از حساب «عرب» جدا دانست، و سپس باید عرب را دو دسته كرد: عرب مؤمن و معتقد و وفادار به اسلام و فداكار در راه آن. این عرب همواره مورد احترام و محبت فرق و اقوام مسلمان بوده است و خواهد بود. با این امتیاز كه ما و دیگر ملتهای مسلمان، «دین حق» را و «كتاب خدا» را از طریق او به دست آوردیم. و دیگری عرب نامعقتد غدار پسر پیغمبركش، كعبه ویران كن، ریاست طلب، دین تباه ساز، این عرب همواره مورد نفرت فرق و اقوام مسلمان بوده است، حتی خود عرب. مگر سپاهیانی كه در ركاب علی «ع» با عرب می جنگیدند، خود عرب نبودند، مگر مختار كه دمار از روزگار عرب دشمن آل علی برآورد خود عرب نبود؟ مگر جنگهای صدر اسلام، در میان خود عربان نبود؟

باری، آنچه مایه ی تأسف است این است كه عده ای از عرب، در آغاز دوران اسلام، تعالیم اسلامی را فراموش كردندو به نژاد پرستی روی آوردند. و بزرگترین صدمه به اسلام از ناحیه ی همین عده وارد آمد. و این است كه حتی نویسنده ی عرب و سنی مصری- احمد امین- با لحنی تند، چنین می گوید:

[صفحه 142]

اگر «عرب» را معصب و مخالف اسلام می دانیم، تمامی آنان مقصود نیستند، زیرا برخی از پرهیزگاران آنان به تعالیم اسلامی عمل كردند و از این رو مزیت مردم را به «فضیلت» و «تقوی» می دانستند، نه «عنصر» و «نژاد».[4] .

پس، در بحث و قضاوت و تحلیل، باید حساب دین مقدس اسلام را از عرب جدا كرد. و عرب را هم چنانكه گفتم دو قسم كرد. عرب، امتی بود كه اسلام از طرف پیامبر خدا به او عرض شد، برخی پذیرفتند و ایمان آوردند و برخی نه. و آنچه ما به عنوان اسلامی می شناسیم و ملت ما بدان اعتقاد دارد، همان اسلام صدر اول است، اسلام محمدی، اسلام علی بن ابی طالب، اسلام بدر و حنین، اسلام ابوذر و مقداد و سلمان و بلال و عمار یاسر و... و این تفكیك، یكی از نقاط مهمی است كه بر هر نویسنده ی منصفی طرح كردن آن و توجه كردن و توجه دادن به آن ضروری است. و همین است كه شناختن و شناساندن درست تشیع را، به منظور دفاع از اصل اسلام، در برابر اعمال آن عده از عرب و طرفداران آنان كه اشاره كردیم، واجب می كند، كه آری اینطور شد كه شمایان می گویید، ولی اسلام این نبود. اسلام، در پای منبر علی و امام حسن بود، نه در قصر معاویه و عمروعاص، اسلام در خیمه های حسین بود در شب عاشورا، نه در عیاشخانه های یزید و سپاهیان یزید، اسلام در خانه ی امام زین العابدین و امام محمدباقر و امام جعفر صادق بود، نه در دربار فاسد ولید و عبدالملك و منصور، اسلام در گوشه های زندان، همراه موسی بن جعفر زندانی بود، نه در دربار آفریننده ی هزار و یك شب، و هكذا...!

[صفحه 143]

و به همین دلیل است كه باز هرگاه فریادی بلند شده است راستین، كه دعوت می كرده است به اسلام صحیح و عدالت قرآنی و حكومت معصوم، همین مردم ایران از جان و دل- حتی تا پای خون خود- در راه آن می كوشیده اند. نمونه ی این واقعیت در تاریخ فراوان است.[5] از جمله، در «تاریخ بخارا»، در شرح حال شریك بن شیخ المهری چنین آمده است:

ذكر شریك بن شیخ المهری، مردی بود از عرب به بخارا باشیده، و مردی مبارز بود، و مذهب شیعه داشتی و مردمان را دعوت كردی به خلافت فرزندان امیرالمؤمنین علی- رضی اللّه عنه- و گفتی ما از رنج مروانیان اكنون خلاص یافتیم، ما را رنج آل عباس نمی باید. فرزندان پیغمبر باید كه خلیفه ی پیغامبر بود. خلقی عظیم بر وی گرد آمدند. و امیر بخارا عبدالجبار بن شعیب بود و با وی بیعت كرد. و امیر خوارزم، عبدالملك بن هرثمه با وی بیعت كرد. و اتفاق كردند. و امیر برزم، مخلد بن حسین با وی بیعت كرد و پذیرفتند كه این دعوت

[صفحه 144]

آشكار كنیم و هركس كه پیش آید با او حرب می كنیم.[6] .

بدین سان، تا اندازه ای روشن گشت كه هدف ما از اشاره به این مباحث و مسائل، گفتگویی فرسوده را تازه كردن، یا بحثی كهن را نو نمودن نیست، یا به اقتضاآت ویژه سخن گفتن، یا دفاع از حریم خاندانی و بس، نه، هرگز، بلكه، ما از این همه، می خواهیم بدانیم و بدانند كه پروای زندگی چیست، و پروای ما در زندگی چه؟

پس تكرار می كنم كه نه می خواهیم تاریخ بنگاریم چون تاریخنگاران و نه شرح حال بنویسیم چون شرح حال نویسان، بلكه می خواهیم رستاخیز افقزای بت نگون كن پیامبران را در سرگذشت زندگی عالمان باز نگریم. و ببینیم كه این رستاخیز پیگیر، در تنگ و فراخ سده ها و اعصار، چسان تكرار شده است و بر هر پشته ای از پشته های تاریخ چگونه قد راست كرده است.

چون بت همواره هست، بت شكن نیز همواره لازم است، تا مبادا كه بت پرستی روزی باز آیین شود و انسان به آن حقارت حقیر باز گردد. اینان كه به بت شكنی می خیزند، مرزبانان عزت انسان و دیواره های عصمت تاریخند و تطهیر دهندگان زمان. و علی فرمود:

خداوند از اینان پیمان ستانده است تا بر سیری ستمگر و گرسنگی ستمدیده آرام نداشته باشند.[7] .

و از این صفت، كه علی به ایشان داده است معلوم می شود كه كی، كی است.

عالمان، وارثان پیامبرانند. این سخن پیامبر است. عالمان وارثان پیامبرانند

[صفحه 145]

یعنی چه، یعنی دارای آن كلیت عملی و ذهنی اند كه پیامبران بودند، و در همان راه می كوشند و می خروشند كه راه رهایی توده است. اكنون اگر عالمی، در راه كسانی رفت كه همواره، در برابر پیامبران قرار داشته اند نه پشت سر ایشان، این گونه عالمی، وارث پیامبران نیست، وارث همین جباران و ستمگران است، منهای امكانات و تسلط آنان، یعنی وارث آنان است منتها وارثی حقیر و بی قدرت و آلت دست و زبون خواسته های و مصالح یومی آنان. و همین است و همین.

و دیگر به هیچ لفظی و عنوانی نباید گول خورد، كه دانستن یك مشت اصطلاح، كسی را در رده ی پیامبران قرار نمی دهد. آنچه این ویژگی را ثابت می كند، داشتن فضایل پیامبران است، یعنی: عمل، اقدام، روشنگری، فداكاری، عصیان، توده گرایی،حق زنده كنی، آشتی ناپذیری، زمانه شناسی، مردم خواهی، مظلوم یابی، و ظالم كوبی.در اینجا خوب است تعلیمی نقل كنم از امام چهارم حضرت علی بن الحسین زین العابدین «ع»، تا معلوم شود كه اسلام اصیل كدام است و تربیت استوار قرآنی چیست، و در مذهب شیعه عالم را چگونه پرورش می دهند و چسان می سازند، و اس اساس و و لب لباب چیست؟

محمد بن مسلم (ابن شهاب) زهری (م- 124) از فقها و قضات بود و در نزد خلفای اموی، یزید بن عبدالملك و عمر بن عبدالعزیز، منزلتی ارجمند داشت. هنگامی امام زین العابدین آگاه شد كه وی به ظلمه روی خوش نشان داده است، در آن هنگام بود كه معاویه بدو نامه ای نوشت. اینك ترجمه ی بخشی از آن نامه:

- خداوند، ما را و تو را بسنده ی آشوبها باشد. و تو را از آتش دوزخ نگاه دارد. تو به روزی افتادی كه باید كسانی كه می شناسندت بر تو ترحم آورند. خداوندن نعمتهای گرانقدر خویش بر تو ارزانی داشت.

[صفحه 146]

تندرستی و عمر درازت بخشید و حجتهای خدا تو را فرو گرفتند. چه او تو را توفیق داد تا عالم قرآن و فقیه دین و آشنای سنت پیامبر باشی. اكنون یكی بنگر كه فردای قیامت چون در پیشگاه خدای بایستی چگونه مردی باشی. و چون از نعمتهای خویش پرسد حق آنها چون گزارده باشی.ای محمد بن مسلم زهری! گمان مدار كه خدای از چونان تو كسی عذر پذیرد و از تقصیر تو چشم پوشد. هیهات، هیهات، ابدا چنین نیست.

خدا در كتاب خود، از علما پیمان ستانده است و گفته «لتبیننه للناس و لا تكتمونه» (= باید كه حق را برای مردم آشكارا كنید و و پوشیده مدارید).

بدان كه تو اكنون، ساده ترین امری را كه پوشیده داشته ای و سبكترین وزری را كه بر گردن گرفته ای،[8] این است كه با ستمگر انس گرفته ای و راه ظلم و تجاوز را برای او هموار ساخته ای، به این علت كه به او نزدیك شده ای و چون دعوتت می كند می پذیری. خدا می داند كه من چقدر هراسناكم از این كه خدای در قیامت تو را به گناه خائنان بگیرد و از آنچه به خاطر معاونت ظالم گرفته ای بازخواست كند. تو چیزی را گرفته ای كه حق تو نیست و به كسی نزدیك شده ای كه نه حقی را به حقدار رسانده است و نه باطلی را از میان برده است. تو با كسی دوست شده ای كه با خدا دشمنی می كند. آیا اینطور نیست كه وقتی دعوتت می كنند برای آن است كه تو را محوری بسازند برای آسیای ستم خود، و تو را پلی قرار دهند برای بدبخت كردن مردم، و تو را نردبانی كنند برای دست یافتن به گمراهی خویش، و تو را وسیله ای سازند برای ستمگری و تجاوز؟ و چنان وانمود كنند كه همراه آنانی. و بدین طریق، علمای دیگر را به شك اندازند و دل مردم نادان را به وسیله ی تو با خود مهربان

[صفحه 147]

سازند. اكنون بنگر كه آنچه را به تو می دهند، در برابر آنچه از تو می ستانند، جقدر اندك است؟ و آنچه را كه برای تو آباد می كنند، در مقایسه با آنچه به دست تو خراب می كنند، چقدر ناچیز است؟ یكی به حال خود نظر كن، و به فكر خویش باش، كه كس دیگر به فكر تو نباشد. و از خویشتن چونان مردی متعهد حساب پس بگیر!...[9] .

این است و این...و سخن در این بود كه همواره بت هست، پس همواره بت شكن نیز باید باشد. و بت پرستیدن یك بار آن است كه قوم ابراهیم داشتند و ابراهیم بزرگ فراز آمد و بت شكستن گرفت و... و یك بار آن است كه معاویة بن ابی سفیان،در زیر پرده ی خال المؤمنین بودن و كاتب وحی به شمار آمدن، نوامیس همان وحی را محو می كند و حلقوم آزادگان را می فشرد و برای گرفتن انتقام جاهلیت از اسلام خواب ندارد، و برای اینكه عمروعاص، با حیله های خویش او را یاری دهد كه خلیفه ی حق، علی بن ابیطالب، را از پای درآورد، بیت المال عمومی را به او می بخشد، و حجر بن عدیها و حضرمیها را می كشد و نصرانی زاده ی پرورده ی دست سرجون نصرانی، یزید، را-با وجود شخصی چون حسین در میان امت- در جای خلافت و جانشینی پیامبر و رهبری شعار قرآن می نشاند و در كنار مرقد پیامبر- كه هنوز فضای آن از امواج آیات قرآن پر است و انعكاس خون شهدای بدر و احد همواره خورشید بر در و دیوار آن می افتد- برای چونان یزید كسی از مسلمان بیعت می طلبد، و در چنین حال زاری و ركورد مرگباری، فرزندان بزرگ و ارجمند فاطمه «ع» به پا می خیزند و با تدبیرهای گوناگون (گاه با صلح و نظارت و گاه با شمشیر و شهادت) به شكستن این بت پرستی می یازند.

[صفحه 148]

نباید به ذكر مثل پردازیم كه بسیار است. به ویژه كه این گونه بت بودن و بت ساختن، نسبت به قشرهای مختلف جامعه، و بر طبق نیازهای گوناگون ذهنی مردم، تغییر شكل می دهد و تنوع می یابد و تا سطح مسجد و محراب و مدرسه و كتاب می رسد.و در این مقوله نیز مثل و شاهد فراوان است از اشخاص و كتابها از قدیم تاكنون. و از این مقوله است كه یك بار نیز كتاب «المغنی» قاضی عبدالجبار معتزلی بت می شود، و علم الهدی سید مرتضی، به بت شكنی می خیزد و این بت را با كتاب عظیم خود، «الشافی» خرد می كند. و همینسان تا-مثلا- «تحفه ی اثنا عشریه ی»عبدالحق دهلوی، و كار عظیم میر حامد حسین هندی و تبری كه عصمت حق و عزّت حماسه و مهابت علم و دریای تحقیق به دست او می دهد، یعنی: «عبقات الانوار».

چرا می گوییم كتاب قاضی عبدالجبار (و ذكر این كتاب به عنوان نمونه است) بت است، كتابی بزرگ، با نامی پرطمطراق: «المغنی فی ابواب التوحید و العدل»! برای اینكه، این كتاب، در زمینه ی مسائل سیاست و اجتماع،[10] به تأیید بتان و بت آفرینان نوشته شده است و به املای عملی آنان- یا این كه چنین نتیجه ای از آن طرز فكر برمی خاسته است- تا این كه عصمت ذهن جامعه را بیالاید و ریشه ی حماسه را بخشكاند و كسانی را تأیید كند كه آفرینندگان عبودیتند و مروجان اصل تحمل و خداوندان بسته نگاهداشتن اذهان. می گوید:

همه ی كسانی كه به اختیار قائلند (یعنی اهل سنت) معتقدند كه چون یك تن كسی را برای پیشوایی انتخاب كرد و چهار تن دیگر با این اتنخاب موافق بودند، آن شخص پیشوا و رهبر است[11] .

خوب پس میلیونها نفر از افراد جامعه- از عالم و جاهل و خرد و كلان-

[صفحه 149]

هر رأیی كه می خواهند داشته باشند و هرچه می خواهند بكنند و با هر روز سیاهی كه دست به گریبانند باشند. چون منصب قضاوت قاضی عبدالجبار، به هر حال، محفوظ است. با حساب قاضی عبدالجبار، مسئله ی اجماع امت و توافق اهل حل و عقد چه شد؟ نمی دانیم. و آیا برای كدام قدرتمند مسلطی پیدا كردن چهار پنج تن مشكل است؟ این متكلم محقق مسلمان كم كم لزوم پنج كس را نیز در خلیفه شدن كسی منكر می شود. البته آنچه واقع شده است او را به این انكار می كشاند. می گوید: فان قیل: «الیس بعقد ابی بكر لعمر صار اماما؟ و هذا یبطل

الحاجة الی خمسة»! قیل له: «انما اوجبنا ذلك اذا

لم یحصل من الامام المتقدم عهد. فاما اذا حصل منه ذلك

فقد استغنی عن استیناف البیعة»[12] .

- اگر بگویند: آیا عمر به صرف تعیین یك نفره ی ابوبكر خلیفه نشد؟ چرا.

پس به پنج كس نیز احتیاج نیست. می گوییم: درست است. ولی اینكه ما گفتیم پنج تن لازم است، هنگامی است كه از خلیفه ی قبلی تعیین و سفارشی نشده باشد. اگر چنین سفارشی شده بود، همین كافی است و نیازی به بیعت دیگری نیست.

در این سخن، چیزی كه بسیار قابل ملاحظه است این است كه این متكلم به صراحت می گوید، عمر تنها به سفارش و تعیین ابوبكر خلیفه شد. خوب اگر می شود كه یك تن، پیشوای مسلمین را تعیین كند، و این حق را حتی ابوبكر هم دارد، چرا خود پیامبر اكرم این حق را نداشته باشد و این كار را نكند. و اگر این است پس ای متكلم بزرگ! ای نویسنده ی كتاب «المغنی فی ابواب التوحید و العدل»! و ای دهها عالم و متكلم و فقیه و محدث و مفسر و مورخ بزرگ دیگر، مسئله ی اجماع چه شد؟ مسئله ای

[صفحه 150]

كه به نام آن، دختر پیامبر مصدوم گشت، علی بن ابی طالب خانه نشین شد. مسئله ای كه به نام آن، شد آنچه شد، تا جایی كه سر حسین بر سر نیزه رفت و... و آیا هم ارزش با سفارش و عهد ابوبكر نسبت به خلیفه ی دوم، سفارشی و اشاره ای از پیامبر اكرم در حق علی نرسیده بود؟ آیا در مدینه یك تن هم نبود كه با علی بیعت كند، و آیا... و آیا... اكنون با این چگونگی كه اتفاق افتاده است، هنگامی كه می نگریم شیعه، در زیارت علی بن ابی طالب می خواند،

السلام علیك یا ولی الله، انت اول المظلوم...

باید بگوییم شیعیان اقوامی احساساتی اند؟

باری، در توجیه اعمال جباران اینگونه گفتند و نوشتند. و علم كلام را در مهمترین مسئله ی اجتماعی و انسانی آن، كه مسئله ی حكومت است و مسئله ای است كه امر به معروف و نهی از منكر و بقای دین خدا وابسته ی به آن است، اینسان شكل دادند. و این مرحله ی نهایی و فاجعه بار خود فروشی روشنفكران است كه می كوشند تا با همه ی امكانات علمی خویش و قدرت استدلال و نیروی بیان و حتی دقت بسیار در انتخاب الفاظ و جملات و عناوین مردم گول زن، به كمك ستم شتابند تا به منابع جیره ی خویش خدمت كرده باشند. اینان به جای پرداختن به تخطئه و تنبیه، به تكمله و توجیه می پردازند. و گاه برای این كه حتی خودشان را نیز گول بزنند، به شكل تحقیق تاریخی و توجیه منطقی روندها و فرایندها می گرایند. و این همه برای آن است تا سردمداران تخدیر اذهان و تحریف افكار پیروز باشند.

شگفتا! فاسق مفضول پیشوای امت قرآن؟ و این مسئله را مسلم گرفتن و درسی كردن كه حتی در كتابی درسی بنویسند و بخوانند؟

مگر شعار سپاهیان مسلمان، روزی كه برای بردن اسلام به دیگر كشورها و آبادیها می تاختند این نبود كه

اخراج العباد من عبادة العباد الی عبادة الله

[صفحه 151]

- رها ساختن مردمان، از پرستیدن بندگان، و هدایت به پرستش خالق جهان.

و:

من ظلم الادیان الی عدل الاسلام

- رها ساختن مردم از ستم ادیان، به عدالت اسلام و قرآن

اگر این بود- كه در اصل، بی گمان همین بود- آیا در دوران خلافتها و انفصال از آل محمد (ص) همین گونه بود؟ آیا مردمان از بندگی بندگان درآمده بودند و به بندگی خدای رسیده؟ یا نه، بلكه صد ره بدتر زیر بار ظلم و ستم عبودیت همینان و رفتار ضد قرآنی اینان بودند؟ آیا مردمان از ستم مقامات ادیان رها شده و آسوده بودند، یا نه، بلكه به صورتی دیگر، زیر تازیانه ی فتواهای شریح قاضی و امثال او افتاده بودند؟ آیا چه بود و چگونه، و واقعیت چیست و تاریخ چه می گوید؟ اگر سخن همان باشد كه قاضی عبدالجبارهای هر زمان می گویند وای بر مردم! اما چنین نیست،

و

الحق یعلو و لا یعلی علیه

و

الفتح لاهل القبله

و از این رو، در آن روز نیز حق ناپیدا نمی ماند و سید مرتضی- متفكر و فقیه و متكلم بزرگ شیعی و شریف بزرگوار علوی، مرجع تقلید و رئیس حوزه ی علمی شیعه در بغداد در نیمه ی نخست سده ی پنجم و نقیب سادات- به پا می خیزد و با تألیف كتاب عظیم «الشافی فی الامامة» به بیدارگری و هوشیاری آفرینی و عزت بخشی و حماسه گستری و تعهد آموزی و عصیانگری می پردازد، و با عبودیتها درمی افتد و بتها را می شكند.

[صفحه 152]

هر چه انسان را از حریت جدا سازد و به عبودیت پیوند دهد بت است، چه در ظرف ذهن، چه در ظرف خارج، چه در اعتقاد به خدا و چه در اعتقاد به خلیفه ی خدا، چه درباره ی اعمال فردی، چه در ظرف وظایف نوعی و اجتماعی.

ما همواره، در فضا زندگی می كنیم، سالم یا مسموم، مردآفرین یا نامردپرور، نقطه ی حساس اینجاست و درگیری جدی پیامبران نیز با این فضا بود، كه مبادا مسموم باشد یا آماده برای پرورش نامردان. و می دانیم كه خاصیت چنین فضایی، همواره، از مرز محلی بودن آن نیز می گذرد و همه ی آفاق زندگی امتی را پر می كند. هر پیامبری كه می خاست، می خواست آوار سنگین چنین فضایی را از دوش خلق و جامعه فرو نهد، و دست فراز می آورد و نعره می كشید و می خروشید و می شكست تا درست كند و از میان توده های منحط، ابوذر غفاری، عمار یاسر، مقداد كندی، ابوسعید خدری و عبدالله بن مسعود بپرورد...

و اگر عالمان وارثان پیامبرانند، بهترین نشانه برای شناختن عالم راستین از غیر راستین همین است:

عالم آن است كه آزادی عالم طلبد

اگر بدین سان خامه را رها سازم، و در شناساندن عالم راستین و غیر راستین سخن گویم و بخواهم دستگیر هركس بشود كه عالم كیست و شیاد كدام، خدای می داند كه كار تا كجا بالا بگیرد، اما از این بحث، با همین اندك یادكردی می گذرم، تا بگویم تجلیلی كه از عالمی و مصلحی چون صاحب «الغدیر» می كنیم چراست.

در سرتاسر اعصار، در میان نسلها و اقوام جهان، در آفاق مختلف زندگی

[صفحه 153]

بشر، آنان كه به سودای اصلاح جماعت برخاسته اند بسیارند، هرچند كه اندك بوده اند. و به معنای كلی، اینان همه، در خور هرگونه تقدیر و گرامیداشت و حقگزاری هستند. از افقهای دیگر كه چشم بپوشیم، در آفاق فكر و فلسفه و جامعه و مذهب نیز عالمان و مؤلفان و دانشوران و اصلاح طلبان و عصیانگران فضیلت طلوع كرده اند، كسانی كه در هر جای و هر روز توانسته اند عصمت تاریخ را با مردم جامعه ی خویش روی در روی سازند و آفتاب را برای آبادیهای خویش تفسیر كنند. در این رده اند مؤلفان نابغه ای كه توانستند كتابهایی پدید آورند كه چون خورشید بتابد و نمو دهد و چونان مشعل جاودانسوز فراراه اقوام و اعصار فروغ پاشد و هدایت گسترد.

و از این میان، در تاریخ علوم و تألیفات اسلامی نیز، كتابهای بسیار است كه نظر به تحولی را كه باعث شده است، از ارجمندی ویژه ای برخوردار است. این كتابها هر كدام در یكی از شئون خاص جنبشهای فكری بشری و نشان دادن عمق تمدن و همگرایی ذهنی، جایی بس فرازمند دارند. در اینجا حتی ذكر نمونه هایی از این گونه تألیفات علما و فلاسفه ی مسلمان بس به درازا خواهد كشید.

و اكنون، در سطح تألیفات تحولزای و دگرگون كننده و در معبد مقدس حماسه و دفاع و مرزبانی و فراداشت مشعل جاوید، به كتابی عظیم برمی خوریم، با رسالتی عظیم:«الغدیر».

با توضیحی اندك و اشارتی كوتاه درباره ی پیوستگی حق با طبیعت و حماسه با دفاع كه در آغاز این نوشته گذشت، میان این كتاب و طبیعت احساس رابطه می كنیم،كه همان سان كه خون علی و فرزندانش- در راه احقاق حق توده های انسانی- در رودبار زمان ریخته و بر سر غوغاهای زمانها و تكاپوی امتها و نسلها سایه افكنده و در فجر و شفق تابیده است، در صفحه «الغدیر» نیز همان انعكاس افتاده است. خامه ای كه

[صفحه 154]

«الغدیر» را نوشته است، در حقیقت از رنگ فجر و شفق، مركب گرفته و بر اوراق زمان و فصول گیتی جریان یافته است. و به دیگر سخن، اوراق «الغدیر»، با فجر و شفق و دیگر بر حق طبیعت یكی است، و صفحات «الغدیر»، خود فجر و شفق دیگری است در آفاق علم و تألیف و اندیشه و ابلاغ. بدین گونه، موضع انسانی كتاب «الغدیر» (در بعد بیدارگری و آفتابسانی و انقلاب آفرینی ذهنی و عملی در راه حق و عدالت وحماسه و عزت) تا حدی روشن می شود. اكنون باید اشاره كنیم به موضع اسلامی كتاب «الغدیر»، از نظر احیای مجدد اسلام و باز شناساندن حكمت سیاسی قرآن و عناصر فلسفه ی سیاسی اسلام در سنت، و وجدان رهبری در دین، و در حقیقت احیای سنت به معنای راستین و همه جهته ی آن، یعنی تمسك به قرآن و عترت،كه مفسران قرآنند و معلمان سنت، به فرمان خود سنت.

می دانیم كه منطق اسلام محمد این است:

لقد ارسلنا بالبینات و انزلنا معهم الكتاب

و المیزان، لیقوم الناس بالقسط.[13] .

- فرستادیم پیامبران خویش را با پیامهای روشن، و با آنان كتاب فرستادیم و ترازو، تا مردمان همه برایستند بر سر دادگری.

و چون، محمد خاتم پیامبران است و پایان بخش جریان نبوت و نقطه ی انتهای وحی، پیداست كه حاصل نهضتهای پیامبران همه، در بعثت او خلاصه شده است، چنانكه حاصل كوششهای دوران نبوت او در «غدیر».

نیز می دانیم كه در منطق این بعثت، همه ی انسانهای اعصار مخاطبند به خطاب او:و ما ارسلناك الا كافة للناس[14] .

- و تو را فرستادیم به پیامبری، مگر همواره برای همه ی خلقها و مردمها.

[صفحه 155]

اكنون با توجه به منطق اسلام بعثت، دانسته می شود كه «الغدیر»- یا هر كتابی كه بدین حشمت و استناد و امانت، در صدد اثبات حق برآید- كتاب همه ی انسانها و همه ی روزها و همه ی تاریخ است. كتاب نسلها و حقها و حقوقهاست، تا هر روز كه روزی باشد و طلوعی و مردمی باشند در پهنه ی گیتی... اكنون در اینجا به، شرحی كوتاه درباره ی موضع اسلامی كتاب «الغدیر» می پردازیم، به خصوص از نظر دیگر ناقدان.

[صفحه 156]



صفحه 139، 140، 141، 142، 143، 144، 145، 146، 147، 148، 149، 150، 151، 152، 153، 154، 155، 156.





    1. شگفتا كه سپاه اسلام را كه آمدند تا اسلام را بر ما عرضه كنند و به گفته ی سردارانشان، ما را از بندگی در برابر مخلوق برهانند و با خدا آشنا سازند، و به تعبیر «ملك الشعرای بهار»، به ما معرفت بیاموزند، «دشمن» تعبیر كرده اند. خوب، خود دانند، اگر اینگونه تعبیرات را مایه ی سوزاندن ریشه ی معنویت و سلب دین از جامعه و كمك رساندن به «دشمن واقعی» نمی دانند. و اگر نشر این گونه تعبیرات را در میان طبقه ی جوان- كه بیشتر آنان امكان و فرصت مطالعه ی متون تاریخ و تحقیق این مسائل را ندارند- اضرار نمی شناسند، ما حرفی نداریم.
    2. این تعبیر (وعده های عرب)، شایسته بلكه درست نیست، وعده ی عرب نبود، وعده ی خدا بود و اسلام و پیامبر و قرآن كه كتاب خداست. و عرب خود مثل دیگر امتها مخاطب و مكلف بود به خطابها و تكلیفهای قرآن.
    3. این آشفتگی بیشتر در مورد آن گروه از جوانان مسلمان دیده شده است كه برای تحصیل یا كار به كشورهای مسیحی رفته اند، و كشیشان به هر وسیله شده است، گرچه در كسوت استاد دانشگاه یا طبیب معالج یا دوست مشاور یا همسفر «پیك نیك» و... خود را به آنان رسانیده اند و از ذهن پاك و عدم اطلاع درست آنان درباره ی تاریخ اسلام و فرهنگ اسلامی، سوء استفاده كرده اند. باید مربیان و پدران و مادران مسلمان- یا غیر مسلمان ولی علاقه مند به اسلام و ایران- كه فرزندان خود را به خارج می فرستند. برای این دسیسه نیز فكری بكنند.
    4. «ضحی الاسلام»، ج 23:1.
    5. و آنچه در ایران تاكنون به نام مذهب شیعه باقی مانده است- یعنی دین ما ایرانیان- همین است. یعنی، ایرانی به عنوان اعتقاد به دین اسلام و دینی كه محمد «ص» از سوی خدا آورده است. این مذهب را پذیرفته است و دارد، و اسلام محمد را را با استناد به قرآن و حدیث محمد، همین می داند، نه جز این. و در طول قرون، هیچ لحظه حاضر نشده است حكومت عرب را به جای دین اسلام قبول كند. این است عقیده ی راسخ شیعه، در سراسر جهان و حتی شیعیان عرب. و این است اصرار مؤمنانه ی شیعه در طول تاریخ و ایرانی با اعتقاد به این دین خدایی رو به قبله می كند، روزه می گیرد. حج می رود، زن عقد می كند. در ذبیحه احكام قرآن را رعایت می كند، خرید و فروش می كند و... و آنچه در باب تشیع ایرانی جز این بگوید، یا در كتاب بنویسند، یا مستشرقی بر زبان آورد، یا استادی در كلاس افاده فرماید! این همه یا از روی بی اطلاعی و جهل است و نداستن تاریخ اسلام و ایران و فلسفه های دینی، یا به منظورهایی است خاص از جمله سست كردن مبانی اعتقادی و ایمانی جامعه.
    6. «تاریخ بخارا» 84- تألیف ابوبكر محمد نرشخی (286 تا 348) تصحیح مدّرس رضوی.
    7. «نهج البلاغه»، خطبه ی 3 (شقشقیه).
    8. مقصود ساده ترین و سبكترین است در نظر مخاطب (محمد بن مسلم زهری) كه مرتكب چنین امری شده است. و عبارت از باب «تهكم» است.
    9. «تحف العقول» 281 تا 284- چاپ تهران، كتابفروشی اسلامیه،به تصحیح علی اكبر غفاری.
    10. با این قید دیگر ارزشهای علمی كتاب او را منكر نمی شویم. رجوع شود به «تراث الانسانیة». ج 981:1 تا1004- چاپ مصر، وزارة الثقافة و الارشاد القومی، مقاله ای درباره ی «المغنی».
    11. «المغنی»، متمم جزء بیستم، بخش اول 259 به بعد.
    12. همان كتاب.
    13. سوره ی 57 (حدید)،آیه ی 25.
    14. سوره ی 36 (سبأ)، آیه ی 28.