کد مطلب:88598 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:439
[صفحه 99] طریقیت دارد، نه موضوعیت، یعنی بعضی چیزها راهی برای تشخیص موضوعی است، نه این كه خود این چیز در آن موضوع دخالت داشته باشد، مثل این كه می گویند انسانها روی دو پا راه می روند، حال اگر انسانی را دیدم كه عاجز بود و چهار دست و پا راه می رفت، یا اصلا راه نمی رفت و با چرخ حركت می كرد، آیا انسان نیست؟ پس روی دو پا حركت كردن طریق و راه برای شناختن انسان است نه دخیل در انسانیت انسانی داشته باشد، پس روشن شد كه لاغر بودن یكی از راه های شناخت متقین است در صورتی كه همراه با صفاتی دیگر باشد و الا بسیاری از فسقه و فجره هم لاغر اندام هستند، پس لاغر بودن دخل در تقوی به نحو موضوعی ندارد، و لذا چه بسا افراد پرهیزگاری را می بینیم كه فربه و چاق هستند، حتی بعضی از ائمه ما مثل امام پنجم (ع) نیز نقل شده هیكل درشتی داشته اند و فربه بوده اند. پس این صفات، از قیود و صفات غالبی است كه شاید بتوان گفت اكثر متقیان دارای این صفات هستند كه مولی ذكر می كنند و به عبارت دیگر عناوین صفات به نحو عنوان مشیر است نه عنوان حقیقی، یعنی با این صفات مولی اشاره به پرهیزگاران می كنند نه خود اینها لاغر اندام بودن و رنگ پریدگی عنوان مورد نظر مولی باشد كه ارزش آنها به اینها باشد، ارزش متقیان به تقوای درونی و شجره ی ایمان آنهاست كه اینگونه میوه ها و ثمراتی را ببار می آورد. پس به سه بیان سوال فوق را جواب دادیم: 1- این صفات طریقیت دارد 2- عنوان مشیر است 3- قید غالبی است. با این توضیحات، روایتی كه از مولی علی (ع) نقل شده، بهتر روشن می شود، در روایت آمده كه در شبی مهتابی، مولی علی (ع) از مسجد خارج شدند، به دنبال حضرت جماعتی نیز حركت كردند، پس از مدتی حضرت ایستادند و فرمودند: شما كه هستید؟ گفتند: شیعه ی شما هستیم ای امیرالمومنین، حضرت با، فراست و دقت به چهره های آنها نظر انداختند و فرمودند: چرا در شما سیمای شیعه نمی بینم؟ گفتند: سیمای شیعه چیست ای امیرالمومنین؟ [صفحه 100] حضرت جواب دادند: «صفر الوجوه من السهر، عمش العیون من البكاء حدب الظهور من القیام خمص البطون من الصیام ذبل الشفاه من الدعاء، علیهم غبره الخاشعین»، زردی صورت از شب زنده داری، كم سوئی چشم از شدت گریه، پشت خمیدگی از ایستادن (زیاد)، فرو رفتگی شكم از روزه، خشكیدگی لبان از دعا، بر آنها گرد و غبار خشوع نشسته و از خاشعین هستند.[1]. از كسانی كه دارای این صفات بود، حضرت یحیی (ع) بود، داستان حالات حضرت یحیی را مرحوم مجلسی در عین الحیوه خود از رسول گرامی آورده كه خلاصه ی آن را نقل می كنیم: حضرت یحیی[2] وقتی خردسال بود روزی به بیت المقدس آمده و رهبانان و [صفحه 101] احبار را دید كه پیراهنهائی از مو پوشیده اند و كلاه های پشمی بر سر نهاده اند، و زنجیرها در گردن كرده خود را بر ستونهای مسجد بسته اند، به نزد مادر آمده و پیراهن موئی و كلاه پشمی طلبید، مادر وی با پدرش حضرت زكریا صحبت كرد، حضرت زكریا به یحیی گفت تو طفل كوچكی هستی، چه چیزی باعث شده دست به این كار زنی؟ جواب داد پدر مگر از من خردسالتر مرگ را نچشیده است؟ حضرت زكریا جواب داد بلی، و به مادرش امر كرد هر چه خواهد بكن، حضرت یحیی از آن به بعد لباس موئی پوشید و به عبادت برخاست به طوری كه پس از مدتی بدنش نحیف شد و روزی به بدن خود نظر كرد و گریست، خطاب الهی به او رسید ای یحیی آیا گریه می كنی برای لاغر شدن بدنت به عز و جلال خودم سوگند اگر یك نظر به جهنم كنی، پیراهن آهن خواهی پوشید به جای این پیراهن، حضرت بسیار گریست به حدی كه صورتش زخم شد، خبر به زكریا رسید، حضرت زكریا به او گفت: چرا چنین می كنی؟ من از خدای خود فرزندی طلبیدم كه موجب سرور من باشد گفت ای پدر شما گفتید در میان بهشت و جهنم گردنه و عقبه ای است كه نمی گذرد از آن مگر بسیار گریه كنندگان از خوف الهی، حضرت زكریا در پاسخ وی جوابی نداشت و مادرش برای وی دو پاره نمد آماده كرد تا روی دو گونه اش گذارد تا آب چشم او را جذب كرده به صورتش آسیبی نرسد، ولی مگر گریه ی او تمامی داشت، به قدری گریه می كرد كه دو نمد خیس می شد و وقتی فشار می داد، آب از لابلای انگشتانش می چكید. هر گاه حضرت زكریا می خواست بنی اسرائیل را موعظه كند، به چپ و راست می نگریست، تا مبادا یحیی در آنجا باشد و بر اندوه او افزوده شود، روزی كه حضرت یحیی نبود، مشغول موعظه شد، در وسط صحبت یحیی (ع) كه سر خود را در عبا پیچیده بود، در میان مردم نشست، و زكریا او را ندید، فرمود: حبیب من جبرئیل مرا خبر داد كه حق تعالی می فرماید در جهنم كوهی است آنرا «سكران» [صفحه 102] نامند و در میان كوه و پائین كوه وادی هست كه آنرا «غضبان» نامند، زیرا از غضب الهی افروخته شده است و در آن وادی چاهی است كه صد سال عمق آن است و در آن چاه تابوتهائی از آتش است، و در آن تابوتها صندوقها و جامه ها و زنجیرها از آتش است. چون یحیی (ع) اینها را شنید، سر برداشت و فریاد برآورد: «وا غفلتاه»، چه بسیار غافلیم از سكران، سپس برخاست و سر به بیابان گذارد، حضرت زكریا به مادرش امر كرد به دنبال او رود كه می ترسم زنده او را نیابی، و سراغ او را از چوپانی گرفت، گفت او را در فلان عقبه دیدم كه می نالید و می گفت: «خدایا به عزت تو، ای مولای من آب سرد نخواهم چشید، تا مكان و منزلت خود را نزد تو ببینم.» مادرش او را به خدا سوگند داد تا به خانه برگردد، حضرت قبول كرده و به اصرار مادر پیراهن موئی را درآورد و پشمین پوشید و از غذائی كه نقل شده، عدس بوده تناول كرد و به خواب رفت. در خواب به او ندا رسید ای یحیی، خانه بهتر از خانه من و همسایه بهتر از من می طلبی، چون این ندا شنید برخاسته و گفت خداوندا از لغزش من درگذر به عزت تو دیگر سایه ای نطلبم به غیر از سایه ی بیت المقدس، لباس موئین را پوشید و روانه ی بیت المقدس برای عبادت در كنار رهبانان شد و هر چه مادرش مانع شد كارگر نیفتاد، و آخر زكریا گفت رهایش كن كه پرده از قلبش كنار رفته و از عیش دنیا انتفاع نمی برد.[3]. و عاقبت هم در راه خدا و خوف از او به شهادت رسید، در بعضی روایات دارد كه: دختر برادر پادشاه موجب شد تا او شهید شود، زیرا روزی از یحیی خواست تا او را به ازدواج خود درآورد و او امتناع كرد، و از این روی مادر دختر، او را زیبا نموده روانه ی كاخ كرد و به او گفت اگر شاه از تو چیزی خواست، سر یحیی را از او [صفحه 103] بخواه و او چنین كرده، و پس از شهادت حضرت یحیی، سر او را در تشتی طلا گذارده و به آن زن هدیه كرد.[4] حضرت یحیی تا آخر عمر هم از بس در عبادت به سر برد و كناره گیری كرد، زن اختیار ننمود.[5]. در مورد احوال خائفین و سرگذشت آنها می توانید به كتاب عین الحیوه مرحوم مجلسی از صفحه 288 به بعد مراجعه كنید. الهی، این بلبل شیوا را در ذیل «ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضی و ما بالقوم من مرض» چنین گوید: هم آنان را ز اندوه جدائی تو پنداری كه آنان دردمندند ولیكن نیست در تنشان گزندی خوشا دردی كه عشق آرد به جانها خوشا بر جسم و جان بیماری عشق مكن محروم از این دردم خدا را الهی در تب عشقم بسوزان دلم چون چشم او بیمار گردان به درد عشق جانم مبتلا ساز دوای درد جانم عشق یار است سپس در ذیل (و قد خولطوا و لقد خالطهم امر عظیم) گوید: هم آن پاكان به فیض عشق جانان به عقل كل چو جانی رهنمون گشت [صفحه 104] ز نادانی تواش دیوانه دانی تو چون اطوار عادت عقل خوانی زهی دور از حقیقت مردم دون الا ای عشق، مجنون ساز ما را كدامین عقل؟ عقل مردم دون بیا تا زین خرد بیگانه گردیم كسی كز عشق مجنون جهان است خردمندا، به صحرای جنون تاز خوشا دیوانگان را وادی عشق الهی بر جنون من بیفزای حكایت یكی دیوانه ای را گفت: چونی جوابش داد: كای با عقل و هشیار تو را گر زین جنون تقدیر بودی ز شادی جنون جانی شد آگاه [صفحه 105]
قابل توجه اینكه در این فراز از خطبه، نحیف و لاغر بودن جسم و رنگ پریدگی از علائم متقیان شمرده شده است، آیا انسان درشت هیكل و فربه نمی تواند متقی باشد؟ جواب این است: در علم اصول هم بحث شده كه بعضی چیزها جنبه ی
تو پنداری مریض بی دوائی
چو پر بشكسته مرغی در كمندند
ز عشق آمد به جانشان دردمندی
بمیرد بی چنین دردی روانها
خوشا فریاد و آه و زاری عشق
ببخشا بر مس من كیمیا را
چو شمعم ز آتش غم بر فروزان
به رویش چشم دل بیدار گردان
ز لعل یار دردم را دوا ساز
مرا با حال بی جانان چه كار است؟
چو مجنونند پیش قوم نادان
تو پنداری كه در دشت جنون گشت
توئی دیوانه او عقل جهانی
خردمندی به جز عادت ندانی
كه صرف العقل را خوانند مجنون
ز دام عقل ده پرواز ما را
كه پیش شهوت نفسند مفتون
چو مشتاقان حق دیوانه گردیم
به ملك دل امیر عقل و جان است
وز آنجا كن به باغ وصل پرواز
به صحرای تحیر شادی عشق
بدین عشق و جنون جانم بیارای
كه خندان زیر زنجیر جنونی
به زنجیرم فكنده زلف دلدار
چو من خندان در این زنجیر بودی
كه شد زنجیری گیسوی آن ماه
صفحه 99، 100، 101، 102، 103، 104، 105.
نام حضرت یحیی 5 مرتبه در قرآن در سوره های آل عمران، انعام، مریم و انبیاء آمده است. از امتیازات وی این بود كه در كودكی به مقام نبوت رسید، قرآن وی را توصیف به «حصور» كرده و «حصور» به معنی كسی است كه از هر جهتی در محاصره قرار گیرد و در اینجا طبق بعضی روایات به معنی خودداری از ازدواج است و مانند حضرت عیسی مسیح تا آخر عمر مجرد زیست. از منابع اسلامی و مسیحی بدست می آید كه «یحیی» پسر خاله ی «عیسی» بوده است، در منابع مسیحی تصریح شده كه یحیی، حضرت مسیح را غسل تعمید داده و لذا او را «یحیای تعمید دهنده» نامند (غسل تعمید غسلی است كه مسیحیان به فرزندان خویش دهند و معتقدند او را از گناه پاك می كند). حضرت یحیی كتاب آسمانی ویژه ای نداشت و به تورات موسی عمل می كرد، البته عده ای پیرو یحیی هستند و كتابی را هم به او نسبت می دهند، و شاید «صابئین موحد» پیروان وی باشند (اعلام قرآن صفحه 667) به نقل از تفسیر نمونه، جلد 13، صفحه 21- 20. برای مطالعه درباره ی زندگی و شهادت حضرت یحیی می توانید به جلد 13 تفسیر نمونه از صفحه 16 تا 30 مراجعه كنید).