خانوادة مهرباني دارم. از نظر مالي مشكلي ندارم. دوست پسري ندارم و عاشق دختر عمه ام هستم.
بحمد الله دختري شاد بودم. با مشكلات زيادي رو به رو بودم و به لطف خدا بر همه غالب شدم. معتقدم دنيا ارزش غم خوردن را ندارد، اما با همة اين محسنات، غمي بزرگ در دل دارم كه نميتوانم بر زبان بياورم.
حدود سه سال است مبتلا به تيروييد سمي شدم. با اين كه گريه و غصه برايم خطرناك است، اما خيلي غمناكم، ولي غصهها را بروز نميدهم و هميشه در صددم بخندم و ديگران را نيز بخندانم. كمكم توان خود را از دست ميدهم. تاكنون آرزوي مرگ نميكردم، اما اخيراً از خودم بدم ميآيد.
هميشه از زرنگ هاي كلاس بودم، اما سال گذشته حق كشي كردند و مردود شدم.
مدرسه را عوض كردم، باز حق كشي تكرار شد و ناموفق شدم.
اين كار سبب شد روحية درس خواندن را از دست بدهم. اخمو شدم و بي جهت گريه ميكنم. به طور كلي شادابي سابق را از دست دادهام.
نميتوانم به آينده فكر كنم. تنها چيزي كه فكر ميكنم مرگ است. از زهرا خبري ندارم و تنها از راه مكاتبه ارتباط دارم. استدعا دارم مرا ياري كرده و از اين محنت بزرگ نجاتم دهيد.